رابطهی شیطان با نفس از دیدگاه کاک احمد مفتی زاده – ۱
رابطهی شیطان با نفس از دیدگاه کاک احمد مفتی زاده – ۱
نویسنده : کاک احمد مفتی زاده
نکته : این بحث سخنرانی کاک احمد توسط شهید فاروق فرساد از نوار پیاده و نوشته شده است .
درباره این مطلب که: چرا انسان بعضی وقتها با اینکه احساس مسئولیت میکند، از زیر بار آن فرار میکند، و حتی گاهی این کار را توجیه میکند، یعنی نه تنها مسئولیتش را ادا نمیکند، بلکه وظیفه ناشناسیش را هم موجه جلوه میدهد وقتی بحثمان بنیادی و علمی است که ابتدا انسان را مقداری بشناسیم:
این مطلب به چه بخشی از وجود انسان مربوط است؟ به جسمش؟ طبعاً نه! بلکه به دنیای روان و ضمیر انسان مربوط است، مسائل جسمانی نیست. ممکن است قضیهای که پیش آمده به مسائل جسمانی مربوط باشد، ولی احساس مسئولیت نکردن، یا فرار از مسئولیت، یا تلاش برای پسندیده جلوه دادن چیزهای ناپسند و … به جسم مربوط نیست به دنیای روان مربوط است.
واقعیت هم این است که دنیای روان انسان ناشناخته مانده است. اگر میبینید که در فلسفه یا علم اخلاق یا روانشناسی جدید، بعضی از خصلتهای روان انسان مورد بحث قرار میگیرد، چنین مپندارید که این کل روان انسان است نه! شاید یکدهم از خصلتها و خصوصیات کلی روان انسان، هنوز درک نشده است. منظورم جزئیات ساختمان روان یک نفر نیست، که این به اندازهای پیچیده و عمیق است که اصلاً قابل بحث نیست خصلتهای کلی را میگویم. مثلاً میگویند: عاطفه؛ احساسات، تفکر، شعور؛ اینها عنوان خصلتهایی کلی است که در دنیای روان انسان وجود دارند. یا میگویند: محبت، تنفر، نفع طلبی، حساسیت یا میگویند: بردباری، بیصبری، شجاعت، ترسویی، سخاوت، بخل اینها به عنوان خصلتهایی کلی در ضمیر و روان انسان، مورد بحث قرار میگیرند. همینها که شناخته شده، شاید یکدهم یا یکصدم دنیای روان انسان نباشد. در حقیقت روان انسان یعنی: دنیایی عجیب و غریب و بسیار ناشناخته. اما با همان مقدار کمی هم که شناخته شده، میتوانیم بر روی انسان خیلی کار کنیم خصوصاً وقتی که هدایت الهی راهنمای ما باشد، و راه را برایمان روشن کند. آنگاه اگر در زمینه مسائل انسانی، اطلاعات و معلوماتمان هم ضعیف باشد، هدایت الهی موجب میشود که از آن ضعیف، به منزله امری بسیار قوی و بزرگ استفاده کنیم. از معلومات اندکی که داریم، بهره فراوان ببریم.
اکنون برای روشن شدن مسئلهای که شما پرسیدید، با همان معیاری که ذکر شد، (یعنی اینکه: مقدار کمی از دنیای روان انسان شناخته شده، اما هدایت الهی موجب میشود که آن معرفت اندک، پرثمر و پرحاصل باشد)تا حدودی درباره دنیای عجیب روان و نفس و شخصیت انسان بحث میکنیم، تا بعداً بتوانیم به روشنی و وضوح، بر دردهایی که در ضمیر انسان وجود دارد، انگشت بگذاریم، دردهایی که باعث فرار از مسئولیت میشود، و سپس منجر به بدتر از آن، یعنی: خود فریبی یا مردم فریبی میگردد. به بیان دیگر: نه تنها مسئولیتش را ادا نمیکند، بلکه میخواهد آن را موجه جلوه دهد گویا کار خوبی کرده که مسئولیتش را ادا نکرده است. حتی ممکن است بر مردم منت هم بگذارد که خلاف مقتضای مسئولیتش عمل کرده، یا از مسئولیتش فرار کرده است. وقتی آن معرفت اندک که نسبت به دنیای ضمیر انسان داریم، در پرتو نور هدایت اسلام قرار گرفت، نقطهی تاریک زیادی روشن میشود که میتوانیم درست بر آنها انگشت بگذاریم.
قبل از آنکه به بحث شناسایی ضمیر بپردازیم، به مثالی خارج از موضوع توجه کنید: فرض کنید ما میخواهیم درباره درختی – مثلاً درخت سیب – مطالعه کنیم. میتوان از جهات مختلف این درخت را مطالعه کرد. مثلاً: از این جهت که تنه این درخت از چه اجزایی تشکیل شده؟ با تنه درختان دیگر چه تفاوتهایی دارد؟ چگونه باید نگهداری شود؟ چه چیزهایی برای آن مضر و یا مفید است؟ به همین صورت شاخ و برگها را نیز میتوان مورد مطالعه قرار داد. میتوانیم ریشه را به تنهایی مطالعه کنیم، ثمرش را به تنهایی مطالعه کنیم، شکوفهاش را وقتی که شکوفه میدهد به تنهایی مطالعه کنیم و … پس این، یک موضوع واحد است که میتواند از جهات مختلف مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد. هر چه قضایا و موضوعات مورد مطالعه مهمتر باشد، به همان نسبت جهات مختلف قابل مطالعه در خصوص آن افزایش مییابد. لذا وقتی میخواهیم موضوع مهمی ماننند ضمیر انسان را مطالعه کنیم، میتوانیم آن را از دهها و صدها جهت مورد بحث و مطالعه قرار دهیم. اینکه میگوییم برای رسیدن به جواب این مساله، باید ضمیر انسان را مطالعه کنیم، فقط از بعضی جهات است نه از تمام جهات. برای این بحث، شاید کافی باشد که ما از دو جهت این مطالعه را انجام دهیم، تا مایه وضوح مطلب گردد. برای این مطالعه دوسویه، آشنایی با بعضی از اصطلاحات لازم است.
اصطلاحاتی درباره خود و شخصیت انسان، و اصطلاحاتی درباره فعل و انفعالاتی که در ضمیر انسان پیش میآید. آن اصطلاحاتی که به خود و شخصیت واقعی انسان مربوط است، همان سه اصطلاحی است که شنیدهاید: نفس اماره، نفس لوامه و نفس مطمئنه. و اصطلاحاتی هم که به فعل و انفعالات دنیای ضمیر انسان مربوط است، عبارتند از: تقوی،ایمان و اخلاص. البته اصطلاحات دیگری هم که از این مقوله باشد، وجود دارد. این سه مورد به عنوان اصول برای بحث ما کفایت میکند.
اگر انسانی از آغاز تولدش تحت مطالعه قرار گیرد، آنچه به طور عینی احساس خواهد شد این است که : وی در ایام کودکی مقداری نیرو دارد شامل بعضی غرائز، از جمله: نیاز به غذا. میدانیم که این نیرو در وجود کودک هست، زیرا میبینیم که برای غذا دهانش را به این طرف و آن طرف میگرداند. از روی فعل و انفعالات و اوضاع و احوالی که دارد، درک میکنیم که او نیروی تشخیص هم دارد. مثلاً: سرما و گرما را تشخیص میدهد. و همچنین از بعضی دیگر، از نیروهای ابتدایی که میان انسان و بقیه حیوانات مشترک است بهرهمند میباشد. سپس، که مقداری رشد میکند، بعضی از نیروهای دیگر هم فعال میگردد. در مجموع، با یک مطالعه سریع و کلی میبینیم که در این دوران، هر چند بعضی از خصلتهای انسانیش مانند: فکر کردن، حرف زدن، گوش دادن به حرف دیگران، مطالعه کردن و … شکوفا میشود اما در کل با حیوان تفاوتی نداشته، شبیه حیوانات است. از چه جهتی؟ از این جهت که: خواستههای وی فقط از مادیات تشکیل میشود. هر چند نیروهای انسانی را نیز دارد، اما فقط مسائل مادی مشترک میان انسان و حیوان مطلوب او است.
حیوانات چه میخواهند، او نیز همان را میخواهد و چیز دیگری برایش مهم نیست، فکرش در تعقیب چیز دیگری نیست، ذهنش برای چیز دیگری تلاش نمیکند، مقید چیز دیگری نیست. یک حیوان چه مطلوبی دارد و چه چیزی برایش مهم است، او نیز عیناً همان مطلوب را دارد، و همان چیز برایش مهم است. این امر محسوسی است که آنرا مشاهده میکنیم. حال اگر تفاوتی با حیوان دارد، در این است که حیوانات نیازهای غریزیشان را به طور ساده و بسیط میطلبند و تامین میکنند ولی او ممکن است نیازهایش را به صورت ساده و بسیط تامین نکند بلکه مثلاً خوراک رنگارنگ بخواهد یعنی در حقیقت مقداری از حیوان هم، حیوانتر شود. اینکه میداند خوراک رنگارنگ درست کند، یا میتواند آرزوی آن را داشته باشد، برایش امتیازی محسوب نمیگردد، تا وی را پلهای از حیوانات بالاتر ببرد خیر! در همان خصلت حیوانی است که پلهای کاملتر شده. یعنی: خوراک حیوان به یک صوررت مطرح است و برای او به دو صورت یعنی همان خصلت حیوانی در دو ضرب شده است و این امتیاز نیست. اگر حیوان لانهای میخواهد تا در آن پناه بگیرد انسان هم این نیاز را دارد حال اگر آرزو کند و بگوید: خانهام باید مجلل و با شکوه باشد، پر زرق و برق باشد، فرشم چنین باشد و وسایلم چنان اینطور نیست که در جهت غیر حیوانی حرکت کرده باشد جهت همان جهت حیوانی است. این حیوان است که به مکانی برای سکنی گزیدن احتیاج دارد. صرف نظر از تفاوتهایی که حیوانات مختلف در این خصوص با هم دارند. میدانیم که هر حیوانی برای جای استراحت و آرام گرفتن، به نوعی از این عالم ماده استفاده میکند پس تفاوت انسان در این زمینه با حیوانات دیگر در چیست؟ در این است که آرزوهای بیشتر دارد. مسکن درست همان چیزی است که حیوانات هم میخواهند، یعنی نیاز مشترک انسان و حیوان است اما انسان به مکان ساده متناسب با تامین نیازش، قناعت نمیکند؛ و زرق و برق و نقش و نگار میخواهد اما با این خواسته اینطور نیست که در جهتی غیر حیوانی حرکت کرده باشد و بر آن امتیازی یافته باشد.
بعضی مسائل دیگر هم هست که در حیوان دیده نمیشود. مثلاً: استعلاء، برتری طلبی، غرور، تفاخر و …. در حیوانات به کیفیتی که در انسان میبینیم، وجود ندارد.
ولی در حقیقت اینها هم حیوانی است. این درست است که استعلاء و استکبار در مسائل معنوی وجود دارد، لکن در مسائل معنویی که انحراف یافته و به سوی مسائل مادی مایل گشتهاند، مسائل معنوی دو جهت دارد: جهتی مترقیانه، پیشرو و متعالی، و جهتی ارتجاعی، انحطاط آمیز و قهقرایی. معنویاتی که جهت ارتجاعی پیدا میکند، به طرف مادیات برگشته، به خدمت آن در میآیند. بنابراین خصلتهایی این ارزش را دارند که کلمه معنویات، برایشان به کار برده شود که جهت ارتجاعی پیدا نکرده باشند، و در جهت عالی و مترقیانه حرکت کنند.
غرور، تفاخر، استکبار و برتری طلبی بر مردم، هر چند از مقوله معنویات هستند نه از مقوله مادیات، ولی چون سر و کارشان با آن دسته از نیازهای مادی است که رنگهایی از اشتراک میان انسان و حیوان را دارد، تقریباً به عنوان مادی به حساب میآیند. بله! میدانیم که این خصلت استکباری انسان، در حیوانات وجود ندارد ولی اگر دقت کنید رنگی از اشتراک را میبینید. مثلاً: یک حیوان، وقتی حیوان دیگری بخواهد لانهاش را تصرف کند، بدش میآید. یا یک حیوان، زمانی که میبیند حیوانی دیگر جای خوبی دارد و در سایه استراحت کرده و گرما هم آزار دهنده است، برایش فشار میآورد تا از آنجا برود، و جایش را اشغال کند و میبینیم که این خصلت انسان، با جلوهای بسیار ساده و ابتدایی در حیوان هم وجود دارد اما انسان به تناسب اینکه نیروهای فراوان و استعدادها و تواناییهای زیادی دارد، این خصلت را خیلی بزرگ کرده و شکلها و حالات معنوی و پیچیدهای بدان بخشیده است. اگر این مطلب را خوب تحلیل کنید، و به ریشهاش بنگرید، میبینید که از جهت مادیات سر بیرون میآورد، و از همان امراض مادی است که در انسانهای مادی وجود دارد – آنها که به جز دنیای مادی چیزی برایشان مطرح نیست- اگر دارای ظواهری از حالات معنوی، مانند: فکر کردن، سواد و معلومات ، حرف زدن و … باشد، به خاطر اینکه فقط در خدمت مادیات است، ارزش معنویش را از دست میدهد. سواد و معلومات چه ارزشی دارد وقتی که فقط برای پرورش یک حیوان، حیوانی که تنها حیوانیت برایش مطرح باشد، به کار گرفته شود؟! مگر نه این است که حیوانات هم تنها تامین مادیات و ارضای غرائز برایشان مطرح است؟ این خصال اگر چه از مقوله معنویات میباشد، و خیلی ارزش دارد، ولی آنگاه که تنها در کار تأمین احتیاجات مادی به استخدام درآید، و دیگر هیچ؛ ارزش معنویش نمیماند. البته مادی نمیشود، ولی دیگر ارزش معنوی ندارد.
مرحلهای که انسان اینگونه زندگی میکند، خود و شخصیتی دارد که در اصطلاح اسلام، نفس اماره نامیده میشود. نفس یعنی: خود یعنی نوع شخصیتی که انسان دارد.
نفس اماره یعنی: خود فرمانده. اگر بخواهیم به عبارتی فارسی یا کردی (که کلمات مشترک زیادی با فارسی دارد) ترجمهاش کنیم، میشود: خود فرمانده، شخصیت فرمانده. انسان در این وقت شخصیت فرمانده دارد. شخصیت فرمانده یعنی چه؟ یعنی آنطور که همیشه فرماندهان حرفهای را میبینی ژست میگیرند و دستور میدهند، نفس هم در این حال مانند فرماندهان حرفهای است.
قرآن، آمره نمیگوید اماره میگوید. چون آمره و اماره با هم فرق دارند. نفس اماره یعنی مانند فرماندهای حرفهای، ژست فرماندهی دارد، دوست دارد دستور دهد، فرمان صادر کند: چنین بکن! چنان بکن! از دستور دادن و از اینکه دستورش اجرا شود لذت میبرد. خود انسان در این وقت، این خود منحط و پست و بیشخصیت است که مرتب به نیروهای مختلف جسمانی و روانی انسان دستور میدهد که: برو دنبال فلان چیز که – مثلاً – مربوط به خوردن است،مربوط به مسکن است، مربوط به فرش و وسایل خانه است، مربوط به لباس است، مربوط به نیازهای مادی غرایز است، غریزه جنسی یا غیر آن. از این دستور دادنها لذت میبرد. برو آن زن زیبا را که عبور میکند، به گردن و زلف و اندامش نگاه کن، آن ماشین، آن ساختمان را نگاه کن، مرتب به وی دستور میدهد، و شخصیت و وجودش را ذلیل میکند. مانند بعضی سربازهایی که شخصیتان را خرد میکنند فرماندهای به ناحق به او دستور میدهد که: فلان جا را پاک کن، فلان جا را کثیف کن، فلان چیز را بردار، میبینی که این وجود حکم دلقکی در اختیار خودمنحط فرمانروا را یافته. نفس اماره مرتب به چشم، به گوش، به دست و پا، به نیروهای باطنی دستور میدهد که در جهت چیزهایی که تقریبا میان انسان و حیوان مشترک است، به کار افتند، و فعالیت کنند. از این دستورها لذت میبرد و آنگاه آن انسان بیچاره هم به صورت یک موجود پست و بیشخصیت در میآید که بله: بله! چشم! اطاعت میکنم! نفس میگوید: به آن زن زیبا نگاه کن او هم فوراً نگاه میکند. ای خاک بر سرت بیارداه! با آن نگاه شدی شاه؟!
اصطلاح «شدی شاه» برگردان تحت اللفظی جملهای با این مفهوم از زبان کردی است. این تعبیر طعنه آمیز وقتی به کار میرود که فرط بیحاصلی و پوچی کاری، گوشزد مخاطب گردد. حال به او نگاه کردی چه به دست آوردی؟ نفس میگوید: آن ساختمان را نگاه کن چقدر قشنگ است فرد هم نگاه میکند واقعاً زیباست! خیلی خوب، اما نتیجهاش چه شد؟ آن مرد صاحب خانه هم سفیه بوده، مگر آن خانه به چه کارش میآید؟ یا میمیرد و آن را برای دیگران به جا میگذارد، یا هنوز زنده است جلو چشمش ویران میشود و از دست میرود.
مگر روابط میان انسان و متعلقات مادی خیلی جدی و پایدار است؟ البته که نه، روابط، روابطی است گذرا و عارضی. این انسان تا زمانی که در مرحله نفس اماره است، دائماً در حال اطاعت کردن این دستورها است. نگاه کن آن ماشین چقدر زیبا است! فرمانش را ببین، رنگش … را نگاه کن! بسیار خوب، اما ماشین چه شد؟ به کجا رسید؟ تبدیل به خاک و آشغال شد. آشغالی که اکنون آمده و این قیافه را پیدا کرده و انسان کودک صفت را میفریبد. چرا باید فریب این چیزها را بخوری؟ چرا این زرق و برق چنین دلت را میرباید؟ نتیجه این فریفتگی چه میشود ماشین را با خودت به قبر میبری؟ فرضاً اینها را در قبرت هم گذاشتند، آیا بهرهای از آن میبری؟ هیچ استفادهای که از آن نمیتوانی بکنی.
در زمانهای قدیم مردمانی بودهاند که این احساس آنها را زجر میداده که: من این همه زحمت میکشم و مال و ثروت بر هم مینهم، دست آخر به همین سادگی اینها را رها کنم؟ این تصور برایشان مایه حسرت میشده، که واقعاً حسرت آور هم هست. چقدر انسان زحمت بکشد، مال و ثروت جمع کند، ناگهان بگویند: ؟آقا بفرما تشریف ببر! دیگر تمام شد. پس این همه مال و ارث و ماترک را چکار کنم؟ هیچ! همه را بگذار و برو، بی خود زحمت کشیدی. این مطلب زجرشان میداده، فهمیدهاند که واقعاً درد بزرگی است. چکار کردهاند؟ آمدهاند اموال منقولش را (آنهایی که قابل حمل و نقل بوده) با او در قبرش گذاشتهاند! خوب اگر این کار را هم کردند، چه میشود؟ خیال کردهاند که این درد، با این کار درمان میشود نه! این درد با این کار درمان نمیشود با فهم و عقل درمان میشود.
اینقدر حرص و طمع نداشته باش. در حدی که لازم است تلاش کن، اما از آن زیادتر نه. در این مرحله از شخصیت انسان، همه کارها و دستورات و فرمانهای نفس، مانند آن فرماندهان حرفهای است که نمیدانم شنیدهاید یا نه، که میگویند: مثلاً در سربازخانهها، فرماندهان حرفهایی که از فرمان دادن لذت میبرند، ناگهان میآیند و سطل آشغال را در کف اطاق میریزند و بعد به سربازان دستور میدهند که بیایید و اینها را تمیز کنید. سربازها آنجا را تمیز میکنند. بعد میروند با کفش گلی و کثیف از آنجا عبور میکنند و دوباره: سرباز! بیا اینها را پاک کن. با این جور کارهای پست و منافی با شخصیت خود، از فرمان دادن لذت میبرند از اینکه فرمانشان اجرا شود لذت میبرند. از این قبیل چیزها زیاد شنیدهام.
یا مثلاً: حتی در میان خانوادهها، بعضی از شوهرها این خصلت را نسبت به زن دارند. از دستور دادن لذت میبرند. از اینکه زن دستورشان را اطاعت کند لذت میبرند. خیال میکنند با این کارها بزرگ میشوند! وارد خانه میشود: بیا این کفشها را جفت کن، بیا کتم را آویزان کن آخر تو که از زنت گندهتری! چرا خودت کتت را آویزان نمیکنی؟ چرا خودت کفشهایت را جفت نمیکنی؟ یا مثلاً نسبت به بچهاش: پاشو فلان کار را بکن، فلان چیز را بیاور و … و بدینصورت عقدههای فرماندهیش را ارضا میکند. در این مثالها میبینیم که عقده نفس اماره از خود شخص به دیگران سرایت میکند، اما در مرحلهای که ما فعلاً مورد بحث قرار دادهایم، بحثی از سرایت آن نیست بلکه مقصود همان است که در وجود خود فرد مطرح است. نفس به زبان میگوید فلان حرف را بزن، به گوش میگوید فلان حرف را گوش کن، به چشم، به دست، به پا و … مرتباً این اعضای بیچاره را برای چیزهایی که هیچ ارزشی ندارد، هیچ و پوچ است، و عاقبت هم میشود هیچ، به تلاش و فعالیت وادار میکند.
در این مرحله انسان چیست؟ کدام شخصیت است؟ جزئی است ضعیف از یک مجموعه. انسان در اساس مجموعهای بسیار بزرگ است: انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه…
و بعد : انا هدیناه السبیل و … بقیه مسائل مربوط به انسان.
پس انسان مجموعهای است بسیار بزرگ ولی در این مجموعه بزرگ، قسمت عمده چیزهایی که با ارزش است، خوابیده و راکد مانده، از حرکت انداخته شده و در مقابل یک قسمت که خیلی ضعیف و کم ارزش است، فعال شده (البته به هر حال با ارزش و مثبت است، و برای انسان لازم اما چون در میان انسان و حیوان مشترک است نسبت به بقیه مجموعه کم ارزش است) پس نفس اماره یعنی: خود و شخصیتی که متشکل است از بعضی از نیروهای انسانی که فی الجمله میان انسان و حیوانات مشترک است، و اگر فی الجمله با هم اختلافی داشته باشند، در نهایت به مسائل مشترک میان انسان و حیوانات باز میگردند.
نفس اماره یعنی: مجموعه نیروهایی که تنها برای تامین نیازهای جسم تلاش میکند. به بیان دیگر این نفس عبارت است از: شخصیتی که فقط آن مجموعه از نیروهایش شکوفا شده و فعال گردیده که احتیاجات جسم را تامین میکند این مجموعه به کار افتاده اما بقیه نیروها شکوفا نشده و آن مقداری هم که شکوفا شده، در مسیر خودش نیست بلکه به استخدام سایر نیروهای فعال درآمده. این نفس اماره است. و میبینیم که غالب انسانها از این دستهاند، فقط لذائذ مادی برایشان مطرح است، خانه، ماشین و تعلقات و فرش و غذا و سفره رنگارنگ و چیزهایی از این قبیل. غیر از این سرگرمیها و بازیهای کودکانه چیز دیگری برایشان مطرح نیست. خود اینها، خود اماره است شخصیت اینها شخصیت یک فرمانده حرفهای است. اینان از اینگونه هستند، زیرا فقط بخشی از نیروهایشان به کار افتاده و شکوفا شده و دیگر نیروها از کار باز مانده و فعالیتی نداشته و راکد گشته است. نه اینکه از بین رفته باشد، نه، طبعاً از بین نرفته اما راکد شده و از کار افتاده است.
تا وقتی که انسان، کودک است و وقت آن نرسیده که نیروهایش به کار افتد، جای ملامت نیست، و نباید انتظار داشته باشیم که نیروهایش فعال گردد، چون به تدریج از حیوانیت حرکت میکند و نیروهای دیگرش شکوفا میشود. کودکی که تازه متولد شده، و فقط بعضی از غرایزش عمل میکند سپس کم کم بزرگ میشود و بعضی دیگر از غرایزش به کار میافتد سزاوار هیچ انتقادی نیست، او محل ایراد نمیباشد، چون آفرینش الهی به این صورت است که باید از حیوانیت و از این ضعف شروع کند. اما به او استعداد داده است. حیوانات دیگر راکد هستند، حرکت قابل توجهی ندارند، ولی انسان میتواند حرکت کند. اگر میدان عمر و تواناییهای سلولیش استمرار داشته باشد، شاید تا میلیونها سال بتواند رشد کند و ازدیاد یابد. اما کوتاهی عمر در دنیا، این میدان را نداده که بیشتر از مدتی محدود کار کند وگرنه حرکت انسان در مسیر بینهایت است. و طبعاً وقتی این عمر، و این دوران زندگی کفایت نکند، در دوران بعدی که از این دوران کاملتر است، همه استعدادهایش شکوفا میشود. همچنانکه این دوران فعلی نسبت به دورانهای گذشتهمان کاملتر است ، و در گذشته هم هر دورانی نسبت به دوران قبلی کاملتر بوده، بعد از این هم دورانی خواهد بود که از دوران کنونی کاملتر است. عمر دنیوی اصلاً برای شکوفا شدن همه استعدادهای انسان کفایت نمیکند. همچنانکه در آغاز گفتیم شاید یکصدم از نیروهای انسان را حتی نشناختهایم، چه رسد به شکوفا ساختن آنها.
به هر حال، وقتی که کودک است، جریان حرکتش به طور طبیعی بدینگونه است که از حیوانیت، کم کم به طرف انسانیت پیش میرود پس اگر فقط خوردن برای او مطرح است، هیچ ایراد و ملامتی بر او وارد نیست. انسان نه تنها از او ایراد نمیگیرد، بلکه از اینکه میبیند وقتی گرسنه میشود، با گریه و زاری از گرسنگیش خبر میدهد، لذت میبرد. گریه سبب میشود که به سراغش بروند و به او شیر دهند. پس این جای ملامت نیست. یا مثلاً اگر ناراحتی و دردی داشته باشد، یا گرما و سرما اذیتش کند، عکس العمل نشان میدهد این جای ملامت نیست. اما وقتی که بزرگ میشود، زمان آن میرسد که کم کم نیروهای دیگرش هم شکوفا شود. اگر نیروهایش شکوفا نشود و در همین مرحله بماند، یا شکوفا شود ولی به استخدام این مرحله ابتدایی در بیاید، مثلاً: سواد و معلومات پیدا کند، و به دانشمندی بدل گردد، ولی ببینی فقط مشغول خدمت کردن به جسم و غرائز است و دیگر هیچ، آن وقت جای انتقاد و ملامت است. در این وقت است که به خود و شخصیتش میگوییم: «نفس اماره» وقتی کودک است، این را نمیگوییم زیرا نفس اماره عبارتی انتقاد آمیز بوده، و برای شخصیت انسان نامی توهینآمیز است.
کلمه اماره چون به معنی یک فرمانده حرفهای عقدهای است، اسمی تحقیرآمیز میباشد. حال چه وقت این تحقیر به جا است؟ وقتی که نفس در عین بهرهمندی از قدرت اماره نبودن، اماره باشد. بچه نمیتواند اینگونه نباشد، همین است که هست بنابراین به شخصیت او نفس اماره نمیگوییم چون، جای انتقاد نیست. وقتی شخصیت انسان را نفس اماره میخوانیم که بتواند خیلی بزرگتر و عالیتر باشد، خیلی از مسائل را درک کند ولی به آنها نپردازد و تلاش نکند و نیروهایش را در آن جهت شکوفا نسازد و تنها وقتی میگویی که شخصیت فلان انسان، یا نفس او نفس اماره است که فقط همان مقدار از نیروهای مادیش شکوفا شده باشد و اگر بعضی از نیروهای معنویش هم به شکوفایی رسیده باشد، از آنها در جهت نیروهای مادی بهرهبرداری کند.
اما این انسان چون مجموعهای از نیروهای عظیم است، میتواند وقتی که زمانش رسید، اینطور نباشد. یعنی هنگام رشدش میتواند اینقدر کوچک نماند، بزرگ شود به جنبش آید و به جلو برود. چگونه جلو برود؟ بدین سان که بعضی دیگر از نیروهایش هم فعال گردد. مثلاً میگوییم: وجدان، عاطفه، شعور، احساس اینها همه عناوینی هستند برای قسمتهایی کلی از نیروهای ضمیر و باطن انسان. اینها هم شکوفا شود. وقتی اینها شکوفا شد و به کار افتاد، دیگر مرحله قبلی برای خود، دنائت و پستی خواهد دانست.
ادامه دارد….
منبع: نشریه راه ما/ شماره ۲۴
مطالب مرتبط: رابطهی شیطان با نفس از دیدگاه کاک احمد مفتی زاده – ۳
مطالب مرتبط: رابطهی شیطان با نفس از دیدگاه کاک احمد مفتی زاده – ۲
مطالب مرتبط : رابطهی شیطان با نفس از دیدگاه کاک احمد مفتی زاده –