شخصیت استاد حسن البنا ، چگونه این مرد بزرگ را درک کنیم؟
شخصیت استاد حسن البنا ، چگونه این مرد بزرگ را درک کنیم؟
نویسنده : انور الجندی / مترجم: مصطفی اربابی
ابرهایی که منابع روشنایی می گردند
پیرامون شخصیت استاد حسن البنا پرده ها و ابرهای زیادی خیمه زده اند و همین امر بوده است که بعد از شهادت ایشان تا به امروز حقیقت را از مردم پنهان کرده است. در مدتی که بیش از ربع قرن است که هنوز مردم نتوانسته اند، شناخت صحیحی از این گنجینه ی بزرگ به دست آورند و بصورت حقیقی او را بشناسند.
از اسباب و وسایل و حیله های فراوانی استفاده شده است تا زرنگی ارزشمند این مرد بزرگ در هاله ای از ابهام و پیچیدگی باقی بماند. این جریان از زمانی است که ایشان در میدان جهاد به شهادت نایل آمد ، او سخن حق و پرچم حق را برافراشت و به نام خدا به شهادت رسید. حوادث پی در پی موجب گردید، که اقداماتی برای افزایش ابرهای تیره میان مردم و حقیقت انجام گیرد، و هر روز بر تراکم این ابرها افزوده گردد. این اقدامات برای آن بود که حقایق همواره در پرده باقی بماند ، و روشنایی بر آن نتابد،تا امور مربوط به این مرد بزرگ و یا شخصیت ایشان در پرده ی اوهام باقی بماند.
در خلال این مدت شبهات زیادی پیرامون شخصیت و دعوت ایشان که مردم را بدان فرا می خواند، پراکنده شده است و نیروهای زیادی گرد آمده اند،تا حقایق را دگرگون سازند، مفهومی تقلبی و غیر واقعی و مغشوش و همراه با کینه و نفرت از ایشان در اذهان ایجاد کنند. همه ی این تلاش ها برای خدا نبوده است، بلکه هدف بازداشتن مردم و بخصوص جوانان از شناخت جوهر حقیقت بوده است تا عظمت این مرد نمایان نگردد، چنانکه هدف شان باز داشتن مردم از شناخت عظمت دعوتی بوده است که ایشان پرچم آن را بر دوش ذاشته اند. چه بسا که این مرد بزرگ و دعوتش را متهم به دسیسه و توطئه و انقلاب و جنایت و ترور نموده اند و هدف اصلی ایجاد مانعی استوار و محکم بوده است، تا حق در پشت پرده پنهان بماند و چراغ خیر و فضیلت و نور به خاموشی گراید!!
ولی سخن باطل هر چقدر هم رشد کند باید سقوط نماید و سخن حق هر چقدر در پشت پرده پنهان گردد باید روزی ظاهر شود و بدرخشد. هم اکنون زمان آن است که نسلهای نو، این صفحه ی زرین را که مملو از روشنایی و نور و خیر محض می باشد بشناسند، و با جهاد صادقانه و خالصانه ی مردی آشنا شوند، که همه ی کارهایش برای خدا بود. مردی که در کارهایش هیچ شایبه طمع ورزی ،و غرض دنیوی و مادی و هیچ نشانه ای از هوا و هوس مشاهده نمی گردد.
شاید از شگفت انگیزترین چیزی که محقق بی غرض با آن مواجه می شود، بررسی شخصیت این مرد می باشد که توانست به سرعت فوق العاده در مدت اندکی یعنی فاصله بیست سالگی تا چهل سالگی کارهای بزرگی را صورت دهد، آنهم به شکلی که محققان را به تعجب و دهشت وا دارد، او بسان تیر و شهاب آزاد گردید و رحمت خدا بر او موجب گردید که اثرات پایدار و ماندگاری را از خود بر جای نهد. او در این مدت اندک در بخش روح و روان و فکر، کارهایی را انجام داد که دهها تن که دارای عمرهای طولانی نیز بوده اند، از انجام آنها ناتوانند.
قدرت عجیب او بر احاطه ی بر علوم و تحقیقات فقهی و فلسفی و در بخش های تصوف و سیاست و نوآوری فوق العاده بود، به طوری که تمام ابعاد حوادث اجتماعی را در تمام جهان اسلام مورد باز بینی قرار داد،و شناخت کاملی را از رجال، و رهبران، و مشاهیر این روزگار و تمام اعصار در طول تاریخ، حاصل نمود. او همه چیز را بر معیار اسلام سنجید و در پرتو قرآن و در خلال دعوتش که از اعمال اسلام و رسالت قرآن سرچشمه گرفته بود، به داوری نشست و فهم خالص و دقیق و عمیق در فضایای مختلف بدست آورد. او همواره راه های خیر و صواب و سلامت و هدایت را برای امت در پرتو نور اسلام جستجو کرد و امت را از سقوط در اشتباه و خطا و انحراف حفظ نمود، او را در راه حقیقی خدا به حرکت در آورد، و ایمانش را دراین راستا بارور نمود. در تصمیم گیری شگفت انگیز بود، به خدا اطمینانی استوار و محکم داشت که تزلزل در آن راه نمی یافت و هر عملی را اول خود انجام می داد و سپس به دیگران عرضه می نمود.
حوادث او را متزلزل نمی کرد، سختی ها عزم او را سست نمی نمود و به اندازه ی مویی از ایمان متین او کاسته نمی شد، او باور داشت آنچه که مردم را بدان فرا می خواند حق است، حق همان است که در راه آن تلاش و جهاد می کند، زندگی و مرگ او برای خدا بود، همه ی اینها او را از دیدار با صاحبان اندیشه ها و کتب ها و مذاهب مخالف باز نمی داشت، امیدوار بود که هر کسی را به صف دعوتش ملحق سازد و به خیر همگان امیدوار بودو عیبی نمی دید که با مردم، چه مسئولان و چه توده ها و چه با افراد با نفوذ روبرو شود. همیشه طبق برنامه حرکت می کرد، البته توام با تسامح و الفت. امیدوار بود در دل های مردم جاباز کند، از آنان بهرمند شود و آنان نیز از او بهره ببرند، به دنیای مردم کاری نداشت و سعی می کرد از هدفش منحرف نگردد. او به هر جایی وارد و خارج می شد بدون آن که تسلیم دنیا گردد.
این قدرت عجیبی بود که برای بسیاری دست نمی دهد، چه بسا کسانی که در برابر جامعه و جبروت آن استقلال شان را از دست بدهند و نتوانند به نقد آن بپردازند و با اشکالات آن بستیزند، و خطاهایش را جبران نمایند.
او مردی بود که دنیا و هر آنچه از زینت و مال در آن است، در برابرش کوچک و حقیر بود، لباس ساده می پوشید، زندگی ساده داشت و اثاثیه خانه اش و غذا و لوازم منزلش همه در حد بسیار پایینی بود، چرا که او خودش را برای مقاصدی والا آماده کرده بود او آماده بود تا مسئولیت خویش را به انجام برساند، و دعوتش را ابلاغ نماید.
او مدت چهل سال در این زمین زیست و جز شب های اندکی در رختخواب نخوابید، خانواده اش جز مدت اندکی او را نمی دیدند، عمرش در مسافرت برای استحکام پایه های دعوت ربانی و ارکان اسلام سپری گردید. چه بسا که در این مسافرت ها میلیون ها انسان به سخنانش گوش می دادند، او توده ها را با صدای باوقارش هدایت می کرد و به صورت گروههای بزرگ که متشکل از هزاران تن بود، آنان را وارد میدان اسلام می نمود.
اگر حسن البنا اهل طمع ورزی بود، باید بیشتر از متاع دنیا استفاده می کرد زیرا آنچه معاشران او از زندگیش گفته اند، بسیار اندک و ناچیز بوده است. این حقیقت بعد از مرگش ثابت گردید، که چه چیزی برای خانواده اش از دنیا باقی گذاشته است!!
این ابرهای تیره ای که پیرامون این مرد بزرگ و دعوتش را احاطه کرده اند، بیشترین تاثیر در نوشته های داشته که درباره اش نوشته اند. نوشته های مختلفی که بر اساس مقاصد یکسان نوشته شده و نشان میدهد که نویسندگان آنها از فهم صحیح حقیقت دور مانده اند. آنها یا در اندیشه با استاد مخالف بوده اند و یا با ایشان خصومت داشته اند. بیشتر کسانی که در این باره نوشته اند رجال احزاب و رجال فرقه های مختلف بوده اند که با دعوت ایشان دشمنی داشته اند. بعضی از حسودان بوده اند، همانها که نتوانسته اند، همانند او در دل مردم جا باز کنند.
روشن است که عدم دید صحیح و ناتوانی از احاطه به ابعاد امور، مانع بروز حق کامل و نظریه ی صحیح شده است. زیرا در طی سالیان گذشته فرصتی دست نداده است تا کسی بتواند سخن حق را بگوید، تا مبادا به همان شری گرفتار شود، که این مرد بزرگ و جماعتش به آن گرفتار شدند. حتی کسانی هم که برای شان فرصتی دست داده که سالها در خارج کشور باشند، قلمهای شان خشک شده و بسیاری- جز عده ی اندک- از تصحیح اشتباهات خودداری کرده اند، و حقایق را روشن نساخته اند، و از دادن اوراق ویژه و خاطرات شان به مردم خودداری کرده اند، تا بدینسان حجت و عذری در پیشگاه خدا داشته باشند.
هرگاه نشریه ای می خواهد کارنامه ی احزاب و جماعت را بیان کند کسی را می یابد که حقایق را بازگو کند و آنچه را که از دید نویسندگان پنهان است بر ملا سازد، مگر در مورد این مرد و دعوتش زیرا هرچه در این باره موشته شده ناقص و ناتمام است، و نویسنده نمی تواند بر چیزهای که پنهان است اعتماد داشته باشد. آنچه که حقیقت را دچار مشکل می کند این است که نوشتن باید فقط بخاطر حق باشد در صورتی که بیشتر آنجه که در این باره به رشته تحریر در آمده هدف نویسندگان آنها خصومت با این مرد بزرگ و دعوتش بوده لذا تصویر حقیقت ناقص و ناتمام مانده است.
ولی هر چقدر اقدامات خصمانه نیرومند و ادامه داشته باشد، نمی تواند نور حقیقت را خاموش کند، اگر چه می تواند چند سالی و یا چند روزی آن را پنهان کرد، زیرا حقیقت نور حقیقی خدا است و باید از لابلای ظلمات خارج گردد و باید پرده ها را بدرد. خداوند حق را به اثبات می رساند و باطل را نابود می رساند. هر قدر اهل ریا و تزویر بکوشند. حقیقت این است که تاریخ نمی تواند، باطل را حق و حق را باطل بنماید. طولی نخواهید کشید که گردش روزگار حق را به جایگایش باز می گرداند و زیان اهل حق را جبران می نماید، اگر چه نیروی باطل بر علیه حق اجماع کنند:
« یریدون لیطفئو نور الله بافواههم والله متم نوره و لو کره الکافرون» صف:۸
می خواهند نور خدا را با دهانهای شان خاموش کنند، ولی خدا خداوند نورش را تمام می کند، اگر کافران را ناپسند افتد.
چگونه این مرد بزرگ را درک کنیم؟
سوال حیرت آفرین این است: که این مرد چگونه توانست همه ی چالش ها را دریابد، و با آنه روبرو شود؟ این توان را از کجا بدست آورد، سرچشمه ی فهم و دانش او کجا بود، و این کمال را چگونه حاصل کرد؟ این امری است که سزاوار بررسی و تحقیق است. چگونه این مرد خودش را ساخت و پا به میدان روشنفکری و روشنگری نهاد و ابعاد قضایا و چالشهای بزرگ در افق جهان اسلام را شناخت و در میدان علوم اسلامی، یا تجربه سیاسی و یا دیپلماسی جهانی درخشید؟ کسی که نوشته های او را در آغاز ورحله رویارویی در سال ۱۹۳۳ م مطالعه می کند، می بیند که عمرش هنوز ۲۷ سال است، که به چنان پختگی و کمال دست یافته است، از این همه کمالات و آگاهی تعجب می کنند. بگذاریمبرادرش عبدالرحمن از این مرحله و چگونگی تکوین شخصیت ایشان با ما سخن بگوید:
ما از دفتر باز می گشتیم، دستان خود را از دستان پدر بزرگوار می قاپیدیم، او ما را آماده می کرد و در جهت تربیت ما می کوشید، دروسی را از سیره ی پاک پیامبر و اصول فقه و نحو بر ما عرضه می کرد و ما را وادار به حفظ آن می نمود. ما یک برنامه درسی داشتیم که استادمان برادر بزرگوارمان بود. در دفتر پدر کتابخانه ای بود، که انواع کتابها در آن وجود داشت، ما با چشمان کوچکمان در آن به گردش می پرداختیم، بعضی اسمهای مولفین بصورت طلا کوب نوشته شده بود، می خواندیم: نیشابوری، قسطلانی، نیل الا وطار، پدر به ما اجازه می داد و ما را بر ورود به کتابخانه تشویق می کرد، برادرم در میدان مسابقه جولان می داد و سوار میدان بود، من هم سعی می کردم به او ملحق شوم.
ولی کارهای او غیر عادی بود. اگر چه تفاوت عمر ما دو سال بود، ولی این فرق حقیقی میان من و او نبود، بلکه فرق همان اراده الهی بود که او برای کاری بزرگ مهیا می فرمود. او طالب دانش بود، ولی در او موهبت های الهی آشکار می نمود و او مرکز عطایا و بخشش های ربانی بود و چقدر فاصله است بین دو مقام، و چقدر تفاوت است بین مرید و مراد!!
هر دو به آنچه که در مجلس پدر بزرگوار می گذشت گوش می دادیم، گفتگوی فضلاء و دانشمندان و خواندن مطالبی از کتاب ها را زیر نظر داشتیم و به مناظرات علماء توجه می کردیم، مثل سخنان شیخ محمد زهران و شیخ حامد محیسن را می شنیدیم که آنان در باره ی دهه مسئله به بحث می پردازند.
من فراموش نمی کنم روزی را که اطراف منزل ما در محمودیه مملو از کودکان کم سن و سال بود، آنان فرزندان ( نویسندگان ) بودند، سرپرست شان نیز همراه شان بود. کودکان بهترین لباس هایشان را که رنگارنگ بود پوشیده بودند، مجلس ختم قرآن بود زیرا که برادرم حفظ قرآن را به پایان رسانیده بود.
روزی برادرم بر من روی آورد و با جدیت گفت: عبالرحمن بشو، آبا قول خداوند در سوره ی آل عمران را حفظ نداری آنجا که می فرماید:
( و لتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون)
آل عمران: ۱۰۴
«باید در میان شما گروهی باشد که مردم را به خیر دعوت کند, و امر به معروف و نهی از منکر نماید و آنان همان رستگارانند.»
گفتم: بلی، گفت: بر خیز. برادرم جمعیت ( منع محرمات) را تشکیل داد. ما کوچک بودیم، و هنوز به مدرسه ی آمادگی می رفتیم، که راهی مسجد شدیم، بسیاری از بچه های مدرسه با ما برای برگزاری نماز بخصوص نماز ظهر به مسجد می آمدند. من بر پشت بام مسجد اذان می گفتم، و سپس اقامه می گفتم، برادرم پیش نماز می شد و رد محراب می ایستاد و بعد از نماز عشاء برادرم در جمع ذاکران ( طریقه حصافیه) می نشست، خداوند دلش را به نور خود منور کرده بود، من هم در کنارش می نشستم و با همدیگر ذکر می کردیم. مسجد خالی می شد و جز اهل ذکر کسی در آنجا نبود. چراغها بجز یکی خاموش می گردید،سکوت حکمفرما می شد، بجز صدای آهسته ی دعا چیزی به گوش نمی رسید، پرتوی از نور، نور آسمانی آنجا را در بر می گرفت، و کلماتی که نشانگر امید به پروردگار بود بر زبان جاری می شد:
الله قل و ذرالوجود و ما حوی ان کنت مرتادا بلوغ کمال
خدا بگو و جهان و آنچه در آن ایت تر کن، البته اگر خواهان رسیدن به مرحله کمال و پوشیدن لباس کمال هستی.
آنچه گفته شد در تصور فهم عمیق، راه منحصر به فردی که مصلحان و سالکان پیش از او نرفته اند کافی نیست. دکتر ابراهیم لبان می گوید:
« در آغاز جوانی در مقر این شیخ باوقار در منطقه ی محمودیه رفت و آمد داشتیم- مقصدش استاد احمد عبدالرحمن البنا پدر استاد حسن البنا است- کتابهای را که در آنجا می یافتیم از نظر می گذراندم، اولین بار در زندگی دستم در آنجا به کتاب ( نیل الا وطار فی شرح منقی الا خبار) شوکانی رسید. این کتاب را باغی پر طراوت یافتم که بوی عطر گلهای آن مرا مبهوت کرد، از آن جمله معارف دینی ارزشمند و نورانی آن بود. شیخ احمد عبدالرحمن، ملازم دوستش شیخ زهران امام مسجد محمودیه بود، آنان با هم دروس دینی را خوانده بودند. شیخ زهران دانشمندی بود که چشمانش ضعیف بود، من به شدت شیفته ی ذکاوت، قوه ی مبارزه و شوق شدید او در درس و بحث، در آن شرایط بودم. ایشان – منظور استاد حسن البنا است- از این دو دانشمند در سپیده دم حیاتش مهمترین و والاترین مبانی دینی را آموخت، آن دو باعث شدند که او به طور مستقیم به کتاب و سنت ارتباط پیدا کند، و با آنان در کتاب و سنت در همان سپیده دم زندگیش به تحقیق بپردازد.
از همینجا است که استاد حسن البنا در میان مجدّدان اسلام در روش و تاثیر گذاری بر دیگران بیمانند است. مجدّدان قبل از او فقط به جنبه تئوری پرداختند، و تلاش کردند که خرافات را از دین بزدایند و مبانی اسلامی را بصورتی عرضه کنند، که با منطق روزگار هماهنگ باشد و بر آن روح علمی سیطره داشته باشد. این کوشش ارزشمند و قابل قدردانی است. ولی برای بر انگیختن ملت های اسلامی کافی نبود و نمی توانست ملت ها را به حیاتی دینی باز گرداند. استاد حسن البنا این حقیقت را دریافت، و آن را به طور واضح و ملموس احساسا کرد، لذا روش دیگری را برای رسیدن به مقصود برگزید. او چشمانش را بر سیرت پیامبر خدا(ص) باز کرد، حضرتش را دید که مردم را به سوی دعوتش فرا می خواند، و آنان را به پذیرش دین خویش وا می دارد، چنانکه برای بعضی از دعوتگران قبلی نیز چنین چیزی نمودار شده بود. پس او خواست که روش رسول الله(ص) را در پیش گیرد، و آن را مو به مو به مورد اجرا بگذارد، به همین دلیل روش او موفق بود.
او کارش را با ساختن اندیشه ی دینی آغاز کرد و راضی نبود که دین فقط در عبادت خلاصه شود، چنانکه تصور بعضی از صوفیه چنین بود، همچنین قانع نمی شد که دین در محدوده ی ( قوانین و فرامین) محدود گردد، چنانکه بعضی از مجددان معصر چنین می پنداشتند، او اصرار داشت که دین شامل تمام جوانب زندگی انسان است. او بوضوح دریافت که پیامبر(ص) عقلانیت اسلامی را از طریق: (فقه و علم کلام) به وجود نیاورد، بلکه آن را بوسیله قرآن بنیاد نهاد، بنابراین پیروانش را به بازگشت به کتاب خدا وسنت و سیره و روش رسول الله(ص) فرا خواند.
واقعیت این است که دکتر ابراهیم لبان حقیقت مهمی را درباره ی شخصیت استاد حسن البنا بیان کرده است، ولی آیا منبع نیروی این دعوتگر قرآنی فقط همین بوده و بس؟ براستی او این اقتدار را که از صفات بارز او شمرده می شود از کجا آورده است؟ علاوه بر آن نقشه ی ترسیم شده ی روشن و رویکرد شفاف را که بدان معروف بوده و فقط در صفات زندگی قهرمانان و رهبران موانیم از کجا حاصل نموده است؟ در این راستا موضوع امتحان دارالعلوم، به ما کمک می کند و به عبارتی به طور صریح و شفاف از نقشه و روش و طرح کامل دعوت شان پرده بر می گیرد. او طبق آن برنامه حرکت و عمل کرده، و در راه آن استقامت نموده، تا به درجه شهادت نایل شد، گویا ایشان اره و مقصد را کاملاً می شناخت.
استاد حسن البنا هرگز دچار بی برنامگی نشد، همان چیزی که هر صاحب نظر، و متفکر و نویسنده و رهبر ممکن است در آغاز کار دچار آن شود، او مردی بود که از روز اول راهش راشناخت، حلقات ذکر صوفیانه او را از هدفش باز نداشت، بلکه این حلقات او را کمک کرد تا از آنها توشه روحی برگیرد و نیروی عالی نفسانی خویش را تقویت کند. بلکه درسهای دارالعلوم و مسایل مربوط به مدرسان و ادیبان او را به خود مشغول نساخت و مفاهیم تصوف یا فقه یا ادبیات یا فلسفه نتوانست بین او و مقصد بزرگش حایل گردد به طوری که او تمام علم و تجربه اش را در راه این مقصد والا به کار انداخت، و توانست ابعاد آن خطراتی را که جهان اسلام با آن ماجه است، دریابد که البته این خطر در آنزمان بسیار وحشتناک و شدید بود.
سقوط خلافت بزرگترین عامل حرکت او شد، این حادثه وجدان اسلامی را تکان داد، و نفس های با ایمان را در همه جا به تلاطم انداخت، موضع گیری ملحدان و ویرانگران عقاید مثل: طه حسین، محمود عزمی، علی عبدالرزاق، سلامه موسی، و آن ضربات روزمره و پی در پی بر اسلام روح مومنان را جریحه دار کرده و جانهای مسلمانان را تکان داده و در اندیشه ها شک و تردید به وجود آورده بود. همه ی اینها عوامل بزرگ حرکت سرشار از هوشیاری و بیداری و فهم استاد حسن البنا گردید.
استاد حسن البنا دانست که کار از روشهای معمولی گذشته و چیزی بالاتر از نوشتن، و سخنرانی کردن و بر انگیختن احساسات ضرورت دارد، لذا باید بنیادی مستحکم و بزرگ بر اساس قاعده ی ( و لتکن منکم امه) از جوانان به وجود آید و نسلی نو از نخبگان و روشنفکران و صاحبان اقتدار و مقاومت و پایداری رقم زده شود ، تا بتواند در مقابل طوفانی که وزیدن اغاز کرده است بایستد، و در مقابل حملات خطرناکی را که کیان اسلامی را تهدید می کند چاره اندیشی کند، بنیادی که بسیار مستحکم و استوار باشد، که از مصر مسلمان و عرب و مومن و از الازهر پایگاه علم و مناره ی ایمان پاسداری کند.
این احساس خطر ، انسانی را که صاحب ایمان عمیق بود به جوش و خروش واداشت، و صحبت از پاسخگویی با کلام و سخن نبود، بلکه صحبت از ساختن (رجال) و ( به هم پیوستن دلهای رجال) بود که باید جایگزین تالیف کتاب گردد.
تشکیل (جماعت با ایمان و فهم ) بزرگترین خطری بود، که استعمار و غرب زدگی و جریان تهاجم فرهنگی با آن مواجه شدند، جماعتی که زرق و برق دنیا، و گلهای رنگارنگ مادی نمی توانست راهش را به انحراف بکشاند، و کروفر دنیا و هواسرانی های خنده دار که راه تسلط غرب را بر ملت ها هموار می کند و مجب حق کشی می گردد، و راه رشد و تعالی را بر کشورها می بندد، نمی توانست آنها را تحت تاثیر قرار دهد.
در حقیقت این خطری به حساب می آمد، زیرا استعمار علاقمند بود که از سادگی و بی خبری ملت ها استفاده کند و آنان را گرفتار هوسرانی و سخنان شیرین نماید، به طوری که ملت ها نتوانند زیر پاهایشان را ببینند، مسئولیت و مقصد والایشان را به یاد آوردهد و به این هوسرانیها، رمان ها، نمایشنامه ها، ترانه ها برهنگی ها و خنده های نحیف و پست سردرگم شوند،و همه ی اینها را برای خود آرام بخش و پر کننده اوقات شان تلقی نمایند، که گویا حیات شان را کمال می بخشند، ولی در حقیقت همه ی اینها مواد مخدر کشنده و کالای تقلبی و فریبنده هستند، که اجازه نمی دهند، صاحبان آنها از غفلت بیدار گردند و در واقع سرابی بیش نیستند و در آخر هم واقعیت تلخ را در پی می آورند و شخص را در مرداب خویش نابود می سازند. هدف استعمار آن است که جماعتی آگاه و مسلمان که از خطرات و یورش و تهاجم غرب آگاهی دارند و از نقشه های پشت پرده غافل نمی شوند، به وجود نیاید، جماعتی که اساس کارشان اسلام باشدف و دلهایشان سرشار از ایمان و شناخت رسالت انسان، وهدف و مقصد و مسئولیتش خلافت خدا در زمین است. همه ی اینها همان (خطری ) بود که در عرف بین الوللی ممنوع به حساب می آمد ولی استاد حسن البنا آن را به انجام رسانید و نسلی را تربیت کرد تا در برابر امواج متلاطم بی بند و باری بایستد. او مردی بود که توانست در جامعه ی اسلامی انگیزه ی حرکت در راه خدا را به وجود آورد، لذا در عرف استعمار باید این جریان در هم کوبیده می شد و این دعوتگر فرزانه به شهادت می رسید، البته که متفرق کردن این جمع باید با دستهای خودی صورت می گرفت نه دستهای بیگانه و فشار و سختگیری و ایجاد ترس و دلهره چنان بر جامعه سیطره می افت، تا کسی پیرامون حق گرد نیاید، به عبارتی از شناخت هم ناتوان گردد، آنان این دسیسه را مخفیانه چیدند که نباید کسی از آن آگاه شود.
———————————————–
منبع : امام حسن البنا شهید منادی بیداری / مؤلف: انور الجندی / مترجم: مصطفی اربابی / نشر احسان