تفسیر سورهی حمد؛ برداشتی از آثار استاد ش
تفسیر سورهی حمد؛ برداشتی از آثار استاد شهید
ناصر سبحانی(رح)
اشاره: از دیدگاه استاد شهید این سوره اوّلین
سورهای است که بر پیامبر – صلّی الله علیه وسلّم – نازل شده است و مدّعای خود را
بر فحوا و مضامین موجود در سوره مبرهن میکند و میفرماید: اگر سورهی فاتحه از
اوّلین آیات نازل شده نباشد؛ دست کم، این پنج آیهی اولیهی سورهی علق که بر پیامبر(صلّی
الله علیه و سلّم) نازل شده جهت زمینهسازی برای نزول این سورهی بزرگ بوده است؛
چرا که مضامین اساسی و سرنوشتساز موجود در سوره(توحید ربوبیت و الوهیت، قیامت،
عبادت، استعانت و استهداء) نیز شاهد این مدّعاست.
سورهی فاتحه: متن دین است و اگر بپذیریم که انسان
مسلمان دارای دو شخصیت اجمالی و تفصیلی است؛ در ابتدای امر این سوره شخصیت اجمالی
فرد مسلمان را در برگرفته و جهت تفصیلِ شخصیت، باید مخاطب بقیهی سورههای قرآن
بود؛ به گونهای که تمامی سورههای قرآن در تفسیر و توضیح این هفت آیه آمده است و
شخص مسلمان باید اهل این سوره بوده و محتوای آن را درنهاد خود به صورت ملکات ثابت
روانی در آورده و سپس مخاطب بقیهی قرآن شود و شاید به همین جهت است که روزانه
دستِکم هفده بار در نمازهای یومیه واجب است خوانده شود؛ چرا که تکرار مفاهیم به
مرور زمان در نفس انسان سبب ایجاد مقام و استقامت میشود. شایان ذکر است بنا به دیدگاه
استاد شهید تبیین و توضیح این سوره نخستین درس ضروری برای هر مسلمانی است که به
تازگی قدم در وادی معرفت، توحید و بندگی خالصانهی الله – جلّ جلاله – نهاده است.
آنالیز سورهی مبارک فاتحه:
الله: اسم جلاله که جامع و واجد تمام صفات کمالی و
اسمای حسنای خداست.
الرّحمن: صفت مشبّهه بر وزن فعلان که این صیغه
بر امتلاء دلالت دار د و آن چیزهایی که حالت درونی دارند مانند عَطْشان یا رَیان و
اگر برای غیرِخدا به کار رود، در ترجمهی فارسی آن می توان گفت: پر از رحمت،
امّا این معنا برای خدا مؤدبّانه نیست پس باید گفت: خدا که تمام ذاتش رحمت است و این
اسم، مقتضی آن است که رحمت تنها از جانب اوست. ولی چون صفت مشبّهه است که از
فعل لازم یا فعل متعدّی منقول إلی الّلازم گرفته میشود، تعدّی به مرحومین(مخلوقات)
را شامل نمیشود. اگر تنها رحمان بود بر این دلالت داشت که هیچ کس از مظاهر رحمت
برخوردار نمیشد. بلکه رحیم بودن خدا این مسئله (برخوداری از مظاهرِ رحمت ِخدا)
را میرساند.
رحیم: رحیم بر وزن فعیل صیغهی مبالغه است(یکی از
پنج صیغهی است که صیغه مبالغهاند، فَعّال، فَعیل، مِفْعال، فَعُوْل) و
روشن است که رحیم صفت مشبّهه نیست و ظاهراً خطایی روی داده است. پس او که در ذات
خود رحمان است در ذات خود رحیم نیز هست یعنی همیشه و پیوسته رحمتش به همه تعلق میگیرد.
هر دو اسمِ رحمان و رحیم از صفت رحمت خدا مشتق شدهاند که آنهم دو مظهر دارد:
(الف)جلب منفعت و تهیهی امکانات
(ب)دفع ضرر و از بین بردن موانع و آفات
نشانههای رحمت خدا:
۱. -نعمتهای مادّی
۲. نعمتهای معنوی.
با ملاحظهی این امر (رحمان و رحیم بودن خدا در
رابطه با انسان ) متوجّه میشویم که انسان مستعد و نیازمند دریافت مظاهر رحمت
(نعمتها) خداست. چرا که اگر انسان مستعد نباشد، نمیشود که خداوند بالفعل رحیم
باشد و انسان که با رحمان و رحیم بودن خدا در ارتباط است، مبین این است که همو
مستعد تربیت، آمادهی دریافت مظاهر رحمت و بهرهبرداری از امکانات و نعمتهاست.
حمد: از مصدر “حمد یحمد”، شاید بتوان
آنرا “ستایش” معنا کرد و در تعریف آن گفتهاند:” الثّناء بالجمیل
على جهه التّعظیم” و به طور خلاصه یعنى شناخت خدا و ایجاد یک دگرگونى درونى
که ناشى از شناخت سه اسم نیکوىِ خدا(رحمان و رحیم و مالک یوم الدّین)است که دو اسم
رحمان و رحیم محبّت و علاقهی قلبى ایجاد کرده و امید را نسبت به خداى مهربان
مهرورز در دل بوجود مى آورند و اسم سوّم ایجاد ترس و خشیت(ترس همراه با تعظیم) میکند.
حاصل این شناخت به صورت عمل خود را در خارج نشان میدهد که در دو قالب عبادت و
استعانت(از خدا کمک خواستن) بروز عینی و عملی پیدا و با ربّ بودن خدا نسبت متقابل
پیدا میکند، یعنی خدا ربّ است و انسان مربوب. در مقابل ربّ باید حامد بود و
حمد کرد.
حمد: شناخت و تحوّل درونی ناشی از ربوبیت
خدا(رحمان و رحیم و مالک یوم الدّین )، ستایش با زبان و جوارح و اعضاء، اطاعت
کامل از خدا در همهی امور(عبادت)، کمک خواستن از خدا جهت رفع حاجات و ضرر و زیان
و تهیهی امکانات و جلب منافع(استعانت)است. چون حمد پنج امر است ربوبیت نیز شامل
پنج امر میشود.
ربّ: به معنی خداوند(صاحب) که در اصل از مصدر
“ربّ یربّ” به معنی” پروردن” است که بعداً به صفت مشبّهه تبدیل
شده به مفهوم “پروردگار” که البته خیلی دقیق نیست. معنی دقیقش همان
خداوند است چون معنی مصدری ربّ، “خداوندی کردن و خداوند بودن” است. صفت
مشبّهه از آن( ربّ یربّ) ” رب ّ” است به مفهوم خداوند، که در زبان
فارسی به معنی صاحب است و اسمی است پنج وجهی و جامع پنج اسم از اسمای حسنی: رحمان،
رحیم، مالک یا مَلِکِ یوم الدّین، معبود (فرمانروا) و معین (فریادرس). دو
اسم اخیر فعلشان در قرآن آمده است که گاهی در کاربرد آن سه معنای اوّل مراد است،
گاهی نیز به دو معنی اخیر آن بکار میرود. لازم به ذکر است مشرکان قریش خدا را به
سه معنی اول(رحمان و رحیم و مالک یوم الدّین) که همان ربوبیت است قبول داشتند امّا
دو معنی دیگرِ ربّ (معبود و معین) را نمیپذیرفتند.
العالمین: اسم و جمع عالَم است و بر وزن فاعَل
(فاعَل از صیغههایی است که برای بیان وسیلهی انجام کاری به کار برده میشود و به
معنی چیزی که بوسیله آن علم کسب میشود. مانند خاتَم که به معنی ختم کننده است). لازم
به توضیح است که انسان عالَمی است؛ اگر دقیق بدان توجه شود به وسیلهی آن صفات خدا
شناخته میشود چرا که انسان(خلیفه و جانشین خدا) واجد پرتوهایی از صفات کمالی
خداوند است تا بتواند کارهای محوّل شده به خویش (شکوفا کردن استعدادهای درونی خود،
تزکیهی نفس و آبادکردن زمین ) را به نحو احسن انجام دهد. جان سخن اینکه بهترین
وسیله برای شناخت بیشترِ خداوند، خود انسان است؛ چرا که هم یکی از آیات قدرت خدا
و هم تجلیگاه پرتوهایی از صفات کمالی خداوندی است دارای صفات جلال و اکرام.
مالِک یا مَلِکِ یوم الدّین: مالِک از مصدر«مِلْک»
و مَلِک از مصدر«مُلْک» است.
مِلْک: در اختیار داشتن، دارا بودن به صورت عملی
یعنی مالک چیزی بودن، عملاً آنرا در اختیار دارد و در آن تصرّف میکند.
مَلِک: یعنی کسی که چیزی را در اختیار دارد و با
صدور فرمان در آن تصرّف کرده و خود مستقیناً در آن دخل و تصرّفی نمیکند بلکه از طریق
دیگران کارها را انجام میدهد.
یوْم: در اصل به معنای روز است امّا گاهی به معنای
روزگار هم آمده و از محدودیت خارج شده است وبه معنی” زمان ِطولانی” که
ابتدا و انتهایی دارد(خلق آسمانها و زمین در شش روزگار – ولَقَدْخَلَقْنا
السَّمواتِ والأرضَ فی سِتَّهِ أیامٍ).
یوْمُالدّین: زمانی است که از نفخِ صور( شیپور)
اوّل شروع شده تا انتهای محاسبه، محاکمه، دخول بهشتیان به بهشت و جهنمیان به
جهنّم پایان مییابد.
الدّین: در کتب لغت ۲۴ معنی را برایش ذکر کردهاند،
تنها یکی از این معانی دارای چهار جهت است و بقیه، همه فروع ایناند. دین یعنی
خاضع بودن، حالت ذلت به خود گرفتن به شیوهای خاص در برابر کسی که دارای تسلّط
است، نظر به اینکه این گونه موضعگیری یا عکس آن عواقبی دارد. این معنی دارای
چهار قید است:
۱. مسلّط و آمِری (امرکنندهای) وجود داشته باشد.
(فرمانروایی به نظر امام مودودی- رحمه الله-)
۲. فرد خاضع ِحالت ذلت به خود گرفته در مقابل خدا
وجود داشته باشد. ( فرمانبرداری به نظر امام مودودی)
۳. روشی برای نمایش این خضوع و تذلّل موجود باشد.
(طریقهی فرمانبرداری به نظر امام مودودی)
۴. سرانجام و عاقبت خوب یا بد وحود داشته
باشد(جزا و پاداش به نظر امام مودودی)
پس معنی “یوم الدّین” تنها روز جزا نیست
چرا که تعبیری نارساست، بلکه روز دریافت جزا از سوی کسانی که به شیوهی خاصّی در
برابر فرمانروای خود خضوع و انقیاد داشتهاند. مالک و ملک بودن خدا در لیست صفاتِ
جلالِ خدا قرار میگیرد که جنبهی کنترل و سیطره را میرساند و این قید را دارد که
کنترل کنندهی چگونگی استفاده کردن از مظاهر رحمت خدا بوده و محاسبه و محاکمهی
انسان دربارهی موضعگیری درست یا نادرست او – نه در زمانِ استفاده کردن بلکه بعد
از استفاده- از مظاهر رحمت است. یعنی خداوند بعد از اینکه امکانات را تهیه میکند
و موانع را از سرِ راه برمیدارد، روزی را هم مقرّر کرده تا بررسی کند که آیا از
مظاهر رحمت او درست استفاده شده است یا خیر؟ بر این اساس سر انجامی را برای
بندگانش مقرّر میکند. پس صفاتی که در لیستِ مالک و ملک قرار میگیرد، کلاً برای
تسلّط و کنترلی است که بعد از استفاده از مظاهر رحمت مطرح میشود
و”بنده” به سوی خدا بازگشته و خدا نیز با مالک و ملک بودنش در سرانجام و
سرنوشت وی تصرّفاتی انجام میدهد.
ایاک نعبد: نعبد از ریشهی «عبد»است که دو مصدر
دارد:
۱. عبادت.
۲. عبودیت و به معنی در نهایت خضوع و تذلّل قرار
گرفتن در برابر کسی. وقتی فردی در مقابل کسی در اوج خضوع قرار میگیرد چند کار را
انجام میدهد:
۱. حق ِّ امر و نهی را از خود و دیگران سلب کرده
و به کسیکه در مقابل آن خضوع و تذلّل دارد، میدهد. این یک امر سلبی است که
موجب عدم تحرک و ایستایی انسان میشود.
۲. اطاعت کامل و بدونِ چون و چرا از فرمانهای او
میکند و این یک امر ایجابی است و باعث حرکتِ انسان میشود.
۳. برای انجام کارها نیاز به امکاناتی هست و
موانعی نیز بر سر راه، امکانات باید تهیه شده و موانع از سر راه برداشته شود. اگر
کسی غیر از این آمِر را جالبِ منفعت و دافعِ ضرر بداند، در اینجا خضوع کامل برای
وی(آمِر) صورت نگرفته است و مقداری از آن، به غیر داده شده تا در مواقعی از آنها
دفع موانع و تهیهی امکانات را بخواهد. پس تنها در مواقعی معنی خضوع و تذلّل تحقق
مییابد که همین آمِرِ خود را جالب منافع و دافع مضار بداند و در نتیجه تنها از او
بخواهد این کارها را برایش انجام دهد(معنی سوم عبادت و عبودیت همان دعاست. )پس
ترجمهی عبادت در تفاسیر به دعا خطاست چون خود عبادت در حقیقت این جنبه را نیز
دارد.
۴. اهل تسلیم در مقابل آمِر خویش باشد.
إیاک نستعین: نستعین از مصدر” استعانه”
و از ریشهی «عَوْن» است. عون به معنی کمک کردن است که با “نصر” تفاوت
اساسی دارد، نصر زمانی به کار گرفته میشود که” منصور” در بلایی گرفتار
شده باشد و نصر این است که آن را از بلا نجات دهد. امّا عون عام است. هر نوع جلب
منفعت یا دفع ضرری را شامل میشود. برای اطاعت کامل از معبود(فرمانروا) در هر گامی
از گامهای بندگی نیاز به دفع مضاری است که باید از سر راه برداشته شده و تهیهی
امکانات و منافعی که باید تأمین شوند. در بخش ربوبیت، شناخت ( رغبت، رهبت و
محبّت) ناشی از معرفت اسمای نیکوی رحمان و رحیم و مالک یوم الدّین است که این
اسمها بر امید و رجا، ترس دلالت دارند. امّا در بعد عملی فقط موضعگیری بیان شدهاست.
چرا که موضعگیری در برابر معبودِ مُعین باید عملی باشد. عبادت و استعانه فعلاند
و فعل چیز درونی نیست این است که اینجا فرموده: نعبده و نستعین. عملاً باید وارد
میدان عبودیت شد و برای معبودِ مُعین تنها شناخت و انقلاب درونی کافی نیست.
إله: از نظر لغوی در اصل یک معنی محسوس مادی
دارد. چرا که لغات نیز دارای یک سیر تکاملی بوده از ساده، محسوس و مادی بودن
آغاز شده تا به وضع کامل رسیدهاند. عرب گفته است:[ألِهَ الفَصیلُ]، فصیل: بچّه
شتری که مادرش به چرا رفته و آنرا در ده یا شهر جای گذاشته است، حالتی که بعد از
بازگشت مادر به آن دست میدهد بویژه بعد از احساس گرسنگی، که دچار نوعی مضرّت
شده و موانعی در سر راه ایجاد شده که مادر میتواند آنچه مطلوب است از امکانات(شیر)
برایش تهیه کند و موانعی (گرسنگی)را که بر سر راه هست بردارد.
وقتی که شتر از کوه یا صحرا برگشته و آن حالتی که
بچّه شتر داشته است یعنی با حرص، رغبت و اشتیاق به سوی مادر دویده و خود را به زیر
مادر انداخته و پستانش را به دهن گرفته، طبعاً تابع آن مادر میشود و اگر مادر جایی
برود او هم به دنبالش خواهد رفت و در اختیار مادر خواهد بود. برای تبیین این
حالت” اَلِهَ” به کار برده شده است. به عبارت دیگر «اَلِـهَ الفَصیلُ»یعنی
این حالت را انجام داد وبعداً در مواردی به کار برده شده است و معانی اخیرش این
شده است: بعد از آنکه کسی یا چیزی به عنوان جالب نفع و دافع ضرر و کنترل کننده
شناخته میشود و خوف و امید در درون نسبت به او جای میگیرد و بعد از این از او
اطاعت شده و کمک خواسته شود. این شخص إله است و دیگری تألُّه میکند. پس معانی
إله همان معانی ربّاند با یک فرق اساسی، که در ربّ هر پنج معنی مستقیماً مدلول
و موضوعٌ لَّهاند، ربّ یک معنی است با پنج جهت و بُعد که در إله سه معنی
اول(رحمان و رحیم و مالک یوم الدّین) شرطند و دو معنی اخیر(معبود و معین) موضوعٌ
لَّه کلمهی إله هستند. یعنی از إله اطاعت شده و از او کمک خواسته میشود.
إله:معبود و معین است به شرط آنکه رحمان و رحیم و
مالک یوم الدّین باشد چرا که اینها شرطند و جزو معنی آن نیستند. مانند وضو شرط
نماز است ولی از اجزای تشکیل دهندهی آن نیست، امّا سجود جزء نمازند. رحمان و
رحیم و مالک یا مَلِک یوم الدّین برای إله جزء نیستند ولی از این لحاظ شرطند که
اگر کسی رحمان و رحیم و مالک یا مَلِک یوم الدّین نباشد چگونه میتواند معین باشد؟
یا اگر کسی رحمان و رحیم و مالک یا مَلِک یوم الدّین نباشد چگونه میتواند
معبود(آمِر مُطاع الأمر)باشد؟ پس منظور از إله یعنی معبودِ معینی که رحمان و رحیم
و مالک یا ملک است و چون هیچکس غیر از خدا، رحمان و رحیم و مالک یا مَلِک یوم
الدّین نیست و جلب امکانات، دفع موانع، کنترل و تسلّط در دست هیچکس به جز او نیست،
پس هیچکس هم غیر از او إله نیست. «لا إله إلاّ الله» هیچ إلهی غیر او نیست و
اگر به طواغیت، آلهه گفته میشود به معنی «آلههی باطل و ادّعایی» که به ادّعا
إله شدهاند و شروط الوهیت(رحمان و رحیم و مالک یا مَلِک یوم الدّین) بودن در آنان
نیست، پس هیچ و پوچاند.
در اینجا حکمت انتخاب إله برای کلمهی توحید روشن
میشود، چرا نفرموده است بگویید “لا ربّ إلاّ الله” چون مشرکان بخش
اوّل ربوبیت(رحمان و رحیم و مالک یا مَلِک یوم الدّین) را قبول داشتند و دارند. ولی
الوهیت؛ یعنی عملاً در مسیر خدا قرار گرفتن را، نپذیرفته و به راحتی میگفتند:
لاربّ إلاّ الله. اما به سه معنی اول و در نتیجه تغییری بوجود نمیآمد. در حقیقت
“لا إله إلاّ الله” خواستن از کسی این است که از وی انتقال از یک واقعیت،
که بر اساس الوهیت غیر خدا بنا نهاده شده، به واقعیتی دیگر در زندگی؛ که بر
اساس الوهیت خداوند بنا نهاده شده، خواسته شود. توحید الوهیتِ خواسته شده از
مردم عمل است و شناخت صرف نیست که در ذهن جای گیرد، رغبت و رهبت نیست بلکه فعل و
جهتگیری ویژهای است که بر اساس شناخت و انقلاب درونی ناشی از معرفت ربوبیت(رحمان
و رحیم و مالک یا مَلِک یوم الدّین) بوجود میآید. این است که امام هدی سیدقطب-رحمه
الله- میفرماید:«لا إله إلاّ الله منهج الحیاه ». لا إله إلاّ الله روشی است برای
یک نوع خاصّ از زندگی.
إهدنا: هدایت و هُدى یعنی: با نرمی و نازک کاری
راهنمایی کردن. تفاوت آن با دلاله که عامّ است این است که دلالت راهنمایی کردنِ
همراه با غلظت، شدّت و خشم گرفتن بر طرف است. با ملاحظهی دقیقِ قرآن متوجه
خواهیم شد، خداوند متعال که انسان را هدایت میکند، بیشتر از توان و وسعش از وی
نمیخواهد. اگر بیشتر از وسع، از انسان بخواهد این همان با شدت راهنمایی کردن
است. لذا در حدود وسع و توان انسان را توجیه کرده و به راه میاندازد. نظر به اینکه
هدایت عبارت است از انتقال از یک واقعیت به واقعیت دیگری است، روان و واقعیت
انسان در این انتقال نیاز به زمان دارد و به همین جهت است که یک دفعه از او نمیخواهد
که از ابتدا به انتها برسد و با توجه به امکاناتی که وجود دارد از انسان میخواهد
که برود و هدایتش میکند.
الصّراط: در اصل از «سِراط» که از ریشه«سَرَطَ، یسْرَطُ»
است آمده، و اصلِ مادّه به معنی «بلعیدن» است. همچنانکه لقمهای که بلعیده میشود
از راه همواری گذر میکند و خیلی به آ سانی میرود، کلمهی صراط برای راهی که پیمودنش
آسان باشد و راهی هموار که حرکت کردن در آن مانند حرکت لقمه از حلق به پایین است
به کار رفته است، حرف «سین» گاهی به «صاد» تبدیل میشود چون با «طا»»که حرف
مستعلیه است، تناسب دارد، البته اگر با «سین» نیز خوانده شود اشکالی ندارد چون
اصلش با «سین» بوده است.
معنی ربّانی- قرآنی صراط: صراط(راه هموار و
بلعنده) که معنی ربّانی و قرآنی پیدا کرده به این مفهوم است که این راه طریقی است
که حرکت کردن در آن، برای انسان اشکال ایجاد نمیکند، چون هم با خودِ انسان و
هم با کلّ جهان هستی سازگار است. حرکتِ انسان به عنوانِ جزئی از دستگاه واحد آفرینش
باید با حرکت سایر اجزای این دستگاه کل و استعدادهای خودش هماهنگ باشد. پس پیمودن
این راه مقتضای استعدادهای خود انسان است و در اصل انسان برای پیمودن این راه آفریده
شده است و هرگاه در این مسیر قرار گیرد، هماهنگ با سایر اجزا در یک قافلهی عظیم
حرکت میکند. اگر به راه غیر خدا «صراط» گفته شود، این هم مثل إله و… صرفاً
ادعایی باطل است.
مستقیم: از کلمهی«قَوْم» از«قامَ، یقُومُ» و همینطور
«قیام» که به معنی «برخاستن» است. باب استفعال برای طلب به کار میرود. یعنی
خواستن مصدرِ مجرّد از مفعول است به عبارت دیگر فاعل از مفعول «کاری » را میخواهد.
اصل إستقامه به معنی این است که: کسی از کس دیگری بخواهد که برخیزد ولی ظاهراً به
صورت لازم به کار رفته است. یعنی میگویند« إسْتَقامَ فُلانٌ »گفته نمیشود
” إسْتَقامَ فُلانٌ فُلاناً “. در حقیقت اولی هم، متعدی است و مفعولش
خود فاعل است: « إسْتَقامَ نَفْسَهُ » یا مانند فعل « صَبَرَ » که شاید گمان شود
“لازم” است امّا فعلی متعدی است. مانند« وَاصْبِرْ نَفْسَکَ »لیکن چون
فاعل خود، مفعولِ فعل است بسیاری از اوقات حذف میشود. پس « إسْتَقامَ »به
مفهوم از خود خواست که برخیزد. امّا از خود خواست که برخیزد به چه معناست؟ بدین
معناست که فرد از خود یک شخص دیگری انتزاع میکند و از او میخواهد که این کار را
انجام دهد. این هم به این مفهوم است که برخاستن را با تمام وجود و حواس جمع انجام
میدهد. خودش از خود میخواهد، بمانند اینکه فردی از فرد دیگری در این زمینه
بعد از دادن ِ آگاهی، اقدام عملی بخواهد. در نتیجه ایجا فرد به خود آگاهی داده،
خود را جمع و جور کرده و بعداً با تمام وجود استقامت میکند. مستقیم به کسی یا چیزی
گفته میشود که با تمام وجود برخاسته باشد که در اصل برخاستن در جهت ارتفاع است. لیکن
ما میدانیم که راه حالت ارتفاعی ندارد، بلکه افقی است. امّا چون مستقیم در جهت
ارتفاع بدون کجی، چاله، بریدگی و موانع است، تصور راهی راست بدون عوایق، موانع
و کجیها از آن شده است برای همین است که آنرا به کار بردهاند. پس این راه از
مبدأ تا انتها و مقصد مستقیم است و هیچگونه مانع و عائقی در آن نیست و پویندهی
(سالک) راه به آسانی میتواند آنرا بپیماید. البته آسان نه بدان معنا که گرفتار هیچ
مشکلی نمیشود بلکه بدین معنی سالک اگر عازم باشد این راه (صزاط مستقیم) او را به
مقصد میرساند و در میان راه به چیزهایی که خلاف مسیر است گرفتار نمیشود. امّا
مشکلاتی نظیر از دست دادن جان و مال و... که در اثنای سیر رخ میدهد، اینها
گرفتار شدن نیست بلکه انسانی که گرفتارِ این مشکلات میشود نه تنها از سیر باز
نمانده است بلکه خودِ این همْ سیر است. گرچه شایسته است همه چیز را دراین راه فدا
کرد امّا وقفه در این راه نیست و هر گامی که گذاشته میشود بر یک قسمت همواری از
راه گذاشته میشود و در نتیجه سیر، ادامهی طبیعی خود را داراست تا به مقصد
خواهد رسید.
أنعمتَ: از باب افعال«إنعام» از ریشهی « نِعْمَه
» به معنی: « خوشحالی و نیکحالی»
إنعام: چیزی به کسی داده شود که سبب خوشحالی و نیکحالی
وی باشد. ”أنعمَ علیه”؛ کلمهی «علی» که با آن به کار برده شده است برای
این است که این نعمتها و وسیلههای خوشحالی بر سرش باریده و وی را در بر گرفتهاند
که در آن یک نوع مبالغه وجود دارد.
” الّذین أنعمت علیهم” کسانی هستند که
بر راهی که قبلاً توضیح داده شد باشند و نهایت و سرانجامِ این راه انعام باشد. راه
مستقیم نیز عبارت است از:شناخت صفات جلال و اکرام و ایجاد انقلابِ درونی متناسب با
این شناختها(رَغَبْ و رَهَبْ ) و موضعگیری عملی (عبادت و استعانت).
مَغْضوب: اسم مفعول از «غًَضَب» به معنی خشم است. مَغْضوب
علیه: خشم بر او گرفته شده.
ضالّین: در اصل اسم فاعل از «ضالّ» از ریشهی
«ضَلَّ»است به معنی” از راه منحرف شد. ضالّ:کسی که از راه منحرف شد و گمراه
شد.
امّا توضیح لازم در مورد مَغْضوب علیهم و ضالّین؛
این دو در اصل اسم مفعول و اسم فاعل بودهاند ولی اکنون صفت مشبهه هستند مانند
کلمات دیگری نظیر: مؤمن، متّقی، فاسق، کافر و منافق که در قرآن به کار برده شدهاند.
همهی اینها صفت مشبّههاند. در پاسخِ چرایی آن باید گفت:در زبان عربی قاعدهای
وجود داردکه در غیر ثلاثی مجرد(ثلاثی مزید فیه، رباعی مجرد و رباعی مزید فیه)، صفت
مشبّهه از اسم فاعل ساخته میشود. در ثلاثی مجرد نیز گاهی، اسم فاعل آن ویژگی
اسم فاعل بودن(حدوث، دلالت بر حدوث و لحظهی زمانی وقوعِ فعل) را از دست داده و
دوام و ثبات یافته، مثل صفت مشبّهه میشود و اصلاً صفت مشبّهه میشود. مثلاً:مؤمن
به معنی ِ” ایمان آورنده” نیست بلکه به معنی”با ایمان” است. ”
فاسق” به معنی “در رونده از محدودهی دین و پردهدرنده”نیست بلکه
به معنی”پردهدر و دررفته” است یعنی دیگر فسق برای این فرد وصف شده
است.
توجه به این مسئله خیلی مهمّ است، چون دو نوع
گناهکردن وجود دارد:
۱. مرتکب گناه، آن کس که گناه را انجام میدهد در
هنگام گناه مغلوب یکی از غرایز شهویه یا غضبیه شده و کنترل از دستش خارج شده و
ناگزیر در یک حالت ضعف بشری دچار گناه شده است اما در عین حال شرمندگی و سرزنشی را
در درونش احساس میکند که نبایستی آن کار را میکرد. مثل اینکه توانایی مقاومت در
برابر گناه را ندارد ویک لَوم خفیف وشرمندگی اندکی در درونش هست و خود فرد نیز از
کاری که انجام میدهد، ناراضی است. در زمانِ ارتکابِ گناه آن کار برایش مزین، آراسته
و نیکوست، اما بعد از آنکه از سیطره و تسلّطِ نفس رهایی یافت، به تدریج لَوم و
شرمندگی قوّت گرفته تا به اوج قوّت میرسد و منجر به توبهی فرد میشود« وَ یتُوْبُونَ
مِنْ قَریبٍ » این نوع گناه انسان را از دین خارج نمیکند گرچه ارتکابِ شرک، زنا،
قتل و… باشدکه این را قرآن «لَمَمْ» مینامد، که عبارت است از:ارتکاب کاری
بدونِ تعمّق و زیادْماندن در کار. مثلاً گویند:«ألْمَمَ بِفُلانٍ» یعنی “آمد
یک سری زد و رفت”. و در آیهی۱۳۵سورهی آل عمران میفرماید:«وَلَمْیصِرّوا
عَلی مافَعَلُوْا» یا در آیهی ۱۷ سورهی نساء میفرماید:«ثُمَّ یتُوْبُوْنَ مِنْ
قَریبٍ» و این گناهی است که شامل مغفرت خدا میشود.
۲. امّا یک نوعِ دیگر از گناه هست و آن اینکه:
انجام دهندهی گناه نه تنها از ارتکابِ آن دچار سرزنش، خجالت، شرمندگی یا لَوم
خفیف نمیشود بلکه ارتکاب گناه ناشی از دست رفتنِ کنترل نیست بلکه برنامهی زندگی
روزمرهاش شده است. به تعبیر قرآن:«زُینَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرآهُ حَسْناً»
(فاطر/۸) اصلاً آن کاری را که انجام میدهد در نظرش کارِ نیکو وآراستهای است. در
آیهی ۸۱ سورهی بقره میفرماید:«أحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ» هیچ منفذی برای خروج از
گناهان نیست و در دایرهی گناه قرار گرفته و گناه برایش کاری خوب است. مثلاً وقتی
از شراب خوردن دست میکشد، بازگشتن از گناه به خاطرِ پشیمان شدن، و متّقی بودن نیست
بلکه به جهت خستگی یا نبود مشروب است. این نوع از گناه انسان را از دین خارج میکند.
چراکه لومی، سرزنشی، خجلتی و شرمندگی در وی نیست بلکه این کار در نظر این چنین
فردی نه تنها بد و زشت نیست بل نیکو و پسندیده است. “یتُوْبُوْنَ مِنْ قَریبٍ”
نیست، ”وُ لَمْیصِرُّوا عَلی مافَعَلُوْا” نیست و” أصَرَّ”
هست و” لَمَمْ” نیست بلکه به صورت دوام و تعمّق این کار را انجام میدهد
و “إتّخَذَ إلهَهُ هَواهُ”(فرقان/۴۳) از دین خارج شده و هوی إله وی شده
است. وقتی کسی را کافر، فاسق یا منافق مینامند باید این حالت دائم را داشته
باشد. گرچه مؤمن هم در آن لحظهای که مرتکب گناهانی مانند خوردن شراب، زنا، سرقت
و… میشود، یک نوع کفر برایش روی داده است. مثل همان که در حدیث وارد است که:«
لا یشْرِبُ الشّارِبُ حِینَ یشْرِبُ وَ هُوَ مُؤْمِنُ وَ لایزْنِی الزّانِی حِینَ یزْنِی
وَ هُوَ مُؤْمِنُ و…» کفر در این حدیث شریف به چه معناست؟به این معنی است که
انسان آنگونه که شایسته است در برابر حقیقت موضعگیری نکند و همین ارتکاب گناه
موضعی خلافِ موضعگیری شایسته در برابر حقّ است، پس انجام دهندهی آن مرتکبِ یک
نوع کفر یا فسق یا ظلم شدهاست امّا چون دائمی نیست و” لَمَمْ
“و”وَ یتُوبُوْنَ مِنْ قَریبٍ” است. خداوند به رحمت خود نام این
را کفر، فسق ننهاده است ولفظ کافر را نمیتوان برای او به کار برد البته به صورت
اسم فاعل میتوان به کار برد یعنی”کفر ورزنده” اما چون احتمال التباس با
کافر به معنی صفت مشبّهه وجود دارد. الفاظ کافر، فاسق و ظالم ممنوع شده است چر
اکه این مصطلحات معنی دوام را میرسانند. معنی صفت مشبّهه و همین طور «مؤمن و
مسلم» و سایر اصطلاحات قرآنی”مغضوب علیهم و ضالّین “هم به همین منوال
است.
یعنی معنی مغضوب علیهم و ضالّین به این ترتیب است
که گاهی امکان دارد مؤمن در یک لحظهای از چیزی گمراه شود اما چون ادامه نمیدهد
ضالّ نیست و یا در یک لحظه؛ لحظهای که گناه را انجام میدهد مستحِقِ غضبِ خدا شود
اما به محضِ توبه دیگر اینگونه نیست و بدین ترتیب مغضوب علیهم و ضالّین کسانی
هستند که خشم گرفتن بر آنها یه خاطرِ گمراهی، وصفِ دائمِ آنها شده است.
مغضوب علیهم: کسانی هستند در عین اینکه شناخت
دارند و اشکالی در شناختشان پیش نبامده است “انقلابِ درونی و موضعگیری خارجی”
را آنطور که شایسته باشد ندارند و میشود گفت: علم بیعمل دارند.
ضالّین: کسانی هستند که بعد از آمدن هدایت برایشان،
در اثر بیتوجّهی و طالبِ حق نبودن از شناختِ آن صرف نظر کردند و نتیجه آن شد که
نه تنها علم را بلکه عمل را نیز از دست دادند. البته شاید ایطور گمان رود که ضالّین
کسانی هستند که هدایت به آنها نرسیده است و آنها شامل “مُنْعَم عَلَیهِ”
هستند ولی با دقت در آیات قرآن متوجّه میشویم که ضالّین هم مورد خشم خدا واقع میشوند
و کافرند. چون اینان ضالهای فَتری نیستند ضالهایی هستند که بعد از آمدنِ هدایت ضالّ(گمراه)
شدهاند همانطور که در مورد نصاری میفرماید:«اُولئکَ هُمُ الضّـالُّونُ»(آل
عمران/۹۰) پس هم مغضوب علیهم ضالّ هستند و هم ضالّین، مغضوب علیهماند.
***
تفسیر سوره:
الحمدلله ربّ العالمین: حمد و ربّ العالمین توضیح
داده شد. اینک نوبت آن است وقتی که گفته میشود الحمدلـِ مثلاً: الحمدلـِلهادی یعنی
چون هادی است حمدش میکنم. یا الحمد لِرَّزّاقِ: چون رازق است حمدش میکنم. پس
الحمدلله ربّ العالمین: در اینجا دو امر قابلِ
ملاحظه است:
۱. لفظ الله ذکر شده است، چون الله ذاتی است که
دارای صفات جلال و اکرام است. بدون در نظر گرفتن یک صفت خاصّ با همین کلّیت و
اجمال مستَحِق حمد است و در برابر خدا باید موضع حمد گرفت چون دارای دو دسته از
صفات است که حمد به آنها تعلّق میگیرد. بعد از اینکه استحقاقِ خدا را به صورت
عمومی برای حمد بیان میکند تعبیر رب العالمین را میآورد مثل اینکه فرموده است
چون رب العالمین است باید حمد شود. اما سؤال اینجاست چرا نفرموده:”لَأنَّه
اللهُ ربُّ العالَمینَ فَالحمد لَهُ” بلکه حمد را پیش انداخته است؟ در پاسخ
باید گفت: چون در اینجا مسئله مربوط به بندگان(آدمیان) است، موضعگیری آنان است
که اهمیت دارد نه هیچ چیز دیگر. او الله و ربّ العالمین است، امّا اینجا یک خبر
ساده و گزارش نیست، مسئلهی موضعگیری انسان در برابر این حقایق مهمّ و حیاتی
است. بدین خاطر است که الحمد قبل از لله ربّالعالمین آمده است.
۲. همانطور که قبلاً توضیح داده شد در شرح
“رب العالمین” رحمان و رحیم که جالب نفع و دافع ضرر و مالک یوم الدّین
هم کنترل کننده و رسیدگی کنندهی کیفیت برخورداری از مظاهر رحمت که موضعگیری عملی
در برابر اینها تقدیری است و ذکر نشده است. در اثرشناخت رحمان و رحیم ”
رغبت” و در اثرشناخت مالک یوم الدّین “رهبت” در درون جای گرفته و
آنرا فرا میگیرد. در توضیح معانی دیگر رب، هیچ اسمی ذکر نمیشود بلکه آنچه
مهمتر است موضعگیری عملی انسان است که در برابر اسمها آمده است و اگر اینها نیز به
صورت اسم ذکر میشدند، امکان توجه به اینکه عبادت و استعانت اموری عملی اند وجود
نداشت. این دو توحید الوهیت اند وتوحید در عمل که واقعیت تغییر در زندگیاند. لذا
دو اسم “مَعبُود و مُعین” مقدر شدهاند و به صورت تصریحی موضعی که در
برابر این دو اسم گرفته میشود، به صورت “فعل”آمده است: ایاک نعبد و
إیاک نستعین.
در اینجا یک نکته قابل ذکر است که انسان از ملاحظهی
مظاهر رحمت و ربوبیت شروع کرده مثل اینکه در مسیری مشغول حرکت است که مظاهر رحمت و
ربوبیت خدا، مخصوصاً بخش رحمت در سراسر این راه وجود دارد. هنگامی که از میان این
مظاهر حرکت کرده و از آنها برخوردار میشود متوجهی مسئولیت میشود و احساس مسئولیت
پیدا میکند و در همین جا سیر و سلوک مقدماتی جهت رسیدن به خدا تمام میشود و
متوجه نعم (نعمتها)خدا و احساس مسئولیت که همان ارتباط با خداست. بنابراین کلام
از اسلوب غیبت به خطاب تبدیل میشود و به جای ایاک نعبد، ”ایاهُ نعبد”
گفته نمیشود و مثل این است که در پایان مسیر طی شده به حضور خداوند رسیدهایم و
در اینجا میگوییم “ما عالَمیم” و ایاک نعبد و إیاک نستعین. در توضیح
مقدَّم شدن” إیاکَ” برفعل گفته شده است، این تقدیم برای حصر است یعنی
تنها تو را عبادت میکنیم و تنها از تو کمک میخواهیم، امّا پیش انداختن یکی از
متعلّقات فعل بر خود فعل همیشه برای حصر نیست. این موضوع سبب ایجاد اشکال برای
مفسّرین و علمای بلاغت شده است ولی اگر همیشه تقدیم آن جهت حصر باشد مشکلی پیش نمیآمد
و هر جا به چنین موردی برمیخوردیم میگفتیم حصر است لیکن در هرجایی از قرآن این
طو ر نیست. مثلاً: [وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ ینْفِقُونَ](بقره/۳) به این معنی نیست
که تنها از چیزهایی که خدا به ایشان داده است انفاق میکنند مگر چیز دیگری هست که
تصور شود تا بفرماید تنها از این. اینجا یک نکته هست که: وقتی جملهای یا کلامی
به کار برده میشود که دارای اجزای متعدد و متعلّقاتی مثل: فعل، مفعول، ظرف، مفعول
مطلق و… است و در آن قیودی وجود دارد، ترتیب به صورتی است که آنچه مهمتر است
در آخر جای گیرد، بر خلاف آنچه در علم معانی گفته میشودکه: آنچه که مهمتر است در
ابتدای کلام قرار میگیرد. در برخی از جاها هست مثل اینکه گفتیم چرا”
الحمد” پیش از “لله” آمده است. ولی این جایگاه خاصی است ولی در
مورد قبلی مسئله مربوط به متعلقات یک فعل با خود متعلّق است که کدامیک مهمّ است و
باید در نهایت کلام قرار گیرد مانند اینکه بقیه زمینهسازاند و مقصود بالتّبع
هستند برای مثال اگر گفته شود: “رأیت فلاناً یوم الجمعه على سطح بیته”
در اینجا” سطح بیته” مهم است و ترجمهی آن این است که “بام خانهاش
دیدهام” لحن کلام در اینجا عوض شده که اهمیت این را جلوه میدهد. اما اگر
گفته شود:” رأیت على سطح فلاناً یوم الجمعه طائراً” در اینجا”
طائراً” مهم است. ودر این آیه: ”وَالَّذینَ یؤمِنُونَ بِالْغَیبِ وَ یقیمُونَ
الصَّلاهَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ ینْفِقُونَ” اگر میفرمود:”و ینْفِقُونَ
مِمّا رَزَقْناهُمْ” در اینجا ” مِمّا رَزَقْنا ” مهمّ جلوه میکرد
نه” ینْفِقُونَ ” یعنی از آنچه ما روزی دادهایم انفاق میکنند امّا در
اینجا میفرمایدکه: اینهایی که ایمان به غیب دارند، اقامه ى صلاه دارند، حالا ببینیم
در مورد “ممّا رَزَقْنَا ” چه موضعی دارند؟ ” ینْفِقُونَ” از
آنچه به ایشان روزی دادهایم انفاق میکنند. لحن کلام نیز همین است؛پس موضع این
است در برابر روزیای که ما به آنها دادهایم، انفاق میکنند. پس تقدیم متعلّق یعنی
مفعول بر فعلش برای حصر است و آنچه را مهم است نظر به اهمّیتی که دارد قبل از آن بیاوریم
که در چنین حالتی حصر روی داده است. مثلاً در جملهی:”رأیت یوم الجمعه
فلاناً على سطح بیته” اگر گفته شود: ”على سطح بیته رأیت یوم الجمعه
فلاناً” در اینجا حصر رخ داده است؛ چراکه جای آن(على سطح بیته) در آخر کلام
است لیکن ما آنرا از جای اصلی اش برداشته و در ابتدای کلام آوردهایم. در
“إیاکَ نَعْـبُدُ” اگر بگوییم”نَعْبُدُکَ” امر مهم در این
حالت بندگی مخاطب(خداوند) مهم است نه اینکه بندگی میشود و در آن صورت تقدیمش برای
حصر است؛ امّا جوّ کلام و زمینهای که این آیات در آن است اینگونه اهمّیتی را نمیرساند.
مثلاً توهّمی به وجود نیامده است که مگر کس دیگری نیز غیر خدا عبادت میشود و یا
توجّهی به خداوند نمیشود بعد گفته شود؛ نه مهمّ این است که ما اینجا ما تو را
عبادت میکنیم و عبادتِ کس ِ دیگری نیست. بلکه در اینجا قضیه این است که وقتی که
ربوبیت تذکّر داده میشود مثل این است که پرسیده شود موضع شما در برابر”
ربّ” چه موضعی است؟ در پاسخ گفته میشود: إیاکَ نَعبُدُ” تورا بندگی میکنیم.
اینطور نیست که تو را بندگی میکنیم به صورت حصر، تو را بندگی میکنیم نه چیز دیگری؛
یعنی موضعِ ما موضع بندگی است نه امی دیگر و از تو کمک میخواهیم.
راه تا اینجا روشن شده و اکنون بندهی خدا در محضر
خداست و در حال خطاب است و از خداوندش میخواهد خود و سایر عالَمین(انسانها)، کسانی
که تا این مرحله به توجه رسیدهاند، هدایت دهد که سالک این راه شوند« إهدنا
الصّراط المستقیم» سؤالی که ممکن است در اینجا پیش آید این است مگر کسی که این را
میگوید مهتدی (هدایت یافته)نیست پس إهتدا یعنی چه؟ چون هدایت امری نیست که انجام
پذیرفته و تمام شود، انسان لحظه به لحظه نیازمند هدایت است؛ کسی که در سر راه
عبودیت قرار میگیرد، هر گامیکه بعداً از جزئیات عبودیت میگذارد باید مهتدی
باشد؛چراکه ممکن است کسی مؤمن بوده ولی در یک چیزی گرفتار انحراف شده، رأی و
نظرش اصابه نکند؛هرلحظه و هر روز برای انسانِ مؤمن، مسائلی جدید پیش میآید که نیازمند
موضعگیری جدید است و این(موضگیری) کار آسانی نیست. پس هدایت خواستن از خداوند این
است: فردی که تا بدین جا رسیده است از این به بعد نیز هر گامی از گامهایش نیازمند
دستگیری از طرف خداوند است، همانطور که در آیهی۶۹سورهی عنکبوت میفرماید:
«وَالَّذینَ جَاهَدُوا فِینا لَنَهدِینَّهُم سُبُلَنَا» کسی که به خاطر خدا مجاهده
کرده است حتماً خدا برسر راهش هست؛ پس مراد از « لَنَهدِینَّهُم سُبُلَنَا » چیست؟
یعنی از این به بعد نیز در شُعَبِ صراط مستقیم؛ در زمینههای مختلف(در ارتباط با
خود، خدا، مردم، نعمتهای خدا، نظام سیاسی و… )نیز هدایتش میکنیم.
صراط الّذین أنعمت علیهم: وقتی که خداوند متعال میخواهد
مؤمنان را به راهی که راه« الَّذِینَ أنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» است، هدایت کند؛در ضمن
این عبارت این معنی مستتراست که:«ما را به سرانجام نعمت برسان، منتهی به نعمت نما
و ما را در این راه هدایت ده که در نهایت به نعمت برسیم.»
الذین أنعمت علیهم: طبق آیهی۶۹سورهی نساء چهار
گروهند:«مِنَ النَّبیینَ وَ الصِّدّیقِینَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحِینَ» هرکس
در راه آنها قرار گیرد یعنی به آنها میپیوندد؛ اگر امکان نبی شدن به علت کسبی
نبودنِ آن نیست؛ امّا سه مرتبهی دیگر کسبیاند و رسیدن به آن مراتب بستگی به همّت
فرد دارد؛ مؤمن میتواند صدّیق(یعنی سراسر زندگیاش صدق و راستی در عبودیت خداست) یا
شهید(زندگیاش گواه حقّانیت این امرِ دین و اینکه عبادت تنها ازآنِ خداست و مال هیچْکس
دیگری نیست) و صالح (مؤمن عامل) باشد. این چهار دسته” أنعمت علیهم”
هستند غیرالمغضوب علیهم ولاالضّـآلّین نه مغضوب علیهماند و نه ضالّین هستند؛ به
راه اینها ما را هدایت کن که: الّذین أنعمت علیهم هستند نه اینها و نه آنها.
حرف”لا”در« ولاالضّآلّین» اصطلاحاً
«زائده» گفته میشود که عبارتِ از بیمعنی بودن ِ آن نیست بلکه دارای نقش اساسی
است؛ چرا که اگر گفته شود: «غیر المغضوب علیهم والضّـآلّین» یعنی: أنعمت علیهم
مجموعهی این دو گروه نیستند امّا اینکه یکیاشان هم نباشد، نفی نمیشد، لیکن
وقتی” لا” بر سر “الضّالّین” اضافه میشود یعنی نه اینها
هستند و نه آنها.
خدایا ما را هدایت ده تا رهپوی شایستهی راه
پر
خدایا ما را هدایت ده تا رهپوی شایستهی راه پرافتخار پیامبر(ص) و اصحاب و تابعان به احسان ایشان باشیم. آمین
منبع : http://islahweb.org