حادثه کتابسوزان
حادثه کتابسوزان
سید احمد هاشمی
آیا حقیقت دارد که مسلمانان صدر اسلام هنگام فتح ایران و مصر کتابخانه های عظیم این کشورها را به آتش کشیده اند؟ آیا حقیقت دارد که مسلمانان فاتح، همه آثار فرهنگی کشورهای فتح شده را نیست و نابود کرده اند؟آیا حقیقت دارد که مسلمانان دشمن فرهنگ و تمدن بوده اند؟
اینها برخی پرسشهاییست که ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده وباعث شده که برخی موضع تسلیم، برخی موضع انکار و برخی هم موضع تردید بخود بگیرند، ودر این راستا مقالات و کتابهای بسیاری هم نوشته شده است.
آنچه قدری عجیب و جالب توجه است این است که در این میان دو گروه موضع تسلیم به خود گرفته اند:
أول:ناسیونالیستهای متعصبی که با هر چه نام عرب و اسلام حساسیت دارند، و آسمان وریسمان را بهم میدوزند تا بتوانند هر دروغی را علیه ایندو سر هم کنند.
دوم:مذهبیها ومؤمنان مقدس مآبی که بقول استاد مطهری ، به خاطر احساسات ضد عمرى یا ضد عمرو بن العاصى این شایعه را تبلیغ می کنند وگمان می کنندکه اینهمه بوق و کرنا که از اروپا تا هند را پر کرده،کتابها در اطرافش مىنویسند و رمانها برایش مىسازند، و براى آنکه مسلم و قطعى تلقى شود در کتب منطق و فلسفه و سؤالات امتحانیه آن را مىگنجانند، قربه الى الله و براى خدمتبه عالم تشیع و بى آبرو کردن مخالفان امیر المؤمنین است.
این مقاله درست و دست نخورده از کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران بخش کتابسوزی ایران و مصر تألیف استاد مرتضی مطهری نقل شده است، باشد تا چراغی باشد بر فراز راه کسانی که بفرموده قرآن کریم، سخنان را می شنوند و بهترینش را انتخاب می کنند.
کتابسوزى ایران و مصر
نوشته: استاد مرتضی مطهری
http://www.hawzah.net/Per/K/Asar14/Index.htm
از جمله مسائلى که لازم است در روابط اسلام و ایران مطرح شود مساله کتابسوزى در ایران بوسیله مسلمین فاتح ایران است.در حدود نیم قرن است که به طور جدى روى این مساله تبلیغ مىشود،تا آنجا که آنچنان مسلم فرض مىشود که در کتب دبستانى و دبیرستانى و دانشگاهى و بالاخره در کتب درسى که جز مسائل قطعى در آنها نباید مطرح گردد و از وارد کردن مسائل مشکوک در اذهان ساده دانش آموزان و دانشجویان باید خوددارى شود،نیز مرتب از آن یاد مىشود.اگر این حادثه واقعیت تاریخى داشته باشد و مسلمین کتابخانه یا کتابخانههاى ایران یا مصر را به آتش کشیده باشند،جاى این هست که گفته شود اسلام ماهیتى ویرانگر داشته نه سازنده،حداقل باید گفته شود که اسلام هر چند سازنده تمدن و فرهنگى بوده است اما ویرانگر تمدنها و فرهنگهایى هم بوده است.پس در برابر خدماتى که به ایران کرده زیانهایى هم وارد کرده است و اگر از نظرى«موهبت»بوده،از نظر دیگر«فاجعه»بوده است.
در اطراف این مساله که واقعا در ایران کتابخانهها بوده و تاسیسات علمى از قبیل دبستان و دبیرستان و دانشگاه وجود داشته و همه به دست مسلمانان فاتح به باد رفته است،آن اندازه گفته و نوشتهاند که براى برخى از افراد ایرانى که خود اجتهادى در این باب ندارند کمکم به صورت یک اصل مسلم در آمده است.
چند سال پیش یک شماره از مجله«تندرست»که صرفا یک مجله پزشکى استبه دستم رسید. در آنجا خلاصه سخنرانى یکى از پزشکان بنام ایران در یکى از دانشگاههاى غرب درج شده بود.در آن سخنرانى پس از آنکه به مضمون اشعار معروف سعدى:«بنى آدم اعضاى یک پیکرند»اشاره کرده و اظهار داشته بود که براى اولین مرتبه این شاعر ایرانى اندیشه جامعه ملل را پرورانده است،به سخنان خود اینچنین ادامه داده بود:
«یونان قدیم مهد تمدن بوده است،فلاسفه و دانشمندان بزرگ مانند سقراط…داشته ولى آنچه بتوان به دانشگاه امروز تشبیه کرد در واقع همان است که خسرو پادشاه ساسانى تاسیس کرد.و در شوش پایتخت ایران آن روز دار العلم بزرگى به نام«گندى شاپور»…این دانشگاه سالها دوام داشت تا اینکه در زمان حمله اعراب به ایران مانند سایر مؤسسات ما از میان رفت.و با آنکه دین مقدس اسلام صراحتا تاکید کرده است که علم را حتى اگر در چین باشد باید به دست آورد،فاتحین عرب بر خلاف دستور صریح پیامبر اسلام حتى کتابخانه ملى ایران را آتش زدند و تمام تاسیسات علمى ما را بر باد دادند و از آن تاریخ تا مدت دو قرن،ایران تحت نفوذ اعراب باقى ماند.» (۱)
از این نمونه و از این دست که بدون ذکر هیچ گونه سند و مدرکى مطالبى اینچنین گفته و نوشته مىشود فراوان است.ما پیش از آنکه به تحقیق تاریخى درباره این مطلب بپردازیم و سخن افرادى را که به اصطلاح یک سلسله ادله نیز ردیف کردهاند نقد علمى نماییم،در پاسخ این پزشک محترم که چنین قاطعانه در یک مجمع پزشکى جهانى-که على القاعده اطلاعات تاریخى آنها هم از ایشان بیشتر نبوده-اظهار داشته است،عرض مىکنیم:
اولا بعد از دوره یونان و قبل از تاسیس دانشگاه جندى شاپور در ایران،دانشگاه عظیم اسکندریه بوده که با دانشگاه جندىشاپور طرف قیاس نبوده است.مسلمین که از قرن دوم هجرى و بلکه اندکى هم در قرن اول هجرى به نقل علوم خارجى به زبان عربى پرداختند،به مقیاس زیادى از آثار اسکندرانى استفاده کردند.تفصیل آن را از کتب مربوط مىتوان به دست آورد.
ثانیا دانشگاه جندىشاپور که بیشتر یک مرکز پزشکى بوده،کوچکترین آسیبى از ناحیه اعراب فاتح ندید و به حیات خود تا قرن سوم و چهارم هجرى ادامه داد.پس از آنکه حوزه عظیم بغداد تاسیس شد،دانشگاه جندىشاپور تحت الشعاع واقع گشت و تدریجا از بین رفت. خلفاى عباسى پیش از آنکه بغداد دارالعلم بشود،از وجود منجمین و پزشکان همین جندىشاپور در دربار خود استفاده مىکردند.ابن ماسویهها و بختیشوعها در قرن دوم و سوم هجرى فارغ التحصیل همین دانشگاه بودند.پس ادعاى اینکه دانشگاه جندىشاپور به دست اعراب فاتح از میان رفت،از کمال بى اطلاعى است.
ثالثا دانشگاه جندىشاپور را علماى مسیحى که از لحاظ مذهب و نژاد به حوزه روم(انطاکیه) وابستگى داشتند اداره مىکردند.روح این دانشگاه مسیحى رومى بود نه زردشتى ایرانى.البته این دانشگاه از نظر جغرافیایى و از نظر سیاسى و مدنى جزء ایران و وابسته به ایران بود ولى روحى که این دانشگاه را به وجود آورده بود روح دیگرى بود که از وابستگى اولیاى این دانشگاه به حوزههاى غیر زردشتى و خارج از ایران سرچشمه مىگرفت،همچنانکه برخى مراکز علمى دیگر در ما وراء النهر بوده که تحت تاثیر و نفوذ بوداییان ایجاد شده بود.البته روح ملت ایران یک روح علمى بوده است ولى رژیم موبدى حاکم بر ایران در دوره ساسانى رژیمى ضد علمى بوده و تا هر جا که این روح حاکم بوده مانع رشد علوم بوده است.به همین دلیل در جنوب غربى و شمال شرقى ایران که از نفوذ روح مذهبى موبدى بدور بوده،مدرسه و انواع علوم وجود داشته است و در سایر جاها که این روح حاکم بوده،درخت علم رشدى نداشته است.در میان نویسندگان کتب ادبى و تاریخى و جغرافیایى درسى براى دبیرستانها که غالبا بخشنامهوار مطالب بالا را تکرار مىکنند،مرحوم دکتر رضا زاده شفق-که هم مردى عالم بود و هم از انصاف بدور نبود-تا حدى رعایت انصاف کرده است.مشار الیه در تاریخ ادبیات سال چهارم ادبى در این زمینه چنین مىنویسد:
«در دوره ساسانى آثار دینى و ادبى و علمى و تاریخى از تالیفات و ترجمه بسیار بوده.نیز از اخبارى که راجع به شعرا و آوازخوانهاى دربارى به ما رسیده است استنباط مىشود که کلام منظوم(شعر)وجود داشته است.با وجود این،از فحواى تاریخ مىتوان فهمید که آثار ادبى در ادوار قدیم دامنه بسیار وسیع نداشته بلکه تا حدى مخصوص درباریان و روحانیان بوده است، و چون در اواخر دوره ساسانى اخلاق و زندگانى این دو طبقه یعنى درباریان و روحانیان با وفور فتنه و فساد دربار و ظهور مذاهب گوناگون در دین فاسد شده بود،لهذا مىتوان گفت اوضاع ادبى ایران نیز در هنگام ظهور اسلام درخشان نبوده و به واسطه فساد این دو طبقه ادبیات نیز رو به سوى انحطاط مىرفته است.»
رابعا این پزشک محترم که مانند عدهاى دیگر طوطىوار مىگویند«فاتحین عرب کتابخانه ملى ما را آتش زدند و تمام تاسیسات علمى ما را بر باد دادند»،بهتر بود تعیین مىفرمودند که آن کتابخانه ملى در کجا بوده؟در همدان بوده؟در اصفهان بوده؟در شیراز بوده؟در آذربایجان بوده؟در نیشابور بوده؟در تیسفون بوده؟در آسمان بوده؟در زیر زمین بوده؟در کجا بوده است؟ چگونه است که ایشان و کسانى دیگر مانند ایشان که این جملهها را تکرار مىفرمایند،از کتابخانهاى ملى که به آتش کشیده شد اطلاع دارند اما از محل آن اطلاع ندارند؟
نه تنها در هیچ مدرکى چنین مطلبى ذکر نشده و با وجود اینکه جزئیات حوادث فتوحات اسلامى در ایران و روم ضبط شده،نامى از کتابخانهاى در ایران اعم از اینکه به آتش کشیده شده باشد و یا به آتش کشیده نشده باشد در هیچ مدرک تاریخى وجود ندارد،بلکه مدارک خلاف آن را ثابت مىکند،مدارک مىگویند که در حوزه زردشتى علاقهاى به علم و کتابت نبوده است.جاحظ هر چند عرب است ولى تعصب عربى ندارد،به دلیل اینکه علیه عرب زیاد نوشته است و ما عن قریب از او نقل خواهیم کرد.وى در کتاب المحاسن و الاضداد (۲) مىگوید: «ایرانیان علاقه زیادى به نوشتن کتاب نداشتند،بیشتر به ساختمان علاقهمند بودند».در کتاب تمدن ایرانى به قلم جمعى از خاورشناسان (۳) تصریح مىکند به عدم رواج نوشتن در مذهب زردشت در عهد ساسانى.
محققان اتفاق نظر دارند حتى تکثیر نسخ اوستا ممنوع و محدود بود.ظاهرا وقتى اسکندر به ایران حمله کرد،از اوستا دو نسخه بیشتر وجود نداشته است که یکى در استخر بوده و به وسیله اسکندر سوزانیده شده است.
نظر به اینکه درس و مدرسه و سواد و معلومات در آیین موبدى منحصر به درباریان و روحانیان بود و سایر طبقات و اصناف ممنوع بودند،طبعا علم و کتاب رشد نمىکرد،زیرا معمولا دانشمندان از طبقات محروم بر مىخیزند نه از طبقات مرفه.موزه گرزادهها و کوزهگر زادهها هستند که بو على و ابوریحان و فارابى و محمد بن زکریاى رازى مىشوند نه اعیان زادگان و اشراف زادگان.و بعلاوه،همان طور که مرحوم دکتر شفق یاد آور شده است این دو طبقه هم در عهد ساسانى هر یک به گونهاى فاسد شده بودند و از طبقه فاسد انتظار آثار علمى و فرهنگى نمىرود.
بدون شک در ایران ساسانى آثار علمى و ادبى کما بیش بوده است.بسیارى از آنها در دوره اسلامى به عربى ترجمه شد و باقى ماند و بدون شک بسیارى از آن آثار علمى و ادبى از بین رفته است ولى نه به علت کتابسوزى یا حادثهاى از این قبیل،بلکه به این علت طبیعى و عادى که هرگاه تحولى در فکر و اندیشه مردم پدید آید و فرهنگى به فرهنگ دیگر هجوم آورد و افکار و اذهان را متوجه خود سازد،به نحو افراط و زیانبار فرهنگ کهن مورد بى مهرى و بى توجهى واقع مىگردد و آثار علمى و ادبى متعلق به آن فرهنگ در اثر بى توجهى و بى علاقگى مردم تدریجا از بین مىرود.
نمونه این را امروز در هجوم فرهنگ غربى به فرهنگ اسلامى مىبینیم.فرهنگ غربى در میان مردم ایران«مد»شده و فرهنگ اسلامى از«مد»افتاده است،و به همین دلیل در حفظ و نگهدارى آنها اهتمام نمىشود.نسخههاى با ارزشى در علوم طبیعى،ریاضى،ادبى،فلسفى، دینى در کتابخانههاى خصوصى تا چند سال پیش موجود بوده و اکنون معلوم نیست چه شده و کجاست.قاعدتا در دکان بقالى مورد استفاده قرار گرفته و یا به تاراج باد سپرده شده است.مطابق نقل استاد جلال الدین همایى،نسخههاى نفیسى از کتب خطى که مرحوم مجلسى به حکم امکاناتى که در زمان خود داشت از اطراف و اکناف جهان اسلامى در کتابخانه شخصى خود گرد آورده بود،در چند سال پیش با ترازو و کش و من به مردم فروخته شد.على القاعده هنگام فتح ایران کتابهایى که بعضى از آنها نفیس بوده،در کتابخانههاى خصوصى افراد وجود داشته است و شاید تا دو سه قرن بعد از فتح ایران هم نگهدارى مىشده است،ولى بعد از فتح ایران و اسلام ایرانیان و رواج خط عربى و فراموش شدن خط پهلوى که آن کتابها به آن خط بوده است،آن کتابها براى اکثریت قریب به اتفاق مردم بلا استفاده بوده و تدریجا از بین رفته است.اما اینکه کتابخانه یا کتابخانههایى بوده و تاسیسات علمى وجود داشته است و اعراب فاتح هنگام فتح ایران آنها را به عمد از بین برده باشند افسانهاى بیش نیست.
ابراهیم پور داود که درجه حسن نیتش روشن است و به قول مرحوم قزوینى با عرب و هر چه از ناحیه عرب است«دشمن»است،دست و پا کرده از گوشه و کنار تاریخ قرائنى بیابد و آن قرائن را که حتى نام قرینه نمىتوان روى آنها گذاشت(احیانا با تحریف در نقل)به عنوان«دلیل»بر کتابسوزى اعراب فاتح در ایران و بر باد دادن تاسیسات علمى به کار ببرد.بعد از او و تحت تاثیر او افرادى که لااقل از بعضى از آنها انتظار نمىرود که تحت تاثیر این موهوم قرار گیرند از او پیروى کردهاند.
مرحوم دکتر معین از آن جمله است (۴) .مرحوم دکتر معین در کتاب مزدیسنا و ادب پارسى آنجا که نتایجحمله عرب به ایران را ذکر مىکند متعرض این مطلب شده و بیشتر آنچه آورده از پور داود است.آنچه به عنوان دلیل ذکر کرده عبارت است از:
«۱.سرجان ملکم انگلیسى در تاریخش این قضیه را ذکر کرده است.
۲.در جاهلیت عرب مقارن ظهور اسلام مردم بى سواد و امى بودند.مطابق نقل واقدى،در مکه مقارن بعثتحضرت رسول فقط۱۷ تن از قریش با سواد بودند.آخرین شاعر بدوى عرب«ذوالرمه»با سواد بودن خود را پنهان مىکرد و مىگفت قدرت نوشتن در میان ما بى ادبى شمرده مىشود (۵) .
۳.جاحظ در کتاب البیان و التبیین نقل کرده که روزى یکى از امراى قبیله قریش کودکى را دید که به مطالعه کتاب سیبویه مشغول است.فریاد برآورد که«شرم بر تو باد!این شغل آموزگاران و گدایان است».در آن روزگار آموزگارى یعنى تعلیم اطفال در میان عرب بسیار خوار بود زیرا حقوق آنان شصت درهم بیش نبود و این مزد در نظر ایشان ناچیز بود (۶) .
۴.ابن خلدون در فصل«العلوم العقلیه و اصنافها»(از مقدمه تاریخش۱/۴۸۰)گوید:وقتى کشور ایران فتح شد کتب بسیارى در آن سرزمین به دست تازیان افتاد.سعد بن ابى وقاص بن عمر بن الخطاب در خصوص آن کتب نامه نوشت و در ترجمه کردن آنها براى مسلمانان رخصتخواست.عمر بدو نوشت که آن کتابها را در آب افکند،چه اگر آنچه در آنهاست راهنمایى است، خدا ما را به رهنماتر از آن هدایت کرده است،و اگر گمراهى استخدا ما را از شر آن محفوظ داشته.بنابراین آن کتابها را در آب یا در آتش افکندند و علوم ایرانیان که در آن کتب مدون بود از میان رفت و به دست ما نرسید (۷) .ابو الفرج ابن العبرى در« مختصر الدول» و عبد اللطیف بغدادى در کتاب «الافاده و الاعتبار» و قفطى در «تاریخ الحکماء» در شرح حال یحیى نحوى،و حاجی خلیفه در «کشف الظنون» و دکتر صفا در «تاریخ علوم عقلى» از سوختن کتب اسکندریه توسط عرب سخن راندهاند،(یعنى اگر ثابتشود که اعراب فاتح،کتابخانه اسکندریه را سوختهاند،قرینه است که در هر جا کتابخانهاى مىیافتهاند مىسوختهاند.پس بعید نیست در ایران هم چنین کارى کرده باشند)ولى شبلى نعمان در رسالهاى به عنوان«کتابخانه اسکندریه»ترجمه فخر داعى،و همچنین آقاى(مجتبى)مینوى در مجله«سخن»۷۴،صفحه ۵۸۴ این قول را(کتابسوزى اسکندریه را)رد کردهاند.
۵.ابوریحان بیرونى در «الآثار الباقیه» درباره خوارزم مىنویسد که:«چون قتیبه بن مسلم دوباره خوارزم را پس از مرتد شدن اهالى فتح کرد،اسکجموک را بر ایشان والى گردانید،و قتیبه هر کس که خط خوارزمى مىدانست و از اخبار و اوضاع ایشان آگاه بود و از علوم ایشان مطلع، بکلى فانى و معدوم الاثر کرد و ایشان را در اقطار ارض متفرق ساخت و لذا اخبار و اوضاع ایشان به درجهاى مخفى و مستور مانده است که به هیچ وجه وسیلهاى براى شناختن حقایق امور در آن کشور بعد از ظهور اسلام در دست نیست» (۸) .ایضا ابوریحان در همان کتاب نویسد: «و چون قتیبه بن مسلم نویسندگان ایشان(خوارزمیان)را هلاک کرد و هربدان ایشان را بکشت و کتب و نوشتههاى آنان را بسوخت،اهل خوارزم امى ماندند و در امورى که محتاج الیه ایشان بود فقط به محفوظات خود اتکا کردند،و چون مدت متمادى گردید و روزگار دراز بر ایشان بگذشت امور جزئى مورد اختلاف را فراموش کردند و فقط مطالب کلى مورد اتفاق در حافظه آنان باقى ماند (۹) .
۶.داستان کتابسوزى عبد الله بن طاهر که دولتشاه سمرقندى در تذکره الشعرا آورده است.»
اینها مجموع به اصطلاح دلایلى است که مرحوم دکتر معین بر کتابسوزى در ایران اقامه کرده است.در میان این ادله تنها دلیل چهارم که از زبان ابن خلدون نقل شده،بعلاوه با داستان کتابسوزى اسکندریه که ابن العبرى و بغدادى و قفطى آن را نقل کردهاند و با آنچه حاجى خلیفه در کشف الظنون آورده مورد تایید قرار گرفته است قابل بررسى است.
دلیل هفتمى هم هست که مرحوم دکتر معین متعرض آن نشده ولى جرجى زیدان و بعضى نویسندگان ایرانى،فراوان آن را یاد آورى مىکنند و دلیل بر ضدیت عرب با کتاب و کتابت و علم گرفته مىشود،و آن اینکه خلیفه دوم به شدت جلو کتابت و تالیف کتاب را گرفته و با طرح شعار«حسبنا کتاب الله»(ما را قرآن بس است)به شدت تالیف و تصنیف را ممنوع اعلام کرده بود و هر کس دستبه چنین کارى مىزد،جرم شناخته مىشد. این ممنوعیت تا قرن دوم ادامه یافت و در قرن دوم به حکم جبر زمان شکسته شد.
بدیهى است مردمى که به خودشان لااقل تا صد سال اجازه تالیف و تصنیف ندهند،محال است که به تالیفات و تصنیفات اقوام مغلوبه اجازه ادامه وجود در آن مدت داده باشند.
ما نخست ادلهاى که مرحوم دکتر معین آوردهاند به استثناى دلیل چهارم ایشان،نقد و بررسى مىکنیم و سپس به هفتمین دلیل مىپردازیم.آنگاه به تفصیل وارد چهارمین دلیل دکتر معین مىشویم.
اما دلیل اول،یعنى گفتههاى سرجان ملکم.اینها همانهاست که ما قبلا تحت عنوان«اظهار نظرها»و تحت عنوان«مزدیسنا و ادب پارسى»نقل کردیم و بى اعتبارى آنها را روشن نمودیم. سرجان ملکم ظاهرا در قرن۱۳ هجرى مىزیسته و ناچار گفتههایش درباره حادثهاى که در حدود سیزده قرن با او فاصله تاریخى دارد باید به یک سند تاریخى مستند باشد و نیست. بعلاوه او آنچنان تعصب ضد اسلامى خود را آشکار ساخته است که کوچکترین اعتبارى به گفتهاش باقى نمىماند.
او مدعى است که پیروان پیامبر عربى شهرهاى ایران را با خاک یکسان کردند(دروغى که در قوطى هیچ عطارى پیدا نمىشود).عجب است که مرحوم دکتر معین گفتار سراسر نامربوط سرجان ملکم را به عنوان یک دلیل ذکر مىنماید.
اما مساله«امیت»و بى سوادى عرب جاهلى مطلبى است که خود قرآن هم آن را تایید کرده است،ولى این چه دلیلى است؟!آیا اینکه عرب جاهلى بى سواد بوده،دلیل است که عرب اسلامى کتابها را سوزانیده است؟بعلاوه،در فاصله دوره جاهلى و دوره فتوحات اسلامى که ربع قرن تقریبا طول کشید،یک نهضت قلم وسیله شخص پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در مدینه به وجود آمد که حیرت آور است.
این عرب جاهلى به دینى رو آورد که پیامبر آن دین«فدیه»برخى اسیران را که خواندن و نوشتن مىدانستند،«تعلیم»اطفال مسلمین قرار داد.پیامبر آن دین برخى اصحاب خود را به تعلیم زبانهاى غیر عربى از قبیل سریانى و عبرى و فارسى تشویق کرد.خود گروهى در حدود بیست نفر«دبیر»داشت و هر یک یا چند نفر را مسؤول دفتر و کارى قرار داد (۱۰) .این عرب جاهلى به دینى رو آورد که کتاب آسمانىاش به قلم و نوشتن سوگند یاد کرده است (۱۱) و وحى آسمانىاش با«قرائت»و«تعلیم»آغاز گشته است (۱۲) .آیا روش پیغمبر و تجلیل قرآن از خواندن و نوشتن و دانستن در عرب جاهلى که مجذوب قرآن و پیغمبر بود،تاثیرى در ایجاد حس خوش بینى نسبتبه کتاب و کتابت و علم و فرهنگ نداشته است؟!
اما داستان تحقیر قریش و سایر عربان آموزگارى و معلمى را مىگویند:قریش و عرب تعلیم اطفال را خوار مىشمردند و کار معلمى را پست مىشمردند،بلکه اساسا سواد داشتن را ننگ مىدانستند.
اولا در خود آن بیان تصریح شده که کار معلمى به علت کمى در آمد خوار شمرده شده است، یعنى همان چیزى که امروز در ایران خودمان شاهد آن هستیم.آموزگاران و دبیران و روحانیان جزء طبقات کم در آمد جامعهاند و احیانا بعضى افراد به همین جهت تغییر شغل و مسؤولیت مىدهند.
اگر یک آموزگار یا دبیر یا روحانى جوان به خواستگارى دخترى برود و آن دختر،خواستگارى هم از کسبه و یا طبقه مقاطعه کار و بساز و بفروش هر چند بى سواد داشته باشد،خانواده دختر ترجیح مىدهند که دختر خود را به آن کاسب یا مقاطعه کار بدهند تا آن آموزگار یا دبیر یا روحانى.چرا؟آیا به علت اینکه علم و معنویت را خوار مىشمرند؟البته نه،ربطى به تحقیر علم ندارد،دختر به چنین طبقهاى دادن قدرى فداکارى مىخواهد و همه آماده این فداکارى نیستند.
عجبا،مىگویند به دلیل اینکه فردى از قریش کتابخوانى کودکى را تحقیر کرده پس عرب مطلقا دشمن علم و کتابتبوده،پس به هر جا پایش رسیده کتابها را آتش زده است.این درست مثل این است که بگویند به دلیل اینکه عبید زاکانى ادیب و شاعر ایرانى گفته است:
اى خواجه مکن تا بتوانـى طلب علم کاندر طلب راتِبِ یک روزه بمانى رو مسخرگى پیشه کن و مطربى آموز تا داد خـود از مـهـتر و کهتر بـسـتانى
پس مردم ایران عموما دشمن علم و مخالف سواد آموزى هستند و هر جا کتاب و کتابخانه به دستشان بیفتد آتش مىزنند،و بر عکس طرفدار مطربى و مسخرگى مىباشند،یا بگویند به دلیل اینکه ابو حیان توحیدى در اثر فقر و تنگدستى تمام کتابهاى خود را سوزانید،پس مردم کشورش دشمن علم و سوادند.
اما آنچه ابو ریحان درباره خوارزم نقل کرده است،هر چند مستند به سندى نیست و ابوریحان مدرک نشان نداده است،ولى نظر به اینکه ابو ریحان مردى است که علاوه بر سایر فضایل،محقق در تاریخ است و به گزاف سخن نمىگوید و فاصله زمانى زیادى ندارد-زیرا او در نیمه دوم قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم مىزیسته است و خوارزم در زمان ولید بن عبد الملک در حدود سال۹۳ فتح شده است و بعلاوه خود اهل خوارزم بوده است-بعید نیست که درستباشد.
اما آنچه ابوریحان نقل کرده،اولا مربوط به خوارزم و زبان خوارزمى است نه به کتب ایرانى که[به]زبان پهلوى یا اوستایى بوده است.
و ثانیا خود ابوریحان در مقدمه کتاب صیدله یا صیدنه که هنوز چاپ نشده،درباره زبانها و استعداد آنها براى بیان مفاهیم علمى بحث مىکند و زبان عربى را بر فارسى و خوارزمى ترجیح مىدهد و مخصوصا درباره زبان خوارزمى مىگوید:این زبان به هیچ وجه قادر براى بیان مفاهیم علمى نیست،اگر انسان بخواهد مطلبى علمى با این زبان بیان کند،مثل این است که شترى بر ناودان آشکار شود (۱۳) .
بنابراین اگر واقعا یک سلسله کتب علمى قابل توجه به زبان خوارزمى وجود داشت،امکان نداشت که ابو ریحان تا این اندازه این زبان را غیر وافى معرفى کند.کتابهایى که ابوریحان اشاره کرده،یک عده کتب تاریخى بود و بس.رفتار قتیبه بن مسلم با مردم خوارزم-که در دوره ولید بن عبد الملک صورت گرفته نه در دوره خلفاى راشدین-اگر داستان اصل داشته باشد و خالى از مبالغه باشد (۱۴) ،رفتارى ضد انسانى و ضد اسلامى بوده و با رفتار سایر فاتحان اسلامى که ایران و روم را فتح کردند و غالبا صحابه رسول خدا و تحت تاثیر تعلیمات آن حضرت بودند تباین دارد.علیهذا کار او را که در بدترین دورههاى خلافت اسلامى(دوره امویان)صورت گرفته نمىتوان مقیاس رفتار مسلمین در صدر اسلام که ایران را فتح کردند قرار داد.
به هر حال آنجا که احتمال مىرود که در ایران تاسیسات علمى و کتابخانه وجود داشته است، تیسفون یا همدان یا نهاوند یا اصفهان یا استخر یا رى یا نیشابور یا آذربایجان است،نه خوارزم، زبانى که احتمال مىرود به آن زبان کتابهاى علمى وجود داشته زبان پهلوى است نه زبان خوارزمى.در دوره اسلام کتابهاى ایرانى که به عربى ترجمه شد از قبیل کلیله و دمنه بوسیله ابن مقفع و قسمتى از منطق ارسطو بوسیله او یا پسرش،از زبان پهلوى بوده نه زبان خوارزمى یا زبان محلى دیگر.
کریستن سن مىنویسد:
«عبد الملک بن مروان دستور داد کتابى از پهلوى به عربى ترجمه کردند.» (۱۵)
اینکه با حمله یک یورشگر،آثار علمى زبانى بکلى از میان برود و مردم یکسره به حالت«امیت»و بى سوادى و بى خبرى از تاریخ گذشتهشان برآیند،ویژه زبانهاى محدود محلى است.بدیهى است که هرگز یک زبان محدود محلى نمىتواند به صورت یک زبان علمى درآید و کتابخانهاى حاوى انواع کتب پزشکى،ریاضى،طبیعى،نجومى،ادبى،مذهبى با آن زبان تشکیل شود.
اگر زبانى به آن حد از وسعتبرسد که بتواند کتابخانه از انواع علوم تشکیل دهد،با یک یورش مردمش یکباره تبدیل به مردمى امى نمىگردند.حملهاى از حمله مغول وحشتناکتر نبوده است،قتل عام به معنى حقیقى در حمله مغول رخ نمود،کتابها و کتابخانهها طعمه آتش گردید،ولى هرگز این حمله وحشتناک نتوانست آثار علمى به زبان عربى و فارسى را بکلى از میان ببرد و رابطه نسل بعد از مغول را با فرهنگ قبل از مغول قطع نماید،زیرا آثار علمى به زبان عربى و حتى به زبان فارسى گستردهتر از این بود که با چندین قتل عام مغول از بین برود.پس معلوم است که آنچه در خوارزم از میان رفته جز یک سلسله آثار ادبى و مذهبى زردشتى که از محتواى این نوع کتب مذهبى آگاهى داریم نبوده است،و ابو ریحان هم بیش از این نگفته است.دقت در سخن ابو ریحان مىرساند که نظرش به کتب تاریخى و مذهبى است.
اما داستان کتابسوزى عبد الله بن طاهر.این داستان شنیدنى است و عجیب است که مرحوم دکتر معین این داستان را به عنوان دلیل یا قرینهاى بر کتابسوزى ایران وسیله اعراب فاتح ایران آورده است.عبد الله پسر طاهر ذو الیمینین سردار معروف ایرانى زمان مامون است که فرماندهى لشکر خراسان را در جنگ میان امین و مامون،پسران هارون الرشید به حمایت مامون بر عهده داشت و بر على بن عیسى که عرب بود و فرماندهى سپاه عرب را به حمایت از امین داشت پیروز شد و بغداد را فتح کرد و امین را کشت و ملک هارونى را براى مامون مسلم کرد.
خود طاهر شخصا ضد عرب بود.به علان شعوبى که در بیت الحکمه هارون کار مىکرد و کتابى در«مثالب عرب»یعنى در ذکر زشتیها و عیبهاى عرب نوشت،سى هزار دینار یا سى هزار درهم جایزه داد (۱۶) .پسرش عبد الله که کتابسوزى مستند به اوست،سر سلسله طاهریان است، یعنى براى اولین بار وسیله او خراسان اعلام استقلال کرد و یک دولت مستقل ایرانى تشکیل گردید.
عبد الله مانند پدرش طبعا روحیه ضد عرب داشت.در عین حال شگفتى تاریخ و شگفتى اسلام را ببینید:همین عبد الله ایرانى ضد عرب که از نظر قوت و قدرت به حدى رسیده که در مقابل خلیفه بغداد اعلام استقلال مىکند،کتابهاى ایرانى قبل از اسلام را به عنوان اینکه با وجود قرآن همه اینها بیهوده است مىسوزاند.
«روزى شخصى به دربار عبد الله بن طاهر در نیشابور آمد و کتابى فارسى از عهد کهن تقدیم داشت.چون پرسیدند چه کتابى است؟پاسخ داد:داستان وامق و عذر است و آن قصه شیرین را حکما به رشته تحریر آورده و به انوشیروان اهدا نمودهاند.امیر گفت:ما قرآن مىخوانیم و نیازى به این کتب نداریم.کلام خدا و احادیث ما را کفایت مىکند.بعلاوه این کتاب را مجوسان تالیف کردهاند و در نظر ما مطرود و مردود است.سپس بفرمود تا کتاب را به آب انداختند و دستور داد هر جا در قلمرو او کتابى به زبان فارسى به خامه مجوس کشف شود نابود گردد.» (۱۷)
چرا چنین کرد؟من نمىدانم،به احتمال فراوان عکس العمل نفرتى است که ایرانیان از مجوس داشتند.به هر حال این کار را عبد الله بن طاهر ایرانى کرد نه عرب.آیا مىتوان کار عبد الله را به حساب همه ایرانیان گذاشت که اساسا چنین تفکرى داشتند که هر کتابى غیر از قرآن به دستشان مىافتاد مىسوختند؟باز هم نه.
کار عبد الله کار ناپسندى بوده است،اما دلیل مدعاى ماست که گفتیم هرگاه فرهنگى مورد هجوم فرهنگ دیگر قرار مىگیرد،پیروان و علاقهمندان به فرهنگ جدید به نحو افراط و زیانبارى آثار فرهنگ کهن را مورد بى اعتنایى قرار مىدهند.ایرانیان که از فرهنگ جدید اسلامى سختبه وجد آمده بودند علاقهاى نسبتبه فرهنگ کهن نشان ندادند بلکه در فراموشانیدن آن عمد به کار بردند.
از ایرانیان رفتارهایى نظیر رفتار عبد الله بن طاهر که در عین تنفر از تعصب عربى که مىخواهد خود را به عنوان یک نژاد و یک خون بر مردم تحمیل کند،نسبتبه اسلام تعصب ورزیدهاند و این تعصب را علیه آثار مجوسیتبه کار بردهاند،فراوان دیده مىشود.
و اگر مقصود از استدلال به کتابسوزى عبد الله بن طاهر این است که چنین کارهای