داستان عشق «گلجان» و «مردان بریوانلو» از کوردهای خراسان
❤️ داستان عشق «گلجان» و «مردان بریوانلو» از کوردهای خراسان
داستانهای تراژیک و حماسی از کوردهای خراسان(براساس واقعیت)
نویسنده: مصطفی معزز باغچقی باغکانلو
در دوران ناصرالدین شاه قاجار و زمان حکومت “امیر حسین ایلخان زعفرانلو شجاع دوله قوچانی” و “یار ممد خان شادلو سهام الدوله بجنوردی” یکی از ایلات کورد خراسان به نام “بریوانلو” در کوهستان هزار مسجد (هزار چیل) تا میل مرزی کلات نادر شاه افشار کوچ نشینی و «آران»، «زوزان» می رفتند.
پدر و مادر «گلجان» به نام «کیان» و «گل اندام» رهبر ایل بودند.
یکی از چوپانان بریوانی به نام “مردان” فرزند شیرویه بود که در سن ۱۸ سالگی چوپان درجه دو و در سن ۲۱ سالگی سرچوپانی درجه یک و کاردانی شد.
“مردان” در نواختن نی استاد معروفی بود و گله را با نوای نی هدایت میکرد روزی گله را برای آب دادن به چشمهی کنار چاه آورد دختران ایل با لباسهای رنگی کوردی آب از چاه کشیده و به ناودانها می ریختند..
در این هنگام نگاه گلجان به چشمان پلنگین مردان افتاد و سطل آب از دستش سرخورد، به زمین افتاد و همه دختران به او خندیدند.
مردان با خشم چپ چپ به دخترها نگاه کرد و با شتاب خود را رسانید سطل را برداشت و به دست گلجان داد و یک لحظه از نزدیک چشم در چشم هم شدند. صورتشان سرخ و آتش عشق در قلب هم دیگر گذاشتند و چند سال پنهانی درد عشقی پاک را کشیدند.
تا اینکه گلجان بیست ساله شد و طبق قانون باستانی و سنتی کوردها باید به خانه شوهر میرفت، هر روز خواستگاران پولداری می آمدند اما گلجان که چشم انتظار مردان بود به آنان جواب رد میداد.
مردان به خاطر اینکه وضع مالی خوبی نداشت به خواستگاری گلجان نرفت و هر شب به یاد گلجان برای دل عاشقش نی مینواخت و گلجان که به نوای نی عادت کرده بود، در چادرها گوش میکرد.
سال ۱۲۶۶ هـ.ش در شبی بارانی پانزده سوار یاغی و دزد مانند گرگ در دره انجیران ، «فرهاد» و «مردان» را اسیر و گله را به سوی ترکمنستان هدایت کردند اما گله هر پنجاه متر می ایستاد و در هم میپیچید، یاغیان تازیانه به سر و صورت مردان زدند که زود باش با نوای نی گله را حرکت بده.
مردان با حرص نفس عمیقی کشید نی را بر لبانش نهاد و از ته دل مقام غم انگیز و حماسی جنگنامه “سردار ایوزخان کورد جلالی” را نواخت گلجان که در سیاه چادرها منتظر شنیدن صدای نی بود با شنیدن آهنگ هیجانی “سردار ایوز” پریشان شد و دلش لرزید فریاد و هوار کرد، همه کوچ نشینان را آگاه و از خواب بیدار نمود ارباب “کیان” به دخترش گفت: گلجان تو که پیش مایی از کجا میدانی دزدان به گله حمله کرده اند؟
گلجان گفت:
پدرم بروید ببینید اگر دروغ بود من را بکشید زود خودتان را به مرز
قهقهه برسانید که گله را غارت و فرهاد و مردان از دست رفتند.
ارباب کیان دستور داد جوانان تفنگ برداشتند و با شتاب سوار بر اسبان شدند و در مرز قهقهه راه را بر یاغیان بستند.
کوچ نشینان به یکباره برق آسا حمله بردند سیزده دزد را کشته و دو یاغی نیز فرار کردند خود را به خاک ترکمنستان رساندند، چهار اسب دزدان زخمی و تلف شدند و نه رأس اسب به کوردها رسید.
قوچ و میشهای زخمی را قربانی و حلال کردند و بر زین اسبهای غنیمتی بسته به هوارگه آوردند، این گونه شد که راز دل گلجان و مردان بر همه کوچ نشینان آشکار شد عشق پاک ،آنها ایل بریوان را از فقیری و روسیاهی رستگار و نجات داد.
بعد ارباب کیان دست دخترش گلجان را در دست مردان نهاد و در چمنزار شاهی کوهستان “هزار مسجد لایین” جشن عروسی باشکوهی برپا کردند.
مرا به زور اسیر کردند و بردند//
سپس نی چوپانیام را درون تنور انداختند
تو گلجان منی و من مردان عاشق//
دور از توام دور از توام دور از تو
برای یارت نی بر لبت بگذار و بنواز//
و صدایت را به دست باد بسپار
پر از زخم و درد هستی و بی قراری//
دره نیز از درد عشق تو مینالد
?سعید رستمی کردان لو
?منبع:کورد نامه
داستانهای تراژیک و حماسی از کوردهای خراسان(براساس واقعیت)
?نویسنده: مصطفی معزز باغچقی باغکانلو