تربیت، اخلاق و تزکیه

راز یک تبسم !

راز یک تبسم !

استاد محمد قطب / مترجم:
محمد صادق ایمانی

از ابوذر نقل است که
رسول خدا(ص) گفت: «بر هر نفسی که آدمی با طلوع روز می کشد صدقه ای واجب است، گفتند
اینهه صدقه از کجا بیاوریم؟ فرمود : درهای خیر بسیار است، تسبیح و سپاس و تکبیر
گفتن، لااله الاالله گفتن، امر به معروف و نهی از منکر کردن، سنگی از سر راه مردم
برداشتن، نابینایی را به سوی مقصد رساند، غریب و پرسنده ای را راه نمودن، تمامی
این ها صدقه هایی است که از تو برخواهد آمد و ثوابش به تو خواهد رسید» و در روایتی
دیگر ، بر این حدیث، این ها افزوده شده است:تبسم در چهره ی برادر صدقه بشمار می
رود، برداشتن سنگ و خار و استخوان از راه مردم صدقه است.

هنگامی که انسان با
این حدیث شگفت روبرو می شود، بی آنکه دمی چند در آن اندیشه کند و در معنایش تأمل
نماید، نمی تواند از آن بگذرد.

معناهایی چند در آن
پنهان است که برخی بسیار دقیق و ظریف و به ژرفای روان و جایگاه وجدان می رسد، وجان
را به اهتزاز در می آورد رگ های قلب را با آهنگهای دلنشین و فرح بخشش به صدا و طپش
می افکند، صدایی زیبا و گیرا که عقل آدمی را مبهوت می کد و نوازش می دهد.

از میان معانی بسیاری
که در این حدیث آمده است، دو معنی اصلی را برمی گزینیم: اول، شکوفائی سرچشمه های
خیر، دیگر: ایجاد رابطه در جامعه با پیوندهای محبت و برادری و دوستی، شاید در میان
سخن به معنا های دیگری هم برخورد کنیم که آنها را نیز خواهیم آورد.

مفهوم کلمه ی صدقه در
زبان عامیانه، پول و اشیاء مادی است که ثروتمند به تهی دست و قوی به ضعیف می بخشد،
گرچه کلمه ی صدقه در چهار چوب این معنی، بسیار محدود و فشرده می نماید،اما اثرات
آن برای زمانی بسیار طولانی ، یکی از مظاهر همکاری اجتماعی بشمار می رفته ، و
پیوند محکم برای ارتباط جامعه بوده، بهترین وسیله جهت پاک سازی دلهای ثروتمندان و
زدودن حرص آنان و راهی که مستمندان از آن به ادامه ی حیات خود می پرداخته اند…
صرف نظر از هدف اصیل اسلام که بر آن است که بهتر خواهد بود. مسلمان دارای زندگی
خود کفا باشد، از دست رنج و کار خود بهره جوید و به صدقه ی دیگران نیازمند نباشد،
آرمانی که به روزگار عمربن عبدالعزیر، تحقق یافت، یحیی بن سعید در این باره می
گوید: عمبر بن عبدالعزیز مرا مسئول جمع آوری صدقات سرزمین آفریقا کرد، پس از جمع
آوری فقیران را خواندم نا از آن مال نصیبی دهم کسی نیامد و فقیری پیدا نشد تا مالی
از ما بخواهد زیرا عمر بن عبدالعزیز مردم را دارا کرده بود…»

صرف نظر از هدف اصلی و
نهایی اسلام، صدقه در جامعه ی اسلامی عنوان ذخیره دارد، زیرا تا وقتی که فقر در
جامعه هست و تا آنگاه که دولت بتواند چنانکه در دوران عمربن عبدالعزیز مردم را از
راه دیگر سیر کند و نیاز آنان را از بین برد، صدقه در جامعه لازم است.

اما حدیث شریف از افق
تنگ معنی معمولی صدقه دورتر و از معانی مادی و محسوس، به معانی والای معنویت و
روحانیت، گسترش یافته است.

اینجاست که صدقه به
جهانی بسیار پهناور و نامحدود در می گشاید.

هر کار خیر صدقه
است… و صدقه بر هر فردی واجب است…

آری، با این فراگیری و
گستردگی که هیچ چیز را بیرون خویش نگاه نمی دارد و تنگ و محدود نمی کند.

هرکار خیر صدقه است،
آیا این سخن نادرست است؟! مگر چشمه ی معانی معمولی صدقه در کجاست؟ همان معانی
بسیار محدود تنگ و مادی؟

مگر این چشمه و ژرفای
خیر نفس انسانی نیست؟ آری! این تنها سرچشمه ی آن است و اگر جز این باشد دروغ و ریا
و آلوده به کثافت است که برخاسته از میان نفس آدم پاک طینت نیست و بدیهی است که در
این حالت مصداق مفهوم صدقه را نخواهد داشت.

بنابر این، اگر سرچشمه
ی صدقه است، پس هر امر خیری صدقه است! هرچه از این چشمه بجوشد! هرآنچه از این منبع
پاک برآید، هدفش خیر است و در واقعیت زندگی، خیر را جان و معنا می بخشد. از سوی
دیگر صدقه، خود چیست؟ مگر بخشیدن نیست؟

درست همین معنی را
دربردارد! پس بگذار هرگونه بخشش را صدقه بنامیم! حتی آنگاه که به برادر لبخندی
نشان می دهی … صدقه است!

این همه از یک منبع
واحد برمی آید و در تمامی حالات جریانی نفسانی و روانی محسوب می شود!

آن انگیزه ی نفسانی که
روان ترا به حرکت درمی آورد تا به آدمی محتاج یک ریال صدقه بدهی، یا به انسانی
درمانده کمک کنی و او را از خیابانی به خیابان دیگر برسانی، یا آدمی که بار سنگین
دارد… همه ی اینها یک چیز را در نفس تو تکان می دهد، این، با آن احساس که تو را
وامی دارد سنگی را از میانه ی راه برداری تا پای کسی بدان نخورد و بلغزد یکی است.
و نیز همان است که لبخندی به سیمای خود می آوری تا برادر خویش را شادمانه استقبال
کنی…

اگر تمامی ابعاد آگاهی
و احساسات روانی و نفسانی خود را مجسم کنی و یک شئ متحرک و قابل تغییر را در خود
به تصور در می آوری، خواهی دید که همه یک نقش را می نمایانند:تصویری از نفس انسانی
که دست ها را از درون به حرکت در می آورد. عمل را ایجاد می کند! نیز دارای همان
انگیزه است.

آن انگیزه که تو را
وادار به صدقه دادن به آدمی گدا و درمانده می کند، شعور و احساس انسانیت است. شاید
نتوان از این مفهوم معنایی جامع بدست آورد، زیرا معنای آن با وجود سادگی، همانند
خود انسانیت، بسیار گسترده و معجزه آفرین است!

شاید شعور و احساسی که
نشان می دهد، روشن باشد: این آدم برادر انسانی توست، در وجود خویش احساس می کنی
پیوندی از نوع انسانیت که کل انسانها را با هم مربوط می کند، تو را نیز به او
مربوط می کند. از آن گونه پیوندها که همگان را بیکدیگر نزدیک می سازد و همکاری
میان آنان را تحکیم می بخشد.

و نیز شاید احساس و
شعوری که ابراز می کنی، روشن نباشد، مبهم باشد، وجدانی مرموز باشد، تا رهائی
نامحسوس و پنهانی از دلت برآید، و به دل او رسد و میان دلها پیوندی ظریف و محکم
برقرار سازد. یا لرزشهای مغناطیسی را که از راه جو منتشر می شود به وجود می آورد و
گیرنده ی زمان آینده از دور دستها آنرا دریافت می دارد. مگر این شعور انسانی –
خواه روشن، خواه مبهم- که تو را برمی انگیزد تا به محتاجی صدقه بدهی، همان شعوری
نیست که تو را وامی دارد خم شوی و سنگ را از میانه ی راه برداری؟ مگر این همان
شعور نیست که به هنگام برخورد با مردم، لبخندی به چهره ات می آورد؟!

همه ی این حالات
نفسانی، دارای یک منشاءهستند…

اما همیشه نمی توانیم
آنرا چنانکه هست درک کنیم و به حقیقت آن همواره پی ببریم. و بدین سبب است که رسول
خدا(ص) در حدیث شریف خود، ما را بدین نکته توجه می دهد. و نیز ما را برین نکته
آگاه می سازد که منبع حقایق نفسانی یکی است، همان منبعی که تمامی عمل خیر در پشت
آن قرار دارد. و دریابیم که منبع خیر از کجاست؟ و بدانیم هر چند از زوایا و
تصویرهای گوناگون برخوردار است، لیکن، همه اینها از یک جا نشأت می گیرد.

اما غرض حضرت، این
نیست که ما صرفا” از منبع خیر آگاهی یابیم!

زیرا صرف دانستن، ما
را بجائی نمی رساند و دانستنی هایی از این دست از نظرگاه اسلام خیر بشمار نمی آید.
و بعوان هدف در حیات اجتماعی مورد پذیرش نیست- و صرف دانستن- حتی مورد قبول واقعیت
حیات هم نیست! هر کاری را باید هدفی در پی باشد، کار بی هدف، پذیرفتنی نیست! تمام
هدفهایی که در این حیات جریان دارد این است که خیر در سرتاسر زندگی بشر حکمرانی
کند. خیر کلام خداوند است. و کلمه الله هی العلیا کلام خدا در نهایت بر تمام
عالمیان ظفر خواهد یافت.

و اینجاست که در
اسلام، حیات زمین با آسمان و دنیا با روز رستاخیز تلاقی می کند.

 رسول خدا(ص) از ما می خواهد تا به هر کار خیر،
خو بگیریم، نه اینکه صرفا” آنرا بدانیم.

 

«و صدقه بر هر انسان
واجب است…»

او از ما می خواهد تا
روان خویش را با کار خیر به جنبش و حرکت واداریم.می خواهد تا نیروهای درونی را
وادارد تا دست را به عمل بخشیدن عادت دهد. حیات نیز خود، عادت است عادت از آدمی به
آدم دیگر منتقل می شود و از نفسی به نفس دیگر، حتی از شعور باطن به شعور باطن
دیگر!

هنگامی که نفس آدمی به
بیداری عادت کرد و آموخت تا از غفلت خود بدر آید، برخیزد، تکانی بخورد و دست درون
را به کار یا شعور برآورد. کافی است، پس از یک بار اتفاق، این امر دوباره تکرار
شود و بدین ترتیب انواع گوناگون بخشش پیش آید و تمامی ابعاد نفس را در برگیرد… و
تا بدانجا پیش رود که واقعیت را در همه ی صور آن نیز شعور آدمی را شامل شود.

سخنان رسول خدا(ص) را
نیز در چنان گستردگی و ابعاد و اشکال گوناگون، می یابیم که می تواند تمامی ابعاد
خیر را در دسترس انسانها بگذارد.

اگر چنان باشد که
فعل«خیر»یا «صدقه»تنها در محدوده اموال و اشیاء محسوس مادی انجام گیرد، بسیاری از
مردمان از برآوردن آن عاجز و ناتوان خواهند شد، و منابع ثروت در ابعاد مختلف آن،
در باطن ها و نفس های انسانی بی استفاده خواهد ماند، نه کسی از آن بهره ای برمی
گیرد و نه از آن منبع زلال حاصلی بدست خواهد آمد.

 اما این دست حکیم و دانا و ماهر است که می داند
چگونه این نفسها را به کار خیر بکشاند؟ دستهایی مهربان که از این سو و آن سو می
گسترد، درهای بسته را می گشاید و سبب فوران و جوشندگی نیروهای نهفته می شود.

رسول خدا(ص) چون هر
لحظه با مردم در حرکت بود، در هر گام از حرکت اجتماعی خویش با مردم چنان رفتار می
کرد که رفتار مهربان و لطیف پدر با فرزندان را بیاد می آورد. کارها را آسان می کرد
و نشان می داد که می توانند بدون دردسر کار خیر را به انجام رسانند. و در این حالت
است که مردم کار خیر را پیشه ی خود می کنند، هر چند همراه با رنج و مشقت باشد !!
این راه و رسم، بهترین و دوست داشتنی ترین، راه و رسمی است که مورد پسند نفسهای
بشری است.

چنین نیست که پنداشته
شود، هدف فریب دادن مردم و بدام انداختن ایشان باشد! العیاذبالله از چنین قصد! این
راهها همه در جهت حقیقت است، حقیقت خیر! اعمال خیر در نفوس از یک منشأ برخوردارند
و تماس صورتهای آن به تصویری واحد برمی گردد. گاه در نگاه نخستین چنین گمان می رود
که برخی صدقه ها کوچکتر از آن است که در ردیف صدقات قرار گیرد و بنابراین پنداشته
می شود که شایسته ی قرار گرفتن در این ردیف نمی باشد.

بگمان بسیار، شاید این
مورد در سخن رسول خدا(ص) پیش آمده باشد که فرمود: حتی لبخندی که در چهره ی برادر
خویش می زنی یا آبی که از چاه بیرون می کشی و به ظرف برادر خود می ریزی، صدقه
بشمار می رود.

اما به هر ترتیب اگر
در صدقه بودن این مورد کوچک تردید داری می توانی آزمایش کنی یا در میان زندگی مردم
صحت آن را تحقیق نمایی…

تبسم در رخساره برادر
صدقه است، اما به این سادگی حاضر نیستی آن را در شمار صدقات به حساب آوری و این
برای نفسهایی که به کار خیر خو نگرفته یا بدان بی توجه بوده اند، چندان سنگین است
که سنگین تر از آن تصور نمی رود!

آدمیانی هستند که هرگز
لبخندی به لب نمی آورند و چون با مردم روبرو می شوند، صورتشان گشاده نمی شود! این
نفسها یا آفریننده ی شرند، یا از زمره ی بیماران روانی بشمار می آیند… چشمان خیر
بسته ی درونی، که قفلهای سخت بر آن ها زده اند.

برخی چنان بخیل اند که
حاضر نیستند حتی قطره آبی هم ببخشند! همین آب آشامیدنی را! سخن بر سر یک لبخند یا
یک قطره ی آب نیست، از بخشش نفس سخن می رود، همان تحرک که در نفس آدمی به وجود می
آید.

باز کردن همان در بسته
یا تکان دادن آن دستی که از درون برمی آید، و رو به پیش گشاده می شود…

در تمامی این حالات یک
عمل انجام می شود. یا یک کار صورت می گیرد و نفس انسانی توان آنرا می یابد که خیر
بکند و با مهربانی و محبت بخشش نماید، یا کاری انجام نمی شود و در این حالت بزرگ
یا کوچک و ناچیز بودن، تفاوتی پیش نخواهد آورد. زیرا درون آدمی بر تمامی صدقات
بسته است.

رسول خدا(ص) این مربی
بزرگ عالم بشریت، بر آن نیست تا ما صرفا” از منابع خیرآگاه شویم، یا بکارهای
خیر عادت کنیم. بلکه مسئله بنظر من بسی فراتر از این است و معنایی عظیم تر
دربردارد. در پس آن اشاراتی گوناگون در ساختن وجوه صدقه، دردسترس قرار دادن و آسان
کردن انجام آن می بینیم.

بخشش، کاری مثبت و در
تربیت بس مؤثر است. نفس هایی که به انجام کار مثبت و پیش بردن احساسات مثبت خو
بگیرند، نفس هایی بس زنده، پر تحرک و فعال اند. برعکس نفس هایی که به کارهای منفی
عادت کنند؛ نفس هایی، کوچک ضعیف، در خود فرو رفته و دربسته اند.

پیامبر خدا(ص) از
مسلمانان می خواهد تا نیروهای فعال مثبت باشند و آن نفوس های کوچک و ضعیف و توخالی
را منفور می شمارد.

در روانشناسی، آگاهی و
رفتار، مکمل یکدیگرند و بر نیروی هم می افزایند، و از این روی رسول الله(ص) تأکید
داشت، که حتی کارهای ناچیز را صدقه و بخشش بشمار آورند.

و دیگر بار به مثال
پدران و فرزندان باز می گردیم…

هنگامی که به فرزند
خویش وانمود می کنی، کاری که انجام داده و نقشی که ادا کرده، بسی مهم است و نتیجه
ای خوب بدنبال خواهد داشت، با این سخن او را به کار و تولید بیشتر تشویق می کنی،
اما وقتی کارش را بی ارزش قلمداد کنی، چنان که احساس کند که کارش نسبت به آنچه
باید انجام دهد، بسی ناچیز است، او را به درون گرائی می کشانی و کوچک می کنی، و
باعث می شوی تا دست به هیچ کوششی نزند و در کارها خود را زحمت ندهد.

پیامبر(ص) می خواهد تا
مردم حس کنند که کارشان هر چند هم کوچک، ولی مثبت است. می خواهد تا آنان شخصیت خود
را شکوفا کنند و در عالم واقعیت، عالم رفتار و زندگی بدان تحقق بخشند. در آن زمان
است که بیش از پیش به کار خیر روی می آورند و در راه آن گام می زنند. اشاره ای
دیگر از تعبیر نام این کارها به صدقه بنظرم این است که:

صدقه بدان معنای مادی
کوچک و محدودش، چنین می نماید که مردمان بر دو دسته اند، دسته ای بخشنده و دسته ای
ستاننده. محتملا” در این صورت، بدان عده از ستانندگان بخشش احساس کوچکی و بی
ارزشی کار دست می دهد،و بخشندگان گرفتار غرور 
و خود بزرگ بینی و نخوت می شوند. این گروه بندی برای جامعه بسیار بد و
خطرناک است.

اما هنگامی که دامنه
بخشندگی را چنان بگستریم که همه چیز و همه کس را که بسوی خیر روی می آورند شامل
شود، تقسیم بندی یاد شده را کنار می زند و به انسان، صرف نظر از فقر و غنا، فرصتی
می دهد تا بخشنده و نیکی رسان به دیگران به حساب آید، و بدینسان تمامی مردم را با
حرکتی یکسان و یگانه، از دهندگان و ستانندگان، همسان و شریک در این میدان وسیع
قرار دهد!

بدون شک، این شیوه و
برنامه ی تربیتی، بهترین شیوه برای تربیت نفسهاست. علاوه بر آن مفهومی دیگر بر
مفاهیم اصیل اسلام می افزاید. ارزشهایی که بر حیات جوامع بشری حکم فرماست، تنها
مفاهیم مادی نیست، تنها ارزشهای اخیر، اصلی ترین ارزشهایی است که روابط بشریت بر
آن استوار است.

مردم در بسیاری اوقات،
افسون ارزشهای مادی شدند، پنداشتند تمامی ارزشهایی که حیات بر آن استوار شده، ماده
است .گذشتگان و نیز مردمان امروز، همه همین تصور را داشته اند. هنگامی که چشم دل
مردم کور است و قادر به دیدن سرچشمه ها ی خیر نیستند، نفسها از حقیقت این عالم گسترده
غافل می مانند، جز ارزشهای مادی هیچ نخواهند دید و جز آنچه از راه حواس قابل درک
است چیزی را حس نخواهند کرد. اما اسلام، همواره دقت داشت آفاق حیات را که گسترده و
از چنین تصویر حقیقی برخوردار است، تجلی بخشد. افق مادی حیات را بکنار نزد،
ضروریات حیات را نادیده نگرفت، بلکه همه ی جوانب و ابعاد حیات را مورد عنایت خود و
توجه شرع مقدس اسلام قرار داد، بگونه ای که شرحش در کتب اسلامی آمده، و آنچه، در
خلال قرون از طریق اجتهاد علمای بزرگ به فقه اسلام افزوده شد، نیز به ثبت رسیده
است. اما چنانکه دریافته اید، اسلام تنها بعد مسائل محسوس مادی حیات را در نظر
نگرفت، زیرا واقعیت حیات، فقط به همین جنبه ختم نمی شود، بلکه آفاقی دیگر، شادمانه
تر و گسترده تر دارد و سطح های عظیم تر و والاتر را دربرمی گیرد.

اسلام آئینی کامل از
برای حیات است. از این رو تمام آفاق حیات و تمامی سطوح را شامل می شود و از روی
خلوص رفتار می کند.

همچون کشاورز است که
زمین پرحاصل خود را روا نمی دارد که تنها گوشه ای از آن را بکارد و بقیه را به
استفاده نگیرد یا رها کند تا گیاهان  هرزه
و مسموم در آن بروید. او ارزش این زمین حاصل خیز را می داند، و حس می کند، اگر
گوشه ای از زمین بی استفاده و متروک بماند، تا چه حد زیانبار خواهد بود، و لذا
تمامی گوشه ها و کناره های نفس را جستجو می کند، تا مبادا گوشه ای از نواحی قابل
کشتش بی استفاده مانده باشد، تا از آن برای کشت خیر سود جوید.

اسلام برای اینکه چشمه
ی خیر نفس همواره پربار و سرشار باشد، بدین است، تا روابطی محکم تر و پیوندهایی
عمیق تر از آن پیوندها که ارزشهای اقتصادی و مادی در پی دارد، ایجاد کند و بلکه
تضمین می کند تا همین رابطه های اقتصادی، زنده و خیرخواهانه باشد و زیر پوشش
ارزشهای اسلامی قرار گیرد، کینه و حسد، سبب از هم پاشیدنش نشود و سیستم و تشکیلات
خشن و سخت نظامهای مادی به دلها سرابت نکند.

کدام وسیله نیرومندتر
از عشق و مهربانی وجود دارد که می تواند قلبها را پیوند دهد؟

(وَأَلَّفَ بَیْنَ
قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ
قُلُوبِهِمْ وَلَکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ
حَکِیمٌ)انفال/۶۳

« و ( خدا بود که
عربها را با وجود دشمنانگی شدیدشان در پرتو اسلام دگرگون کرد و ) در میان آنان
الفت ایجاد نمود ( و دلهای پر از حقد و کینه آنان را به هم نزدیک و مهربان کرد ،
به گونه‌ای که ) اگر همه آنچه در زمین است صرف می‌کردی نمی‌توانستی میان دلهایشان
انس و الفت برقرار سازی . ولی خداوند ( با هدایت آنان به ایمان و دوستی و برادری )
میانشان انس و الفت انداخت ، چرا که او عزیز و حکیم است ( و بر هر کاری توانا ، و
کارش از روی فلسفه و حکمت انجام می‌پذیرد ) .»

این بخشش خداوندی
است…

روشن است که نعمتهای
مادی نیز از بخشش های خدائی بشمار می روند. اما قرآن هر یک را در جای خویش می
گذارد، آنچه مادی است در میزان حیات مادی! و هرچه معنوی است در میزان دلها قرار می
گیرد!

به هر حال، پول میان
دلها پیوند ایجاد نمی کند و الفت نمی آورد. تنها نظامها و تشکیلات اقتصادی زندگی
مادی کافی نخواهد بود.

حتما” باید آن
پوشش ظریف معنوی که از روح خدائی – که از همان عشق و محبت است- سرچشمه گرفته آنرا
دربرگیرد.

محبت است که دل را به
لبخند می خواند و در سینه شادی برپا می کند و خطوط رخساره را از هم می گشاید و
خندان می کند. اینجاست که انسان، برادر خویش را با چهره گشاده و متبسم می نگرد.

این محبت معجزه گر،
دلها را بهم می پیوندد و ساختمانی برپا می کند که هیچ چیز قادر به ویرانی آن نیست.

«روزی عربی به نزد
رسول خدا(ص) آمد و از او چیزی خواست، حضرت او را داد. سپس گفت: آیا به تو نیکی
کردم؟ گفت:نه مرا هیچ نیکی نکردی! مسلمانان از سر خشم بر او برخاستند، اما حضرت به
آنان اشاره کرد تا دست از او بداشتند. سپس به خانه شد و چیزی دیگر آورد و بدان مرد
عرب داد. و گفت: آیا به تو نیکی کردم؟پاسخ داد.آری. خداوند تو را از سوی خانواده و
قوم من، پاداش نیک دهد. حضرت گفت: تو در اول چنان سخنی گفتی که سبب رنجیدگی دل
اصحاب و کدورت نفس آنان شد، پس چنانچه به نزد آنان شدی، آن سخن که به من گفتی
بدیشان بازگو، تا آنچه کینه ی از تو در دل دارند، فراموش کنند؛ گفت:این مرد چنین و
چنان گفته بود و بدو بیشتر بخشیدم، و اکنون مدعی است که راضی شده، ای مرد آیا چنین
است؟ مرد عرب گفت: آری! پروردگار از جانب اهل بیت و عشیره ام تو را پاداش خیر دهد.
حضرت فرمود: ای مردم ،داستان من و این عرب، داستان آن مرد را ماند که اشتری داشت و
از او گریخت، مردم سر درپی اش نهادند، اما این کار را خراب تر کرد و اشتر را بیشتر
رماند. صاحب اشتر بدانان گفت: مرا با اشترم به حال خویش بگذارید، چه من از شما به
حال او آگاه تر و مهربان ترم . پس به دنبال استر برفت، اندکی از گیاهان و زباله
های زمین را برداشت بدو خورانید و اندک اندک و آرام آرام او را رام خود کرد و بر
او سوار شد. حال اگر من هم شما را به حال خویش می گذاشتم و شما بدانسان که بر مرد
عرب گذشت عمل می کردید و او را می کشتید به آتش دوزخ گرفتار می شدید! »

این درس گرانمایه و
شگفت انگیز که هز زندگی و سلوک عملی حضرت برآمده است، ارزشهای والای سخنان و
احادیث نهفته او را باز می نماید.

شاید، همان اضافه پولی
که مرد عرب، دریافت کرد، رضایت خاطر او را فراهم آورد و باعث شد که خشمی که در اثر
آن بخشش اندک بدو دست داده بود، فرو بنشیند.

اما بگذارید موضوع را
از سوی دیگر، از سوی رسول خدا(ص) که بخشنده است بنگریم، آیا اگر حضرت خود چشمه فیض
بخش، مهربانی، محبت و رحمت نبود، چیزی به بخشش خود می افزود؟بگذارید از آن سو که
مرد عرب با سخن زننده ی خود فضل حضرت را منکر شد، به موضوع بنگریم؛ آیا بجز قلب آن
بزرگوار و آن روح شفاف، کسی تاب تحمل این زخم زبان را داشت و می توانست از نو،
چنین بخشندگی کند؟

آن صدقه ی مادی که
حضرت بار دوم بخشید، در حقیقت اصل قضیه نیست! در واقع تنها شعور والا و شرافت وجود
او را مجسم می کند، و نمایان گر اصل حقیقت است، اما خود اصل نیست! آوای قلب است. و
حقیقت نیست؛ بلکه قلب حقیقت، خود اوست!

حضرت بر آن بود تا
چنین دلهای بزرگ را تربیت کند؛ تربیتی بی نظیر که براساس ارزشهای آن، پیوندهای
انسانیت را برقرار می سازد.

قصد نداریم تا
حقایق«علمی»را در مسأله پیوندهای انسانی، دخالت دهیم، اما متأسفانه راهی جز این
نیستکه اشاره ای به حقایق مادی داشته باشیم. حقایقی که تمامی مفاهیم مادی که در
قرون اخیر همه جا رواج یافته، چون خود علم ثابت کرده است،ماده ای در کار نیست،
بلکه آنچه در حیات جریان دارد، عبارت از نیروها و پیوندها است! اتم که گمان می رفت
ماده ای ثابت و غیرقابل دگرگونی و تجزیه است و می توان بر آن دست یافت، معلوم شد
که مجموعه ی نیروی الکتریسته است! انرژی الکتریسته مثبت و منفی است. چیزی که این
نیرو را بهم پیوند می دهد، همان پیوند نیروی جاذبه است… تمامی ساختمان عالم هستی
همین است!

پس ناچار ساختمان بدن
انسان نیز چنین است، و حقیقت ساختمان وجودی انسانها همان دلهاست با پیوندهایش.

و این نه ماده نه
اقتصاد و نه چیز دیگری در این زمینه است که حواس آن را لمس کند و بپندارد که حقیقت
است! بلکه چیزی وجود دارد بسی ژرفتر و لطیف تر و ظریف تر از همه اینها… و آن
محبت پیوند انسانها و نیروی آن، همان دلهاست.

 

به همانگونه که در
انرژی اتم برخورد پیش می آید و در اثر آن اضطراب ظاهر می شود، سپس به سبب گسستن
نیروی پیوند دهنده از هم می پاشد، چون نیروی جاذبه دیگر ار میان می رود، دلهای
انسان ها هم با یکدیگر برخورد می کنند، میانشان نفرت پدیدار می شود، آنگاه در اثر
از دست رفتن پیوندهای نیرومند از هم می پاشند، و این به هنگامی پیش می آید که
پیوند محبت از میان می رود.

اسلام دین خداوند است.

پروردگاری که تمام
مخلوقات را آفریده است و بر راز درون آنان آگاه است!

اسلام همان دین فطرت
است؛ دینی که با فطرت به بهترین وجه،همگامی و همراهی می کند و از این راه به
شایسته ترین نتیجه ها می رسد.

همین اسلام است که
پیوندهای محبت، پیوند نخستین، پیوند اصلی و نیرومند زندگی بشریت را سبب می شود، و
تمام علایق زندگی اعم از مادی، اقتصادی، اجتماعی،فکری و روحی بر اساس همین پیوندها
استوار خواهد بود:

(و الف بین
قلوبهم.وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکُرُواْ
نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ
فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً)آل عمران/۱۰۳

« و اوست که میان دلها
دوستی بنا می کند،و همگی به رشته ( ناگسستنی قرآن ) خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید
و نعمت خدا را بر خود به یاد آورید که بدان گاه که ( برای همدیگر ) دشمنانی بودید
و خدا میان دلهایتان ( انس و الفت برقرار و آنها را به هم ) پیوند داد ، پس ( در
پرتو نعمت او برای هم ) برادرانی شدید ، »

«هیچکس را ایمانی
نیست، مگر آنگاه که آنچه را بر خویش روا می دارد بر برادر مؤمن خویش نیز روا
بدارد.»

دلها را صیقل می دهد
تا از آن فیض محبت بتراود و راههای ایجاد محبت را می آموزاند که چون با برادر خویش
روبرو شدی با چهره ی گشاده و خندان به پیشواز او برو، لبخندی که بر رخساره ی توست،
تأثیری جاودانی دارد!

بیازمای!

مردم را به هنگامی که
شادمان و خنده بر لب با آنان روبرو می شوی بیازمای!

اگر آزمودی تو را
پشیمانی نخواهد بود.

آری! این لبخند به
تنهایی می تواند درهای بسته ی درون را بگشاید و به اعماق نفس ها بنشیند، به قلب
راه یابد، و به آن نیروهای پنهان درون بشریت دست یابد.. تا آنگاه که پیوندی از
پیوندهای پرجذبه میان تو و او ایجاد گردد.

و این، بدان هنگام است
که تو، نقطه ای از عالم وجود خواهی بود، همگام با آن حرکت می کنی و در مدار عظیم
آن به چرخش درمی آیی، زیرا فطرت تو با فطرت طبیعت تلاقی می کند و در همان سو برای
ناموس عظیم گام برمی داری!

آنگاه پروردگار را
خواهی نگریست!

بنابراین، راه این
است!

_______________________________

منبع : معیار اخلاق

نویسنده: محمد قطب

مترجم: محمد صادق
ایمانی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا