دین چیست و برای چیست؟
دین چیست و برای چیست؟
استاد احمد کسروی
دین از هر باره به تاریکی افتاده . شما اگر
بپرسید: بهره چه،باید آدمیان دین داشته باشند؟ …. چرا هر کسی سر خود نباشد؟….
یا بپرسید : چه چیزهاست که دین نامیده می شود؟ آیا جهت آنها چیست؟ …. یا چه سودی
باید از دین در دست باشد؟ …. به هیچ یکی پاسخ درستی نتوان شنید. دیندار و بی دین
همه از اینها بیگانه اند و از اینجاست که
آن گمراهی ها و پراکندگی ها پیدا شده.
ما یکایک اینها را روشن خواهیم ساخت.نخست
ببینیم دین چیست وبرای چیست؟! اگر پاسخی کوتاه خواهیم، باید گفت:« دین شاهراه
زندگی است» بدانسان که راهروان را در کوه و بیابان راه گشاده ای باید بودن و گرنه
گمراه شده، هر دسته به جایی افتند. آدمیان را در زندگی نیز راهی باید بودن وآن راه
است که دین نامیده می شود.
در جهان چیزهایی هست که باید آدمیان بدانند
ویاد گیرند و همگی بپذیرند. ولی چون سرخود باشند آنها را درنیابند و هر کسی پندار
دیگری پیش آورده از هم جدا افتند، و چاره ای جز آن نیست که یک راه روشن و خردپذیری
در میان باشد و هر کسی از آن پیروی نماید وهمین چیزهاست که دین نامیده می شود.
آدمیان باید از یکسو جهان را بشناسند و از
یکسو راه زیستن در آنرا بدانند. روشنتر بگویم: هر آدمی همینکه بر می خیزد و در این جهان و زندگانی می نگرد،
همیشه در جستجوی آن است جهان را که پدید آورده و بهر چه پدید آورده؟؟……آدمیان
از کجا می آیند و به کجا می روند؟؟….این چیزی است که در نهاد هر کسی نهاده. از این
سوی چون آدمیان با هم می زیند باید راه این زیست را بدانند. باید آیین بخردانه ای در
میان باشد.
تاریخ گواه است که آدمیان از نخست در جستجوی
این چیزها بوده اند . نیز گواه است به سر خود، به جایی نرسیده اند.هر توده ای که
از میان ایشان راهنمایی برخاسته و راهی باز نموده ومردم را در آن گرد کرده،کار
ایشان رونق گرفته و زندگانی پیش رفته ومردم از آسایش و خرسندی بهره ور گردیده اند.
هر توده ای که چنین نبوده گرفتار پندارهای پست و بیهوده گردیده و دچار پراکندگی
ودرماندگی شده و از میان برخاسته.
نیاز آدمی به دین از دو روست: یکی چون دارای خرد
و اندیشه است باید جهان را بشناسد و دیگری چون با همجنسان خود در یک جا می زید،
باید آیین بخردانه ای در میان باشد. دین نیز درهمین دو زمینه است. ولی این دو بهم
پیوسته است و ازهم جدایی ندارد.
جستجو
از راز جهان وپی بردن به آفرینش و آفریدگار ، در نهاد آدمی نهاده شده. شما اگر در
بیابانی ناگهان به باغ خرم و آراسته ای رسیده وچنین خواهید زمانی در آنجا
بیاسایید،پیش از همه خواهید جست آن را که ساخته واز بهر چه ساخته، و تااین را در
نیابید آسوده نخواهید بود.
با این سرشت، چگونه تواند آدمی جهان با این
بزرگی و شگفتی را تماشا کند و سالها در آن زیست نماید ودر پیرامون آن به اندیشه
نپردازد؟ ….. چگونه تواند جستجوی آفریدگار نکند؟.. آدمی همیشه با طبیعت کار دارد
چگونه تواند چشم از آن پوشد؟….. گیرم از جهان و طبیعت چشم پوشد،آیا به خویش هم
نخواهد پرداخت؟!….. آیا در جستجوی آغاز و انجام خود هم نخواهد بود؟!
از آن سوی آدمیان تا اینها را ندانند راه
زندگی را نخواهند شناخت. همیشه شناختن جهان با آیین زندگانی بهم پیوسته . هر گروهی
از روی پندار یا باوری که در زمینه آفرینش و آفریدگار دارند راهی از بهر زندگی پیش
گیرند و کسانی که در آن به خطا افتند در این نیز راه را گم کنند.
این در زمان ماست که پیروان مادیگری که خدا
را باور نمی کنند و به روان و خرد در کالبد خود اقرار ندارند، هم آنان چون آدمی را
با جانوران یکسان می شمارند راه زندگانی را حز آنکه چهاپایان وددان دارند نمی
شناسند، وگیتی را جز میدان نبرد ندانسته در بند نیک و بد نمی باشند و دستگیری از
افتادگان و یاوری به بینوایان را کار بیهوده می پندارند.
نیز آنانکه از دین داران به بی دینی می
افتند رشته نیکوکاری و پاکدامنی را پاره می کنند و رفتار و کردار دیگر می سازند.
چیزی است بسیار ساده: آنان که جهان را یک دستگاه بسامان بخردانه شناسند و خواستی
را ازآن در میانه بینند ناچار از بهر زندگانی آیین بخردانه طلبند و در رفتار خود
با دیگران تنها در پی خوشی خویش نبوده ، آسایش و خرسندی همه را خواهند. لیکن آنان
که آفرینش را جز دستگاه نابسامان و بیهوده ای نشناسند و جدایی میانه آدمیان با چهارپایان و
ددان نگذارند چه شگفت که دربند هیچ آیینی نباشند ودر سراسر زندگی جز خوشی و
کامروایی خود را نخواهند؟!… همیشه رفتار نتیجه اندیشه است.
تا اینجا نیاز مردمان به شناختن جهان و
دانستن معنی زندگانی باز نمودیم. اما اینکه آدمیان به سر خود آنها را در نیابند و
دچار گمراهی و پراکندگی شوند. چنانکه گفتیم در این باره تاریخ بهترین گواه است .
بماند آنکه توده های باستان هزارها سال گرفتار بت پرستی بودند، و از بی دینی و بی
راهی پست ترین زندگی را داشتند- اینها بسیار دور است وما نیز به آنها نمی پردازیم –
از قرنهاست، زندگانی مردمان پیش رفته و راهنمایان از میان توده ها برخاسته و راه
به روی ایشان باز نموده اند. با اینهمه آدمیان از گمراهی و پراکندگی رها نشده اند
و هر زمان فرصت یافته اند از راه کناره جسته اند.
کسانی می پندارند تنها توده انبوده، چون چشم
بسته اند و راه بجایی نبرند به راهنما نیاز دارند. پیش افتادگان را چنان نیازی
نیست. این پندار بیجاست. پیش افتادگان به
گمراهی نزدیکترند و آسیب بیشتر دارند . از قرنهاست کسانی را در جهان فیلسوف می
نامند و آنان را دانشمندان بزرگ می خوانند. شما اگر نیک بیاندیشید آنان گمراه ترین
و پر زیان ترین کسان بوده اند. پاره اینان از آفرینش و آفریدگار سخن رانده اند.
پاره دیگر از معنی زیست و آیین آن گفتگو کرده اند. اگر بسنجید، چهار تن یکراه نداشته اند و هر یکی به هوس یا به
نادانی مردمان را به سویی کشانیده اند.
تنها ده قرن آخر را در شرق جستجو کنید . در
این زمان کم، پیشروان صد پراکندگی به مبان مردم انداخته اند. یکدسته جهان را هیچ
وپوچ پنداشته مردمان را به خرابات راه نموده اند .یکدسته به آرزوی پیوستن به خدا
همه را به خانقاه ها کشانیده اند. یکدسته خدا رادر کالبد این و آن جای داده
جهانیان را به پرستش او واداشته اند.
یکدسته بافند گی های کهن یونانیان را دنبال
نموده هزاران کتاب از بیهوده ترین پندارها
و گزافه ها پرداخته اند. یکدسته پیش آمدهای تاریخی آغاز اسلام را دستاویز ساخته ،
جنگ وخونریزی به میان توده ها انداخته اند. اگر همه را بشماریم سخن بس دراز خواهد
بود. اینان از سر کشی، نه آن کرده اند که خاموش نشینند، واز درماندگی نه این
توانسته اند که مردمان را به راهی رسانند، و صد بیراهی به میان مردمان انداخته
اند. همیشه از این سرکشان درمانده در جهان فراوانست.
با این گمراهی ها و پراکندگی های آشکار، به
دلیل دیگری چه نیاز است؟ …. از گذشته چشم می پوشیم، امروز با این پیشرفت دانشها
و با آن هیاهوها که در جهان است ، آیا آدمیان می توانند دعوی رستگاری کنند؟…
اینست آنچه ما، درباره دین و انگیزه آن می
دانیم. اینست آنچه خواست راهنمایان خودایی بوده. کسانی که این را نمی پذیرند
بگویند چه ایرادی دارند؟!….. اگر می گویند آدمیان را به چنان راهی نیاز نیست یک
چیز آشکاری را انکار می کنند. اگر می گویند هر کس ، به سر خود تواند آن را در یابد
و گمراهی و پراکندگی رخ ندهد یک دروغ بیجایی را ادعا می نمایند.
در کیش ها در هر یکی سخن دیگری در پیرامون
دین و انگیزه آن توان پیدا کرد . به گمان
مسیحیان چون آدم در بهشت گندم خورده و گناهکار شده آدمیزادگان همه گناهکار زایند و
خدا عیسی را که یگانه فرزند اوست فرستاده تا قربانی جهان باشد و گناه جهانیان را شوید ومردمان باید به
او گروند تا رستگار شوند . به پندار صوفیان خدا آدمیان را از بهر شناخته شدن خویش
آفریده و دین از بهر شناختن اوست. از اینگونه سخن های دیگر نیز هست. ولی اینها را
نزد خرد ارجی نیست. اینها نمونه ای است که آدمی به سر خود، تا چه اندازه از خرد دور
افتد و با چه پندار های پستی دچار آید.
گروهی هم می پندارند دین تنها از بهر
رستگاری در جهان دیگر است . دیندار را باید چشم از این زندگانی پوشیدن و جز در پی
آبادی زندگانی آینده نبودن. اینان این جهان دیداری را نزد خدا خوار می شمارند و
پرداختن به آن را مایه ناخشنودیش می پندارند.
ولی این پندار بی پاست. زیرا چه جدایی،میانه
این جهان و آن جهان می باشد؟ …… مگر نه هر دو از یک آفریگار است؟! اگر آدمیان
همه این زندگی را خوار گیرند و خود به کنار کشند آیا حال جهان چه خواهد
بود؟؟!!…… .
——————————————
منبع: راه رستگاری
نویسنده: احمد کسروی
اتشارات: مجید –چاپ اول ۷۸