زن خانواده

خانواده و تغییر سیاسی و فرهنگی

خانواده و بحران تربیت سیاسی

دکتر هبه رئوف / ترجمه : محسن آرمین

اگر چه خانواده نقش اصلی و اساسی در شکل
گیری ادراک سیاسی فرد در مراحل اولیه ی عمر او به عهده دارد ، اما اصل ، ادامه ی
فرایند تربیت سیاسی در مراحل پیشرفته ی عمر از طریق نهادهای اجتماعی دیگر مانند
مدرسه ، دانشگاه ، مسجد و نهادهای سیاسی نظیر احزاب و دستگاه های تبلیغاتی است .
این فرایند از یک سو به صورتی متجانس و در نهایت فرهنگ سیاسی متعارفی شکل می دهد و
حداقل ی از ارزش های مشترک و ظوابط رفتار میان افراد را محقق می کند ، و از دیگر
سو تحرک نظام سیاسی و استقرار آن را تضمین می کند . در نتیجه در دیدگاه غربی تربیت
سیاسی یکی از ابزار های کنترل اجتماعی است و در دیدگاه اسلامی تربیت سیاسی وسیله
ای برای حفظ دین و اهداف شریعت است .

اگر واحد های مختلف اجتماعی منسجم بوده و در
جهت تحقق این هدف به صورتی متوازن که متضمن حفظ ارزشهای فرهنگی یک امت باشند ، با
یکدیگر در کنش و واکنش قرار گیرند ، در نظام اجتماعی و سیاسی هیچ بحرانی از این
جهت به وقوع نخواهد پیوست ، اما نقص و آسیب پذیری زمانی ظاهر خواهد شد که یکی از
این واحد ها در ادای واجبات کفایی خود قصور ورزد ، یا به طور کلی از انجام وظایفش
سر باز زند ، در این صورت واحد های دیگر به میزان صلاحیت و امکانات خود این مسؤلیت
را به عهده می گیرند .

اگر کسی در وضعیت موجود جهان عرب به طور کلی
جهان اسلام تأمل کند ، حجم بحرانی را که نهادهای مختلف عهده دار مسؤلیت حفظ شریعت
و حمایت از ارزشهای اسلامی و ضمانت استمرار آن در بعد سیاسی و در سطح امت و دولت
با آن مواجه اند ، به خوبی درک می کند .

به عنوان مثال نظام آموزشی در مراحل مختلف
خود بنا بر فرض در زمینه ی تربیت سیاسی و تعمیق فرهنگ سیاسی در میان نسل جدید از
طریق روش های تدریس و فضای عام تربیتی باید کامل کننده ی نقش خانواده باشد . برخی
از محققان غربی نقش نظام آموزشی را به ویژه در مرحله ی پیش دانشگاه در تربیت و
رفتار سیاسی فرد دارای بیشترین تأثیر دانسته اند ، چون جهت گیری هایی را که
خانواده در فرد عمق بخشیده تعدیل می کند . اما در کشورهای عربی و به طور کلی در
کشورهای اسلامی نظام آموزشی این مسؤلیت را انجام نمی دهد . نظام آموزشی در کشورهای
اسلامی باید چهار چوبی برای ساختن شخصیتی انقلابی و متقد به ارزش های فرهنگی اسلام
باشد . شخصیتی که از طریق مشارکت اجتماعی و سیاسی برای تحقق اهدافش عمل می کند . شخصیتی
مؤمن که بر اساس ارزش های امانت ، عدالت ، وفاداری ، جهان شمولی اسلام ، همکاری در
نیکی و تقوا ، صداقت ، استقامت ، بخشش ، یاری مظلوم و سایر ارزش های سیاسی اجتماعی
اسام حرکت کند . اما در کشورهای اسلامی نظام آموزشی به وسیله ای برای کنترل
اجتماعی به معنای سلطه گرانه و باز دارنده ی آن تبدیل شده و به صورت ابزاری برای
باز تولید روابط اجتماعی و جایگاه سلطه و مصادر ثروت در آمده است و به جای آنکه در
جهت یک نظام اجتماعی تمدن آفرین حرکت کند ، در خدمت نخبگان حاکم قرار دارد .

برای نمونه روش های درسی در مصر در مرحله ی
آموزش ما قبل دانشگاه به فریب و انحراف آگاهی دانش آموزان می انجامد . نظام آموزشی
مصر بر نقش قدرت مرکزی و حکومت تأکید کرده ، تحرکات و اقدامات مردمی توده ای را نا
پسند می شمارد . نظام مذکور براین امر تأکید دارد که مزایایی به دست آورده اند ،
صرفاً بخششی است که حکومت به آنها ارزانی داشته است . در این نظام آموزشی به تاریخ
قدرت حاکم پرداخته می شود و نه تاریخ نیروهای اجتماعی . همچنین در این نظام آموزشی
مقررات تحصیلی بر اطعت و فرمانبرداری و نفی و تقبیح عصیان تأکید کرده ، و مفهوم
گفت و گو و آزادی و مساوات و ارزش شهروند و نقش وی در جامعه به کلی نادیده گرفته
می شود . در درس تاریخ ، تاریخ اسلامی از زاویه نزاع ها ، جنگ ها و تغییر دولت ها
و کشورها بررسی می شود ، و به جوانب تمدنی و فرهنگی تاریخ اسلام بی توجهی شده است
. همچنین وقایع تاریخی نیز با استناد به کتاب های مستشرقان و به صورتی تحریف شده
نقل می شوند . هیچ توجهی به مبانی و ابعاد اجتماعی سیاسی اسلام وجود ندارد ، تمام
تأکید بر جوانب عقیدتی و اخلاقی اسلام با اتکا به حفظ و به خاطر سپردن است .
منظومه ی دینداری در آموزش های مصر به عنوان منظومه ای ناتوان از ایجاد انسان خلاق
، آزادی و متفکری است که خواههان مشارکت است و مصلحت جامعه را بر مصلحت فرد مقدم
می دارد ، با درد جامعه زندگی می کند و با آن به نحوی مثبت برخورد می کند ، آماده
ی دفاع از کرامت خود است ، و در برابر ظلم اجتماعی می ایستد . بر عکس فضای علمی
آموزشی در مدارس مصر فضای اطاعت است . معلم در این فضا به تلقین و جهت بخشیدن به
محصل می پردازد . گفت و گوی دموکراتیک یا تبادل آراء از این فضا غایب است ، یعنی
مدرسه نمونه ی کوچکی از ساخت قدرت در دولت است .

در دانشگاه ها نیز وضع چندان متفاوت نیست ،
زیرا روش ها و مکاتب علمی غربی بر آنها حاکم است و مضمون فرهنگ اسلامی در روابط
میان استاد و دانشجو و مواد درسی وجود ندارد . فضای بحث و گفت و گو میان استاد و
دانشجو و مواد درسی وجود ندارد . فضای بحث و گفت و گو میان استاد و دانشجو و مواد
درسی وجود ندارد . فضای بحث و گفت و گو میان استاد و دانشجو حاکم نیست ، حتی
دانشگاه های اسلامی مانند الازهر ( مصر ) و الزیتونه ( تونس ) دیدگاه فرهنگی
فراگیری را عرضه نمی کنند . اداره ی این دانشگاه ها نیز در معرض دخالت دولت قرار
گرفته ، و شیوه های آنها تغییر یافته است . به طوری که میان دین و زندگی معاصر
جدایی افتاده است و تعدیل های انجام شده در آنها به دیدگاه غربی نزدیکتر است تا به
دیدگاه اسلامی . بررسی روش های آموزشی در باره ی قضیه ی فلسطین مثال خوبی برای
نشان دادن غیبت دیدگاه اسلامی از عرصه ی جنگ با دشمن صهیونستی و طبیعت فرهنگی
تمدنی و محوریت این جنگ به ویژه نسبت به منطقه عربی است . در آموزش پیش از دانشگاه
حجم و کمیت و کیفیت موادی که در بارهی موضوع فلسطین در مدارس عربی تدریس می شود ،
با میزان اهمیت و محوریت این قضیه تناسبی ندارد . در دانشگاه های عربی نیز بررسی
قضیه فلسطین و صهیونیسم به هیچ وجه در سطح مطلوب انجام نمی شود .

اگر میزان اهتمام رژیم صهیونیستی به تربیت
سیاسی و نیز آموزش دینی را می دانستیم و جهتگیری آموزشی این رژیم را به اشکال و
سطوح مختلف برای بنای ارزش ها و تعمیق ریشه های روانی و فکری آن در می یافتیم ،
همچنین اگر می دانستیم که احزاب و مؤسسات صهیونستی تعلیم و تربیت را در صدر اولویت
های خود قرار داده و نهادهای مختلفی را برای تعمیق عقیده ی صهیونستی به کار گرفته
است ، آن زمان حجم مبارزه طلبی و تهدیدی را که با آ« مواجه هستیم و عمق ضعف تربیتی
و معنوی خود را در مواجهه با این دشمن در می یافتیم .

اگر چه مسجد یکی از واحدهای جامعه اسلامی به
شمار می رود که باید مسؤلیت تربیت سیاسی را چه به صورت غیر مستقیم از خلال اقامه ی
شعائر دینی و ابعاد سمبلیک آن و چه به صورت مستقیم از خلال خطبه های نماز جمعه و
نماز های عید فطر و قربان و مواضع سخنرانان و عالمان در قبال قضایای سیاسی ایفا می
کند ، اما مسجد در واقیت امروز جهان و جهان اسلام کاملاً از محتوای تهی شده است .
به عنوان مثال در مصر طبق قوانین تحول الازهر در سال ۱۹۶۰ دولت بر فعالیت های این
دانشگاه و عالمان آن حاکم شد و مساجد مؤظف به توجیه سیاست های حکومت شدند و خطبه
های جمعه ابزاری برای یاری نظام های حاکم شدند . در باره ی دیگر نهاد های اسلامی
مؤثر بر فضای تربیتی و وضعیت اعتقادی جامعه ی اسلامی نیز تصمیمات مشابهی اتخاذ شد
. محاکم شرعی که نماینده ی نظم و روند قانونی بودند که تربیت فرد در جامعه در سایه
ی آنها انجام می پذیرفت ، غیر قانونی اعلام شدند . وزارتی برای نظارت و سرپرستی
اوقاف تشکیل شد ، و عالمان دینی یکی از منابع استقلال مالی خود را از دست دادند و
جامعه نیز از یکی از نهاد های خود که هماهنگی و همبستگی درونی آن را تأمین می کرد
، محروم شد .

در سطح نهاد های واسط میان دولت و مردم ،
احزاب تقریباً هر گونه نقش قابل ذکری را در تربیت سیاسی از دست داده اند و در برخی
از کشور های اسلامی به طور کلی از صحنه ی حیات اجتماعی حذف شده اند ، در همین حال
نظام تک حزبی عملاً در برخی دولت ها برقرار شده است . نیروهای سیاسی مخالف به
ایفای نقش سطحی و محدود اکتفا کرده اند و این همان چیزی است که بحران مشارکت
خوانده می شود و همچنین در آن می توان بحران تربیت را در سطح نهادهای اجتماعی و
سیاسی مشاهده کرد . نظام های حاکم با به کارگیری وسایل ارتباط جمعی برای جهت دادن
به افکار عمومی و آگاهی های فردی به این بحران دامن زده اند . زیرا آنها سیستم
تبلیغاتی و رسانه های جمعی را در جهت منحرف ساختن توجه مردم از قضایای سرنوشت ساز
و توجیه سیاسیت های حکومت و دفاع از آن به کار می گیرند . رسانه ها در این نظام ها
همچنین در فضای آزادی محدود و اندک و به صورتی کاملاً کنترل شده برای طرح مسائل
معینی مورد استفاده قرار می گیرند و نقش سوپاپ اطمینان را بازی می کنند .

در کشورهای اسلامی تربیت سیاسی در سطوح
مختلف آن فاقد بعد فرهنگی است . همان بعدی که هدف آن آماده سازی انسان و شکل دادن
به رابطه ی او با خداوند ، هستی ، جهان آخرت و سایر انسان ها بر اساس الگو و طرح
اسلامی است . چارچوب این طرح را مفاهیم عبودیت خداوند ، استخلاف و تسخیر هستی و
قیام به عدالت تشکیل می دهد . اگر پذیرش سلطه ی استعمار در نهایت بدین معناست که
شخص در برابر قدرت خارجی احساس ضعف می کند و آمادگی روحی و ذهنی برای برقراری رابطه
با این قدرت قویتر را دارد ، در مقابل وظیفه ی تربیت اجتماعی و سیاسی تأکید بر
هویت و ساختن شخصیتی مستقل و متکی به تمدن و ارزش های فرهنگی خودی است که برای
تحقق و حفظ استقلال از خلاقیت و ابتکار لازم برخوردار باشد .

علی رغم هویت معلوم و ثابت جوامع اسلامی کتاب
های زیادی درباره ب بحران هویت موجود در این جوامع منتشر شده است . صحیح تر آن است
که به جای بحران هویت از بحران تربیتی سخن بگوییم . زیرا این نهادهای تربیتی هستند
که به دلیل اوضاع اقتصادی و سیاسی موجود با بحران مواجه شده اند . در چنین شرایطی
اگر یک واحد اجتماعی هنوز قادر به ادامه ی مسؤلیت خود باشد ، آن واحد قطعاً
خانواده است ، زیرا مکانیزم های درونی و اعمال روزانه ی آن کاملاً دور از قوانین و
ضوابط صورت می گیرد که حرکت سایر نهاد های امت را محدود کرده است . لذا این
خانواده است که در شرایط عدم توانایی سایر نهاد های امت به ایفای نقش و وظیفه ی
خود ، علاوه بر وظیفه ی تربیت اجتماعی و سیاسی وظیفه ی تربیت فرهنگی را نیز بر
عهده دارد .

————————————————————-

منبع : مشارکت سیاسی زن دیدگاهی اسلامی

تألیف : دکتر هبه رئوف

ترجمه : محسن آرمین

انتشارات : نشر قطره ۱۳۷۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا