پیدایش فکر اسلامی و عوامل آن
پیدایش فکر اسلامی و عوامل آن
استاد محمد غزالی معاصر /مترجم:محمد محقق
از آنجایی که فکر اسلامی رهآورد عقلی انسان مسلمان است، فکر اسلامی در مجموع خودش، پس از نزول قرآن و وضوح یافتن سنن، پا به عرضه وجود نهاده است.
عوامل مؤثر در پیدایش آن در طبیعت نصوص قرآنی و ارزیابی احادیث از نظر سند، خلاصه نمیشود، بلکه به توسعه قلمرو اسلام و راه یافتن مسلمانان به سرزمینهایی که دارای ویژگیهای فرهنگی و تمدنی مادی بودند، نیز ارتباط مییابد و بدیهی است که برخورد رسالت نوین با برجای ماندههای ایدههای کهن، داد و ستد و پسندیدن و نپسندیدن در پی داشته باشد و جز این عواملی دیگر نیز وجود داشته است که برای تأیید موضوعی یا رد آن به تحرکات فکری و مجادلات عقلی منجر میگردیده است.
فکر اسلامی از آن هنگام پیدا و شناخته شده است که مسلمانان عرب ـ به عنوان نخستین حاملان آن ـ خواستند اهل علم و صنعت شوند و با آغاز چنین گرایشی مدارک و دیدگاههایی برایشان شکل گرفت، پس از آن که مأخذی جز کتاب و سنت نمیشناختند.
«امت اسلامی در دورههای نخستین به علت خو داشتن با زندگی ساده و ابتدایی دارای علم و صنعت نبود و احکام شریعت که عبارت از اوامر و نواهی خداوند است در میان مردم سینه به سینه انتقال مییافت و مأخذ آن را از کتاب و سنت با فراگرفتن از صاحب شریعت و یارانش میشناختند و مردم در آن روزگار، اعرابی ناآشنا با تعلیم و تألیف و تدوین بودند و بدان وادار هم نشده بودند و حاجتی هم بدان احساس نمیکردند.
روزگار صحابه و تابعین بدین منوال گذشت و کسانی را که به حمل و نقل علم تخصص داشتند قاری مینامیدند، یعنی کسی که کتاب میخواند و بیسواد نیست، زیرا بیسوادی در آن وقت در میان صحابه همانند دیگر اقوال عرب عمومیت داشت. قاری نامیدن حافظان قرآن بدان زمان اشاره به همین موضوع داشت، چه ایشان بودند که قدرت خواندن کتاب خدا و سنت پیامبرص را دارا بودند، زیرا آنان احکام شرعی را از کتاب خدا آموخته بودند و نیز از سنت که در غالب موارد تفسیر و شرح قرآن است.
رسول اکرمص فرموده است: «ترکت فیکم امرین، لن تضلوا ما تمسکتم بهما : کتاب الله و سنتی».
«در میان شما دو چیز را گذاردهام که تا هر وقت بدانها متمسک باشید گمراه نمیشوید: کتاب خدا و سنت خودم».
پس از آن که فاصله زمانی از زمان خلفاء راشدین به بعد رو به افزایش نهاد، تفسیر قرآن و نوشتن حدیث از بیم ضایع شدن آن ضرورت یافت. سپس به معرفت اسناد و داوری درباره نقلکنندگان حدیث از نظر اعتماد و عدم اعتماد احتیاج افتاد تا اسناد صحیح و ناصحیح از یکدیگر باز شناخته شود. سپس استخراج از کتاب و سنت درباره حوادث جدید رو به فزونی نهاد و علوم شرعی نیروهایی برای استنباط و استخراج و مثالیابی و قیاس گردید. سپس حاجت به علومی دیگر افتاد که وسایل آن به شمار میرفت مثل شناخت قوانین عربی و قوانین استنباط و قیاس و دفاع از عقاید ایمانی با دلیل، به جهت کثرت بدعت و الحاد.
به این ترتیب هر یک از این علوم دارای قواعدی گردید که نیازمند فراگیری بود و در ردیف فنون و حرفهها جا یافت.
ولی علوم عقلی (فلسفی) زمانی در میان مسلمانان پیدا شد که حاملان علم و مؤلفانش از دیگران متمایز شده بودند و هر یک از علوم به شکل صنعت و فن درآمده بود».[۱]
شاید گفته شود که آنچه در میان مسلمانان به این شکل پیدا شد، فکر اسلامی نیست بلکه نقل و اقتباس از کتاب و سنت است و علمی که از آن نمایندگی کند ـ به همین علت ـ علمی نقلی است و علمی نیست که برپایه اعمال فکر بنا شده باشد.
ولی حقیقت چنین نیست. زیرا مقصودمان از فکر اسلامی فکر انسانی خالص نیست، بلکه فکری است که متصف به صفت اسلامیت باشد و چنان فکری هم نقل اسلامی را در ضمن خود دارد و هم اندیشه انسانی را.
وقتی که علوم نقلی گفته میشود به این معنی نیست که هیچگونه فکر فعال و اندیشه انسانی در آن دخالت نداشته است بلکه مقصود آن است که فکر، مطلق از هر قیدی نیست.
ابن خلدون این موضوع را در مقدمهاش چنین نگاشته است: «علومی که انسانها به آن میپردازند و در سرزمینها به شکل تعلیم و تحصیل متداول است به دو گونه میباشد:
۱- نوعی که برای انسان، طبیعی است و یا اندیشهاش به آن راه مییابد.
۲- نقلی که از منبعی دریافت میشود.
نوع اول: مانند علوم حکمت و فلسفه که انسان میتواند با نیروی فکرش بر آنها واقف شود و با مدارک بشریاش با موضوعات و مسایل، شیوههای فراگیری و طرق استدلال آنها آشنا گردد، و به عنوان انسانی اندیشمند کاوش و پژوهش وی به حقیقت رهنمونش شود.
نوع دوم: علوم نقلی یا وضعی که همه آنها مستند به خبر به دست آمده از سوی وضعکننده شرعی است و عقل در آن باره کاربردی ندارد، مگر در پیوند دادن هر فرع به اصل، زیرا جزئیاتی که پی در پی به ظهور میرسد مشمول نقل کلی به مجرد وضع آن از سوی وضعکننده شرعی، نمیگردد و محتاج آن است که از طریق قیاس پیوند داده شود. با این ملاحظه که چنین قیاسی فرع خبری است که از طریق نقل ثابت شده است و لهذا قیاس نیز در شمار علوم نقلی قرار میگیرد».[۲]
بنابراین در علوم نقلی هم کارکرد عقل و فکر انسانی نمایان است ولی با استناد و ارجاع به نقل و نه جدا از آن.
سپس ابن خلدون به شمارش این علوم نقلی در میان مسلمانان میپردازد:
«اصل همه این علوم نقلی برگرفته از کتاب و سنت است که از سوی خدا و پیامبرص به ما رسیده است و آنچه برای استفاده بهتر از کتاب و سنت مورد احتیاج است.
این علوم نقلی دارای اسامی متنوع است، زیرا شخص مکلف باید آنچه را از سوی خداوندY بر او و همنوعانش فرض گردیده است بشناسد و این احکام به طور صریح و منصوص از کتاب و سنت به دست میآید و یا از اجماع و قیاس.
۱- بنابراین باید نخست به بیان الفاظ کتاب پرداخت که از علم تفسیر است.
۲- سپس به اسناد نقل و روایت آن از پیامبرص و اختلاف روایات قاریان و قرائتش که آن را علم قرائت گویند.
۳- پس از آن اسناد سنت به صاحبش و ارزیابی راویانی که به نقل آن پرداختهاند و آگاهی از احوال و از عدالت ایشان، تا اعتماد لازم بر مرویات آنان حاصل شود و این قسم را علومالحدیث مینامند.
۴- دیگر آشنایی قانونمندانه با اصول استنباط، به گونهای که مفید علم باشد و آن را علم اصول فقه میگویند.
۵- بعد از آن احکام خداوند درباره افعال مکلفین شناخته میشود که عبارت از علم فقه است.
۶- آنگاه میماند اینکه تکالیف شرعی به دو بخش بدنی و قلبی تقسیم میگردد، قلبی آن است که اختصاص به ایمان و امور اعتقاد دارد که آن را علم عقاید ایمانی مینامند و مربوط میگردد به ذات و صفات، امور حشر، نعمت، عذاب و تقدیر.
و دست آخر دفاع از این عقاید با استدلال عقلی است که علوم کلام نامیده میشود».[۳]
این بود موضوعات فکر اصیل اسلامی که میدان فعالیت ذهنی مسلمانان با تحلیل و استخراج بوده است و این موضوعات جنبه نقلی داشته که با فعالیت و کار عقلی انسان مسلمان همراه بوده است. فکر اصیل اسلامی پا به عرصه نهاد و به مرور زمان رشد پیدا کرد و به سرنوشت معینی رسید که اکنون از آن سخن خواهیم گفت.
انسان مسلمان وادار گردید که علم تفسیر را اساس گذارد «و به این جهت نخست قرآن را با روایاتی که به آثار منقول از سلف استناد داشت، تفسیر کرد، که این نوع تفسیر بیشتر شامل آشنایی با ناسخ و منسوخ، اسباب نزول و مقاصد آیات بوده است» همچنان که بنا به نظر ابن خلدون تفسیر بالروایه شامل روایات قوی و ضعیف و مقبول و مردود هر دو بوده است.[۴]
«مرحله دوم شیوهای از تفسیر رواج یافت که با رنگ خاصی از گرایشهای جزیی و مذهبی رنگآمیزی شده بود، مانند تفسیر «کشاف» زمخشری و تفسیر «کبریت احمر» از محیالدین ابن عربی.
آراء طرح شده در کشاف از مذهب معتزله نمایندگی میکند و کبریت احمر از آراء متصوفه متأخری که معتقد به تجلی، حلول و وحدت الوجود بودهاند.
انسان مسلمان همچنین وادار گردید تا علم فقه را پایهگذاری کند و انگیزه آن حوادث سیاسی و اجتماعی بود که با افزایش شهرهای اسلام و دخول غیر مسلمانان برخوردار از تمدنهای کهن، به اسلام، رو به فزونی گذاشته بود.
فقه که عبارت است از شناخت احکام خداوندY درباره افعال مکلفین و مذاهب مشهور آن در میان مسلمانان سه مذهب است:
۱- مذهب اهل رأی و قیاس: و ایشان اهل عراق بودهاند، زیرا به علت قلت حدیث در آن سرزمین آنان بیشتر مجبور بودند به قیاس مراجعه کنند و در آن زمینه مهارت کسب کردند و به این جهت برایشان اهل رأی گفته شده است و در رأسشان امام ابوحنیفهt و یارانش بودهاند.
۲- مذهب اهل حدیث که ایشان اهل حجاز بودهاند و امامشان مالکبن انسt امام دارالهجره است و بعد از وی امام محمدبن ادریس شافعیt که فقه اهل مدینه را با فقه عراق پس از مسافرت از آنجا درهم آمیخت.
۳- مذهب ظاهریان و امامشان داوودبن علی و فرزند اوست. مذهب اینان بر انکار قیاس و بطلان عمل به آن مبتنی است، «و تمام مدارک و منابع را در قرآن و سنت و اجماع خلاصه نمودهاند و قیاس جلی و علت منصوصه را به نص باز گردانیدند، زیرا ورود نص بر علت ـ در تصور ایشان ـ تنصیص بر حکم در تمام میادین آن است».[۵]
۴- در کنار این مذاهب فقهی که برای جمهور مسلمانان شناخته شده است فقه خاصی برای شیعه وجود دارد که آن را به اهل بیت منتسب دارند و اساس آن را بر عصمت امام نهادهاند.
۵- همچنان که خوارج نیز فقهی دارند که دیدگاه خاص خودشان را درباره امامت و مسئولیتهای امام در برابر رعیت و وظایف رعیت درباره امام، در استنباط احکام از نصوص، مراعات نمودهاند.
انسان مسلمان در کنار پایهگذاری فقه وادار گردید اصول فقه را پایهگذاری کند که این علم عبارت است از در نظر گرفتن ادله شرعی از آن لحاظ که احکام و تکالیف از آنها گرفته میشود.
درباره علت احتیاج به آن از ابن خلدون گفته است:
«این فن از فنون نوپیدا در میان امت است و سلف امت از آن بینیاز بودند، چرا که آنان برای پی بردن به معانی الفاظ به بیشتر از ملکه زبان احتیاج نداشتند. بیشتر قوانینی که در استفاده احکام به طور خاص مورد حاجت است از ایشان گرفته شده است و نیازی به علم اسناد نداشتند، به علت آن که عصر آن حضرتص به ایشان نزدیک بود و با نقل روایات آشنایی فراوان داشتند.
پس از انقراض سلف و پشت سر شدن صدر اول و فنی گردیدن هر یک از علوم ـ چنان که از پیش گفتیم ـ فقها و مجتهدان به فراگیری این قوانین و قواعد ضرورت یافتند تا بتوانند احکام را از ادله به دست آورند و آن را به صوت فن مستقلی نوشتند و اصول فقه نامش نهادند».[۶]
همچنان با تهاجم دیگر عقاید بر عقاید اسلامی، انسان مسلمان وادار گردید به دفاع از عقاید اسلامی بپردازد و با این هدف بود که علم کلام به وجود آمد.
«… پس موضوع علم کلام ـ در نزد اهل آن ـ عقاید ایمانی است پس از اعتقاد به صحت شرعی آنها، تا با دلایل عقلی بر آنها استدلال شود و بدعتها دور گردد و هر گونه شک و شبهه پیرامون عقاید از میان برداشته شود».[۷]
بنابراین تفسیر، فقه، اصول فقه و علم کلام نمایانگر جهتگیریهای فکر اصیل اسلامی است و با انگیزه نیاز و در اثر شرایطی که انسان مسلمان در جاهای گوناگون و نسلهای متعدد، با آن به سر برده است، شکل گرفت. تا در زندگی مسلمانان یا خلأیی را پر کند و یا تهمت و تردیدی را از اسلام دفع نماید.
این تلاشها و دستاوردها زاینده فکر اصیل اسلامی است زیرا با استخدام اندیشه انسان مسلمان نشأت یافته و فرعی بر اسلام گردیده است و هر چند میان مسلمانان در فروعات اختلاف نظر وجود داشته باشد، پیوند آنها با اسلام گسسته نگردیده و تفاهم را در میان اصحاب افکار مختلف ناممکن نمیسازد.
تطور فکر اسلامی
ولی فکر اصیل اسلامی در جهتگیری نخستیناش استمرار نیافت و اصل حرکت را که عبارت از اجتهاد است در سیر خود حفظ نکرد، بلکه به جهتی دیگر گرایید، جهت فکر بیگانهای که در دوران مأمون وارد جهان اسلام شد و از آن روز به بعد بر حیات فکری مسلمانان خودش را تحمیل کرد.
در این زمان توجه به اجتهاد کاهش یافت و آفاق آن در فکر اسلامی دچار تنگنا شد و به این ترتیب دیگر اسلام تنها مصدر فکر اسلامی نبود، بلکه عنصر بیگانهای نیز با آن شرکت داشت و گامهایش را چنان به کندی کشاند که دیگر سیری محسوس برایش نمیشد یافت.
با شرکت فکر بیگانه در تغذیه فکر اسلامی، جریانات فکری و مذاهب مختلف در میان مسلمانان دارای انگیزهها و اهداف دیگری گردید و جهتگیریهای اجتهادی دیگری با تلاشهای توانفرسای اجتهادی گذشته همگان شد که نه تنها با آن همسو نبود بلکه در جهت مخالف آن به پیش میرفت.
پس از ترجمه فکر یونانی که با شرک، فلسفه، فکر دینی اشراقی و اندیشههای برهمایی، آمیخته بود در میان مسلمانان علوم منطق، فلسفه الهی، فلسفه طبیعی و ریاضتهای اشراقی رو به گسترش نهاد و پس از آن بود که علوم تصوف، سحر، طلسمات، و اسرار حروف پیدا شد. این علوم نوپیدا در میان مسلمانان از جریانات فکر اصیل اسلامی نه تنها به دور نماند بلکه به علوم دینی نیز راه یافت.
ابن خلدون با اجمال به بررسی این علوم و تأثیر آنها میپردازد:
«مسلمانان اهل فکر به این علوم روی آوردند و در آنها به کسب مهارت پرداختند و به اوج مهارت رسیدند و با بسیاری از آراء معلم اول (ارسطو) به مخالفت برخاستند و او را به علت کمال شهرتش مختص رد و قبول گردانیدند و در این باره به تدوین دیوانها پرداخته و از متقدمین این علوم پیشی گرفتند. میتوان از بزرگانشان در میان مسلمانان ابونصر فارابی را در قرن چهارم (معاصر سیفالدوله) و ابوعلی سینا را در قرن پنجم (معاصر نظامالملک و آلبویه) و قاضی ابوالولید ابن رشد و ابوبکر بن الصائغ را در اندلس و دیگران را نام گرفت که در این علوم به نهایت آشنایی و تخصص رسیدند و از میانشان این عده که نام بردیم از شهرت و نام برتری بهرهمند شدند.
بسیاری از آنان به فراگیری کیمیا و علوم مرتبط با آن مثل منجمی، سحر و طلسمات پرداختند و مشهورترینشان در این زمینه مسلمه بن احمد مجریطی از اندلس و شاگردان اوست.
با ورود این علوم شکافها در میان مسلمانان افتاد و بسیاری فریفته گردیدند و به تقلید این آراء پرداختند و گناه آن بر دوش کسانی است که دست به این کارها زدند و اگر خدا نمیخواست چنین نمیکردند».[۸]
پس از نقل این علوم ترجمه شده و نوپیدا به عربی، آثار فکر اصیل اسلامی مانند تفسیر، فقه، اصول فقه و علم کلام از تأثیرپذیری برکنار نماند.
تفسیر کشاف از زمخشری است و او شخص معتزلی میباشد تحت تأثیر گرایشهای اعتزالی قرار دارد.
تفسیر محیالدین بن عربی ـ چنان که پیشتر اشاره کردیم ـ در زمینه وحدتالوجود از دین برهمایی هندوان و در زمینه اعتقاد به حلول، از مسیحیت اثر پذیرفته است.
این علاوه بر تفاسیر ابن سینا، اخوان الصفا و امثال ایشان از افراطیانی است که تحت تأثیر فکر بیگانه رفتند.
پس از ترجمه آثار مرتاضان و متصوفان هنری، در برابر فقه اسلامی حریفی به نام تصوف سر برآورد و در زمانی که میدان کار فقه شناخت احکام شرعی درباره افعال بندگان از طریق مدارک انسانی در نصوص شرعی بود، تصوف اسلامی مسایل ذوق در معرفت و محاسبه بر اعمال نفس را بعد از ایمان میدان کار خویش ساخت و از آن پس اعمال انسان با دو مقیاس سنجیده میشد یکی با مقیاس احکام فقهی در امور عبادات، عادات و معاملات و دیگری مقیاس ذوق و محاسبه و این رقابت سرانجام رو به خصومت نهاد.
امام ابوحامد غزالی ـ که از نمایندگان مرحله میانه تطور تصوف اسلامی است ـ میگوید: «رهنمایان راه علمایند که ورثه پیامبران میباشند و امروزه روزگار از ایشان تهی شده است و جز عالمنمایان نماندهاند و هر یک از ایشان حریصانه به منافع خویش مینگرد و به همین علت خوب را بد و بد را خوب میبیند، تا جایی که علم دین در حال از بین رفتن است و نشانههای هدایت در حال محو شدن، برای مردم چنان وانمودهاند که علمی نیست جز فتوای حکومتی تا خصومتهای فرومایگان را قضات با آن فیصله کنند، یا مجادلهای که مباهاتکنندگان و فخرفروشان آن را وسیله غلبه و پیروزی خویش گردانند و یا سجع آراستهای که واعظان وسیله تأثیرگذاری بر عوام الناس سازند. زیرا برای به دست آوردن شکار حرام و نهادن دام جز این راهی نیافتهاند.
ولی علم آخرت ـ که ریاضت نفس است ـ و شیوه صالحان همان بوده است و در قرآن از آن به فقه و حکمت و علم و ضیاء و نور و هدایت و رشد یاد شده است، از میان مردم رخت بربسته و به فراموشی سپرده شده است».[۹]
ولی تا به این اندازه میان تصوف و فقه عداوت و تضاد پدید نیامده بود، زیرا هنوز تصوف به نهایت تطورش نرسیده و بیشتر عناصر تشکیلدهندهاش برگرفته از اسلام بود که ممیزه آن را مجاهده با نفس و محاسبه آن تشکیل میداد، ابن خلدون این مرحله را چنین توصیف کرده است:
«روحی که در بدن فعالیت و تصرف دارد از ادراک، ارادت و احوالی نشأت مییابد که انسان با آنها شناخته میگردد و برخی از آنها برخاسته از دیگران است، چنان که علم از دلایل پیدا میشود و شادمانی و اندوه از ادراک امور دردآور یا لذتبخش و نشاط از استراحت و کسالت از خستگی.
مرید نیز در اثر مجاهده و عبادتش در هر مرحله حالتی برایش دست میدهد و از مقامی به مقامی دیگر میرسد که به توحید و معرفت خداوند که غایت سعادت مطلوب است، منتهی میشود، مرید باید از این مراحل بگذرد و اصل همه آنها طاعت و اخلاص است؛ ولی ایمان پیش از همه قرار دارد و با همه همراه است و این احوال و صفات نتایج و ثمراتی در پی خواهد داشت و به تدریج به مقامات دیگری خواهد رسید که در نهایت به مقام توحید و عرفان وصل خواهد شد.
هر گاه تغییر یا خللی در نتیجه پیدا شد باید آن را به تقصیر در عملی که پیش از آن بوده یا خواطر نفسی و واردات قلبی مرتبط دانست، به این جهت مرید در دیگر اعمالش نیازمند محاسبه میشود تا در حقایق آنها بنگرد، زیرا اعمال ضرورتاً نتیجهای در پی دارد و قصور نتیجه به خللی باز میگردد که در عمل وجود دارد. مرید آن خلل را با ذوقش درمییابد و نفسش را بر اسباب و علل آن محاسبه میکند و جز اندکی از مردم کسی دیگر با ایشان در این زمینه شریک و همتا نیست، زیرا غفلت از این موضوعات تقریباً فراگیر شده است.
اهل عبادات (فقه) اگر به این شیوه نرسیدند؛ بیشترین تلاششان بر این است که طاعتها را از نظر فقه خالصانه ادا نمایند. اما مریدان میکوشند نتایج آنها را از روی ذوقیات دریابند تا بدانند که از آغاز خالصانه بوده است.
پس دانسته شد که اصل طریقه ایشان ـ مریدان ـ محاسبه نفس بر کردهها و نکردههاست و کلامشان بر محور ذوق و وجدی میچرخد که در نتیجه مجاهدات حاصل میشود و مرید را به پیشرفت میکشاند، علاوه بر این آنها آدابی دارند مخصوص به خودشان و اصطلاحاتی که در میان خودشان رایج است، به همین جهت آنان دارای نوعی از علم میباشند که کسی جز آنان از اهل شریعت در آن باره سخن نرانده است.
————————————————-
منبع: حقیقت دین و افسانه خرافات / مولف :استاد محمد غزالی معاصر /مترجم:محمد محقق /انتشارات : واسع
تهیه و تنظیم برای نوگرا : مالکومیکس
[۱]– مقدمه ابن خلدون، ص ۴۷۷-۴۷۹.
[۲]– مقدمه ابن خلدون، ص ۳۶۴.
[۳]– مقدمه ابن خلدون، ص ۳۶۴.
[۴]– مقدمه ابن خلدون، ص ۳۶۴.
[۵]– مقدمه، ص ۳۷۲.
[۶]– مقدمه …، ص ۳۷۹.
[۷]– مقدمه …، ص ۳۷۹.
[۸]– مقدمه، ص ۴۰۱.
[۹]– احیاء العلوم، ج ۱، ص ۲.