شیطان و مکر و کیدهای شیطانی و سرّ أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
شیطان و مکر و کیدهای شیطانی و سرّ أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
نویسنده : بدیعالزمان سعید نورسی/ مترجم: داود وفایی
«وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ*وَأَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ» مؤمنون/۹۷-۹۸
بحث سرّ استعاذه از شیطان در «سیزده اشارت» نگاشته خواهد شد. قسمی از آنها به صورت پراکنده در برخی از رسالهها مانند کلام بیست و ششم بیان و اثبات گردیده است. به همین دلیل در این جا به اجمال بحث میشود.
اشارت نخست: سؤال: با این که شیاطین از لحاظ ایجاد در کائنات هیچ دخالتی ندارند و حضرت حق با رحمت و عنایتش حامی اهل حق است، نیز زیباییها و محاسن جذاب حق و حقیقت مؤید و مشوق اهل حق است، و پستیهای کریه گمراهی موجب تنفر از اهل ضلالت میشود، حکمت پیروزیهای مکرر حزب شیطان چیست؟ و چه سریست که اهل حق همواره از شرّ شیطان به حضرت حق پناه میبرند؟
پاسخ: حکمت و سرّ مطلب فوق چنین است: اکثریت مطلق ضلالت و شر، منفی و تخریب و عدمی و بهم ریختن است، ولی اکثریت مطلق هدایت و خیر مثبت و وجودی و مرمت و بازسازیست. همه میدانند ساختمانی را که بیست نفر در بیست روز بنا کردهاند یک نفر میتواند در یک روز ویران کند. آری، با این که حیات انسان با وجود همه اعضای اساسی و شرایط حیاتی او ادامه مییابد، اما یک ستمگر با این که مرگ خاص قدرت خالق ذوالجلال است، با قطع عضو بدن فردی او را مظهر مرگ میکند که نسبتش با حیات، عدمیست. این است که «التخریب أسهل» حکم ضربالمثل یافته است.
براساس این سرّ است که اهل ضلالت با توانی ضعیف گاه بر اهل حق که بسیار نیرومندند پیروز میشوند. لیکن اهل حق چنان قلعه محکمی دارند که تا هر وقت در آن باشند دشمنان قادر به نزدیک شدن به آن نخواهند بود و غلطی نمیتوانند بکنند. اگر موقتا هم ضرری برسانند بر اساس سرّ «والعاقبه للمتقین» ضرر مذکور با ثواب و منفعتی ابدی جبران میشود. آن قلعه متین و آن حصن حصین نیز شریعت محمدیه و سنت احمدیه است.
اشارت دوم: سؤال: آفرینش شیاطین که شرّ محضاند، و مسلط کردنشان بر اهل زمانه، و کافر شدن و به جهنم رفتن بسیاری از انسانها به واسطه وجود شیاطین، در ظاهر امر بسیار عجیب و کریهیست. رحمت و جمال جمیل علی الاطلاق و رحیم مطلق و رحمن بالحق چگونه به این مصیبت دهشتناک و پستی بیحد اجازه بروز میدهد و با آن موافقت میکند؟
این مسأله به ذهن بسیاری خطور کرده و خیلیها آن را پرسیدهاند.
پاسخ: در وجود شیطان توأم با شرهای جزیی، مقاصد خیریه کلی و کمالات انسانی فراوانی هست. آری، به مراتبی که از دانه تا یک درخت بزرگ وجود دارد توجه کنید؛ در استعداد ماهیت انسان، مراتبی بیش از آن وجود دارد؛ از ذره تا شمس درجات هست. بروز این استعدادها البته نیازمند حرکت است، اقتضای معاملهیی را دارد، به حرکت درآمدن و ترقی و پیشرفت در آن معامله نیز با مجاهده امکان پذیر است. مجاهده مذکور نیز با وجود شیاطین و چیزهای مضر امکانپذیر میشود؛ وگرنه مقام انسانها نیز مانند فرشتگان ثابت میماند. در آن صورت نوع انسان فاقد صنوفی که در حکم هزاران نوع است میشد. ترک هزاران خیر برای این که مانع شرّی جزیی شویم با حکمت و عدالت منافات دارد؛ اگرچه بیشتر انسانها به دلیل وجود شیطان گرفتار ضلالت میشوند، لیکن اهمیت و قیمت در غالب مواقع ناظر بر کیفیت است و به کمیت یا توجه کمی دارد یا اصلاً توجهی ندارد. فردی را در نظر بگیرید که هزار و ده دانه دارد. فرض کنید او دانهها را زیر خاک مظهر معاملهیی شیمیایی کند (در خاک بکارد) و ده دانه تبدیل به درخت شده و هزار دانه دیگر از بین برود. سودی که ده دانهی درخت شده نصیب آن فرد میکند بیتردید ضرر و زیان هزار دانه از بین رفته را به صفر میرساند. به همین ترتیب منفعت و شرف و ارزشی که با ده انسان کامل که به واسطه مجاهده با نفس و شیاطین مانند ستارگان موجب افتخار نوع انسان میشوند و به آنها روشنایی میبخشند، نصیب انسانها میگردد، بیتردید ضرری را که اهل ضلالت سفلی ـ که در حد نوع حشرات هستند ـ با کافر شدنشان متوجه انسان میکنند به صفر میرساند و از مقابل دیدگان محو میکند؛ این است که رحمت و حکمت و عدالت الهی اجازه میدهد شیطان وجود داشته باشد و شیاطین امکان تسلط داشته باشند.
ای اهل ایمان! زره شما در برابر این دشمنان عجیب، تقواییست که در نظام قرآن حاصل شده باشد، سنگرتان سنت سنیّه رسول اکرم (ص) است و سلاحتان نیز پناه بردن به استعاذه و استغفار و حفاظت الهیست.
اشارت سوم: سؤال: شکواهای بزرگ و تأکید فراوان و تهدیدات بسیار شدیدی که علیه اهل ضلالت در قرآن حکیم هست در ظاهر عقل با بلاغت متناسب و عادلانه قرآن و اعتدال و درستیاش تناسب ندارد. گویی در برابر فردی ناتوان، لشکرهایی فراهم میآورد و برای یک حرکت جزیی او چنان تهدیدش میکند که گویی مرتکب هزاران جنایت شده است. او را با این که مفلس است و در عالم ملک هیچ سهمی ندارد در موقعیت شریکی متجاوز مینشاند و از وی گلایه میکند. سرّ و حکمت این مطلب چیست؟
پاسخ: سرّ و حکمت مطلب فوق این است: شیاطین و پیروانشان چون در ضلالت سلوک میکنند با حرکتی کوچک قادر به ایجاد خرابیهای فراوانی هستند و با کاری اندک خسارات زیادی بر حقوق مخلوقات وارد میکنند؛ همچنان که فردی با اندک حرکتی یا با ترک مسئولیتی کوچک میتواند در کشتی بزرگ تجاری سلطان موجب ضرر و زیان و ابطال نتیجه کارها و حاصل تلاش همه موظفان مرتبط با کشتی شود به همین دلیل صاحب ذی شأن آن کشتی به حساب همه رعایایش که مرتبط با کشتیاند از آن فرد عاصی شکایتها کرده و تهدیدهای دهشتناکی میکند و با در نظر گرفتن نتایج وحشتناک آن حرکت ـ نه خود آن حرکت کوچک ـ و نه برای خودش که صاحب والامقامیست بلکه به نام حقوق رعیت، او را محکوم به مجازاتی شدید میکند.
به همین ترتیب سلطان ازل و ابد نیز نیز در برابر خطاها و نافرمانیهای به ظاهر کوچک حزب شیطان که اهل ضلالتاند و همراه اهل هدایت در کشتی کره زمین به سر میبرند و با عصیانشان به حقوق بسیاری از مخلوقات تجاوز میکنند و باعث ابطال نتایج وظایف عالی موجودات میگردند، شکایات عظیم میکند و بر تهدیدات وحشتناک و خرابیهایشان تأکیدات فراوان دارد؛ و این حکمت محض در عین بلاغت است و با آن کاملاً متناسب و موافق میباشد. این امر مطابق مقتضای حال است که تعریف و اساس بلاغت میباشد و از مبالغه که اسراف کلام است منزه میباشد. آشکار است اگر کسی در برابر دشمنانی چنین وحشتناک، که با حرکتی ناچیز خرابیهای بسیار ایجاد میکنند به قلعهیی پناه نبرد نابود خواهد شد.
اینک ای اهل ایمان! آن قلعه پولادین و سماوی، قرآن است؛ وارد آن شوید و نجات یابید.
اشارت چهارم: اهل تحقیق و اصحاب کشف اتفاق نظر دارند که عدم، شرّ محض و وجود، خیر محض است. آری، خیر و محاسن و کمالات در اکثریت مطلق موارد به وجود استناد داده میشوند و به آن رجوع میکنند. حتی اگر به صورت منفی و عدمی نیز باشند اساسشان ثبوتی و وجودیست. اساس و مایه اصلی همه پستیها مانند ضلالت و شرّ و مصایب و معاصی و بلایا، عدم و نفی است. بدی پستی آنها زاده عدم است؛ گرچه در صورت ظاهر مثبت و وجودی هم دیده شوند اساسشان عدمی و نفی است. بالمشاهده ثابت است که وجود چیزی مانند یک ساختمان با موجودیت اجزایش تقرر مییابد، در حالی که از بین رفتن و عدم و انهدام آن به واسطه یکی از ارکانش حاصل میشود؛ همچنین وجود نیازمند علتیست که موجود باشد. به سببی تحقق یافته استناد مییابد، اما عدم را به چیزهای عدمی استناد میدهند. چیزی عدمی میتواند علت یک چیز معدوم شود.
بنابراین دو قاعده است که با وجود آثار مخرب و عجیب شیطان انس و جن در عالم، و انواع کفر و ضلالت و شرّ و مهالکشان، در کار ایجاد و آفرینش ذرهیی دخالت نداشته و سهم شراکتی در ملک الهی ندارند. آنها امور فوق را با قدرت و توان انجام نمیدهند، یعنی در وقع کارهایشان را با ترک و تعطیل کردن انجام میدهند نه با توان و عملی کردن. با انجام ندادن خیر، شرها را عملی میکنند، یعنی شرّ میشوند، زیرا مهالک و شرّ از نوع تخریباند و لازم نیست علتشان قدرتی موجود و ایجادی فاعل باشد. با یک امر عدمی و از بین رفتن یکی از شرایط، خرابیهای بزرگ حاصل میشود.
به دلیل ظاهر نشدن این سرّ در عالم مجسویان است که آنها در عالم به یک خالق خیر به نام «یزدان» و یک خالق شرّ به نام «اهریمن» معتقدند. خدای موهوم شرّی که آنها اهریمن مینامند همان شیطان مشخصیست که با اختیاری جزیی و کسبی پی ایجاد سبب شرور میگردد.
هان ای اهل ایمان! در برابر خرابیهای عجیب شیاطین، مهمترین سلاح و ابزار بازسازی، استغفار و پناه بردن به حضرت حق با ذکر «أعوذ بالله» است؛ قلعه شما نیز سنت سنیّه است.
اشارت پنجم: زمانی به این موضوع بسیار میاندیشیدم که حضرت حق پاداش بزرگی چون بهشت و مجازات وحشتناکی چون جهنم را در کتابهای آسمانی به بشر نشان میدهد و در کنار آن او را تا این حد تهدید و تشویق میکند، هشدار میدهد و برحذر میدارد اما اهل ایمان با این حال و با وجود اسباب بیشمار هدایت و راه راست، مغلوب دسیسههای ضعیف و پست و بدون پاداش حزب الشیطان میشوند. چگونه ممکن است ایمان داشت و برای تهدیدهای شدید حضرت حق اهمیتی قائل نشد؟ چگونه ممکن است ایمان فرد از بین نرود و بر اساس سرّ « إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا» (نساء/۷۶) فریب دسیسههای واقعا ضعیف شیطان را بخورد و نافرمانی کند؟ حتی یکی از دوستانم با این که صدها درس حقیقت را از من شنیده و قلباً تصدیق کرده بود و نسبت به من هم بیش از حد حسن ظن داشت و با من مرتبط بود گرفتار توجهات ریاکارانه و بیارزش فردی فاسد و فاقد قلب شد و در وضعیتی بر له او و علیه من قرار گرفت. گفتم «فسبحان الله» مگر ممکن است انسان تا این حد سقوط کند؟ گفتم عجب انسان دور از حقیقتیست، و با غیبت کردن او مرتکب معصیت شدم.
آنگاه حقیقت موجود در اشارات پیشین نمایان شد و بسیاری از نقاط تاریک را روشن نمود. در آن زمان به واسطه آن نور، خدای را سپاس دانستم ترغیبها و تشویقهای عظیم قرآن حکیم دقیقاً به جا بوده و این که اهل ایمان فریب دسایس شیطان را میخورند به دلیل بیایمانی یا ضعف ایمان آنها نیست و کسی که مرتکب گناه کبیره شده کافر نمیشود و معتقدان مذهب معتزله و قسمی از پیروان مذهب خارجی که میگویند: «مرتکب گناهان کبیره کافر میشود یا در جایی بین ایمان و کفر میماند» به خطا رفتهاند؛ و هم چنین آن دوست بیچارهام که صدها درس حقیقت را فدای توجهی از توجهات حریفی کرد آن چنان که فکر میکردم دچار سقوط و پستی وحشتناک نشده بود. حضرت حق را شکر کردم و از آن ورطه نجات یافتم، زیرا هم چنان که در گذشته گفتیم شیطان به واسطه مختصر امر عدمی، انسان را گرفتار مهالک میکند. نفس انسان نیز همواره گوش به فرمان شیطان است. قوه شهویه و غضبیه او نیز در حکم دو ابزار ناقله و قابله برای دسایس شیطانی هستند.
به همین سبب است که دو اسم «غفور» و «رحیم» از اسما، حضرت حق با تجلی اعظم متوجه اهل ایمان میگردد؛ و در قرآن حکیم نیز نشان میدهد که مهمترین احسان به پیامبران مغفرت است و آنها را دعوت به استغفار میکند.
خداوند با تکرار کلمه قدسی «بسم الله الرحمن الرحیم» در ابتدای هر سوره و با دستوری مبنی بر بیان آن در همه کارهای مبارک، رحمت واسعه خود را که عالم را احاطه کرده ملجاء و مأوا نشان میدهد و با فرمان «فاستعذ» کلمهی «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» را سنگر قرار میدهد.
اشارت ششم: یکی از خطرناکترین دسیسههای شیطان خلط تخیل و تصدیق کفر در برخی افراد حساس و ساده دل است. تصور ضلالت را چون تصدیق ضلالت نشان میدهد و در عالم خیال به پستترین خاطرات درباره افراد مقدس و امور منزه جان میبخشد. امکان ذاتی را به صورت امکان عقلی نشان میدهد و صورت شکی منافی یقینی که فرد در ایمانش دارد ایجاد میکند. آن گاه فرد حساس بیچاره متوهمانه خود را در ضلالت و کفر میپندارد و گمان میکند یقینی که در ایمان داشت زایل گردیده، لذا دچار یأس و ناامیدی میگردد و به واسطه این یأس اسیر شیطان میشود. شیطان نیز یأس و رگ ضعف و خلط مبحث مذکور را فراوان به کار میگیرد؛ تا جایی که فرد مزبور دیوانه میشود یا با گفتن «هرچه بادا باد» سر از ضلالت و گمراهی درمیآورد.
در برخی رسالهها بیان کردهایم که ماهیت این دسیسه شیطان تا چه حد بیاساس است و در این جا به اختصار بحث خواهیم کرد. هم چنان که تصویر مار در آیینه قادر به نیش زدن نیست یا تمثال و تصویر آتش نمیسوزاند و عکس مردار موجب ناپاکی نمیگردد، به همین ترتیب نیز عکس شرک و کفر در آیینه فکر یا خیال و سایههای ضلالت و تخیل سخنان نفرتانگیز و ناسزا موجب تخریب اعتقاد نمیشود و ایمان را تغییر نمیدهد و ادب محترمانه را نمیشکند، زیرا قاعدهی مشهوری است که هم چنان که تخیل ناسزا، ناسزا نیست تخیل کفر هم کفر نیست و به همین ترتیب تخیل ضلالت هم ضلالت نمیباشد. موضوع شک در ایمان و احتمالات برآمده از امکان ذاتی نیز منافی یقین نیست و آن را از بین نمیبرد. این از قواعد مقرر در علم اصول دین است که «إن الامکان الذاتی لا ینافی الیقین العلمی» برای مثال ما یقین داریم که دریای بارلا مملو از آب است و در جای خود باقیست و این در حالیست که در ذات (دریای مذکور) این امکان هست که در لحظه کنونی خشکیده باشد و خشک شدن این دریا از ممکنات است. تا زمانی که این امکان ذاتی از نشانه و امارهیی نشأت نگیرد نمیتوان براساس یک امکان ذهنی شک کرد. چرا که باز هم از قواعد مقرر در علم اصول دین است که: «لاعبره للاحتمال الغیر الناشئ عن دلیل» یعنی «احتمال ذاتی فاقد اماره نمیتواند به عنوان امکان ذهنی ایجاد شبهه کند و اهمیتی داشته باشد» فرد بیچارهیی که با این دسیسه شیطان مواجه میگردد گمان میکند یقین خویش را به حقایق ایمانی به واسطه چنین امکانات ذاتی از دست میدهد، مثلاً به اعتبار بشر بودن، امکانهای ذاتی متعددی درباره حضرت پیامبر (ص) به ذهن او خطور میکند که هیچ ضرری برای جزم و یقین ایمان ندارد، اما او میپندارد که دارد و واقعاً متضرر میشود.
شیطان گاهی به واسطه وسوسهیی که در قلب دارد درباره حضرت حق سخنان نامربوطی بیان میکند. فرد در این صورت گمان میکند قلبش دچار گمراهی و ضلالت شده که به چنین چیزهایی میاندیشد. این است که بر خود میلرزد؛ در حالی که لرزیدن و ترسیدن و عدم رضایت او دلیل است که آن سخنان و اندیشهها از قلب نشأت نمیگیرد بلکه وسوسه شیطان است یا از سوی شیطان القاء میشود.
یکی دو لطیفه در میان لطایف انسانی هست که من موفق به تشخیصشان نشدهام، گوششان به اختیار و اراده بدهکار نیست و زیربار مسئولیت هم نمیروند. لطایف مذکور گاه حکم میکنند، به حق بیاعتنایند و مرتکب خطاهایی میشوند. در آن لحظه شیطان به فرد تلقین میکند که «شایستگی تو با حق و ایمان موافقتی ندارد که چنین بیاختیار وارد امور باطل میشوی. تقدیرت تو را محکوم به شقاوت کرده است.» لذا فرد بیچاره مذکور مأیوس و ناامید شده دچار هلاکت میشود.
پناهگاه مؤمن در برابر دسیسههای پیشین شیطان، حقایق ایمانی و محکمات قرآنیست که بر اساس اصول محققین اصفیا حدودش مشخص گردیده است. در مورد وسوسههای بیان شدهی شیطان نیز باید استعاذه کرد و اهمیتی به آنها نداد، زیرا به میزان اهمیتی که بدان داده شود جلب توجه میکند، بزرگ میشود و متورم میگردد. مرهم و پادزهر این گونه زخمهای معنوی مؤمن، سنت سنیه است.
اشارت هفتم: سؤال: ائمه معتزله ایجاد شرّ را شرّ تلقی میکنند، لذا خلقت کفر و ضلالت را به خداوند نسبت نمیدهند و به این ترتیب گویی خداوند را تقدیس میکنند. آنها با این نظر که «بشر خود خالق افعال خویش است» دچار گمراهی و ضلالت میشوند. آنها میگویند: «فرد مؤمنی که مرتکب گناه کبیره شده باشد، ایمان خود را از دست میدهد، زیرا اعتقاد داشتن به حضرت حق و تصدیق جهنم با انجام گناه مذکور قابل جمع نیست. کسی که در دنیا به دلیل ترس از حبسی به غایت ناچیز مراقب است هیچ کار خلاف قانونی انجام ندهد اگر برای عذاب ابدی جهنم و غضب خالق اهمیتی قایل نباشد و مرتکب معاصی کبیره گردد معلوم است که بیایمان است»
پاسخ: جواب شق اول این است: چنان که د رساله قَدَر توضیح داده شد خلق شرّ، شرّ نیست؛ بلکه کسب شرّ، شرّ است، زیرا خلق و ایجاد، ناظر بر نتایج عام است. وجود یک شرّ مقدمه نتایج خیر فراوانی است، لذا آفرینش شرّ مذکور به اعتبار نتایج، خیر میشود و حکم خیر را خواهد داشت. برای مثال آتش صد نتیجه خیر دارد و برخی انسانها که به سبب استفاده سوء از اراده و اختیار، آتش را برای خود شرّ میکنند نمیتوانند بگویند «خلق آتش شرّ است.» به همین ترتیب در حالی که خلق شیاطین نتایج حکیمانه فراوانی چون ترقی انسانی را در بردارد فردی که با استفاده سوء از اراده و اختیار و کسب غلط، مغلوب شیطان میشود نمیتواند بگوید «خلقت شیطان شرّ است» او با کسب خویش شرّ را برای خود کسب میکند. آری، کسب نیز چون مباشرت جزییست مظهر نتیجه شرّ خصوصی شده و کسب شرّ مزبور، شرّ میشود، لیکن خلق و ایجاد چون ناظر بر نتایج عام است ایجاد شرّ شرّ نیست بلکه خیر است.
معتزله به دلیل عدم درک این سرّ و با اعتقاد به این که «خلق شرّ، شرّ است و خلق امر نکوهیده، نکوهیده است» برای تقدیس حضرت حق ایجاد شرّ را منتسب به او نمیدانند و به همین دلیل گرفتار گمراهی میشوند. آنها به تأویل این رکن ایمانی میپردازند که: «و بالقدر خیره و شرّه»
اما پاسخ شق دوم سؤال که «مرتکب گناه کبیره چگونه میتواند مؤمن بماند؟» این است که اولاً در اشارات پیشین خطای آنها به صورت قطعی دانسته شد و نیازی به تکرار باقی نماند، ثانیاً نفس انسان همان طور که درهمی لذت حاضر و نقد را بر یک من لذت نسیه ترجیح میدهد، از ترس یک سیلی نقد نیز بیش از یک سال عذابی که قرار است در آینده متحمل شود اکراه دارد. اگر احساسات بر انسان غلبه یابد کاری با محاکمه عقل نخواهد داشت. بر اساس هوس و وهم حکم میکند و کمترین و بیاهمیتترین لذت نقد را بر پاداشی بسیار بزرگ در آینده ترجیح میدهد، و از فشاری اندک اما نقد بیشتر اکراه خواهد داشت تا عذاب بزرگی که در آینده نصیبش خواهد شد، زیرا توهم و هوس و احساس قادر به دیدن آینده نیستند، و بلکه آن را انکار نیز میکنند. نفس نیز اگر یاریشان دهد عقل و قلب که محل ایمان است ساکت میشوند و شکست میخورند.
پس، انجام کبایر از بیایمانی سرچشمه نمیگیرد، بلکه به دلیل غلبه احساس و هوس و وهم و شکست عقل و قلب وقوع مییابد.
نیز همان گونه که از اشارات پیشین دانسته شد، راه پستی و هوسها چون از جنس خراب کردناند به غایت سهل میباشند. شیاطین انسی و جنی انسانها را خیلی زود بدان سو سوق میدهند. براساس نص حدیث، نوری از عالم بقا به اندازه بال یک پشه، چون ابدیست با کل لذت و نعمتی که انسان در مدت عمرش در دنیا کسب میکند برابر است و بسیار حیرتآور است که با این حال برخی انسانهای بیچاره لذت این دنیای فانی را که به اندازه بال پشهییست بر لذات عالم بقا ترجیح میدهند و از پی شیطان میروند.
به دلیل همین سرّ است که قرآن حکیم با تکرارها و اصرارها و تهدیدها و تشویقهای مکرر مؤمنان را به سوی خیر و پرهیز از گناه سوق میدهد.
ارشادهای شدید و مکرر قرآن حکیم زمانی موجب شد چنین بیندیشم که اخطارها و تذکرهای متعدد، انسانهای مؤمن را بیثبات و دور از حقیقت نشان میدهد. یعنی (فکر میکردم) وضعیتی را نصیب انسان میکند که برازنده شرف او نیست، زیرا در حالی که یک فرمان آمر کافیست تا مأمور اطاعت کند اگر فرمان واحد ده بار تکرار شود جداً موجب رنجیدگی خاطر مأمور خواهد شد. میگوید اگر به من بدبین هستی بدان که من خائن نیستم. لیکن قرآن حکیم به مؤمنان خالص مصرانه و مکرر فرمان میدهد. زمانی که این فکر ذهنم را مشغول کرده بود دو سه دوست صادق داشتم. برای آن که گرفتار شیاطین انسی نشوند بارها به آنها تذکر میدادم و یادآوری میکردم. آنها نه میگفتند «مگر به ما بدبین هستی» و نه رنجیده خاطر میشدند. من البته در دل میگفتم «با این تذکرات همیشگی آنها را میرنجانم و به بیصداقتی و بیثباتی متهمشان میکنم» سپس حقیقتی که در اشارات پیشین توضیح داده شد و اثبات گردید نمایان شد. در آن موقع بود که به سبب حقیقت مذکور دانستم قرآن حکیم اصرارها و تکرارها را کاملاً مطابق مقتضای حال و به جا و بدون زیادهروی و حکیمانه و بدون اتهام مطرح میکند و همه آنها عین حکمت و بلاغت محض میباشند، در آن جا دلیل رنجیده نشدن دوستانم را دانستم.
خلاصه حقیقت مزبور چنین است: شیاطین چون (انسان را) به سوی تخریب و ویرانی سوق میدهند، لذا با عملی اندک مرتکب شرهای زیادی میشوند. این است که راهیان مسیر حق و هدایت نیازمند احتیاط فراوان، مراقبت شدید، تذکرات همیشگی و یاری فراوان هستند. به همین دلیل حضرت حق در جهت همان تکرارها با هزار و یک اسم خود یاری را تقدیم اهل ایمان میکند و هزاران دست مرحمتآمیزش را برای یاریاش دراز میکند. غرور و عزت او را نمیشکند، بلکه از آن محافظت میکند. ارزش انسان را پایین نمیآورد و او را تحقیر نمیکند، بلکه شرّ شیطان را بزرگ جلوه میدهد.
اینک ای اهل حق و هدایت! چاره رهایی از دسیسههای مذکور شیطان انس و جن این است که مذهب اهل سنت و جماعت را که اهل حقاند تکیهگاه خویش کن و به قلعه محکمات قرآن معجز بیان پناه ببر و سنت سنیه را راهنمای خویش قرار بده تا سلامت را بیابی…!
—————————-
منبع: لمعات/ مؤلف: بدیعالزمان سعید نورسی/ مترجم: داود وفایی / نشر احسان