آثار استبداد در مال
آثار استبداد در مال
استاد کواکبی
اگر استبداد شخصى بود و مىخواستحسب و نسب خویش بیانسازد، هرآینه مىگفت: نام من شر است، پدرم ستمکارى، مادرمبدرفتارى، و برادرم خیانتکارى، و خواهرم درویشى، و عمویمتنگدستى، و خالویم زبونى، و فرزندم بینوائى، و دخترم بیکارى، و وطنم خرابى، و قبیلهام نادانى است.
اما در وصف مال، صحیح است که گفته شود: قوت، مال است. وعقل، مال است. و دین، مال است. و ثبات، مال است. و شان، مال است.و جمال، مال است. و تربیت، مال است. و صرفهجویى، مال است. وحاصل کلام آن که: تمامى آنچه انسان به ثمره آن منتفع گردد، مالمىباشد. و تمامى این اسباب با ثمرات آن بهواسطه استبداد و عرضهفساد باشد بلکه در راه آن جلب و بال نماید.
همانا نظام طبیعى در تمام حیوانات حتى در ماهى دریا و جانورانخرد بجز عنکبوت، چنان مقتضى باشد که هر یک جنس از حیوان،بعضى از ایشان بعض دیگر را نخورند. ولى انسان انسان دیگر را همىخورد. و از بیعتحیوانات آن باشد; که روزى از خداى سبحان طلبکنند; یعنى از محل طبیعى آن، اما انسان حریص باشد که طلب روزى ازبرادر خود نماید.
انسان، روزگارى طولانى زندگى نمود در حالتى که گوشت ابناىجنس خود، از آدمیان همى خورد، تا آن که حکماى چین و هندتوانستند خوردن گوشت را به کلى منسوخ سازند. بعد از آن شریعتهاىدینى اولى، در ممالک دیگر پدید گردید و نخستخوردن گوشتانسان را به قربانیها که از جنس آدمى از بهر معبود مىنمودند، مخصوص داشت و از آن پس رسم قربانى را باقى گذاشتند، ولى آدمىقربان شده را طعمه آتش مىنمودند تا به تدریج آدمیان لذت گوشتبرادران خویش فراموش کنند، تا آن که خداى عز وجل قربانى آدمیان رابهدست ابراهیم علیه السلام به قربانى حیوان بدل فرمود و بعد از اوموسى و باقى انبیاء علیهم السلام پیروى او نمودند – و آئین اسلام نیز برآنگونه بیامد، اما عیسى علیه السلام قربانى حیوان را به نان تبدیل فرمودو لیکن این قانون تنها در کلیسا معمول گردید و عموم نیافت.
و همچنین خوردن گوشت آدمى در نزد آدمیان منسوخ شد، مگردرمیان بعضى قبایل زنگیان که تاکنون موجود مىباشد.
ولى استبداد میشوم، خوردن گوشت آدمیان را به شکلى سختترو تلختر دوباره زنده ساخت. بدینسان که مردمان را طعمه ستمکاراننمود، جز این که آدمخواران نخستین، دشمنان خویش را به تنهایىاسیر نموده مىکشتند و مىخوردند. ولى مستبدین، رعیتخود را اسیرکرده با نشتر ظلمشان فصد نمایند و خون جان ایشان را بر مکند. یعنىاموالشان به یغما برند و ایشان را بکار افکنده عمرشان در بیگارى کوتاهسازند. یا ثمره زحمات ایشان به یغما برند. و همچنین ما بینآدمخواران اولى با آخرى در غارت عمر و گرفتن جان، فرقى نباشدمگر در شکل.
همانا بحث استبداد با مال، بحثى است که علاقه قوى با ظلمفطرى انسان دارد و از اینرو چنان دیدم، که باکى نباشد در دنبال نمودنمقدماتى چند که نتیجه آنها تعلق به استبداد اجتماعى دارد و قلعههاىاستبداد سیاسى آنها را حمایت نماید.
از آنجمله آن است که: مجموع بنىآدم که شماره ایشان را به هزارو پانصد ملیون تخمین نمودهاند، نصف ایشان بار دوش نصف دیگرمىباشد و این نصفه بهسبب زنان شهرها اکثریت دارند – آیا زنان کیانباشند؟ زنان، همان نوع بشر هستند که مقام ایشان در طبیعتبدین صفت معروف گردیده که حافظ باقى بودن جنس آدمى هستند وبهجهت هزار مادینه از ایشان، یک نفر نرینه کافى باشد. و نیز باقى خلقبشر که نرینه هستند، همواره دچار خطرها و مشقتها مىباشند – یا آنچهرا جنس نرینه زنبور عسل سزاوار است، آدمیان نیز سزاوارند – پسبهسبب این نظر، زنان با مردان امورات زندگى را تقسیم نمودند – ولىتقسیمى از روى ستمکارى. و خود حکم گردیده، قانون عمومى، سنتنهادند و کارهاى سهل و آسان را بهدعوى ضعف، قسمتخویش قراردادند و نوع خودشان را به گمان پاکدامنى، مطلوب و عزیز ساخته،شجاعت و کرم را از بهر خودشان صفت ناپسند، و از بهر مردانپسندیده دانستند. و چنان تعیین نمودند: که نوع ایشان اهانت رسانند واهانت نشوند و ستم نمایند یا ستم بینند در هر دو حال ایشان را اعانتکنند – و دختران و پسران خویش، بر همین قانون تربیت نمایند – و ازاینجهتبعضى اخلاقیان زنان را نصفه مضره نامیده و گفته است که:ضرر زنان شهرنشین و اهل مدنیت، از قرار نسبت، مضاعف ترقىنماید. چه زن در بدویت و صحرانشینى، نیمه ثمره کارهاى مرد را از اوسلب نماید – و زن شهرى، دوتا را از سه تا برباید – و زن تربیتشده پنجاز شش، بازگیرد. و همچنین زنان پایتخت نشین، در زیان رسانیدن،ترقى نمایند. و از آن پس، جنس نرینه آدمى، نیز مشقتهاى حیوه را، ازروى ستمکارى قسمت نمودهاند. چه رجال سیاست و اهل دین واشخاصى که ملحق بر ایشانند و شماره ایشان بیش از یک درصد نیستبه نصفه آنچه از خوان آدمیان خشک شود یعنى ماحصل عمر ایشان یابیشتر، بهره برند و در راه عیش و اسراف خویش صرف کنند. شاهد اینمدعا آن که کوچهها و خیابانها را، به ملیونها چراغ، زینت دهند که گاهىاوقات، از آنها عبور نمایند و ملیونها از فقراء که در خانههاى خویش درتاریکى زندگى نمایند، به فکر ایشان نیاید.
و بعد از آن اهل صنعتهاى نفیسه و صاحبان کمال و بازرگانانحریص یا انبارداران و امثال این طبقات، که ایشان نیز به اندازه یکدرصد تخمین شدهاند، یک تن از ایشان به مثل آنچه دهها و صدها وهزارها از صنعتگران و برزگران، زندگى کنند به مصرف رساند – و اینقسمت مختلف، درمیان آدم و حوا تا این نسبت دور از یکدیگر، همانقسمت است که او را استبداد سیاسى بیاورده. بلى روا نیستدانشمندى که خرمى عمر خویش، در تحصیل علم سودمند یا صنعتمفید، صرف نموده با جاهلى که در سایه دیوار، خفته مساوى باشد. وهمچنین کوشندهاى که خود را به خطر درافکنده، با تنبلى که نام ونشانى از او نباشد. و لیکن عدالت مقتضى این تفاوت نیست، بلکهسزاوار انسانیت آن باشد که شخص با ترقى، دست فرد درمانده رابگیرد و او را در منزلتبا خود شریک ساخته، زندگانى او را نیز بهزندگانى خویش نزدیک نماید.
خداى سبحان جل شانه، سلطنت انسان را بر تمامى اکوانبگسترانیده و انسان نیز طغیان نمود و ستمکارى ورزید و خداىخویش فراموش کرده، مال و جمال را پرستش نمود و این دو را آرزو ومطلب خود، قرار داد. گفتى از بهر آن، خلقتشده تا خدمتگذار شکم وعضو قبیح خود باشد و بس. او را کارى جز خوردن و سودن نباشد ونظر بدانکه مال وسیلهاى است رساننده به سوى جمال، نزدیک بدانرسیده که بزرگترین هم آدمى در جمع مال باشد و از این جهت او رامعبود ملتها و «سرالوجود» لقب بدادهاند.
«کریستو» تاریخنگار روسى، حکایت کرده که: «کاترین» ازکسالت رعیتخویش شکایت نمود، از بهر او چنان راى دادند که زنانرا بر بىباکى و بىپردگى وادارد. او نیز چنان کرده جامه رقص را اختراعو معمول داشت. جوانان مملکت، چون چنین بدیدند از پى کار کردنبرآمدند که مال بدست آورده بر زنان صاحب جمال صرف نمایند وبدین تدبیر در ظرف پنجسال دخل خزانه دولت دو برابر گردید ومیدان اسراف اموال از بهر «کاترین» سعتیافت. همانا تمامىمستبدین را حال بر اینگونه است که اخلاق در نزد ایشان اهمیتى نداردبلکه تمامى هم ایشان مال باشد.
مال در نزد صرفه جویان، چیزى است که انسان بدو منتفع گردد ودر نزد حقوقیان، چیزى است که دادن و ندادن، در او جارى شود. و درنزد سیاسیون، چیزى است که قوت و سپاه با آن بدست آید. و در نزداهل اخلاق، چیزى است که زندگانى با شرف، بدو حفظ شود. مالبدست آید از فیضى که خداى سبحانه و تعالى در طبیعت و اسرار او بهودیعت نهاده، و ملک نشود یعنى مخصوص انسانى نگردد، مگربدانکه که در او کار کنند یا در مقابل چیزى باز ستانند.
تمول، یعنى ذخیره کردن مال برحسب طبیعت، در بعضىجنسهاى اندک، از حیوانات پست ضعیف مىباشد. همچون: مور ومگس عسل. اما در حیوانات بلند رتبه، اثرى از طبیعت تمول، یافتنشود. بجز انسان که طبیعى خویش ساخته. – انسان تمول را طبیعىخویش ساخته، زیرا که حاجت محقق یا موهوم، داعى آن باشد. وحاجتمندى محقق نباشد مگر در نزد سکنه ممالکى که حاصل ومیوهجات آن بر اهلش تنگ استیا سرزمینى که در بعضى سنواتعرصه قحطى باشد. و نیز حاجتمندى عاجزان، بهجهت قسمتى ازتمول در مملکتى که مبتلا به بجور طبیعتیا ستم استبداد باشد ملحقبه حاجتمندى محقق است. و بسا باشد که صرف مال، بر اشخاصمضطر یا بر مصرفهاى عمومى در شهرهایى که نظم عام در آنها ناقصاست، ملحق به احتیاج محقق باشد.
و مراد به نظم عام، زندگانى اشتراکى عمومى است که اسلام آن رابیاورد (۱) و لیکن افزودن از دو قرن نپایید و مسلمانان در آن دو قرن،بینوایى که وجوه صدقه و کفاره خود را بدو دهند درمیان خودشاننمىیافتند. چه همچنانکه اسلام، سلطنت «دیمقراطى» یعنى شوراىعمومى که ذکر آن بگذشت اساس بنهاد; همچنین قانون زندگانى بیاوردکه قسمتى از آن را اغلب عالم متمدن اروپ آرزو همى کنند – با این کهانجمنهاى منظم، که مرکب از میلیونهاى بسیار است درپى آن همىشتابند و با آن که مقدارى از اصل آن در انجیل مىباشد که مخصوصداشتن عشر اموال به درویشان است.
و این انجمنها، مطالبه مساوات یا نزدیکى در حقوق و حالتزندگانى میان آدمیان را همى نمایند. و در ضد استبداد مالى سعى دارندهمان مساوات و نزدیکى که در اسلام بهوسیله انواع زکوات و تقسیمآن بر انواع مصارف عامه و انواع حاجتمندان، دینى لازم و مقررگردیده… و بر شخص دقیق، مخفى نیست: که یک جزء از چهل جزءاموال، فقراى ملت را به اغنیا ملحق سازد. و جمع آمدن ثروتهاى مفرطکه تولید استبداد نموده [ و ] اخلاق را فاسد کند مانع شود. و همچنینآئین اسلام، بیشتر اراضى زراعتى را، ملک عموم ملت قرار داد تا آنها راآباد نموده و به جز ده یک، (۳) یا خراج (۴) بیتالمال – که از پنجیک تجاوز نمىنمود – چیزى بر ایشان نباشد. و ازآن پس، بهجهتحاجتهایى که ذکر آن بگذشتبه اندازه حاجت،ثروت پسندیده باشد. اما به سه شرط والا حرص تمول، از خصلتهاىقبیح است.
شرط اول : آن که جمع آوردن مال، به طریق مشروع و حلال باشد.یعنى از بخشش طبیعت، یا از کشت و زرع، یا در اجرت کار، یا به عنوانقرض باشد.
شرط دویم : آن که آن تمول، موجب تنگى لوازم و معاش دیگراننگردد; همچون احتکار ضروریات، یا مزاحمت صنعتگران و کارگرانضعیف، یا چیزهاى مباح را به قهر و غلبه مالک شدن، مثل تملیکبعضى از اراضى که خالق بیچون، آنها را چراگاه و محل آسایش تمامىمخلوقات خود قرار داده و درحقیقت آن اراضى، مادر ایشان است کهاز آبهاى خود، شیرشان دهد و از میوهجات، غذا بدیشان رساند و دردامن خویش ماوى بخشد. سپس مستبدین ستمکار نخستین بیامدند وقوانینى از خود جعل نمودند، تا آن اراضى را مخصوص خود داشته،میانه آنها و فرزندان، حایل شدند. اینک سرزمین «ایرلاند» مثلا او راهزار تن مستبد مالى انگلیسى قرق خود ساختند، محض این که به دوثلثیا سه ربع فایده، زحمت ده ملیون آدمى که از خاک ایرلاند خلقتشده بودند بهرهور گردند.
و مملکت مصر را نیز حال، قریب به ایرلاند است، اگرچه در مآلبالاتر از آن شود. و خود چه مقدار از آدمیان در اروپاى متمدنبخصوص در شهر لندن، همى باشند که هیچیک زمینى که دراز کشیدهبر آن نخسبد بهدست نیاورند، بلکه غالب در طبقه زیرین که گاو نیز درآنجا نخسبد سکنى نموده همگى به صف نشسته باشند. زیرا که مکان،گنجایش دراز کشیدن ندارد و طنابهاى علفى به شکل افقى از سقفآویخته هر یک سینه خویش بدان تکیه داده بخسبند و بر راست و چپپیچ و تاب همى خورند. و سلطنت چین که در نظر متمدنین، نظم آنمختل است، قوانینش تجویز ننماید که یک نفر افزون از مقدارى معین،زمین مالک شود; یعنى زیاده از بیست کیلومتر مربع که کمتر از پنجفدان مصرى مىباشد (۵) همچنین دولت روسیه که در اصطلاح اکثراروپائیان به قساوت معروف است، دراین اواخر از بهر ایالات بولونىو ولایات غربى، قانونى شبیه به قانون چین بنهاد و بر آن نیز بیفزود کهشنیدن دعوى دین بدون ثبت را بر برزگر ممنوع داشت و نیز برزگر رااجازت نباشد که بیش از پانصد فرنک قرض نماید. اما سلطنتهاى مشرقى اگر کار خویش را درنیافته، قانونى از قبیلقانون روسیه بگذارند و بعد از پنجاه سال یا یک قرن، اراضى زراعتى آنهمچون ایرلاند انگلیسى، بیچاره گردند که در مدت سه قرن یکشخص واحد یافتشد که خواستبر او رحم آورد و فیروزى نیافت.مقصود از آن شخص «گلادستون» است (۶) اگرچه ممالک مشرق شایددر سى قرن کسى را نیابد که بر او رحم آورد.
اما شرط سیم، بهجهت جواز ثروت، آن است که مال از قدر حاجتبه بسیارى تجاوز ننماید، چه افراط ثروت; اخلاق حمیده را در انسانهلاک سازد و چون خود را بىنیاز بیند طغیان نماید. و خود شریعتهاىآسمانى و همچنین حکمتسیاسى و اخلاقى و عمرانى، ربا را محضهمین حرام نمودند که مساوات میان مردم محفوظ ماند و در قوه مالى بایکدیگر نزدیک باشند. چه ربا کسبى باشد بدون عوض مادى و اینمعنى غصب است و بدون کار کردن که مایه خو کردن با بطالت است واخلاق از بطالت فاسد گردد و بدون خسارت طبیعى همچون تجارت وزراعت املاک. و از مطالب مقرره در نزد سیاسیون اروپ که خلافى درآن نیست، آن است که هیچ کسبى بىننگتر از ربا نباشد، مادامىکه ازروى اعتدال بود و خود با ربا ثروتها فزونى گیرد و امر مساوات درمیانمردم اختلال پذیرد.
و مالیون و صرفهجویان در باب ربا نظر نموده، بالاخره گفتهاند:معتدل آن سودمند بلکه ناگزیر است. اولا به جهتبرپاى بودنمعاملات بزرگ و ثانیا بهجهت آن که وجه نقدى که موجود است از بهرداد و ستد و معاملات کافى نباشد، تا چه رسد به وقتى که قسمتى از آن راگنجینه و ذخیره سازند و در معامله نباشد. و ثالثا به جهت آن که بسیارىاز متمولین نمىدانند چگونه از مال سود بهچنگ آرند یا قدرت بر آنندارند. همچنانکه بسیارى از دانایان، راسالمال و شرکا نیابند. پس ایننظر از حیث ترقى ثروت، یکان یکان صحیح است. اما اخلاقیان بداننظر کنند که ضرر این معنى از بهر جمهور ملتبیش از نفع آن است. چهاین ثروتها یکان یکان استبداد داخلى را برقرار دارد و مردما را بر دوصنف آقایان و غلامان، قرار دهد، و استبداد خارجى را نیز قوت دهد، وتعدى را از روى مال و استعداد بر آزادى و استقلال ملت ضعیف، آساننماید. و این مقاصد، در نظم حکمت و عدالت فاسد باشد و از اینروتمام مذاهب ربا را مطلقا حرام نمودند.
حرص تمول، که طمعى زشت است در نزد اهالى سلطنت عادلهمنظمه، بسیار آسان باشد; مادامىکه فساد اخلاق بر اهالى غلبه نکردهباشد همچون بسیارى از ملتهاى متمدنه در عهد ما; چه فساد اخلاق،میل تمول را در نسبت احتیاج از روى اسراف، افزون سازد.
ولیکن تحصیل ثروت در عهد حکومت غیرعادله، بس دشواراست، و شاید امکان نپذیرد مگر از طریق رباخوارى با ملتهاىبىتربیت، یا از طریق تجارت بزرگ که قسمى از احتکار در او باشد یاآبادى نمودن در بلاد دور دستیا تحمل خطرها.
و این حرص زشت در عهد سلطنت مستبده، در سر مردمانشدت نماید; زیرا که تحصیل مال، به دزدى از خزانه مملکت، یا تعدىبر حقوق عموم مردم، یا غصب مال ضعفا، آسان باشد. و همچنینوسائل دیگر که هرکس ترک آئین و وجدان و حیا بگوید و در اخلاقسفلگى پیش گرفته با مستبد اعظم یا اعوان او مناسبتحاصل نماید، تحصیل ثروت از برایش میسر باشد، و همین قدر او را کفایت نماید کهبه آستان یکى از ایشان اتصال جسته با او تقرب جوید و اظهار نماید کهاو نیز در اخلاق مانند وى و بر طریقه وى مىباشد و از بهر برهان صدقخویش مقدارى چاپلوسى بجاى آورده گواهى دروغ بدهد و خدماتشهوتى و جاسوسى و رهنمایى بر غارت مردمان را پیشه کند. و بعد ازآن که در خدمت او برقرار گردد و بر بعضى رازهاى پنهانى او آگاهىیابد و مستبد از کشف آن رازها یا از روى حقیقتیا از راه واهمه بترساندر شود، این شخص چاپلوس را رسوخ قدم حاصل آید بلکه خوددرى از براى دیگرى شود و در اینصورت چون اوضاع روزگار با اومساعدت نماید که دیروقتى ثبات ورزد، ثروت بىاندازه تحصیلنماید. – و این معنى در مشرق و مغرب، بزرگترین درهاى ثروت است.و بعد از آن تجارت با دین مىباشد و از آن پس رباخوارى و بعد از آناسباب بازیچه.
و اصحاب تدقیق مذکور داشتهاند که ثروت بعضى از افراد مردمدر سلطنت عادله، بسى مضرتر مىباشد تا در سلطنت مستبده. زیرا کهتوانگران در سلطنت عادله، قوت مالى خویش را در افساد اخلاقمردمان و ضایع ساختن مساوات و ایجاد استبداد صرف نمایند، اماتوانگران سلطنت استبداد، ثروت خویشتن در اظهار جلالت و بزرگىجستن و ترسانیدن مردمان و بدل ساختن سفله طبعى حقیقى را بهبزرگى دروغین صرف کنند یا کلیه اموال خود در راه فسق و فجور بهباددهند. بنابراین ثروت ایشان بزودى زوال پذیرد; چه او را، قوىتر آنهااز ضعیفتر غصب نموده و زایل گردد (سپاس خداوند را) پیش ازآن که صاحبان آن یا وارثان ایشان، بدانند که ثروت چگونه محافظتشود و چگونه افزون گردد و چگونه مردمان را بدان از روى قانونمستحکم، بنده باید گرفت. همچنانکه حال، در اروپاى متمدن مىباشدکه هر لحظه طایفه «آنارشیست» ایشان را با شرطهاى خویش، تهدیدهمى کنند که از مقاومت استبداد مالى در آن مایوس مىباشند.
اکنون باز گردیم به سوى بحث طبیعت استبداد نسبتبه مطلقمال، پس گوییم: همانا استبداد، مال را در دست مردمان، عرصه یغماىمستبد و یاوران و کارگران او قرار دهد که آن را به باطل غصب نمایند وهمچنین عرصه غارت تعدى کنندگان، از قبیل دزدان و حیلتگرانسازد که در سایه امنیت استبداد همى چمند، و چون مال جز به مشقتتحصیل نشود، لاجرم نفوس، اقدام بر زحمت و تعب را با ایمن نبودنبر انتفاع ثمره آن اختیار نماید.
حفظ مال، در عهد اداره استبدادى دشوارتر از کسب او مىباشد.زیرا که ظهور اثر او بر صاحبش، موجب جلب انواع بلاها بر وى گردد.و از اینرو مردمان مجبورند که در زمان استبداد، نعمتحق سبحانه وتعالى را مخفى ساخته اظهار درویشى و فاقه کنند. و از این جهت درامثال گفتهاند: «حفظ یک درهم از زر، محتاج یک قنطار از عقلمىباشد». و نیز گفتهاند: «خردمند را لازم است که زر و محل سفر وآئین خویش نهان دارد». و همچنین گفتهاند: «خوشبختترین مردمان،درویشى باشد که فرمانروایان را نشناسد و آنها هم او را نشناسند».
یکى از طبیعتهاى استبداد، آن است که توانگران از روى فکر،دشمنان او همى باشند. اما از روى کار، ارکان اویند. چه مستبد،توانگران را خوار سازد و باز به نزد او آیند و ایشان را همى دوشد و بازبر او مهربان باشند. و از اینرو زبونى در ملتى که توانگرانش بسیارباشند راسخ گردد.
اما درویشان، مستبد از ایشان ترسان است چنانکه میش از گرگترسد. و با بعضى کارها که ظاهر آن رافتباشد، دوستى ایشان همىجوید و مقصودش آن که دلهاى ایشان را نیز که جز آن مالک نیستند بهیغما برد – و همچنین درویشان از او ترسانند و از پستفطرتى وفرومایگى او هراس دارند مانند مرغان ضعیف که از عقاب و قوش بههراس اندرند و یاراى خیال کردن در کار او ندارند تا به انکار آن رسد!گویى توهم نمایند که درون سرهاى ایشان جاسوس مستبد را، مکاناست. و گاهى فساد اخلاق، در درویشان بدانجا رسد که خوشنودىمستبد ایشان را خرم سازد به هرصورت که خوشنودى او دست دهد.
در مدح مال چنین گفتهاند که: «بزرگترین حلال مشکلات زمانهمال مىباشد» و نیز گفتهاند: «شرف حفظ نشود مگر به خون – و عزتمیسر نگردد مگر به مال» و در خبر رسیده که: «دست زبرین نیکوتر ازدست زیرین است» و نیز رسیده که: «توانگر سپاسگذار بهتر از درویششکیبدار مىباشد».
اما در قدیم، ثروت عمومى را اهمیتى نبود ولى اکنون که جنگهاىعالم محض همسرى و غلبه جستن در علم و مال مىباشد، ثروت عامهرا اهمیتى عظمى حاصل آمده تا حفظ استقلال توان نمود. ولى باوصف این، ملتهاى اسیر گرفتار را بهرهاى از ثروت عمومى نباشد. چهمنزلت ایشان در انجمن انسانیت همچون چارپایان است که ایشان رادستبدست گردانند. این مطلب در جاى خویش ماند – ولى مال بسیاررا بر زندگى با شرف آفتها باشد که بندهاى اهل فضیلت و کمال از آنها بهلرزه آید. چه ایشان روزى را بقدر کفاف با حفظ آزادى و شرف، برتر ازآن شمارند که اسباب خوشى و اسراف را مالک باشند و مال افزون ازحاجت را چنان بینند که بلا در بلا اندر بلا مىباشد.
یعنى بلا مىباشد از جهت تعبى که در تحصیل آن کشیدن باید. وبلا مىباشد از جهت اضطراب و تشویش در محافظت آن. و بلامىباشد از جهت این که صاحبش را بر میخ استبداد بسته دارد – امابه کسى که بقدر کفاف مالک استبه اطمینان و آسایش زندگى نماید وبر دین و شرف و اخلاق خویش فىالجمله ایمنى دارد.
اخلاقیان مقرر داشتهاند: که انسان انسان نباشد مادامىکه او راصنعتى نباشد که معاش را بطور میانهروى کفایت نماید، نه از قدرمعیشت ناقص باشد که زبون شود و نه افزون آید که طغیان ورزد. ومعنى این حدیث همین است که فرمودهاند: «فازالمخفون، یعنىسبکباران فیروزى یافتند» و نیز این حدیث «اسالوا الله الکفاف من الرزق،یعنى از خداى تعالى روزى بقدر کفاف مسئلت نمایید» و حکماگفتهاند: «بىنیازى بىنیازى قلب است» و گفتهاند: «بىنیاز کسى باشد کهحاجتش اندک باشد – و غنى آن است که از مردمان مستغنى است»بعضى از حکما گفتهاند: «هر آدمى فقیر استبالطبع. چه مثل آنچه را کهمالک است گمان نماید که به همان قدر از دارائى او ناقص است. پسآن که مالک ده مىباشد خود را محتاج ده دیگر بیند و آن که مالک هزاراست محتاج هزار هزار دیگر است» و این است معنى این حدیث:«لو کان لابن ادم واد من ذهب (وفی روایه من غنم) لتمنى ان یکون له واد اخر.یعنى اگر فرزند آدم را سرزمین پر از زر، (یا در روایتى پر از گوسپند)بودى هرآینه آرزو کردى که سرزمین دیگر بدست آرد». (۷)
اما مقصود اخلاقیان از نصیحت زهد در مال، آن نیست کهعزیمت ایشان از کسب مال بازدارند. بلکه مقصود ایشان آن بود کهکسب مال از راههاى طبیعى با شرف، تجاوز ننماید.
اما مستبدین را چیزى از اینها اهمیت ندارد جز این که رعیتایشان توانگر شوند به هر وسیله که گوباش – ولى مستبدین غربى ملترا بر کسب اعانت کنند و شرقیان در این فکر نباشند و این از جملهفرقها میانه دو استبداد شرقى و غربى است – و نیز از جمله فرقها، آن کهاستبداد غربى محکمتر و راسختر و شدیدتر باشد ولى با نرمى. (۸) امااستبداد شرقى پریشان و زود زوال باشد با هراس و سختى. و فرق دیگرآن که استبداد غربى چون زایل شود به سلطنتى عادله تبدیل یابد که تاوضع روزگار مساعدت دارد اقامت نماید. اما شرقى چون زایل گردد،استبدادى بدتر از نخستین به جایش نشیند; چه داب مشرقیان آن استکه در آینده نزدیک فکر ننمایند، گویى بزرگترین هم ایشان فقط بهمابعد مرگ بازگشت دارد.
و خلاصه سخن، آن که استبداد دردى است که صدمه آن از وبا سختتر و از حریق هولناکتر و از سیل خرابیش بزرگتر و نفوس را ازگدایى زبون کنندهتر.
دردى است که چون بر قومى فرود آید، ارواح ایشان از هاتفآسمان شنوند که ندا در دهد: قضا بیامد! قضا بیامد! و زمین با پروردگارخویش مناجات نماید که: بلا را کشف سازد و خود چگونه پوستبدنها از استبداد نلرزد، که در عهد او بدبختترین مردمان: خردمندان وتوانگران باشند. و خوشبختترین ایشان به دیدار او، نادانان ودرویشان. بلکه خوشبختتر، کسانى باشند که مرگشان بزودى فرارسد و زندگان بر ایشان حسد برند.