● تکفیر عامه
● تکفیر عامه:
صاحب «قواعد التکفیر» میگوید: «تکفیر عام
صحیح است، هرچند در میان این عام اشخاص معین یا خواصی وجود داشته باشند که کافر
نباشند!»
او برای اثبات تکفیر عام و استثنای خاص به
دو حدیث از پیامبر اشاره میکند که پیامبر در حدیث اول خمر، عاصر، معتصر، شارب،
حامل، محمول الیه، بائع، ساقی و مسقی خمر را لعنت کرده است و در حدیثی دیگر به
هنگامی که فرد خاصی را به حکم شرب خمر شلاق میزدند، مردی برخاست و گفت: لعنت بر این
شخص که چقدر مشروب میخورد! پیامبر فرمود: «او را لعنت مکن؛ چون خدا و پیامبرش را
دوست میدارد.»
استفاده از این حکم برای تکفیر عام یا کشتار
و ترور عام غیر صحیح است و استثنای خواص در اینجا کاملاً شبیه دادگاههای صحرایی
است که تعداد زیادی از مردم را به حکم مفسد فی الأرض و محارب با خدا اعدام میکردند
و میگفتند: هر کدام از اینان بیگناه باشند به بهشت میروند!!
آری پیامبر خمر، عاصر، معتصر، شارب، حامل،
محمول الیه، بائع، ساقی و مسقی آن را لعنت کرده است؛ خود خمر ذات شراب است و عاصر
و معتصر و شارب و حامل و بائع و ساقی و مسقی نوعی دوام و ثبوت در کار را میرسانند
و بر کسانی اطلاق میگردند که کارگاه مشروب سازی دارند و در جامعه به مشروب فروش یا
مشروبی و مدمن الخمر مشهورند. اما اگر مؤمنی، همچون ارتکاب دیگر کبائر، دچار چنین
گناهی شود و به صورت عادت در نیاید، هرچند در حال ارتکاب کبائر ایمان از او سلب میشود،
سزاوار لعنت نمیباشد، پس با تمام وجود در مقابل این دو حدیث تواضع میکنیم و هر
کدام را در جای خود قرار میدهیم. کسی که مشروب خوردن برای او به صورت خصلت در
آمده و کار او دوام و ثبوت دارد ملعون است و کسی که یک بار یا چند بار مرتکب این
گناه شده گناهکار است؛ به همین خاطر شخین روایت کردهاند که پیامبر خدا فرموده
است:
«لا یزْنِی الزَّانِی حِینَ یزْنِی وَهُوَ
مُؤْمِنٌ وَلا یسْرِقُ السَّارِقُ حِینَ یسْرِقُ وَهُوَ مُؤْمِنٌ» متفق علیه
«مسلمانی که مرتکب گناه زنا میشود، در حال
زنا ایمان از او سلب میگردد و دزد در حال دزدی ایمان از او سلب میگردد.»
این بدین معناست که چنین انسانی مسلمانی
گناهکار محسوب میشود که البته مرتکب گناه کبیره شده است، اما این گناه برای او به
صورت خصلت در نیامده و کافر محسوب نمیشود، بلکه نفس و شیطان فریبش داده و در توبه
همواره بر روی او باز است.
دکتر یوسف قرضاوی میگوید: «بر هیچ انسان
محقق و متفکری پوشیده نیست که خطرناکترین وسیلهی فروپاشی اتحاد و تفاهم در میان
مسلمین عموماً و در میان کارگزاران و دعوتگران خصوصاً پدیدهی تکفیر است. بدین
صورت که با اجتهاد، شخص مسلمانی از امت اسلامی و از دایرهی اهل قبله خارج و بر او
مهر کفر و ارتداد نهاده شود.
بیتردید در این صورت ریسمان ارتباط بین تکفیر
کننده و تکفیر شده قطع میشود؛ زیرا بین مسلمان و مرتد هیچ رابطهای وجود ندارد و
مانند دو خط موازی هستند که هرگز به یکدیگر نمیرسند. در سنت نبوی به شدیدترین شیوه
و رساترین بیان از تکفیر مسلمانان نهی شده است و در این مورد احادیث صحیح و مشهور
زیاد است.
حدیث مرفوع ابن عمر از این جمله است که میفرماید:
«أَیمَا امْرِئٍ قَالَ لأَخِیهِ یا کَافِرُ فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا، إِنْ
کَانَ کَمَا قَالَ وَإِلاَّ رَجَعَتْ عَلَیهِ.» متفقعلیه
«هر شخصی به برادر دینیش گفت ای کافر در این
صورت این کلمه به یکی از آنان بر میگردد، اگر مخاطب کافر بود که سخن درست است و
گرنه به خود گوینده بر میگردد.»
ابوذر روایت کرده:
«وَمَنْ دَعَا رَجُلاً بِالْکُفْرِ أَوْ
قَالَ عَدُوَّ اللهِ وَلَیسَ کَذَلِکَ إِلاَّ حَارَ عَلَیهِ»(۱)
«آن که مردی را کافر یا ای دشمن خدا بخواند
و این طور نباشد این کلمه به سوی خودش بر میگردد.»
حدیث ابوقلابه: «مَنْ رَمَی مُؤمِناً
بِکُفْرٍ فَهوَ کَقَتْلِهِ»(۲)
«کسی که مؤمنی را تکفیر کند مثل این است او
را کشته باشد.»
در اینجا باید به جوانان فعال در جنبش اسلامی
یادآور شویم که در مقابل کسی که کلمه «لا اله الا الله» را بر زبان آورده مواظب
زبان خود باشند و او را متهم به کفر نکنند؛ زیرا در حدیث صحیح آمده است: کسی که
کلمه «لا اله الا الله» را بر زبان آورده مال و خونش در امان میماند و حسابش با
خداست.
منظور از جمله «حسابش با خداست» این است که
ما مأمور نیستیم دل او را بگشاییم و از درون او جستجو کنیم، بلکه به ظاهر او کار
داریم و خداوند بر سرّیات آگاه است.
داستان اسامه بن زید و مردی که بعد از گفتن
کلمهی «لاالهالاالله» در نبرد توسط وی کشته شد مسأله را خیلی واضحتر میکند. پیامبر
خدا وقتی که این خبر را شنید، اسامه را صدا کرد و با نارضایتی به او گفت: بعد از این
که «لاالهالاالله» را بر زبان آورد، او را کشتید؟ و ادعای اسامه را که میگفت: او
از ترس شمشیر این کلمه را به زبان آورده، قبول نکرد و در مقابل این ادعا فرمود: آیا
قلب او را شکافته بودی تا بدانی که واقعاً ایمان نیاورده است؟
بنابراین باید از افتادن در این گرداب پرهیز
کرد و اهل اسلام را به بهانه گناهی که مرتکب شدهاند یا بدعتی که انجام دادهاند یا
آرایی که زیر آن گردن نهادهاند اگر چه خطا باشد، نباید تکفیر کرد.»
امام ابن الوزیر در این مورد چنین میفرماید:
دلیل ما بر ترجیح ترک تکفیر این است که پیامبر مخصوصاً از تکفیر مسلمانان نهی کرده
است. در این مورد به احادیث زیر را اشاره میکنیم:
۱ـ در حدیث انس پیامبر خدا میفرماید:
«ثَلاثٌ مِنْ أَصْلِ الإِیمَانِ الْکَفُّ
عَمَّنْ قَالَ لاإِلَهَإِلاَّاللهُ وَلا نُکَفِّرُهُ بِذَنْبٍ وَلا نُخْرِجُهُ
مِنَ الإسْلامِ بِعَمَلٍ…»(۳)
«سه چیز از اصل ایمان است، یکی عدم تکفیر کسی
که اقرار به «لاالهالاالله» کند، او را به بهانه گناهی که مرتکب شده یا عملی که
انجام داده تکفیر و از ملت اسلامی خارج نمیکنیم…»
۲ـ ابو هریره حدیثی را در همین معنا از پیامبر
خدا روایت کرده که در کتاب ابوداود آمده است.
۳ـ ابن عمر از پیامبر خدا روایت کرده است:
«کُفُّوا عنْ أهلِ لاإلهإلاَّالله،
لاتُکَفِّرهُمْ بِذَنْبٍ، مَن کَفَّرَ أهْلَ لاإلهإلاَّالله فَهْوَ الَی
الْکُفْرِ اقْرَبُ»(۴)
«از اهل «لا اله الا الله» دست بردارید،
آنها را به بهانه ارتکاب گناه تکفیر نکنید. هر کسی که اهل «لا اله الا الله» را
تکفیر کند خودش به کفر نزدیکتر است.»
مفهوم این حدیث به شیوهای دیگر توسط هفت
نفر؛ علی بن ابی طالب، ابی درداء، ابی امامه، واثله، جابر بن عبدالله، ابوسعید خدری
و عائشه نقل شده است و اگر چه به گفتهی هیثمی
در اسنادش موارد ضعف وجود دارد، اما در مجموع این حدیث شواهدی از حضرت علی به دست
میآید که ذکر آن در این مورد ضروری است، مانند این که با وجود بدعتگری خوارج و
جنگ آنها با حضرت علی وی هرگز آنها را تکفیر نکرد و از سوی دیگر مالی که از آنها
گرفته بود، دست نخورده تحویلشان داد و کردار و رفتار یاران پیامبر خدا شاهد بر قوی
بودن این موضوع است. از جابر سؤال شد که آیا هرگز یکی از اهل قبله را مشرک میخواندید؟
بدنش به لرزه آمد و گفت: پناه بر خدا از اینکه اهل قبله را مشرک بخوانیم! گفتند: آیا
یکی از آنان را تکفیر میکردید؟ در پاسخ گفت: نه.
ابویعلی و طبرانی هم این روایت را در کتابهای
خود آوردهاند و رجال حدیث همگی صحیح میباشند. از سوی دیگر هر حدیثی که عمل به آن
در میان صحابه مشهور باشد قوی است، به دلیل شواهد هفتگانه و حدیث قبل از آن، که در
ابتدای کتاب مجمع الزوائد نقل شده است. ابن الوزیر طرف دیگر از موضوع را ذکر کرده،
میگوید: آیات و احادیث پیرامون بخشیده شدن خطا و اشتباه مؤمنین زیاد است. ظاهراً
اهل تأویل در تأویلشان به خطا رفتهاند، اما تنها در صورتی میتوان آنان را مؤاخذه
کرد که عمدی بودن خطای آنان معلوم و محرز باشد و واقعیت این است که هیچ دلیلی بر
عمدی بودن خطایشان در دست نیست؛ زیرا این ادعا مربوط به علم غیب است و جز خدا هم
کسی بر علم غیب تسلط ندارد و خداوند مسلمانان را چنین خطاب میکند:
وَلَیسَ
عَلَیکُمْ جُنَاحٌ فِیمَا أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَلَکِنْ مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ احزاب/۵
«در مواردی که به اشتباه رفتهاید گناهی بر
شما نیست، بلکه گناه در خطاهایی است که دلهایتان عمداً آنها را میخواهد.»
خداوند مؤمنان را آموزش میدهد که بگویند:
رَبَّنَا
لا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا بقره/۲۸۶
«پروردگارا! اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم
ما را مؤاخذه مکن.»
در تفسیر این آیه دو حدیث صحیح، یکی از ابن
عباس و دیگری از ابوهریره آمدهاند که خداوند در پاسخ به این دعا میفرماید: «قَدْ
فَعَلْتُ» یعنی در نسیان و خطا شما را مؤاخذه نمیکنم…
قتل مسلمان هرچند نزد خدا زشت و سنگین است،
اما عقوبت اخروی قاتل را که دخول به جهنم است، مقید به عمدی بودن آن کرده است: وَمَنْ یقْتُلْ
مُؤْمِنًا مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً نساء/۹۳
«کسی که مومنی را از روی عمد بکشد، کیفر او
دوزخ است.»
جریمهی شکار در احرام نیز مقید به عمدی
بودن است:
وَمَنْ
قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً(۵)
● شبههی إرجاء:
کسانی که بر تکفیر عام تأکید دارند علمای
مخالف خود را به عقیدهی ارجاء متهم میکنند، اما عقیدهی ارجاء چیست؟ و آیا
اساساً شباهتی با عقیدهی اهل سنت و جماعت دارد؟
مرجئه گروهی مبتدع بودند که در مرحلهای از
تاریخ اسلام بروز نمودند و اسلام را در لفظ «لاإله إلاّ الله» خلاصه میکردند.
مبنای این عقیده بر آن بود که هرکس لفظ «لاإلهإلاّ الله» را بر زبان آورد بهشتی
است هرچند زنا و سرقت کند!
این عقیده در اصل منشأ سیاسی داشت، چون نفی
عمل و خلاصه نمودن اسلام در لفظ به معنای کشتن و نابود ساختن آن در عرصهی زندگی و
سازندگی است.
اما عقیدهی اهل سنت و جماعت بر آن است که:
«ایمان قول به زبان، تصدیق به جنان (قلب) و عمل به ارکان است.»
در عقیدهی اهل سنت و جماعت کسی که لفظ
«لاإله إلاّ الله» را بر زبان آورد مسلمان محسوب میشود و حسابش با خداست، مگر اینکه
کفر آشکاری از او سر بزند.
در صفحات قبل توضیح دادیم که اسامه بن زید
در جبههی جنگ علیه کافری شمشیر کشید و آن کافر لفظ «لااله الاّ الله» را بر زبان
آورد، اما اسامه دست از سر او برنداشت و او را کشت. پیامبر(صلیالله علیه وسلم)
آنقدر اسامه را ملامت کرد که اسامه میگفت: کاش اکنون مسلمان میشدم!
به برادرانی که خیلی به تکفیر مردم دلخوش
کردهاند باید گفت: به جای اینکه مخالفان خود را به انحراف ارجاء متهم کنید، بترسید
از اینکه با افراط در تکفیر در صف خوارج قرار گیرید.
آری خلاصه نمودن اسلام در لفظ کار مرجئه
است، اما افراط در تکفیر هم کار خوارج است.
● تکفیر از دیدگاه محمد غزالی رحمهالله:
رغبت به تکفیر دیگران و کسر شأن و شخصیت و ایراد
تهمت به آنان بیماری روانی زشت و بسیار خطرناکی است که بدون تردید آن گونه افراد
مورد وعید و تهدید الهی واقع میشوند:
إِنَّ
الَّذِینَ یحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفَاحِشَهُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ
عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَهِ نور/۱۹
«بیگمان کسانی که دوست میدارند گناهان
بزرگی در میان اهل ایمان گسترش یابد، در دنیا و آخرت عذابی دردناک خواهند دید.»
انتساب آن آدمهای بیمار به اسلام و گاهی
برخورداریشان از مقام و موقعیت بالای دینی هیچ سودی را برایشان در بر نخواهد داشت،
به درستی آنان با اسلام بیگانه بوده و موانعی بر سر راه آن به شمار آمده و لکهای
زشت بر چهرهی اسلام میباشند!
محمد(صلیالله علیه وسلم) اهل دوستی و
مهربانی بود، اما آنان اهل خشم و خشونت و تندخویی هستند.
محمد(صلیالله علیه وسلم) برای پوشانیدن عیب
و نقص دیگران از هیچ تلاشی دریغ نمیورزید و دست لغزیدگان و افتادگان را برای
برخاستن دوباره میگرفت، اما آنان در مورد لغزشهای دیگران دست به افشاگری میزنند
و اگر هم لغزشی در کار نباشد خود چیزهایی را سر هم میکنند و سپس به نام خدا و دین
قضاتی قصاب مانند را مأمور مینمایند و به سادگی همهی حقوق و کرامت دیگران را
لگدمال میکنند، اساساً کارها و اقدامات ایشان به هیچوجه مورد رضایت خداوند نیست
و با دین او پیوندی ندارد.
از اینکه در میدان دعوت و تبلیغ اسلامی آنگونه
آدمهای فریبکار و حقیر را مشاهده مینمایم بسیار اندوهگین میشوم، کسانی که از
اسلام به عنوان پوششی بر روی شهوات و کششهای افسار گسیختهی خود بهرهبرداری مینمایند
و چنانچه زمام قدرت و ادارهی امور را در اختیار میداشتند حرث و نسل مردم را
نابود میکردند.
کتاب «ذکریاتی مع جماعه المسلمین» (التکفیر
و الهجره) نوشته استاد عبدالرحمان ابوالخیر را مطالعه میکردم و از مطالب موجود در
آن از یک طرف دچار غصه و اندوه بسیار گردیده و از طرف دیگر به شدت خشم مرا بر میانگیخت.
اینک به این نتیجه رسیدهام که دستاوردها و پیروزیهای دشمنان اسلام در محاصره و
سرکوب حرکتهای آن بیش از آنکه به شهامت و ذکاوت آنان باز گردد به حماقت و نادانی
ما بر میگردد.
آن اشخاصی که خود را «جماعه المسلمین» مینامیدند،
به توهین و استهزاء به بزرگان اسلام و بستن تهمت بر ایشان از خود بسیار رغبت نشان
میدادند. یکی از ایشان در مورد «اخوان المسلمین» کتابی را نوشته و در آن گفته
است که: حسن البنا آدمی فراماسون بوده است!!
استاد عبدالرحمان ابوالخیر میگوید: «این
سخنان نظر مرا به خود جلب کرد و از نویسنده آن خواستم در مورد این داوری خود بیشتر
توضیح بدهد، او بر این ادعا اصرار میورزید و سعی میکرد برای آن توجیهاتی را دست
و پا کند، تنها دلیل او سخنان امام حسن البنا در مصاحبه با روزنامه نگاران خارجی
بود و پس از اطلاع از آن دریافتم که در آن سخنان هیچ دلیلی برای فراماسون بودن
امام حسن البنا وجود ندارد و از او خواستم که از آن داوری خود برگردد و کذب و
افترا بودنش را اعلان نماید!»
استاد عبدالرحمان میگوید: «میدانید این
اندرز و ارشاد برای من چه پیامدهایی را به دنبال داشت؟ شیخ شکری، رهبر جماعت التکفیر
و الهجره علی رغم سن بالای من و با توجه به احترامی که برایم قایل بود، با عتاب و
تندی به من گفت: نویسنده را نصیحت میکنی؟ نه نه چنین چیزی را مگو! چگونه به خود
اجازه میدهی او را نصیحت کنی؟…
من با توجه به شناختی که از آنان پیدا کرده
بودم آن شب را تا روز احساس امنیت جانی نمیکردم… بلافاصله نصیحت خود را پس
گرفتم و سکوت و گوش فرا دادن را بر مناقشه ترجیح دادم، تا اینکه پس از مدتی نویسنده
کتاب نظر خود را تغییر داد و فراماسون بودن امام حسن البنا را دروغ و تهمت دانست.»
آیا چنین فضایی اسلامی است یا جو فراهم شده
توسط باندهای تبهکار؟ آیا چنین میدانی میدان دعوت و تبلیغ دین خداوند است یا عرصهای
برای ممانعت از پیشرفت دعوت اسلامی؟!…
استاد عبدالرحمان سپس میگوید: مهندس شکری
افرادی را که از جماعت او میبریدند مرتد میدانست و مجازات مرتد هم اعدام بود و
اعضا موظف به اجرای آن بودند و کسانی را که حاضر نشدند با جماعت او بیعت کنند غیر
مسلمان مینامید؛ زیرا حرکت خود را تنها جماعت مسلمانان میخواند و از نظر او دیگران،
مسلمان به شمار نمیآمدند!… استاد عبدالرحمن ابوالخیر در ادامه میگوید: «از
همان روزهای اول در اصول با یکدیگر اتفاق پیدا کردیم، اما در رابطه با فروع اختلاف
نظر داشتیم.»
امور فرعی که استاد عبدالرحمان در مورد آنها
با رهبر آن جماعت اختلاف داشت و خواستار تجدید نظر پیرامون آنها بود، عبارت بودند
از:
۱ـ تجدید نظر در رابطه با صدور حکم کفر بر
عصرهای تاریخ اسلامی از قرن چهارم هجری به بعد.
۲ـ اینکه «جماعت ما تنها جماعت مسلمان در
جهان است».
۳ـ تکفیر «اخوان المسلمین» به عنوان شخصیت
معنوی و محوری حرکت بیداری اسلامی.
باید گفت که: این قضایای بسیار حساس را
مسائلی فرعی تصور کردن خود جای تعجب دارد. مسائلی که بر حول محوری مشترک در جهت
پراکنده نمودن امت و تاریخ اسلامی و پاشیدن بذر کینه و عداوت نسبت به بندگان صالح
سلف و خلف قرار دارند…
من شهادت میدهم که استاد حسن البنا مربی بسیار
مخلص با فراست و درد و داروشناس بود که تنها وسعت دامنهی معرفت و ذکاوت اندیشهاش
با طهارت درون و خلوص باطنی او قابل مقایسه بود.
ایامی که دانشجوی پرشور و نشاطی بودم به او
گفتم: چرا علیه فلان و فلان اقدام به افشاگری نکنیم و از ایشان انزجار ننماییم؟
او بلافاصله و با حالتی جدی به من نگریست و
فرمود: به خود اجازه مده که در مورد هیچکس نقطه سیاهی در قلب تو قرار داشته باشد،
من عملکرد ایشان را نمیپسندم، اما برای آنان امید هدایت و سعادت دارم.
بـه گـونـهای بـه او نگریستم کـه انگـار
درست متوجـه سخن او نشـدهام او بـا مهربانـی و عطوفت بسیار پرسید: چرا باید کینهی
دیگران را در دل خود جای دهیم؟!
مدتها بعد به برخی از اسرار عظمتی که در
روح و شخصیت بلند آن بزرگوار و رادمرد تاریخ نهفته بود پی بردم و گوشهای از میراث
نبوت را در مورد محبت به مردم در اخلاق حسن البنا دیدم که برای خاطیان اندوهگین میگردید
و در عین حال توبه و بازگشت را برایشان آرزو مینمود.
مگر رسول خدا(صلیالله علیه وسلم) پس از
فاجعه احد نفرمود: «پروردگارا: قوم مرا هدایت کن؛ چون ایشان ناآگاهند؟!» مگر
خداوند متعال به پیامبرش ـ در حالی که به خاطر گمراهی گمراهان نگران و اندوهگین میگردید
ـ نفرمود: فَلَعَلَّکَ
بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَی آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ
أَسَفاً کهف/۶
«نزدیک است خویشتن را در پی ایشان و از غم
و غصهی اینکه آنان به این کلام الهی ایمان نمی آورند هلاک کنی؟» کسی که به درستی
نمیتواند برای آگاهی از دردهای درونی خود به گوشهای از گوشههای قلب خویش نقب
بزند، صلاحیت دعوت و تربیت را هم ندارد. کسی که همهی هم و غمش متهم نمودن این و
آن به کفر و چشم بر روی هم نهادن از خدمت و مجاهدت ایشان باشد و به خاطر
اشتباهاتشان آنها را مورد ملامت قرار دهد، آدم بیمار دلی بیش نیست؟…
من به امثال شکری که تعدادشان در شبه قارهی
هند و جزیرهی عربی و وادی نیل کم نیست، دلی خوشی ندارم. آدمهایی با دانش اندک و
ادعاهای عریض و طویل!
اطلاع از این موضوع ضرورت دارد، چون بودن
انسان در میان عامهی مردم با قرار گرفتن او در موقعیت رهبری و مسؤولیت بسیار فرق
میکند. برای آدم عادی به همان اندازه که بتواند امور دینی و معنوی خود را اداره
کند، دانش و معرفت کافی است. اما برای کسانی که در سطح رهبری جماعت و یا جامعهای
قرار میگیرند، معیار و میزان دیگری مطرح است که لازم است با موقعیت آنها متناسب
باشد…
پیشوایان امت اسلامی در عرصهی دانش و اندیشه
واجتماع لازم است از علوم دینی سنتی و مراحل سیر و تحول تاریخی آن و علوم ادبی و
انسانی و فلسفی سهم بسیار بزرگی داشته باشند، حتی لازم است دامنهی نگاه ایشان میادین
زندگی بشری در همهی قارهها را در بر بگیرد، تا از امور قدیم و جدید در میان آنان
اطلاع داشته باشند.
من با فتوای «محدثی» که از تفسیر قرآن خبر
ندارد مخالفم. چگونه میپذیرم که آدمی با توشهی اندکی از دانش و معرفت زمام امور
امتی را به دست بگیرد؟ او مانند کشاورزی است که از دنیا تنها مزرعه و جویی را که
از آن آب مزرعهاش را تأمین میکند، چیز دیگری نمیداند!…
جهالت و تکبر بر تعدادی از آن متدینان چیره
شده بود و بعدها پس از کشته شدن شیخ شکری جماعت او به هفده گروه با هفده امیر تقسیم
شد که در مورد موفق شدن تعدادی از آنها در امتحانات دورهی دبیرستان نگرانی و تردید
وجود داشت!!
چـرا در عـرصـهی دعـوت اسـلامـی این همه
نابسامانی باید وجـود داشتـه باشد؟ میدانم که در پشت پرده دستهای بیگانگان هـم
وجـود دارد، امـا قبـل از هـر چیـز خـود را باید مورد ملامت قرار دهیم!
از آدمی شنیدم که میگفت: شرک به اندیشهی
حسنالبنا نفوذ کرده است!؟
گفتم: شرک!؟
گفت: آری، شرک!
گفتم: چطور؟
گفت: به این دلیل که او میگوید: توسل به
رسول خدا(صلیالله علیه وسلم) در پیشگاه خداوند از جمله مسائل فرعی دعا کردن
است!
گفتم: وقتی انسان مسلمانی با توسل به پیامبر
در پیشگاه خداوند دعا کند، مشرک میشود؟
وقتی بسیار متشدد و منتقد و بدبین هم باشند
بهتر این است بگویند: او به این سبب که در عبادت دعاهای صحیحتر را کنار نهاده و
ضعیفتر را پذیرفته، دچار خطا گردیده است.
بدون تردید کسی که آن گونه دعا کند مسلمان
است و مسلمان هم باقی میماند و در این مورد امام شهید مطلقاً به خطا نرفته؛ زیرا
این نوع توسل هیچگونه کفر و شبه کفر و شرکی را در بر ندارد و این سخن که شرک به
اندیشهی استاد حسن البنا راه یافته سخن زشت و رذالتی به تمام معناست!!
عـدهای دیگر از مخالفـان ائمـهی اربعه
سخنان تعجب برانگیزی را بر زبـان آوردهاند. آنان در مورد قیام اخوان المسلمین علیه
بعضی از حکام گفتهاند: این رویارویی هرچه باشد نتیجهی آن فرقی نمیکند!! چرا؟ زیرا
اخوان المسلمین مذهبی هستند؟ و چنانچه بر حکام پیروز شوند به معنای قرار گرفتن
زمام حکومت در اختیار پیروان مذهب ابوحنیفه است و ابوحنیفه از این حاکم نُصَیری
بهتر نبوده است؟!
به راستی به هیچوجه تصور نمیکردم کسانی که
خود را به سلف نسبت میدهند تا به این حد به خواری و بیپروایی برسند!؟ اما دریافتم
که ما در برابر خیانتی بزرگ قرار داریم و دشمنان توحید و دشمنان خداوند و پیامبر
توانستهاند بدترین و گستردهترین ضربهها را به امت ما وارد نمایند!
از بین گذشتگان، ابوحنیفه و از میان
معاصران، حسن البنا و امثال ایشان را مورد تحقیر و توهین قرار میدهند!! این به
معنای نفی فرهنگ و تاریخ امت اسلامی است…
من در مورد فرهنگ و اندیشههای مسمومی که به
جوانان ساده دل عرضه میشود به همگان هشدار میدهم! پس از اشغال مسجد الحرام در
مکه توسط تعدادی از جوانان، به یاد دارم که به یکی از مسؤولین گفتم: آنان قربانی
کجاندیشی و آموزش التقاطی شدهاند! در بسیاری از شهرهای ممالک اسلامی امثال آنان
زیاد به چشم میخورند که آدمهای دارای مقام و عنوان، جهالت و افراطیگری را به ایشان
تلقین میکنند.
وقتی که به آرامی با یکی از ایشان در مورد
کتابی که پنجاه سال پیش یکی از علمای مصر به عنوان «القول الوافی فی إباحه التصویر
الفتوگرافی» صحبت میکردم، از چشمان او قصد اقدام به قتل را میدیدم!
اگر رأی نویسندهی آن کتاب را خطا به شمار بیاوریم،
موضوع همچنان در چهارچوب اختلافات فقهی و موضوعی که از دایرهی امر به معروف و نهی
از منکر خارج نیست فراتر نمیرود. این همه تندی و کینه توزی در مورد عکس و عکاسان
به چه معنی است؟
بـه هنگام دیـدن چنین جـوانی با چشمانی که
احساس میشد قصـد ضرب و شتم و قتل را دارد و از شدت خشم بر خود میپیچید، دریافتم
که با بچهای فاقد تربیت رو به رو هستم، به این خاطر که نتوانسته به عضویت باندی
تبهکار در بیاید، به عضویت جماعتی دینی درآمده و بر هیکل شرور خویش لباس واعظان
پوشانیده است!
بـه هـر صـورت او قربـانی ایدهی شیوخ و واعظانی
است که حق انصاف، اعتدال و توازن را به دست فراموشی سپردهاند که از میان آراء فقهی
هرچه را که با ذوق و احساس بیمارشان سازگار باشد بر میگزینند، سپس آن را به عنوان
روح و حقیقت دین به دیگران عرضه مینمایند، در حالی آنچه را که ایشان برگزیدهاند،
ضعیفترین رأی به شمار میآید و اگر ضعیف هم نمیبود عرضهی آن تنها به عنوان یک
رأی صحیح بود و بس، نه به عنوان عقیدهای که منشاء کفر و ایمان بشود.
تـاریـخ علمـی مسلمانـان بسیـار زیبـا و
درخشانتر از تاریخ سیـاسی ایشـان است و این تلاش و فداکاری پیشوایان و مربیان اعم
از مجتهدیـن و اتبـاع ایشان بـوده کـه اسـلام را ـ علـی رغم مشکلاتی که توسط نظامهای
حکومتی برای آن پیش آمده ـ حفظ کردهاند.
این درست است که در تاریخ علمی ما چیزهایی
هست که نیازمند نقد و غربال هستند، اما ماهیت و اساس آن اندیشهای پویا و تلاشی
صادقانه و دریای متلاطمی از موهبتها و علوم و مباحث بسیار مهم و شایستهی بحث و
تدریس بوده است.
امت اسلامی در تاریخ علمی خویش هیچگاه به
طور کلی راه گمراهی را در پیش نگرفته و جز برای کلام معصوم، برای رأی و کلام کسی دیگر
قایل به قداست نبوده است.
اگر روزی آدمی از وادی نیل یا صحرایی بیاید
و بخواهد همهی این تاریخ و میراث فرهنگی را دفن کند، در واقع شاهرگ زندگی نسلهای
حال و آینده را با دستان خویش قطع کرده است و با این کار خود آگاهانه یا ناآگاهانه
به اهداف استعمارگران غارتگر در ممالک اسلامی خدمت کرده است…
جوانان مسلمان را توصیه میکنم که بسیار هوشیار
باشند و معلمان و مربیان و موعظه گران را سفارش مینمایم که با دقت و ظرافت و بررسی
همهی جوانب دنیوی و اخروی یک موضوع در مورد آن سخن بگویند و حکم صادر نمایند و با
سخنان پراکنده و حساب نشدهی خود به دشمن فرصت سوء استفاده و وارد کردن ضربه به
اسلام را فراهم ننمایند.
ـ از آنهایی که به شکل و ظاهر اهتمام میدهند
و روح موضوع را مورد بیتوجهی قرار میدهند، پرهیز کنند.
ـ از تفرقه اندازان و جماعت ستیزان برحذر
باشند!
ـ از آنهایی که فروع را برای ارتقا دادن به
اصول بالا میبرند یا اصول را برای پایین آوردن به حد فروع پایین میکشند، پرهیز
نمایند.
ـ از کسانی که علیه مسلمانان زبان به توهین
و تهمت میگشایند و علیه دشمنان اسلام لب فرو بستهاند، حذر کنند.
کسـی را مـیشناسـم کـه تـا اکنـون علیـه صهیـونیسـم،
صلیبیها و کمونیسم یا سکولاریسم چیزی ننوشته؛ اما علیه مسلمانانی که ممکن است در
اندیشه و منش خود مصیب یا مخطی باشند کتابی را تألیف کرده است! چرا آنجا لال شدهای؟
و اینجا بلبل زبانی مینمایی؟!
اگر این اقدامها مزدوری برای دشمنان هم
نباشد، ما به آدمهای احمق که از صغایر دیگران آشفته میشوند و از کبایر خویش چشم
فرو میبندند یا آنانی که با اهل ایمان از در خشم و خشونت وارد میشوند و دست دوستی
در دستان دشمنان دین مینهند و ادامه دهندگان راه خوارج در هر عصر و زمانی هستند،
اعلان نارضایتی مینماییم!(۶)
——————————————————-
منبع : پایگاه اطلاع رسانی اصلاح
پاورقیها:
۱. متفقعلیه
۲. متفقعلیه و منذری نیز آن را در ترغیب و
تذهیب روایت کرده است.
۳. ابوداود، باب «الجهاد من السنن». ابوبعلی
از طریقی دیگر راوی آن است و در سند آن جز بنده صالح و مؤمن یزید رقاشی فرد ضعیفی
وجود ندارد که گفتهاند از جهت حافظه ضعیف است. اما حافظ ابن عدی او را ثنا گفته و
میگوید: وی فرد مطمئنی است و از انس احادیثی را روایت کرده که امید است در حافظهاش
نیز اشکالی نباشد و از طرف دیگر او یکی از تابعین است و از تمجید و ثنای پیامبر بر
تابعین نباید غافل بود. به هر حال حداقل بهره