سنگسار و رجم بدعتی شوم – ۱
سنگسار و رجم بدعتی شوم – ۱
نویسنده : حمید مهدوی
زلال رحمت دین الهی هرگاه از مجرای سلیقه های مطلق مآب آدمی یا تقلید تحقیق نمای مدعیان فضل و فتانت به کام مردم تشنه حقیقت و هدایت رسیده، فرجامی جز تلخکامی و تنفر نداشته است! گمانی نیست که بنای دین الهی بر پایه مهر بی شائبه استوار است و هیچ یک از قوانین کیفری آن به منظور کینه کشی و تشفی خاطر وضع نشده اند، بلکه تمامی احکامِ «حدّی» و «تعزیری» دین اسلام برای حصول مقصودی است که مصلحت و نیک روزی انسان را در پی دارد ؛ صاحب المبسوط این واقعیت را چنین بیان می کند:« سیاسات مشروعه لمصالح تعود إلى العباد کالقصاص لصیانه النفوس وحد الزنى لصیانه الأنساب والفرش وحد السرقه لصیانه الأموال وحد القذف لصیانه الأعراض وحد الخمر لصیانه العقول وبالإصرار على الکفر یکون محاربا للمسلمین فیقتل لدفع المحاربه»[شمس الدین سرخسی، الفقه المبسوط،ص۱۸۷](مجازات های شرعی ای که دردنیا اِعمال می شود ، راجع به مصالح مردم است ، مانند: قصاص برای حفظ جان و حد زنا برای حفاظت از نسل و ناموس، و حد سرقت به منظور حراست از اموال و حد قذف(تهمت ناموسی) به خاطر حفظ آبرو و حد نوشیدن خمر به دلیل پاسداشت خرد. و حکم به کشتن [انسان]مصرّ بر کفر و جنگ و ستیز با مسلمانان ، به خاطر دفع شر و آزار اوست.)
از مهم ترین مبانی حکومتی دین اسلام این است که حاکمان و متولیان امر مسلمانان را مؤظف می کند که – بنا بر فرمان پیامبر اکرم(ص)- با مشاهده کمترین شبهه، از اجرای احکام خودداری کنند، زیرا به اشتباه بخشودن بسی بهتر از به اشتباه مجازات کردن است « قال رسول الله صلى الله علیه و سلم ادرءوا الحدود عن المسلمین ما استطعتم فإن کان له مخرج فخلوا سبیله فإن الإمام أن یخطئ فی العفو خیر من أن یخطئ فی العقوبه»[سنن ترمذی، ح۱۴۲۴ / السنن الکبری للبیهقی، ج۸،ص۲۳۸](… رسول الله(ص) فرمود: مادام که ممکن است و مفری وجود دارد حدود را بر مسلمین اجرا نکنید و آنان را به حال خود گذارید، زیرا چنانچه حاکم در بخشودن اشتباه کند بهتر از آن است که در مجازات کردن به خطا رود.)
حتی در صورت نبودن شبهه ولزوم اجرای احکام کیفری، همواره توصیه براین است که مؤمنان با روحیه مهرورزی و انسان دوستی بکوشند تا گناه مجرمان، مسکوت و مغفول ماند ، باشد که توبه کنند وخدایشان بیامرزد« اخرجَ ابوداود و النسائی و الحاکم و صححه من حدیث عمرو بن شعیب عن ابیه عن جده أن النبی قال: تعافوا الحدود فیما بینکم فما بلغنی من حد فقد وجب» [فقه السنۀ/ ج۲، ص۳۰۶](… پیامبرفرمود: از اجرای حدود [مادام که به من – به عنوان حاکم- گزارش نشده است ، بگذرید، زیرا اگر به من گزارش شود – به ناچار- باید اجرا گردد.)
و از دیگر مبانی ارزشمند این دین رحمت است که : شکیبایی در برابر خطای دیگران ،بخشودن مجرم و پرهیز از مقابله به مثل را توصیه می کند و ارزشی بس والا می شمارد:«وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ» [نحل/۱۲۶] ( و اگر کیفر دادید، مانند آنچه به [وسیله] آن کیفر یافتهاید، کیفر دهید. و اگر صبر کنید و بگذرید، قطعاً آن براى بردباران بهتر است.) ، « وَ جَزاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ» [شوری/۴۰]( و جزاى بدى، بدی ای است مانند آن ، پس هر که درگذرد و نیکوکارى کند، پاداش او بر [عهده] خداست. به راستى او ستمگران را دوست نمىدارد.)
افسوس که غفلت از روح سراسر رحمت قرآن کریم و روش و رفتار پیغمبر رحیم ، از یک سو و به کاربستن نهایت همت و نَهمت در آموختن رأی و نظر گذشتگان به نام علم آموزی! سبب شده است که غیر انسانی ترین ، شگفت انگیزترین و غیردینی ترین کردارها و گفتارها مجال پوشیدن لباس شریعت یابند و هتک حرمت آن را موجب شوند! «سنگسار» یا«رجم» از این جمله است و موضوع این مقاله است.
«رجم»مورد تأیید تمام مذاهب مشهور(۱)و اکثریت بزرگی از فقها است ، اما نه آن تأیید و نه این اکثریت هرگز نتوانسته است که چنین مجازات وحشتناکی را از حوزه تردید و تحقیق محققین بیرون برد و آنان را وادار به سکوت و پذیرش کند!
شاید در واکاوی چنین مباحثی و استنتاج و اظهار نظر متفاوت ، اطمینان بخش باشد اگر بدانیم: از بزرگترین گناهان آن است که به نام دین قوانین غیردینی وضع شوند و حق مردم تضییع گردد! ، کسانی که مایه علمی و توان تحقیق دارند و قلباً «سنگسار» را عملی ضد انسانی و خشن می دانند اما جرأت ابراز نظر ندارند و از سرزنش ها می هراسند ، بدانند که ناخشنودی خدا و رسول بسی هول انگیز تر خواهد بود ! «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ »[انعام/۲۱] ( و کدام کس ستمکارتر است از آنکه بر خدا تهمت زد و دروغى بست یا نشانههاى او را دروغ شمرد و البتّه ستمکاران رستگارى نمی شوند.)
در این نوشتار – ضمن ارج نهادن به مقام علمی محدثین و مفسرین و اذعان به زحمات آنان – سعی براین است که با تأمل در قرآن کریم و باز خوانی احادیث و روایات مرتبط با مسأله و همچنین مستندات و گزارش های تاریخی، تحلیل و استنتاج درستی از ماهیت«رجم» و صحت و سقم اِعمال آن به عنوان مجازات شرعی زنای«محصنه» به عمل آید.
بخش نخست: بررسی واژه زنا و مفهوم و کیفر آن در قرآن کریم
این کلمه به صورت مقصور«الزِّنَی»-لغت اهل حجاز- و ممدود«الزِّناء» -لغت بنی تمیم و اهل نجد- به معنی رابطه جنسی نامشروع میان دو جنس مخالف است.(۲) در وجه تسمیه«الزِّنَی» یا«الزِّناء» با توجه به این که بر معانی دیگری مثل:«صعود از کوه» ، یا «کوتاه بودن از حد طبیعی» و «جلوگیری از خروج ادرار» دلالت می کند، می توان به نکته ای تأمل برانگیز و سازگار با معنی اصطلاحی «زنا» رسید، و آن این که همه این معانی به نوعی دالّ بر «مقابله با وضعیت عادی» یا «خروج از مسیر طبیعی» است ! از این رو عمل «زنا» نیز چون با روحیه و اخلاق سالم انسانی متعارض است، با این نام از آن یاد می شود! ابن منظور«زنا» را «خروج از حالت تعادل» نیز دانسته و این مَثَل را به عنوان شاهد ذکر کرده است« لا حِصْنُها حِصْنٌ و لا الزِّنا زِنا»(نه پاکدامنیش پاکدامنی است و نه زنایش زنا!) و در توضیح آن به نقل از ابوزید می گوید: این مثل برای کسی به کار می رود که در بخشش افراط و تفریط می کند و در هیچکدام از ثبات برخوردار نیست!(۳)
درقرآن کریم رابطه جنسی نامشروع دو جنس مخالف«زنا»خوانده می شود« وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً وَ ساءَ سَبِیلاً »[اسراء/۳۲] ( و گرد زنا مگردید، که کارى است بىشرمانه و راهى است ناپسند.) ، ولی غالباً برای بیان این معنی واژه «فاحشۀ» به کاررفته است:«وَ اللاَّتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَهَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَهً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلاً »[نساء/۱۵]( و از زنان شما آنان که مرتکب کار زشت [زنا] مىشوند، باید چهار شاهد بر آنان از میان خود بگیرید. پس اگر شهادت دادند، ایشان را در خانهها بازداشت کنید تا مرگشان فرا رسد یا خداوند راهى برایشان قرار دهد.) ،«… فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَهٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ…)[نساء/۲۵]( و در صورتى که محصنه (زن شوهردار) باشند و مرتکب زنا شوند، نصف مجازات زنان آزاد درباره آنان اجرا خواهد شد.)
بخش دوم : مصادیق واژه «فاحشه» در قرآن کریم
با توجه به این که در برخی از آیات ، در استنباط از کلمه«فاحشۀ» اختلاف نظر وجود دارد، و این اختلاف می تواند در فهم درست موضوع اختلال ایجاد کند، مصادیق آن در قرآن کریم بررسی می شود ، هدف این است که هم تا معلوم گردد که مواردی از قبیل «نافرمانی زن از مرد در خروج از منزل» یا «بدخلقی او نسبت به اقوام شوهر»، مصداق«فاحشۀ» نیستند و هم آن که نشان داده شود : مطابق آیات قرآن کریم واکنش نسبت به مرتکبین زنا نه تنها کیفر سنگینی چون«رجم» نیست ، که در بسیاری از موارد امر به خویشتنداری و مدارا شده است ، و نهایتاً مجازات یا «حدّ» صد ضربه تازیانه مقرر شده است.
معنی اول«فاحشه»: زنا ، عمل مقرون به زنا«وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَهً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ »[آل عمران/۱۳۵]( و کسانى که چون مرتکب زنا شدند ، یا به خویشتن ستم روا داشتند، خدا را یاد کنند، و براى گناهان خود آمرزش بخواهند و کیست جز خداوند که گناهان را بیامرزد؟ و [آنان که آگاهانه] اصرار نکرده باشند بر آنچه کردند، در حالى که خود مىدانند.)(۴)
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً »[نساء/۱۹]( اى مؤمنان، براى شما روا نیست که زنان را با وجود اکراهشان به میراث برید ، آنان را تحت فشار قرار ندهید تا قسمتى از مهریه را که به آنها پرداختهاید، باز ستانید، مگر آن گاه که آشکارا مرتکب زنا شوند ، با آنان به شایستگى معاشرت کنید و اگر همسران خود را نمی پسندید، [در اندیشه جدایى نباشید] چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید و خدا خیر فراوان در آن نهاده باشد.)
* کلمه«فاحشۀ» در آیه اخیر نیز به باور اکثریت اهل نظر به معنی«زنا» است. شواهد:
«قال النخعی وقال ابن مسعود : هی الزنا»[شرح الموطأ از محمد بن حسن، ج۲،ص۴۸۳]
وأخرج ابن جریر عن الحسن «إلا أن یأتین بفاحشه » قال : الزنا[الدرالمنثور، سیوطی، ج۴،ص۲۹۱]
«أخرج ابن جریر عن الحسن أن المراد بها الزنا.»[محمود آلوسی، تفسیرروح المعانی، ذیل آیه مزبور]
« حدثنا أبو سعید الأشج، ثنا عبید الله بن موسى و أبو نعیم، عن إسرائیل، عن أبی یحیی، عن مجاهد، عن ابن عباس إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ قال: الزنا- و روى عن ابن مسعود و سعید بن المسیب و الحسن و الشعبی و عکرمه فی إحدى الروایات، و الضحاک فی إحدى الروایات، و سعید بن جبیر و مجاهد، و محمد بن سیرین و أبی قلابه، و عطاء الخراسانی، و أبی صالح و السدى و زید بن أسلم، و سعید بن أبی هلال نحو ذلک.»[ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۳، ص۹۰۴ / جصاص،احکام القرآن، ج۳،ص۴۶]
« واختلف الناس فی معنى قوله ” الا ان یأتین بفاحشه مبینه ” فقال قتاده والحسن ومجاهد ذلک الزنا فیخرجن للحد وهذا قول الشعبی وزید بن أسلم وحماد واللیث»[تفسیر المحررالوجیز، ج۵، ص۲۹۷]
صرف نظر ازاین همه روایت، با رجوع به قرآن کریم با اطمینان می توان گفت : کلمه«فاحشه» در آیه یادشده به معنی «زنا» است ، زیرا،
اولاً: درهیچ یک از هفده آیه قرآن کریم(۵) که واژه «فاحشۀ» و جمع آن(فواحش)به کار رفته است بر گناهی کمتر از گناه کبیره دلالت ندارد! در حالی که نافرمانی(نشوز) قطعاً گناه کبیره نیست!
ثانیاً: تأمل در آیات پیشین و پسین آیه مورد نظر – پانزدهم لغایت بیست و هفتم- به خوبی روشن می کند که بحث، مربوط به روابط جنسی و حدود و ضوابط آن است « وَ اللاَّتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَهَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَهً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلاً (۱۵) وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ کانَ تَوَّاباً رَحِیماً (۱۶) … وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِیلاً (۲۲)… وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَهٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۵)… وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِیلُوا مَیْلاً عَظِیماً »[نساء/۲۷]( زنانى را که مرتکب زنا شدهاند، چهار شاهد مسلمان بر آنها بطلبید، اگر گواهى دادند آنان را در خانه محبوس کنید تا مرگشان فرا رسد یا خدا راهى برایشان بگشاید. (۱۵)آن دو را که مرتکب عمل زشت شدهاند بیازارید. اگر توبه کردند و به کار پسندیده روى آوردند از آنها درگذرید زیرا خداوند توبه پذیر مهربان است. (۱۶)… با زنانى که پدران شما با آنها ازدواج کردهاند زناشویى نکنید، مگر آن که پیش از این انجام گرفته است که این کارى زشت و نکوهیده و شیوه ناپسندى است. (۲۲) … کسانى که توانایى ازدواج با زنان پاکدامن با ایمان را ندارند با کنیزان با ایمانى که مالک شدهاید ازدواج کنند که خدا به ایمانتان واقف است. همه از جنس یکدیگرید، پس کنیزان را با اجازه صاحبانشان به ازدواج خود درآورید و مهریه آنان را به خودشان بدهید، مشروط بر این که پاکدامن باشند، نه زناکار و نه آنان که در نهان دوست گیرند، و اگر شوهر کردند و مرتکب عمل زشتى شدند، نصف کیفر زنان آزاد را خواهند داشت، این حکم درباره کسى از شماست که بترسد به گناه درافتد، اگر صبر کنید برایتان بهتر است و خدا آمرزنده مهربان است. (۲۵)… خدا خواهان آمرزیدن گناه شماست، اما کسانى که پیرو شهوات هستند خواستار انحراف شما می باشند. (۲۷).
با وجود این میزان از وضوح، واقعاً جای شگفتی است که در روایت های دیگر«فاحشۀ مبیّنۀ» به چنین اموری تعبیر شده است:
«خروج بدون اجازه زن از خانه» «وَأَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ أَخْبَرَنَا أَبُو الْوَلِیدِ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ سُفْیَانَ حَدَّثَنَا کَامِلُ بْنُ طَلْحَهَ حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَهَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عُقْبَهَ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ (إِلاَّ أَنْ یَأْتِینَ بِفَاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ) قَالَ : خُرُوجُهَا مِنْ بَیْتِهَا فَاحِشَهٌ مُبَیِّنَهٌ.[السنن الکبری للبیهقی، ح۱۵۸۸۰]
«اهانت به خانواده شوهر»:« قَالَ الشَّافِعِىُّ رَحِمَهُ اللَّهُ …(إِلاَّ أَنْ یَأْتِینَ بِفَاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ) هُوَ الْبَذَاءُ عَلَى أَهْلِ زَوْجِهَا … .»[ السنن الکبری للبیهقی ،ح۱۵۸۸۴]
*بسیاری از مفسرین «فاحشۀ مبینۀ» را نیز در آیه نخست سوره طلاق« یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّهَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَ لا یَخْرُجْنَ إِلاَّ أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً»( اى پیامبر، [بگو:] هر گاه با زنان خود متارکه مىکنید، در دوران پاکى [بدون آمیزش] طلاقشان دهید، و حساب عده را نگاه دارید و از خدا، پروردگارتان پروا کنید آنها را از خانههایشان بیرون نکنید، مگر آنکه مرتکب زنا شده باشند، و آنان نیز [تا در دوران عدهاند] بیرون نروند این احکام خداست و هر که از احکام خدا تجاوز کند، به خویش ستم کرده است، [هیچ کس] نمىداند، بسا که خدا پس از این [جدایى] گشایشى ایجاد کند.) – مبتنی بر روایت از صحابه- «زنا» دانسته اند، از جمله:
میبدی:«قوله:إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ ، الاستثناء عند الجمهور من الجمله الاولى و التّقدیر: لا تخرجوهنّ الّا ان یأتین بفاحشه مبیّنه و هی الزّنا عند اکثرهم، اى- تخرج لاقامه الحدّ علیها ثمّ ترد الى منزلها یروى ذلک عن ابن مسعود و قال ابن عباس: الفاحشه ان تبدو على اهل زوجها فیحلّ اخراجها. میگوید: زن معتدّه را از خانه شوهر که در آن خانه عدّه میدارد بیرون مکنید تا عدّه وى بسر آید مگر که زنا بر وى درست شود، او را بیرون کنند تا حدّ شریعت بر وى برانند. آن گه او را با خانه خود فرستند. یا زنى بد زبان باشد که شوهر را و کسان وى را ستوهى نماید، آن گه بیرون کردن وى با خانه دیگر روا باشد.»[تفسیرکشف الاسرار، ذیل آیه ۱ سوره طلاق]
آلوسی :«الزنا، على ما روی عن قتاده و الحسن و الشعبی و زید بن أسلم و الضحاک و عکرمه و حماد و اللیث، و هو قول ابن مسعود و قول ابن عباس و به أخذ أبو یوسف.» [محمود آلوسی، تفسیرروح المعانی، ذیل آیه مذکور]
ابن عاشور:« و قد اختلفوا فی المراد من الفاحشه هنا و فی معنى الخروج لأجلها فعن ابن مسعود و ابن عباس و الشعبی و الحسن و زید بن أسلم و الضحاک و عکرمه و حماد و اللیث بن سعدود أبی یوسف: أن الفاحشه الزنا .»[تفسیر التحریروالتنویر/ذیل آیه مذکور]
* درپیوند با آیه«یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً »[احزاب/۳۰](اى همسران پیامبر، هر که از شما مرتکب گناه آشکارى گردد، [از آنجا که بازتاب سویى در اجتماع خواهد داشت] مجازات او دو چندان خواهد بود و این بر خدا آسان است.) باید دانست: نظر به برخورداری امهات المؤمنین از تربیت و تزکیه والایی که و پیوسته از محضر پیامبراکرم(ص) برمی گرفتند و دور بودن وجود شریفشان از ارتکاب فواحش، به ویژه اعمال منافی عفت، واضح است که چنین تهدیدی بیشتر ناظر بر این است که نشان داده شود: در دین اسلام احدی فراتر از قانون نیست و حتی محبوبان رسول الله(ص) به فرض ارتکاب گناهان بزرگ ، نه تنها از امتیاز انتساب به پیامبر(ص) بهره مند نمی شوند و مورد عفو قرارنمی گیرند که کیفرشان بیشتراز دیگران خواهد بود، زیرا اثر سوء گناه بزرگانی که سرمشق دیگران هستند ، بسی بیشتر از مردم عادی است! این خطاب درواقع یادآور مَثل«به در می گویم که دیوار بشنود» می باشد!
معنی دوم «فاحشه» : برهنه طواف کردن کعبه
غالب مفسرین براین باورند که«فاحشه» درآیه« وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَهً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» [اعراف/۲۸] ( و چون مرتکب بىشرمى شوند، گویند: پدران خود را [نیز معتقد] به همین شیوه تشخیص دادهایم و خدا ما را به آن فرمان داده است بگو: خدا به بىشرمى فرمان نمىدهد آیا چیزى را که [بدرستى] نمىدانید به خدا نسبت مىدهید؟)(۶)دال بر عادت زشتى است که در میان مردم عهد جاهلی معمول بوده است، آنان به استناد این که در لباسهایشان خدا را معصیت کردهاند، کاملاً برهنه شده ، خانه خدا را طواف مىکردند.
و بیت زیر را-که در بسیاری از منابع از جمله صحیح مسلم، حدیث۳۰۲۸ آمده،- با صدای بلند می خواندند:
الیومَ یَبدو بعضُه اَو کلُّه و ما بدا منه فلا اَحِلُّه(۷)
معنی سوم«فاحشه»: لِواط «وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَهَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» [نمل/۵۴] (و یادکن لوط را، هنگامى که به قومش گفت:آیا [عمل] زشت (لواط) را مرتکب مىشوید، در حالى که شما (نتایج ناخوشایندآن را) مىبینید؟!)
معنی چهارم«فاحشه»: ازدواج با نامادری«وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِیلاً »[نساء/۲۲] ( با همسران پدر ازدواج نکنید، مگر آنچه قبل از این [دستور] رخ داده است که کارى است بیشرمانه و تنفر انگیز و شیوهاى است ناپسند.)
بخش سوم: بررسی معانی واژه «رجم» و مشتقات آن در قرآن کریم
هدف از بررسی، دریافت این واقعیت است که در قرآن کریم واژه «رجم» نه تنها در پیوند با قضیه «زنا» به کار نرفته است ، که در دیگر موارد نیز حاکی از کشتن و نابودن کردن نیست. پیش از برشمردن یکایک معانی ، نظر خواننده گرامی را به آنچه که لغوی بزرگ، راغب، نگاشته است ، جلب می کنم: «و یستعار الرجمُ للرمی بالظنّ و التوهّم و للشتم و الطرد نحو قوله تعالی«رجماً بالغیب» و قوله تعالی«لارجمنّک و اهجرنی ملیّا» ای لأقولنّ فیک ما تکره. و الشیطان الرجیم: المطرود عن الخیرات و عن منازل الملأ الأعلی.»[مفردات الفاظ القرآن، ذیل واژه رجم] (واژه رجم به صورت استعاری در معانی «به گمان سخن گفتن» ، «توهم» ، «توهین» و « راندن» به کار می رود، مانند: کلام خداوند«رجماً بالغیب»[به گمان سخن گفتن] و آیه«لارجمنّک واهجرنی ملیّا»[طردت می کنم و مدتی طولانی از من دور شو.] یعنی چیزی را به تو و درباره تو می گویم که نمی پسندی. و شیطان رجیم یعنی طرد شده از انواع خیر و نیکی و از مقامات عالم والای فرشتگان.)
معنی اول، راندن، طرد کردن[رجم] :
«قالُوا یا شُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراکَ فِینا ضَعِیفاً وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزِیزٍ» [هود/۹۱]( گفتند: اى شعیب! بسیارى از آنچه که مىگویى ما نمىفهمیم و تورا در میان خودمان ناتوان مىبینیم، و اگر [حرمت] عشیره و قومت نبود تورا از خود می راندیم زیرا در نزد ما محترم نیستى.) اختیار این معنی به این دلیل است که در سه آیه پیشتر به جای «رجم» از معادل آن، یعنی«اخراج» استفاده شده است«قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ» [اعراف/۸۸]( سران قومش که تکبر مىورزیدند، گفتند:اى شعیب، یا تو و کسانى را که با تو ایمان آوردهاند، از شهر خودمان بیرون خواهیم کرد یا به کیش ما برگردید. گفت: آیا هر چند کراهت داشته باشیم؟)
در سوره شعرا نیز خطاب به لوط(ع) به جای «رجم» از واژه «اخراج» استفاده شده است «قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ» [شعراء۱۶۷]( گفتند: اى لوط! اگر [از تبلیغ دین] باز نایستى، حتماً تبعید خواهى شد.)
معنی دوم، توهین و ناسزا[رجم] :
«وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ» [دخان/۲۰] (و من [موسی] به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم اگر بخواهید به من توهین کنید و متهمم سازید.)(۸)
معنی سوم، رانده شده، مطرود[مرجوم، رجیم]:
شاهد اول: « قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ» [شعراء/۱۱۶]( گفتند: اى نوح! اگر [از تبلیغ دین] باز نایستى، یقیناً از رانده شدگان خواهى بود!)
شاهد دوم: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» [نحل/۹۸](پس هنگامى که قرآن مىخوانى از شیطان رانده شده به خدا پناه ببر.)
* در سوره ابراهیم آنجا که کافران مانند آیه فوق از سوره شعرا، در پی تهدید پیامبر الهی هستند، به جای «رجم» از«اخراج» استفاده شده است«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ» [ابراهیم/۱۳]( ولى کفرپیشگان به پیامبرانشان گفتند: مسلماً ما شما را از سرزمین خود بیرون خواهیم کرد، مگر اینکه همکیش ما شوید. پس پروردگارشان به آنان وحى کرد: ما قطعاً ستمکاران را نابود مىکنیم.) و باز هنگامی که پدر ابراهیم(ع) او را تهدید می کند، معادل «اخراج» یعنی«رجم» را به کار می برد:«قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» [مریم۴۶]( گفت: اى ابراهیم! آیا تو از خدایان من رو گردانى؟ اگر باز نایستى، طردت مىکنم و[باید] روزگارى دراز از من دور باشی.) و جالب این که ابراهیم(ع) نیز در پاسخ از واژه«عُزلت» که در راستا و به اعتباری نتیجه «طرد» یا «رجم» است، استفاده می کند! « وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسى أَلاَّ أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا» [مریم/۴۸](و از شما و آنچه غیر از خدا مىخوانید کنارهگیرى مىکنم، و پروردگارم را مىخوانم و امیدوارم دعایم در پیشگاه پروردگارم بىپاسخ نماند.)
*در آیه مزبور(مریم۴۶) اگر «رجم» به معنی سنگسارکردن و کشتن باشد، منطقاً « وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا » بی ربط و بلامحل خواهد بود. چگونه ممکن است کسی را با سنگ کشت و سپس از وی درخواست کرد که دور شود؟!
شاهد سوم: «قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ»[یس/۱۸]( گفتند: ما شما را شوم و بدقدم می دانیم ، اگر به گفتارو کردار خود پایان ندهید، قطعاً شما را طرد می کنیم و حتماً عذاب دردناکى از سوى ما به شما خواهد رسید!)(۹)
*واضح است که چنانچه «رجم» در این آیه به معنی «سنگسار» باشد، این خود عذاب دردناک است و عذاب الیم پس از آن بی وجه است.
*در سوره ملک نیز ماده «رجم» به صورتی کاملاً مبهم بیان شده است«وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِیرِ» [ملک/۵]( همانا ما آسمان دنیا را با چراغهایى آراستیم و آنها را تیرهایى براى راندن شیطانها قرار دادیم، و براى آنان [در آخرت] آتشى افروخته آماده کردهایم.) طوری که مرحوم سیدقطب در خصوص کم و کیف این «رجم» می فرماید:« کیف؟ من أی حجم؟ فی أیه صوره؟ کل ذلک لم یقل لنا اللّه عنه شیئا، و لیس لنا مصدر آخر یجوز استفتاؤه فی مثل هذا الشأن. فلنعلم هذا وحده و لنؤمن بوقوعه. و هذا هو المقصود.»[فی ظلال القرآن الکریم،ج۸،ص۱۸۹]([رجم شیاطین] چگونه ؟ [ستارگان با ] چه اندازه ای و به چه شیوه ای؟ خداوند در این خصوص چیزی به ما نگفته است و ما نیز هیچ منبع دیگر در اختیار نداریم که مجاز به اظهار نظر در مورد کمّ و کیف آن باشیم. این را باید بدانیم و به آن ایمان داشته باشیم و مقصود همین است.) باری ، نظر به این که شیاطین از جنس ماده شناخته شده نیستند، رجم آنها همان طرد یا راندشان می باشد.
معنی چهارم، به گمان سخن گفتن ، حدث زدن[رجم بالغیب]:
«سَیَقُولُونَ ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَهٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْب وَ یَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُم…»[کهف/۲۲](خواهند گفت: سه نفر بودند و چهارمیشان سگشان بود، و گویند: پنج نفر بودند و ششمین ایشان سگشان بود،سخنى از روى گمان گویند ،و می گویند: هفت نفر بودند و هشتمین آنان سگشان بود… .)
بخش چهارم، مفهوم «زانی» و «زانیه» در قرآن کریم :
با دقت در آیات زیر «الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلاَّ زانِیَهً أَوْ مُشْرِکَهً وَ الزَّانِیَهُ لا یَنْکِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ»[نور/۳] ( مرد زناپیشه نباید جز زن زناپیشه یا زن مشرک را به نکاح درآورد، و زن زناکار را نباید جز مرد زناکار یا مرد مشرک به زنى بگیرد و این [زناشویى] بر مؤمنان حرام گردیده است.)، »الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ » [نور/۲۶]( زنان پلید در خور مردان پلیدند و مردان پلید در خور زنان پلید، و زنان پاک شایسته مردان پاکاند و مردان پاک شایسته زنان پاک، آنان پاک و بدور هستند از آنچه که در موردشان مىگویند ، آنان آمرزش و روزى فراوانى [در بهشت] دارند ) به سادگی می توان دریافت که «زانی» و «زانیۀ» علی رغم اسم فاعل بودن صیغه، در واقع صفت مشبّهه هستند(۱۰)یعنی کسانی که پیوسته به تبهکاری جنسی مشغول اند! برای اثبات صحت این دریافت می توان چند دلیل ذکر کرد:
دلیل اول: زانی و زانیه – مطابق آیه سوم سوره نور- کسانی هستند که امکان ادامه«زندگی» دارند و می توانند ازدواج کنند! قرآن کریم ازدواج آنها را منحصر و محدود به کسانی می کند که کردار و روشی چون خود آنان دارند! ذکر صفت مشبهه ای به نام«مشرک» در کنار«زانٍ» در آیه مزبور نیز می توان مؤید این باور باشد که مقصود از زانی و زانیه، زنا پیشگان هستند نه کسانی که از سر غلبه نفس دچار لغزشی یکباره می شوند!
دلیل دوم: گزارش های متعدد تاریخی نیز مشخص می کنند که این دو واژه ب رزنان و مردان زنا پیشه اطلاق شده است ، کسانی که آشکارا و بی شرمانه مرزهای اخلاق و عفت را زیرپا می گذارند ، به اشاعه آن می پردازند و حتی به مثابه حرفه ای از این طریق امرار معاش می کنند! به این گزارش که غالب مفسرین آورده اند، توجه کنید:
«وفی القرآن الکریم آیاتٌ ذُکِرت الزنا فی الجاهلیه، من ذلک آیهُ سوره النور: الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زَانِیَهً أَوْ مُشْرِکَهً وَالزَّانِیَهُ لا یَنْکِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَحُرِّمَ ذَلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ ، قال المفسرون: قدمَ المهاجرون إلى المدینه وفیهم فقراءُ لیست لهم أموالٌ، وبالمدینه نساءٌ بغایا مسافحاتٌ یکرین أنفسَهن، وهنَّ یومئذٍ أخصبُ أهلِ المدینه، فرغبَ فی کسبهنَّ ناسٌ من فقراءِ المهاجرین، فقالوا: لو إنّا تزوجّنا منهنَّ فعِشنا معهُنَّ إلى أن یغنیَنا اللهُ تعالى عنهنَّ. فاستأذِنوا النبیَّ صلى الله علیه وسلم، فی ذلک، فنزلت هذه الآیهُ وحرَّمَ فیها نکاحَ الزانیهِ صیانهً للمؤمنین عن ذلک. وقال عکرمهُ: نزلت الآیهُ فی نساء بغایا متعالماتٍ بمکهَ والمدینه، وهنَّ کثیراتٌ، ومنهنَّ تسعُ صواحب رایات، لهنَّ رایاتٌ کرایاتِ البیطارِ یعرفونها: «أمُّ مهدون»(أمُّ مهزول) جاریهُ السائب بن أبی السائب المخزومی، و«أمُّ غلیظ» (أمُّ غلیط) جاریهُ صفوان بن أمیه، و «حبه القبطیه» (حنه القبطیه) جاریهُ العاص بن وائل، و «مریه» جاریه مالک بن عمیله بن السباق بن عبد الدار، و«حلاله» (جلاله) جاریه سهیل بن عمرو، و«أم سوید» جاریه عمرو بن عثمان المخزومی، و«شریفه» (سریفه) جاریه زمعه بن الأسود، و«قرینه»(فرسه) جاریه هشام بن ربیعه بن حیب بن حذیفه بن جبل بن مالک بن عامر بن لؤی، و«فرنتا» (قریبا) جاریه هلال بن أنس بن جابر بن نمر بن غالب بن فهر. وکانت بیوتُهنَّ تُسمَّى فی الجاهلیه «المواخیرُ» لا یدخل علیهنَّ ولا یأتیهنَّ إلا زانٍ من أهل القبلهِ أو مشرکٍ من أهلِ الأوثان، فأرادَ ناسٌ من المسلمین نکاحَهُنَّ لیتّخذوهنَّ مَأکلهً، فأنزلَ اللهُ تعالى، هذه الآیهَ، ونهَى المؤمنین عن ذلک، وحرَّمَهُ علیهم.» [ ابومحمد بغوی، تفسیر بغوی، ج۶،ص۹/ محمد بن جریر طبری ، تفسیر طبری،ج۱۹،ص۹۹/ المفصل فی تأریخ العرب قبل الاسلام /ج۹، ص۱۳۶](در قرآن کریم آیاتی وجود زنا در دوران جاهلیت را بیان می کنند ، از جمله: آیه سوره نور« الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زَانِیَهً أَوْ مُشْرِکَهً وَالزَّانِیَهُ لا یَنْکِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَحُرِّمَ ذَلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» مفسران گفته اند: در میان مهاجرینی که به مدینه رفتند، برخی فقیر بودند و در مدینه زنان بدکاره ای وجود داشتند که تن فروشی می کردند و در آن روزگار اینان ثروتمند ترین مردم مدینه بودند، از این رو مهاجرین فقیر به ازدواج با آنها رغبت پیدا کردند و در توجیه قصد خود می گفتند : اگر با آنان ازدواج کنیم می توانیم در کنارشان به زندگی ادامه دهیم تا زمانی که خداوند ما را از ایشان بی نیاز کند. به این منظور از پیامبر(ص) اجازه خواستند که این آیه نازل شد و ازدواج با زنان زنا پیشه به خاطر حفظ آبرو و شرف مؤمنین حرام شد. عکرمه گفت: این آیه در شأن زنان تن فروشی که در مکه و مدینه به وفور وجود داشتند نازل شد، از میان آنان نه نفر مشهورتر و مانند دام پزشکان پرچمی را بر سرای خود نصب کرده بودند که شناخته شوند.این زنان عبارت بودند از:
«ام مهدون»(ام مهزول) کنیز سائب پسر ابی سائب مخزومی، و «ام غلیظ»(ام غلیط) کنیز صفوان پسر امیه ، و «حبۀ القبطیۀ»(حنۀ القبطیۀ) کنیز عاص پسر وائل، و «مریۀ» کنیز مالک پسر عمیلۀ پسر سباق پسر عبد الدار، و «حلالۀ»(جلالۀ) کنیز سهیل پسر عمرو، و «ام سوید» کنیز عمرو پسر عثمان مخزومی، و «شریفۀ»(سریفۀ) کنیز زمعۀ پسر اسود، و «قرینۀ»(فرسۀ) کنیز هشام پسر ربیعه پسر حیب پسر حذیفه پسر جبل پسر مالک پسر عامر پسر لؤی، و «فرنتا»(قریباً) کنیز هلال پسر انس پسر جابر پسر نمر پسرغالب پسر نمر؛ خانه های این زنان در عهد جاهلی «مواخیر»(۱۱) خوانده می شد، وجز افراد زناپیشه از اهل قبله یا مشرکین بت پرست وارد آنها نمی شدند، بعضی از مسلمانان به خاطر ارتزاق می خواستند با آن زنان ازدواج کنند ، از این رو خداوند متعال این آیه را نازل فرمود و مؤمنین را از آن بازداشت و چنان ازدواجی را بر ایشان تحریم کرد.»
دراین خانه های تباهی علاوه بر زنان یاد شده ، تعدادی از زنان و دختران دیگر نیز به تن فروشی می پرداختند! «کانت بیوت تسمى المواخیر فی الجاهلیه، وکانوا یؤاجرون فیها فتیاتهن، وکانت بیوتًا معلومه للزنا لا یدخل علیهن ولا یأتیهن إلى زان.»[المفصل فی تأریخ العرب، جواد علی/ج۹، ص۱۴۰]( … در زمان جاهلیت خانه هایی بود به نام «مواخیر» که در آن دخترانشان را به منظور تن فروشی اجاره می دادند. این خانه ها مشخص بودند و جز افراد زناپیشه وارد آن نمی شد.)
بنابراین روشن می شود که حکم سنگینی که در آیات مزبور از سوره نور برای افراد زناپیشه مشخص شده است نه «زدن» و نه «رجم» آنها(۱۲) بلکه ابراز تنفر عمومی از آنان و محروم کردنشان – درصورت عدم توبه – از ازدواج با افراد پاک و شرافتمند و رانده شدن از جمع پاکان است ، کیفری که هم آنها را به سختی می آزارد و هم دیگران را از آلوده شدن حفظ می کند!
دلیل سوم: مطابق نص قرآنی حضور چهار شاهد که عمل زنا را از نزدیک مشاهده کنند برای اثبات آن لازم است(۱۳)، اگر چنین شرطی «تعلیق به محال» نباشد، تنها زمانی موضوعیت می یابد که زن و مرد تبهکار ، به رسم معمول خانه های فساد در مقابل دیدگان دیگران مرتکب زنا شوند ، یعنی زناپیشه باشند!
بخش پنجم ، مجازات زنا در قرآن کریم
در قرآن کریم در دو موضع به مجازات زنا اشاره شده است:
درسوره نساء که مجازات حبس خانگی زن و سرزنش توأم با تعزیر زن و مردِ مرتکب زنا- به صورت موقت- بیان شده است: «وَ اللاَّتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَهَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَهً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلاً * وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ کانَ تَوَّاباً رَحِیماً »[نساء/۱۶-۱۵]( و از زنان شما آنان که مرتکب کار زشت [زنا] مىشوند، باید چهار شاهد بر آنان از میان خود بگیرید. پس اگر شهادت دادند، ایشان [زنان] را در خانهها بازداشت کنید تا مرگشان فرا رسد یا خداوند راهى بر آنان قرار دهد*و از میان شما آن دو تن [زن و مرد] را که مرتکب آن کار ناشایست شوند، آزاردهید، آنگاه اگر توبه کردند و درستکار شدند از آن دو دست بردارید زیرا خداوند توبه پذیر مهربان است.)
و در سوره نورکه زدن صد ضربه به مرتکبین زنا به عنوان مجازات نهایی تعیین شده است: «الزَّانِیَهُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَهَ جَلْدَهٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَهٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَهٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»[نور/۲]( زن و مرد زناکار را هر یک صد ضربه بزنید. و اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، مباد که دراجرای حکم خدا نسبت به آن دو دستخوش ترحم گردید. و باید که به هنگام تعذیب آنان گروهى از مؤمنان حاضر باشند.)
*در آیه ۲۶ سوره نور نیز به صورت تلویحی مجازات دیگری که عبارت از طرد و راندن از عرصه مناسبات اجتماعی است برای زناپیشگان بیان شده است«الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»(زنان پلید براى مردان پلید و مردان پلید براى زنان پلیداند، و زنان پاک براى مردان پاک و مردان پاک براى زنان پاکاند، این پاکان از سخنان ناروایى که [تهمتزنندگان] درباره آنان مىگویند، مبرّا و پاک هستند، براى آنان آمرزش و رزق نیکویى است.)
*در ماجرای ایوب(ع) نیز تأیید دیگری بر زدن صد ضربه به عنوان مجازات زنا وجود دارد،هنگامی که وی همسرش را اشتباهاً به بی عفتی متهم کرد، سوگند خورد که پس از بهبودی وی را صد ضربه بزند، نقل ماجرا از تفسیر سورآبادی: «…[رحمه(همسرایوب)] به روز در شهر آمدى، مردمان را در سرایها کار کردى، وى را طعامکى دادندى، شبانگاه آن را بر ایّوب بردى. شبانگاهى مىآمد دست تهى، چیزى نیافته بود، زنى او را گفت: «اى زن، آن دو گیسوى بدان نیکوى بازِآن شوهر بیمار افگار زار چه خواهى کرد؟ به من فروش تا ترا نان دهم». رحمه آن را باز کرد فراوى داد و گردهاى بستد. مىآمد که نزدیک ایّوب آید ، ابلیس بر هیئت پیرى پیش از وى به ایّوب شد گفت: «خبر دارى که این زن ترا چه خیانت کرد که وى را بر زنا بگرفتند و گیسوهاى او ببریدند، نشانت آن باد که مىآید، گیسو بریده». ایّوب را از آن نهمار(وضع ناخوشایند و دشوار) دل درد کرد، چون رحمه فرا رسید ایّوب بر عادت خویش دست فرا کرد تا گیسوى رحمه گیرد بازنشیند، گیسو نیافت، گفت: «هان تو مرا خیانت کردى، گر بِه شوم سوگند که صد چوب ترا بزنم». چون بِه شد خداى تعالى گفت: «سوگند را راست کن نگر که آن حُرّه را المى نرسانى که او بىجرم است». ایّوب گفت: «پس چه کنم؟» خداى گفت: «دسته سُِپارى(جارو) بگیر چنان که صد شاخ بود و بدان او را بزن تا سوگندت راست شود و وى را المى نرسد».[ابوبکرسورآبادی، تفسیر سورآبادی، ذیل آیه ۴۴سوره «ص»]
سیوطی نیز گوید: «و أخرج ابن المنذر عن سعید بن المسیب رضى الله عنه أن بلغه ان أیوب علیه السلام حلف لیضربن امرأته مائه فی ان جاءته فی زیاده على ما کانت تأتى به من الخبز الذی کانت تعمل علیه و خشی ان تکون قارفت من الخیانه فلما رحمه الله و کشف عنه الضر علم براءه امرأته مما اتهمها به فقال الله عز و جل «وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ» فأخذ ضغثا من ثمامو هو مائه عود فضرب به کما أمره الله تعالى»
[جلال الدین سیوطی، الدرالمنثور، ذیل آیه ۴۴سوره ص](ابن منذر از سعید بن مسیب نقل کرده است که : هنگامی که ایوب-ع- مشاهده کرد همسرش بیش از مقداری که کار کرده ، نان به خانه آورده است ، ترسید که شاید مرتکب خیانت شده باشد ، اما هنگامی که بهبود یافت و از پاکی زنش مطمئن شد [ به دلیل سوگندش دائر بر اجرای حد زنا بر وی ، ناگزیر از انجام آن بود] که خداوند [ برای مشکل او راه حلی ارائه داد] و فرمود:« دسته اى (گیاه) به دست گیر و با آن بزن و سوگند خود را مشکن.» پس دسته ای از گیاه«یز» که صد شاخه بود برداشت و با آن [به صورت نمادین] همچنان که خداوند متعال فرمان داده بود،همسرش را زد.)
اختلاف نظرهای عجیب در باره آیه ۱۵و۱۶ سوره نساء و نقد آنها:
دریغا که آفت وابسته بودن ذهن و زبان افراد به روایات متعدد و مخالف و متناقض و طابق النعل بالنعل رفتن افراد به دنبال هم و عدم تفقه و تدبر در قرآن کریم و بی توجهی به ضوابط عقلی و شواهد و گزارش های مسلم تاریخی ، دامنگیر این آیات نیز شده است ! ذیلاً توجه خواننده گرامی را به روایات و تلقی ها و آرای متعدد ضد و نقیض برگرفته از کتب فقهی و تفسیری جلب می کنم:
آرای مختلف در باره«حبس»
طبق آیه نخست، زنان مرتکب زنا می باید حبس شوند.
گروهی «محبس» را همان خانه زن می دانند، ابن جوزی می نویسد:«فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ قال ابن عباس: کانت المرأه إذا زنت، حبست فی البیت حتى تموت، فجعل اللّه لهنّ سبیلا، و هو الجلد أو الرّجم.» [ عبد الرحمان الجوزی ،زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۱، ص: ۳۸۳] (در باره« فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ» ابن عباس گفت: زن هنگامی که مرتکب زنا می شد، در خانه زندانی می گردید تا زمان مرگ، و منظور از « خداوند راهی برای آنان خواهد گشود» ، زدن تازیانه یا رجم است.)
و گروهی معتقد به زندانی کردن در خارج از محیط خانه اند، سیوطی به نقل از ابن أبى حاتم و او از سعید بن جبیر نوشته است:« فَأَمْسِکُوهُنَّ یعنى احبسوهن فِی الْبُیُوتِ یعنى فی السجون و کان هذا فی أول الإسلام کانت المرأه إذا شهد علیها أربعه من المسلمین عدول بالزنا حبست فی السجن»[الدرالمنثور سیوطی،ج۲،ص۱۲۹](زنان را بازداشت کنید یعنی آنان را در خانه ها زندانی کنید و منظور از خانه ها زندان هاست . و این حکم مربوط به آغاز اسلام است ، زمانی که چهار شاهد عادل بر زنای او گواهی می دادند در زندان حبس می شد.)
نقد: علی رغم قید صریح«فی البیوت» ، حمل مفهوم« سجون» بر «بیوت» چه محملی می تواند داشته باشد؟ واضح است که خلق «زندان» متأثر از عرف روزگار زندگی کس یا کسانی است که سال ها پس از سعید بن جبیر زندگی کرده اند! زیرا هم ظاهر آیه ناظر بر حبس خانگی است« فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ» وهم هیچ گزارش تاریخی متقنی مبنی بر وجود زندان در عهد نبوی در دست نیست!
*و اما این پرسش که :چرا زن مرتکب زنا باید برای همیشه در خانه محبوس می ماند و مرد از این مجازات معاف بود ؟! پاسخ : از آغاز معلوم بود که حبس ، کیفری همیشگی نیست، زیرا نوید « یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلاً » حاکی از موقتی بودن این حکم داشت که با نزول آیه دوم سوره نور برای همیشه منتفی شد. وانگهی حتی قبل از نزول آیه دوم سوره نور زن مرتکب زنا می توانست با توبه موجب رفع آزار از خود شود؛ رفع آزار شامل: حبس در خانه و سرزنش و آزار اطرافیان!
*دلیل معاف شدن مرد از حبس: اگر عملگرایانه و واقع بینانه به قضیه بنگریم ، پاسخ روشن و علت معقول است: مرد در جامعه دیروزین و حتی در دوران کنونی ، مسؤول روابط عمومی و معیشت خانواده است ، حبس او به مثابه سلب حق حیات از خانواده اوست ، بنابراین این تخفیف مجازات نه به خاطر «مذکر» بودن که برای حفظ کیان و حقوق خانواده بوده است .
آرای مختلف در باره«الْفاحِشَه»
برخی منظور از این واژه در آیه ۱۵ ومراد از ضمیر«ها» درآیه ۱۶«الَّذانِ یَأْتِیانِها» رابه ترتیب ، مساحقه(همجنس بازی زنان) و«لِواط» می دانند:«و قیل: نزلت الأولى فی السحاقات و هذه فی اللواطین.»[تفسیر الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل ، ذیل آیه ۱۵ نساء]
و کسانی آن را زنا دانسته اند:« و الفاحشه الزنا لزیاده قبحها و شناعتها.»[بیضاوی، انوارالتنزیل و اسرارالتأویل /الدرالمنثور سیوطی،ج۲،ص۱۲۹/فقه السنه، ج۲،ص۳۴۳]
نقد: «الفاحشۀ» در آیه یاد شده قطعاً به معنی«مساحقه» نیست، زیرا لزوم چهار شاهد« فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَهً مِنْکُمْ» برای رؤیت و اثبات عمل«دخول» است ، درحالی که در«مساحقه» چنین کاری طبیعتاً منتفی است! دیگر این که : اگر آیه ۱۵ را به آیه دوم سوره نور، منسوخ بدانیم ، باید بپذیریم که «مساحقه» از جرایمی است که «حد» دارد(۱۴) ، در حالی که در فقه اسلامی برای مساحقه ، تنها تعزیر درنظر گرفته شده است« اتفق الفقهاء على أنه لا حد فی السحاق، لأنه لیس زنى، وإنما یجب فیه التعزیر، لأنه معصیه. قال ابن قدامه: وإن تدالکت امرأتان، فهما زانیتان ملعونتان ; لما روی عن النبی صلى الله علیه وسلم أنه قال:« إذا أتت المرأهُ المرأهَ، فهما زانیتان» ولا حد علیهما لأنه لا یتضمن إیلاجا، فأشبه المباشره دون الفرج، وعلیهما التعزیر»[سعود بن العتیبی ، الموسوعۀ الجنائیۀ الاسلامیۀ المقارنه،ج۱،ص۴۵۲]( فقیهان در این که مساحقه «حد» ندارد، هم نظر هستند ، زیرا «زنا» شمرده نمی شود و گناهی است مستوجب تعزیر. ابن قدامه گفته است: اگر دو زن مساحقه کنند، زانی ملعون به حساب می آیند بر اساس آنچه که پیامبر(ص) فرمود: «هرگاه زنی با زنی دیگر درآمیزد، هردو زناکار هستند.» اما حد بر آنها اجرا نمی شود چون دخول صورت نمی گیرد ، تنها شبیه نزدیکی است لذا تعزیر می شودند.)
* در ارتباط با ضمیر«ها» در«یأتیانها» باید دانست که: به«الفاحشۀ» برمی گردد و مراد از آن «زنا» است و ارجاع آن به «لِواط» نه از حیث قواعد زبان عربی درست است،(۱۵) و نه از حیث وجود قرینه ای که آن را تأیید کند!
آرای مختلف در باره« الَّذانِ »
گروهی «الَّذان» را عام و شامل عموم متأهلین وغیرمتأهلین می دانند «أنه عامّ فی الأبکار و الثّیّب من الرجال و النساء، قاله الحسن و عطاء» [ عبدالرحمان الجوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۱، ص: ۳۸۳]
وگروهی آن را خاص دانسته و مشمولینش را زنان و مردان غیر متأهلی می دانند که مرتکب زنا شوند« أنه خاصّ فی البکرین إذا زنیا، قاله أبو صالح، و السّدّیّ، و ابن زید، و سفیان.» [عبدالرحمان الجوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۱، ص: ۳۸۳]
بعضی منظور از آن را مردانی می دانند که مرتکب لواط شده اند« و إیذاء الرجال، الذین یأتون الفاحشه الشاذه، و یعملون عمل قوم لوط»[سید قطب، فی ظلال القرآن،ذیل آیه مذکور]
نقد: کسانی که « الَّذانِ» را «خاصّ» کرده و بر پسر و دختر مرتکب زنا اطلاق کرده اند، برای اثبات گفته خود هیچ قرینه یا شاهدی ندارند! باید از این فقیهان پرسید: تا پیش از نزول آیه دوم سوره نور- که آن راهم مربوط به بکرین(دختر و پسر) می دانند!-،و پیش از صدورعبارتی که به نام حدیث رجم مشهور است، حکم مردی که مرتکب زنا می شد، چه بود؟! (دقت کنید)، مطابق رأی این گروه حکم زن ، دختر و پسر مرتکب زنا در آیات ۱۵و ۱۶ سوره نساء بیان شده است ، اما حکم«مرد» که از هر سه گروه به لحاظ امیال نفسانی ، توانایی مالی و امکان ارتکاب زنا، بیشتر در معرض لغزش است ، فراموش می شود؟! در ابتدایی ترین متون حقوقی انسان ساخته، چنین خطای فاحشی وجود ندارد، اما چه بی پروا آن را به کتاب و کلام خداوند نسبت می دهند!!
حقیقت آن است که ظاهر صریح آیه نشان می دهد: این لفظ(الذان) عامّ و مراد از آن – به طریق تغلیب- ، عموم جنس مذکر و مؤنثی است که مرتکب زنا شده باشند.
*در قرآن کریم واژه«نساء» در مواضع متعددی جدا از معنی «زن» به معنی مطلق جنس مؤنث به کار رفته است« وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ »[بقره/۴۹] (و [بیاد آرید)] آنگاه که شما را از کسان فرعون رهانیدیم، بدترین آزارها را به شما مىرساندند، پسرانتان را سر مىبریدند و زنان و دخترانتان را زنده مى گذاشتند و در آن براى شما آزمایشى سهمگین از سوی پروردگارتان بود.) از این رو این کلمه در آیه پانزدهم بر «دختر» نیز قابل اطلاق است.
آرای مختلف در باره«ایذاء»
گروهی آن را «سرزنش» می دانند،ابن جوزی می نویسد: «قوله تعالى «فَآذُوهُما» فیه قولان: أحدهما: أنه الأذى بالکلام، و التّعییر، رواه أبو صالح عن ابن عباس، و به قال قتاده، و السّدّیّ، و الضّحّاک، و مقاتل.»[زاد المسیر، ج۱،ص۳۸۳]
و جماعتی آن را هم به «سرزنش» و هم «زدن» تعبیر می کنند«و الثانی: أنه التّعییر، و الضّرب بالنّعال، رواه ابن أبی طلحه، عن ابن عباس.» [ زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۱،ص۳۸۳]
آرای مختلف در باره«نسخ» آیات:
گروهی که نسخ قرآن با سنت را می پذیرند ، بنا بر جمله ای که به عنوان حدیث مشهور است، معتقداند که زن و مرد ازدواج کرده هم تازیانه می خورند و هم رجم می شوند و زن و مرد بکر، تازیانه زده می شوند و یک سال تبعید می گردند«حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ حَدَّثَنَا یَحْیَى عَنْ سَعِیدِ بْنِ أَبِى عَرُوبَهَ عَنْ قَتَادَهَ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ حِطَّانَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الرَّقَاشِىِّ عَنْ عُبَادَهَ بْنِ الصَّامِتِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم- « خُذُوا عَنِّى خُذُوا عَنِّى قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلاً الثَّیِّبُ بِالثَّیِّبِ جَلْدُ مِائَهٍ وَرَمْىٌ بِالْحِجَارَهِ وَالْبِکْرُ بِالْبِکْرِ جَلْدُ مِائَهٍ وَنَفْىُ سَنَهٍ ».[سنن ابی داود وابن ماجه و ترمذی/صحیح مسلم]
گروهی دیگر که نسخ قرآن با حدیث را نمی پذیرند ، آیه مورد بحث را منسوخ به آیه ای ادعایی می دانند که تلاوتش منسوخ و حکمش باقی است«قال قوم: یحتمل أن یکون النّسخ وقع بقرآن، ثم رفع رسمه، و بقی حکمه.»[زادالمسیر،ج۱،ص۳۸۳]( گروهی معتقد هستند که : نسخ به آیه ای از قرآن واقع شده است ، سپس خود آیه ناسخ از میان رفته اما حکمش باقی است.)
گروهی که آیه ۱۵را مربوط به زنان و آیه ۱۶ را خاص و مربوط به «بکرین» (ازدواج ناکردگان) می دانند ، براین باورند که آیه نخست با آیه یا حدیث «رجم» و آیه پسین با آیه دوم سوره نور نسخ شده است و چنین سخن مبهمی را بیان می کنند: و قال قوم: نسخ بقوله تعالى الزَّانِیَهُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَهَ جَلْدَهٍ قالوا: و کان قوله تعالى وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها للبکرین، فنسخ حکمها بالجلد، و نسخ حکم الثّیّب من النساء بالرّجم.» [ زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۱، ص: ۳۸۳] (گروهی گفته اند: آیه یاد شده با آیه « الزَّانِیَهُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَهَ جَلْدَهٍ» نسخ شده است و این کلام خداوند« الَّذانِ یَأْتِیانِها» مربوط به دختران و پسران است که حکم آن با حکم تازیانه نسخ شد و حکم زن ازدواج کرده با «رجم» نسخ شده است.)
نقد:«نسخ» از حیث لغوی یعنی:«از بین بردن» ،«تغییر دادن ذات یک چیز»، «انتقال شیء.»(۱۶)و در اصطلاح به رفع حکم قرآنی گفته می شود که به چند روش صورت می پذیرد.
روش رایج و معقول و مقبول ، آن است که حکم آیه ای به وسیله آیه دیگر نسخ می شود اما لفظ هردو آیه در قرآن می ماند، مانند حکم دادن صدقه در قبال جلسه خصوصی گذاشتن با پیامبر(ص)در سوره مجادله« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نَاجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوَاکُمْ صَدَقَهً »[مجادله/۱۲]( اى اهل ایمان هر گاه بخواهید با رسول سخن سرى گوئید پیش از آن باید صدقه دهید که این صدقه براى شما بهتر و پاکیزهتر است و اگر به خاطر تنگدستی چیزى نیابید در این صورت خدا آمرزنده و مهربانست) که با آیه بعدی همین سوره نسخ می شود«أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوَاکُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاهَ وَآتُوا الزَّکَاهَ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ» [مجادله/۱۳]( آیا از اینکه پیش از راز گفتن با رسول صدقه دهید از فقر ترسیدید؟ پس حال که اداء صدقه نکردید باز هم خدا شما را آمرزید اینک نماز بپا دارید و زکات بدهید و خدا و رسولش را فرمان برید و بدانید که خدا به هر چه کنید آگاه است.) قریب به اتفاق مفسرین معتقداند:« على معنى أن حکمَ الآیه الأولى منسوخٌ بحکم الآیه الثانیهِ معَ أنَّ تلاوهَ کلتیهما باقیهٌ .»[انوارالتنزیل واسرارالتأویل، بیضاوی، ذیل آیات مزبور/ الزرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج۲،ص۲۱۴]( حکم آیه نخست با حکم آیه دوم منسوخ شده، اما تلاوت هردو باقیست.)
اما – چنانکه گذشت- بسیاری از عالمان دینی به روش ها و صورت های شگفت انگیزی از نسخ نیز قائل اند که زمینه ساز پذیرش آیه رجم یا حدیث رجم می باشد ! از جمله:
نسخ آیه به گونه ای که هم ناسخ و هم منسوخ از میان رفته باشد! در پیوند با این مورد در بسیاری از متون حدیثی و فقهی به آیه ای اشاره شده است که ده بار شیر خوردن را موجب حرمت می دانست ولی با آیه ای که پنج بار شیر خوردن را موجب حرمت می داند ، نسخ شد« حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْلَمَهَ الْقَعْنَبِىُّ عَنْ مَالِکٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِى بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ عَنْ عَمْرَهَ بِنْتِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَائِشَهَ أَنَّهَا قَالَتْ کَانَ فِیمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ مِنَ الْقُرْآنِ عَشْرُ رَضَعَاتٍ یُحَرِّمْنَ ثُمَّ نُسِخْنَ بِخَمْسٍ مَعْلُومَاتٍ یُحَرِّمْنَ فَتُوُفِّىَ النَّبِىُّ -صلى الله علیه وسلم- وَهُنَّ مِمَّا یُقْرَأُ مِنَ الْقُرْآنِ.»[سنن ابی داود،ح۲۰۶۴، جصاص،احکام القرآن، ج۳،ص۶۷] (… از عائشه-رض- نقل کرده است که فرمود: خداوند متعال آیه را که ده بار شیردادن را موجب حرمت می دانست با آیه ای دیگر که پنج بار شیردادن را موجب حرمت می دانست ، نسخ کرد؛ پس از آن که پیامبر-ص- رحلت نمود ، هنوز آنها به عنوان آیات قرآن تلاوت می شد.)
سیوطی نیز شبیه عبارت یادشده را نقل کرده است:« نسخُ تلاوتِه وحکمِه معاً قالت عائشهُ کان فیما أنزلَ عشرَ رضعات معلومات فنسخنَ بخمس معلومات فتوفی رسولُ الله وهنَّ مما یقرأ من القرآن.» {رواه الشیخان}»[جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج۲،ص۵۸]
نسخ آیه به گونه ای که هم لفظ آن از میان رفته و هم از خاطر مؤمنین محو شده باشد : « عن أنس بن مالک أنه قال کنا نقرأ على عهد رسول الله صلى الله علیه و سلم سوره تعدلها سوره التوبه ما أحفظ منها إلا آیه واحده وهی ((لو أن لأبن آدم وادیین من ذهب لابتغى لهما ثالثا ولو أن له ثالثا لابتغى إلیهما رابعا فلا یملأ جوف ابن آدم إلا التراب ویتوب الله على من تاب.)) وکذلک روى ابن مسعود قال أقرأنی النبی صلى الله علیه و سلم آیه فحفظها وأثبتها فی مصحفی فلما کان اللیل رجعت إلى حفظی فلم أجدها وغدوت على مصحفی فإذا التوراه بیضاء فأخبرت رسول الله صلى الله علیه و سلم فقال لی یا ابن مسعود تلک رفعت البارحه وذکروا أن سوره الأحزاب کانت مثل سوره البقره فرفع أکثرها»[مرعی بن یوسف الکرمی،الناسخ و المنسوخ، ج۱،ص۲۲ / ابن حزم، الناسخ و المنسوخ، ج۱،ص۹ /هبۀ الله المقری، الناسخ و المنسوخ، ج۱،ص۲۱]( از انس بن مالک روایت شده است که گفت: ما در زمان پیامبر خدا-ص- سوره ای را که معادل سوره توبه بود قرائت می کردیم . اکنون جز یک آیه از آن را به خاطر ندارم و آن عبارت است از« اگر انسان به اندازه دو صحرا طلا داشته باشد هرآینه در طلب صحرای سوم است و اگر سومی را هم به دست آورد در صدد به دست آوردن صحرای چهارم است. جز خاک چیزی شکم بنی آدم را پر نمی کند و خداوند توبه هرکه را که توبه کند می پذیرد.» و همچنین ابن مسعود روایت کرده است که پیامبر آیه ای را بر من خواند و آن را حفظ کردم در مصحفم ثبت نمودم، ولی وقتی شب هنگام به حافظه ام رجوع کردم چیزی از آن را به یاد نیاوردم، بامداد سراغ مصحفم رفتم ، آن را سفید یافتم! ماجرا را به پیامبر-ص- خبر دادم ، فرمود: ای پسر مسعود ! آن دیشب نسخ شد!» و همچنین گفته اند که سوره احزاب بسان سوره بقره طولانی بوه است که اکثر آیات آن نسخ شده است!)
به راستی کدام انسان بخردی می پذیرد که از این سوره ادعایی تنها یک آیه و آن هم در ذهن انس بن مالک باقی مانده باشد!! داستانی شبیه به افسانه پریان که مطلبی روی کاغذ می نویسند وسپس اثری از آن نمی بینند! چنین ادعایی جدا از بازیچه قراردادن قرآن و بردن آن به ورطه اوهام و افسانه ها، فتح بابی است برای تحریف و تخریب این کتاب آسمانی و دچار کردن آن به سرنوشت انجیل که «اناجیل» شد!
* توضیحی در باره«انساء» درآیه«ما نَنْسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»[بقره/۱۰۶]( هر آیه را که نسخ کنیم یا به فراموشى سپاریم آیهاى بهتر از آن یا مانند آن بیاوریم. مگر نمىدانى که خدا بر هر چیز تواناست؟)
نظربه تفاوت ریشه واژه(نسی:فراموش کردن ، نسأ: به تأخیر انداختن)، دو معنی برای«انساء» در نظر گرفته شده است؛
معنی نخست :«مطلبی را از یاد کسی بردن» ، مبتنی بر این معنی باید دانست که انساء شامل پیامبر اکرم(ص) نمی شود زیرا هم به صورت مطلق و عام ذکر شده است و هم این که در قرآن مسأله فراموش کردن آیات به پیغمبراکرم(ص) کاملاً منتفی است « سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى، إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ»[اعلی/۷-۶](به زودى به تو قدرت خواندن می دهیم، به طورى که دیگر آن را فراموش نخواهى کرد، مگر آن که خدا بخواهد.)
بعید نیست کسانی با فهم معکوس معنی آن را دست مایه چنین ادعایی قرار دهند که: وقتی برای پیامبر(ص) امکان فراموش کردن آیات وجود داشته، پس ممتنع نیست اگر مؤمنان نیز برخی از آیات یا سوَر را فراموش کرده باشند! در پاسخ باید گفت : این استثنا در آیه اخیرالذکر مانند استثنای موجود درآیه۱۰۸سوره هود است:«خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ، إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ، عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ»(اما نیکبختان تا آسمانها و زمین برپاست، به عنوان بخششى قطع نشدنى، جاودانه در بهشت به سر مىبرند، مگر اینکه پروردگارت [جز آن را] بخواهد.)
در این آیه سه بار جاودانگى بهشتیان با کلمه «خالدین» ، با جمله: «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» و با جمله «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» تکرار شده است ، بنابراین استثنای به کار رفته نه به منظور نفی جاودانگی بهشتیان که برای نشان دادن قدرت آفریدگار است که هرگز و در هیچ موقعیتی دست بسته و ناگزیر به انجام هیچ کاری نیست! از این رو در آیات یاد شده از سوره اعلی نیز استثنا برای نشان دادن قدرت مطلق خداوندی است نه بازپس گرفتن نعمت «فراموش نکردن آیات» از پیامبرش!
معنی دوم: «به تأخیرانداختن» ، براین اساس معنی آیه چنین خواهد بود:« هر حکمى را نسخ کنیم، و یا نسخ آن را به تأخیر اندازیم، بهتر از آن، یا همانند آن را مىآوریم. آیا نمىدانستى که خداوند بر هر چیز توانا است؟!) برپایه این معنی ، نیازی به توضیح نیست!
نسخ لفظ آیه و باقی ماندن حکم آن : برای این مورد غالباً به آیه ادعایی رجم در سوره احزاب استشهاد می شود،و عجیب این که برای «جاانداختن» مطلب، مدعی می شوند که بسیاری از دیگر آیات قرآن نیز به همین شیوه نسخ شده است! سیوطی می گوید:« وقال[ابو عبید] حدثنا إسماعیل بن جعفر عن المبارک بن فضاله عن عاصم بن أبی النجود عن زر بن حبیش قال قال لی أبی بن کعب کأی تعد سوره الأحزاب قلت اثنتین وسبعین آیه أو ثلاثه وسبعین آیه قال إن کانت لتعدل سوره البقره وإن کنا لنقرأ فیها آیه الرجم قلت وما آیه الرجم قال: إذا زنى الشیخ والشیخه فارجموهما البته نکالا من الله والله عزیز حکیم»[سیوطی ،الاتقان فی علوم القرآن،ج۲،ص۶۶](…زر بن حبیش گفت که ابی بن کعب به من گفت: سوره احزاب چند آیه است؟ گفتم: هفتاد و دو یا هفتاد و سه آیه است . گفت: آن برابر سوره بقره بود و ما در آن آیه رجم را تلاوت می کردیم. گفتم : آیه رجم چیست؟گفت: هرگاه مرد و زن کهنسالی زنا کنند، باید به عنوان عقوبتی از طرف خداوند رجم شوند، و خداوند توانا و داناست.)
*«زربن حبیش» که خود متصل به عهد صحابه بوده، طبعاً– به ادعای قائلین به رجم – مواردی از رجم را دیده ، پس چگونه است که ازحکم قرآنی آن آگاه نبوده است؟!! و هرگز نه پرسیده و نه کسی در آن هنگام به او توضیحی داده است؟!! تا پس از سال ها ابی بن کعب بخواهد دانش قرآنی او را بیازماید و از این رهگذر از آیات و احکام قرآن کریمش آگاه کند؟!!
بدیهی است که پذیرش سه گونه نسخ اخیر- به ویژه موارد دوم و سوم- برای اصحاب عقول چندان ساده نیست لذا طرفداران این نظریه در پاسخ به علت و حکمت چنین امرعجیبی آن را معیار تعیین میزان فرمانبرداری و مجاهده در پذیرش احکام دینی می دانند!! در الاتقان آمده است:« وأجاب صاحب الفنون(قاضی نکری) بأن ذلک لیظهر به مقدار طاعه هذه الأمه فی المسارعه إلى بذل النفوس بطریق الظن من غیر استفصال لطلب طریق مقطوع به فیسرعون بأیسر شیء کما سارع الخلیل إلى ذبح ولده بمنام والمنام أدنى طریق الوحی وأمثله هذا الضرب کثیره»[سیوطی ،الاتقان فی علوم القرآن،ج۲،ص۶۶](صاحب کتاب الفنون ، قاضی نکری، در پاسخ به سؤال از علت چنین نسخی گفته است: این وسیله ای است که با آن میزان اطاعت این امت در پذیرش امور ظنی سنجیده می شود، بدون این که مطلب به تفصیل و تحقیق برایشان بیان شود ،به گونه ای که بدون تعقل و تفکر با کمترین دلیل ظنی در فرمانبرداری می شتابند چنان که ابراهیم خلیل در بریدن سر فرزندش با دین خواب که پایین ترین درجه وحی بود تردید نکرد؛ و مثال های زیاد دیگری نیز در این زمینه وجود دارد.)
البته احتمال صحت رخداد چنین نسخی در حد «ظن» هم نیست زیرا «ظن» تردید در ترجیح میان دو قضیه است که هردو در وهله نخست صحیح به نظر می رسند، اما نهایتاً یکی بر دیگری ترجیح داده می شود! واضح است که دو نوع نسخ اخیر منطقاً صحیح نیستند که حتی اعتبار امر «ظنی» را پیدا کنند!
به راستی قیاس خواب ابراهیم(ع)، کسی که مستقیماً متصل به منبع وحی است و اطمینان او از صحت خوابی -که به گفته مفسرین چندین بار هم تکرار می شود- ،با عموم مسلمانانی که استواری ایمان خود را باید با قبول آیات ادعایی این و آن محک زنند، درست است ؟!
آیا چنین توجیهی راندن افکار مسلمانان به ورطه ابهام و اوهام که همواره دست مایه نیرنگ بازان و دشمنان دین و عقلانیت می باشد ، نیست؟! آیا فتح بابی برای اثبات ادعای ناقص بودن قرآن نیست؟! ادعایی که فرجام نامبارک آن مشاهده چنین عباراتی است« قال أبو عبید حدثنا إسماعیل بن إبراهیم عن أیوب عن نافع عن ابن عمر قال لا یقولن أحدکم قد أخذت القرآن کله وما یدریه ما کله قد ذهب منه قرآن کثیر ولکن لیقل قد أخذت منه ما ظهر»[سیوطی ،الاتقان فی علوم القرآن،ج۲،ص۶۶](… کسی از شما نگوید که تمامی قرآن را در اختیار دارد و آن را درک کرده است ، زیرا آیات بسیاری از آن حذف شده است ؛ بلکه باید بگوید آنچه را که از قرآن ظاهر است و مانده ، در اختیار دارم.)
وقال حدثنا ابن أبی مریم عن ابن لهیعه عن أبی الأسود عن عروه بن الزبیر عن عائشه قالت کانت سوره الأحزاب تقرأ فی زمن النبی مائتی آیه فلما کتب عثمان المصاحف لم یقدر منها إلا على ما هو الآن» [سیوطی ،الاتقان فی علوم القرآن،ج۲،ص۶۶] (… عائشه-رض- گفت: سوره احزاب که در زمان پیامبر-ص- تلاوت می شد، دویست آیه بود و هنگامی که عثمان-رض- مصاحف را جمع آوری کرد به بیشتر از آنچه که اکنون وجود دارد ، دست نیافت.)
و آیا همین عالمان دینی !! نبوده اند که بدون اندیشیدن و تفقه در متون و با تقلید صِرف از همدیگر، دست مایه قائلین به تحریف قرآن را فراهم کرده اند؟! بدون تردید بن مایه و پیرنگ «آیات شیطانی» سلمان رشدی را نه او و نه دین ستیزان که دینداران ناآگاه ساخته اند! کسانی که با ساخت و نقل انبوهی از روایات، قرآن را ناقص و قابل تحریف معرفی کرده ، حتی کنش شیطان را در فرایند وحی امکان پذیر دانسته اند! نقل افسانه «غرانیق» به وسیله بسیاری از عالمان! شاهد دیگری بر این مدّعاست. مطابق این افسانه هنگامی که آیات۱۹و۲۰ سوره نجم« أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى * وَ مَناهَ الثَّالِثَهَ الْأُخْرى»(اى مشرکان آیا دو بت بزرگ لات و عزاى خود را دیدهاید که چه بىاثر است؟و سومین بت دیگر منات را دانستید که بىنفع و ضرر است؟) بر پیامبر اکرم نازل می شد، شیطان در این میان دو جمله« تلک غرانیق العلی ، و انّ شفاعتهن لترتجی» را به پیامبر القا وبر زبان وی جاری کرد، حضرت(ص) مابقی سوره را قرائت فرمود و سجده برد، قریشیان نیز همراه او سجده کردند! پیغمبر(ص) وقتی به خود آمد و از ماوقع ماجرا آگاه شد، بسیار ناراحت گردید لذا خداوند آیه ۵۲ سوره حج را به جهت آرامش او نازل نمود! این ماجرا درمنابع بسیاری از جمله :« اعراب القرآن و بیانه، محی الدین درویش ،ج۶،ص۴۵۱»،«تفسیربحر العلوم، نصر بن احمد سمرقندی،ج۲،ص۳۲۳»،«تفسیر ابن کثیر، ج۵،ص۴۴۳»،«تفسیر بیضاوی،ج۱،ص۳۳ »و«تفسیرابن ابی حاتم،ذیل آیه ۷۳ اسراء» این چنین نقل شده است:« أما شیخ الإسلام ابن حجر العسقلانی شارح البخاری فقد نبه فی فتح الباری على البخاری على ثبوت أصلها وقال سامحه الله: «أخرج ابن أبی حاتم والطبری وابن المنذر من طرق عن شعبه عن أبی بشر عن سعید بن جبیر قال: قرأ رسول الله صلى الله علیه وسلم بمکه والنجم فلما بلغ: «أَفَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى، وَمَناهَ الثَّالِثَهَ الْأُخْرى» ألقى الشیطان على لسانه: «تلک الغرانیق العلى وان شفاعتهن لترتجى» فقال المشرکون: ما ذکر آلهتنا بخیر قبل الیوم فلما ختم السوره سجدۀ وسجدوا فکبر ذلک على النبی فنزل تسلیه له «وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ»( أی فی قراءته بین کلماته.)[حج/۵۲](اما شیخ الاسلا م ابن حجر عسقلانی ، شارح بخاری، اصل داستان را پذیرفته و گفته است: … پیامبر-ص- سوره «نجم» را در مکه قرائت کرد ، هنگامی که به آیات «أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى * وَ مَناهَ الثَّالِثَهَ الْأُخْرى» رسید، شیطان به زبان او این جمله ها را جاری ساخت«آن بتها جوانان زیبا و سفید پیکروالایی هستند که شفاعتشان مورد امید است.» مشرکان گفتند: او خدایان ما را پیش از این به نیکی یاد نمی کرد. وقتی سوره با سجده پیامبر به اتمام رسید ، آنان نیز سجده کردند و به این واسطه پیامبر را بزرگ داشتند. بلافاصله برای آرامش پیامبر این آیه نازل شد: اى پیغمبر پیش از تو نیز ما هیچ فرستاده و پیغمبرى نفرستادهایم مگر آنکه شیطان در آیاتى که براى هدایت خلق تلاوت مینمودند القاء شبهه می کرد.[یعنی کلماتی را به آیات وحی شده می افزود])
*بدون تردید القای شبهه از طریق اذناب و اعوان شیطان صورت می گیرد، کسانی که در برابر طرح جامع انبیا برای ساختن جامعه دینی کارشکنی می کنند و مردم را در دریافت حق دچار شبهه می کنند ، نه دخل و تصرف شیطان در مفاد وحی ! جایی که حتی اجازه استراق سمع به جآنّ(جنیان) داده نشده است««وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِیرِ» [ملک/۵]( همانا ما آسمان دنیا را با چراغهایى آراستیم و آنها را تیرهایى براى راندن شیطانها قرار دادیم، و براى آنان [در آخرت] آتشى افروخته آماده کردهایم.)، چطور ممکن است مفاد و محتوای قرآن کریم درحوزه تصرف شیطان قرار گیرد؟!
بخش ششم، عبارت موسوم به «آیه رجم» و ایراد های وارد بر آن :
چنان که پیشتر اشاره شد برخی براین باورند که آیه ای متضمن حکم رجم در قرآن کریم وجود داشته است که تلاوت آن نسخ و حکمش باقی مانده است! در رد این اعتقاد ایرادهای آیه ادعایی در دوبخش بررسی می شود :
الف) ایرادهای درون متنی؛
۱ـ روایت های مختلف از آیه:
روایات متعدد از آیه ادعایی نشان از جعل آن دارد، زیرا واضح است که به محض نزول هر یک از آیات قرآن کریم ، جدا از این که کاتبان وحی آن را می نوشتند ، شمار قابل توجهی از صحابه نیز آن را از بر می کردند. با وجود این واقعیت مسلم چگونه می توان پذیرفت که «آیه رجم» صورت های مختلفی داشته باشد؟! صورت های گوناگونی که مشمول «اختلاف قرائت» نمی شود زیرا واژگان یا کاملاً تغییر کرده یا کم و زیاد شده اند! صورت های متنوعی که حاکی از ساختگی بودن «آیه» است!
با مراجعه به متون ، دست کم نه مورد روایت مختلف را می توان دید:
۱)روى الحاکم والطبرانی (الشیخ والشیخه إذا زنیا فارجموهما البته لما قضیا من اللذه)[نووی ، المجموع شرح المهذب،ج۲۰،ص۱۰/ کحلانی ، سبل السلام،ج۴،ص۸/ابن عاشور،تفسیرالتحریروالتنویر،ج۲۱،ص۲۴۶]
۲)وروى ابن حبان والبیهقی …«الشیخ والشیخه إذا زنیا فارجموهما البته نکالا من الله والله عزیز حکیم.»[پیشین]
۳) حَدَّثَنَا عَبْد اللَّهِ حَدَّثَنَا خَلَفُ بْنُ هِشَامٍ حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَیْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ بَهْدَلَهَ عَنْ زِرٍّ قَالَ قَالَ لِی أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ کَأَیِّنْ تَقْرَأُ سُورَهَ الْأَحْزَابِ أَوْ کَأَیِّنْ تَعُدُّهَا قَالَ قُلْتُ لَهُ ثَلَاثًا وَسَبْعِینَ آیَهً فَقَالَ قَطُّ لَقَدْ رَأَیْتُهَا وَإِنَّهَا لَتُعَادِلُ سُورَهَ الْبَقَرَهِ وَلَقَدْ قَرَأْنَا فِیهَا الشَّیْخُ وَالشَّیْخَهُ إِذَا زَنَیَا فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّهَ نَکَالًا مِنْ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌٍٍٍٍ» [مسند احمد، ج۳۵،ص۱۳۴]
۴) «حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ ، قَالَ : حَدَّثَنَا ابْنُ فَضَالَهَ ، عَنْ عَاصِمٍ ، عَنْ زِرٍّ ، قَالَ : قَالَ لِی أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ : یَا زِرُّ کَأَیِّنْ تَقْرَأُ سُورَهَ الأَحْزَابِ ؟ قَالَ : قُلْتُ : کَذَا وَکَذَا آیَهً قَالَ : إِنْ کَانَتْ لَتُضَاهِی سُورَهَ الْبَقَرَهِ ، وَإِنْ کُنَّا لَنَقْرَأُ فِیهَا : وَالشَّیْخُ وَالشَّیْخَهُ إِذَا زَنَیَا فَارْجُمُوهُمَا أَلْبَتَّهَ نَکَالاً مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ» [مسند الطیالسی،ج۱،ص۴۳۶]
۵)«والشیخ والشیخه إذا زنیا فارجموهما البته نکالا من الله تعالى»[غزالی، المنخول ، ص۳۹۲]
۶)«الشیخ والشیخه إذا زنیا فارجموهما البته»[ابن حجر، فتح الباری،ج۹،ص۶۵/صحیح ابن حبان،ج۱۰،ص۲۷۳/سنن ابن ماجه، ج۲،ص۸۵۳]
۷)«وقال حدثنا عبد الله بن صالح عن اللیث عن خالد بن یزید عن سعید بن أبی هلال عن مروان بن عثمان عن أبی أمامه بن سهل أن خالته قالت لقد أقرأنا رسول الله آیه الرجم الشیخ والشیخه فارجموهما البته بما قضیا من اللذه»[سیوطی،الاتقان فی علوم القرآن،ج۲،ص۱۷]
۸)«وقال حدثنا إسماعیل بن جعفر عن المبارک بن فضاله عن عاصم بن أبی النجود عن زر بن حبیش قال قال لی أبی بن کعب کأی تعد سوره الأحزاب قلت اثنتین وسبعین آیه أو ثلاثه وسبعین آیه قال إن کانت لتعدل سوره البقره وإن کنا لنقرأ فیها آیه الرجم قلت وما آیه الرجم قال إذا زنى الشیخ والشیخه فارجموهما البته نکالا من الله والله عزیز حکیم.»[سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن،ج۲،ص۶۶]
۹)«حدثنا عبد الرحمن بن معاویه العتبی ثنا یحیى بن بکیر ثنا اللیث بن سعد عن خالد بن یزید عن سعید بن أبی هلال عن مروان بن عثمان عن أبی عثمان عن أبی أمامه بن سهل بن حنیف عن خالته العجماء قالت : سمعت رسول الله صلى الله علیه و سلم یقول : الشیخ والشیخه إذا زنیا فأرجموهما البته بما قضیا من اللذه»[طبرانی، معجم الکبیر،ج۲۴،ص۳۵۰]
2ـ اشکال در کاربرد دو واژه«شیخ» و«شیخه»؛
این دو واژه در زبان عربی معمولاً برای مرد و زنی به کار می رود که به اصطلاح پا به سن گذاشته اند و طراوت و شور جوانی را از دست داده ، تمایلات جنسی آنان تا حد زیادی فروکش کرده باشد! درلسان العرب آمده است: «الشیخ:الذی استبانت فیه السن و ظهر علیه الشیب و قیل هو شیخ من خمسین الی آخره و قیل هو من احدی و خمسین الی آخر عمره و قیل: هو من الخمسین الی الثمانین.»
[ابن منظور، لسان العرب](شیخ: کسی است که پا به سن گذاشته و آثار پیری در او ظاهر شده است. گفته شده زمان اطلاق شیخ بر انسان از آغاز پنجاه سالگی یا پنجاه ویک سالگی است تا آخر عمرش. و گفته شده: از پنجاه سالگی است تا هشتادسالگی.)
* توجه به آیه ۷۲ ازسوره هود«قالَتْ یا وَیْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ » نیز به خوبی نشان می دهد که در زبان قرآن مراد از شیخ، مردی است که به سن پیری رسیده است ، چنان که قاضی بیضاوی گوید:« شَیْخاً ابن مائه أو مائه و عشرین» [انوارالتنزیل واسرار التأویل، ذیل آیه مزبور](«شیخاً» حاکی از رسیدن [ابراهیم-ع- به سن یکصد یا یکصد و بیست سالگی است.)
در آیه ۳۳ سوره قصص هم از زبان دختران شعیب(ع)می خوانیم که پدر خود را «پیری سالخورده»(شیخ کبیر)می خوانند «وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّهً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُکُما قالَتا لا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ »( وقتى به سر چاه مدین رسید، دید بر سر آن گروهى از مردم چهارپایان خود را سیراب مىکنند و در کنار آنها دو زن را دید که از گوسفندان خود مراقبت مىنمایند. گفت: شما چه کار مىکنید؟ گفتند: ما گوسفندان خود را آب نمىدهیم، تا همه چوپانان بروند و پدر ما پیر مرد سالخوردهاى است.)
بنابراین حتی در صورت پذیرش عبارت ادعایی به عنوان آیه ، آیا از بلاغت و فصاحت قرآن کریم به دور نیست که به بیان حکم زنان و مردان سالخورده مرتکب زنا بپردازد و مراتب پیشینِ «شیخ» را که «کَهل» و «شاب» است و شامل بازه سنی ۱۶ لغایت۵۰ سال می شود(۱۷) از نظر دور دارد؟! دقیقاً به همین دلیل است برخی از فقیهان برای گریز از بن بست- بدون هیچ دلیل و قرینه ای- آن را به «مرد» و «زن» ازدواج کرده یا بیوه(ثیّب ، ثیّبۀ) تعبیر می کنند! ابن حجر به نقل از امام مالک می نویسد:« قال مالک الشیخ والشیخه الثیب والثیبه»[ابن حجرعسقلانی، فتح الباری فی شرح البخاری،ج۱۲، ص۱۴۳]
۳ـ عدم اشاره آیه کذایی به «محصن» و «غیرمحصن»؛ چنان که گذشت ، واژگان«شیخ» و «شیخۀ» تنها بر کهولت سن دلالت دارند و لازمه متصف شدن به آن ، تأهل نیست. از این رو رجم شیخ و شیخۀ شامل تمام زنان و مردان می شود، خواه ازدواج کرده باشند(محصن ، محصنۀ) خواه مجرد باشند! بر این اساس معلوم نیست که معتقدان به وجود آیه رجم با کدام دلیل حکم آن را نسخ کرده ، مرد و زن کهنسال غیر محصن را از مجازات سنگسار معاف کرده اند؟! اگر گفته شود : دلیل، آیه دوم سوره نوراست. باید پرسید کدام قرینه در این آیه «ازدواج کردگان» و «ازدواج ناکردگان» را جدا دانسته است؟!
ب)ایراد های برون متنی:
۱ـ عدم تواتر در نقل آیه ادعایی؛ یکی از شروطی که بتوان عبارتی را آیه قرآن دانست، این است که به صورت همگانی و در حد تواتر نقل شده باشد ، چنان که احمد بن علی جصاص می نویسد:«أن سبیل العلم بمواضع الآی کهو بالآی نفسها فلما کان طریق إثبات القرآن نقل الکافه دون نقل الآحاد وجب أن یکون کذلک حکم مواضعه وترتیبه»[احکام القرآن،ج۱،ص۱۰](روش تشخیص جای هریک از آیات در سورها برای تعیین صحت و سقم خود آیات نیز معتبر است ، پس وقتی راه ثابت شدن قرآنی بودن هرعبارتی نقل عمومی است نه نقل از یک نفر، تعیین مواضع و ترتیب آیات و سورها نیز به همین شیوه صورت می پذیرد.) بر این پایه نقل جمله موسوم به «آیه رجم» که تنها به عمربن خطاب(رض) نسبت داده می شود، نمی تواند از آیات کلام الله باشد.
*البته همچنان که در بسیاری از منابع بیان«آیه رجم» به عمرفاروق(رض)نسبت داده می شود، در برخی دیگر شاهد روایت های کاملاً متناقضی هستیم که نشان می دهد ایشان به اجرای حد «جلد» نسبت به مرتکبین زنای محصنه اکتفا کرده است ، از جمله: «عن عروه وعطاء أن رفقه من أهل الیمن نزلوا الحره ومعهم امرأه وهی ثیب، فترکوها ببعض الحره حتى بذلت نفسها، فبلغ عمر خبرها فأرسل إلیها فسألها فقالت: کنت امرأه مسکینه لا یعطف على أحد بشیء فما وجدت إلا نفسی، فسأل رفقتها فصدقوها فحدها، ثم کساها وحملها وقال: إذهبوا بها ولا تذکروا ما فعلت.»[متقی هندی کنز العمال، ج۵،ص۴۱۵،ح۱۳۴۷۸](از عروۀ و عطاء نقل شده است که: گروهی همسفر از اهل یمن به ناحیه ای از اطراف مدینه رسیدند ، بیوه زنی همراه آنان بود ، او را در آنجا برجای گذاشتند [تا از شدت فقر مجبور] به تن فروشی شد، عمر را از کار او آگاه کردند، احضارش کرد و[ علت انجام کار زشتش را] از وی پرسید، پاسخ داد: زنی فقیر هستم که کسی به من کمک نمی کند و جز تن فروشی کار و ممرّ دیگری برای گذران زندگی نمی دانم. از همسفرانش صحت و سقم قضیه را جویا شد و آنان اظهارت وی را تأیید کردند. عمر-رض- حد را بر زن جاری کرد و آنگاه لباسی [مقداری مایحتاج] به او داد و به همسفرانش گفت: او را با خود ببرید و از کاری که کرده ، [به کسی] چیزی نگویید.)
متقی هندی در روایت دیگری می نویسد: «عن الحسن أن رجلا وجد مع امرأته رجلا قد أغلق علیهما وأرخى علیهما الأستار فجلدهما عمر بن الخطاب مائه مائه.» [کنز العمال،ج۵،ص۴۱۵، ح۱۳۴۷۳](از حسن روایت شده است : مردی زنش را با مردی[همبستر] یافت، پرده ها را آویخت و در را بر آنها بست. [ماجرا را به عمر-رض- گزارش داد] او هریک از آن دو را صد تازیانه زد.)
۲ـ اکراه پیامبر(ص) از نوشتن آیه رجم!
اگر عبارت مزبور از آیات قرآن می بود، چرا رسول الله(ص) نوشتن آن را نمی پسندید و کاتبان وحی آن را مکتوب نکردند؟! عبارت آتی به روشنی گویای این ادعای افتراآمیز است:«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ حَدَّثَنَا شُعْبَهُ عَنْ قَتَادَهَ عَنْ یُونُسَ بْنِ جُبَیْرٍ عَنْ کَثِیرِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ کَانَ ابْنُ الْعَاصِ وَزَیْدُ بْنُ ثَابِتٍ یَکْتُبَانِ الْمَصَاحِفَ فَمَرُّوا عَلَى هَذِهِ الْآیَهِ فَقَالَ زَیْدٌ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ الشَّیْخُ وَالشَّیْخَهُ إِذَا زَنَیَا فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّهَ فَقَالَ عُمَرُ لَمَّا أُنْزِلَتْ هَذِهِ أَتَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقُلْتُ أَکْتِبْنِیهَا قَالَ شُعْبَهُ فَکَأَنَّهُ کَرِهَ ذَلِکَ …»[مسند احمد، ج۳۵،ص۴۷ ،ح۲۱۵۹۶ / نسائی،السنن الکبری،ج۴،ص۲۷۰/متقی هندی ،کنزالعمال،ج۵،ص۴۱۸](…ابن عاص و زید بن ثابت کاتب وحی بودند به این آیه که رسیدند، زید گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که می گفت:« یَقُولُ الشَّیْخُ وَالشَّیْخَهُ إِذَا زَنَیَا فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّهَ» پس عمر گفت: وقتی آیه رجم نازل شد نزد پیامبر(ص)رفتم و گفتم: آیه را بگو تا بنویسم.شُعبۀ گفت: گویی حضرت از نوشتن آن اکراه دارد.)
چگونه ممکن است پیامبراکرم(ص) که مأمور به تبلیغ یکایک آیات قرآنی است، مانع کتابت آیه مهمی شود که تکلیف مرگ و زندگی انسان را مشخص می کند؟! حقیقتاً نسبت دادن چنین نسبتی به رسول دانای پروردگار حکیم جز اهانت به او نیست!
۳ـ تعارض آیه ادعایی با آیه ۲۵ سوره نساء، در این آیه به صراحت مجازات کنیزانی که مرتکب زنا شوند، نصف مجازات زنان آزاد تعیین شده است «… فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَهٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ …»( اگر مرتکب زنا شدند، مجازاتشان نصف زنان آزاد است)، براین پایه چگونه ممکن است کیفر زنان محصنه(شوهرکرده) مرگ باشد؟! آیا مرگ به عنوان مجازات، قابل تقسیم هست که نصف آن برای کنیزان اعمال شود؟!
۴ ـ تعارض آیه ادعایی با آیه ۳۰ سوره احزاب؛ دراین آیه خداوند خطاب به همسران گرامی پیامبراکرم(ص) می فرماید:«یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفَاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ» [الأحزاب : ۳۰] (اى همسران پیامبر! اگر یکى از شما مرتکب گناه آشکار مىشود، عذابش دو برابر است و این براى خدا آسان مىباشد.) ، باید پرسید: اگر مجازات زنا مرگ است ، چگونه می توان آن را دو برابر کرد؟! به راستی مجازات «نصف مرگ»- در شماره پیشین تعارضات- و «مرگ مضاعف» را چه طور می توان توجیه کرد؟!
۵ـ ذکر نشدن آیه ادعایی دردو کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم؛ نظر به اهمیت فوق العاده حکم رجم می بایست آیه کذایی در این دو کتاب که از اعتبار بیشتری نسبت به دیگر کتب حدیثی برخوردارند ، ذکر می شد، در حالی کمترین اشاره ای به آن نشده است ! جالب این که شارح صحیح بخاری، ابن حجر، این قضیه را عمدی می داند ، به این معنی که امام بخاری به آیه مذکور اعتقاد نداشته که آن را ذکر نکرده است«و قد قرأناها الی قوله البتۀ و لعل البخاری هو الذی حذف ذلک عمداً»[فتح الباری،ج۱۲،ص۱۴۳]( ما آن را تا آخر، یعنی کلمه «البته» خوانده ایم و شاید بخاری آن را عمداً ذکر نکرده است.)
و عجیب این که خود بخاری حکم رجم را در قرآن ثابت می داند! «و الرجم فی کتاب الله حق على من زنى إذا أحصن من الرجال و النساء إذا قامت البینه أو کان الحمل أو الاعتراف»[صحیح بخاری، ج ۸ ،ص ۲۶](حد رجم در قرآن ثابت است بر مردان و زنانی که مرتکب زنا شوند هرگاه شهود برآن گواهی دهند یا «بارداری» اتفاق افتد یا خود، اعتراف کنند.)
۶ـ اعتقاد به آیه رجم، زمینه ساز اعتقاد به نقصان و تحریف قرآن؛همچنان که در بخش «نسخ» گفته شد ، کسانی که به آیه ادعایی«رجم» اعتقاد دارند ، خواسته یا ناخواسته زمینه اشاعه باور به نقصان یا تحریف قرآن کریم را فراهم می آورند! طوری که برای راست جلوه دادن یک دروغ به گفتن دروغی بزرگتر متوسل شده، مدعی حذف ده ها آیه از قرآن شده اند!«حدثنا الحسن بن عرفه قال حدثنا عمر بن عبد الرحمن أبو حفص الأبار عن منصور بن المعتمر عن عاصم عن زر بن حبیش قال قال لی أبی بن کعب کم تعدون سوره الأحزاب قال قلت ثلاثا وسبعین قال فوالذی یحلف به أبی إن کانت لتعدل سوره البقره أو أطول لقد قرأنا فیها آیه الرجم الشیخ والشیخه إذا زنیا فارجموهما البته نکالا من الله والله عزیز حکیم» [صحیح ابن حبان ، ج۱۰، ص۳۷۴، ح ۴۴۲۹/ السنن الکبری للنسائی ، ج۴،ص۲۷۱،ح۷۱۱۲/ السنن الکبری للبیهقی ، ج۸، ص۲۱۱،ح۱۷۳۶۵/تهذیب الآثار محمد بن جریر الطبری،ج۲،ص۸۷۴](…زر بن حبیش گفت که ابی بن کعب به من گفت: سوره احزاب چند آیه است؟ گفتم: هفتاد و سه آیه است . گفت: سوگند به کسی که پدرم به نام او سوگند یاد می کرد،آن برابر سوره بقره یا طولانی تر از آن بود و ما در آن آیه رجم را تلاوت می کردیم. [که چنین بود:] هرگاه مرد و زن کهنسالی زنا کنند، باید به عنوان عقوبتی از طرف خداوند رجم شوند، و خداوند توانا و داناست.)
و از سر درماندگی هرکس را که منکر وجود آیه رجم شود ، کافر می خوانند!«أخبرنا أحمد بن الحارث بن محمد بن عبد الکریم بمرو حدثنا الحسین بن سعید بن بنت علی بن الحسین بن واقد قال حدثنی جدی علی بن الحسین بن واقد حدثنی أبی حدثنی یزید النحوی عن عکرمه عن بن عباس أنه قال : من کفر بالرجم فقد کفر بالرحمن وذلک قول الله «یا أهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبین لکم کثیرا مما کنتم تخفون من الکتاب ویعفوا عن کثیر» فکان مما أخفوا الرجم»[التبویب الموضعی للأحادیث، ج۱، شماره۴۴۲۹/ صحیح ابن حبان، ج۱۰/ص۲۷۷ ح۴۴۳۰](… هرکس رجم را انکار کند به مانند آن است که نسبت به خداوند کفر ورزیده باشد. و این سخن خداوند است که می فرماید:ای اهل کتاب ! به تحقیق فرستاده ما به سوى شما آمد، برایتان بسیارى از آنچه از کتاب پنهان مىکردید بیان مىکند و از بسیارى [چیزها] در مىگذرد.» رجم ازجمله آن احکامی بود که پنهان می کردند.)
و عجیب این که برای توجیه فقدان آیات ادعایی به هر سخن بی پایه ومضحکی متوسل می شوند که جز وهن دین هیچ حاصلی ندارد ؛«آیات قرآن» که خداوند خود وعده حفاظت از آن را داده است(۱۸) و قرار است برنامه ای برای زندگی بشر باشد، به وسیله بزی خورده می شود!! و به محاق ابهام و نسیان می رود!!«حدثنا أبو سلمه یحیى بن خلف . حدثنا عبد الأعلى عن محمد بن إسحاق عن عبد الله بن أبی بکر عن عمره عن عائشه . وعن عبد الرحمن بن القاسم عن أبیه عن عائشه : – قالت لقد نزلت آیه الرجم ورضاعه الکبیر عشرا . ولقد کان فی صحیفه تحت سریری . فلما مات رسول الله صلى الله علیه و سلم وتشاغلنا بموته دخل داجن فأکلها»{قال الشیخ الألبانی : حسن}[سنن ابن ماجه، ج۱، ص۶۲۵، ح۱۹۴۴ / سنن الدارالقطنی،ج۴،ص۱۷۹](… از ام المؤمنین، عائشه، روایت شده است که گفت: به درستی که آیات رجم و رضاعۀ کبیر نازل شدند و در کاغذی نوشته شده و در زیر بالش من بود؛ هنگامی که پیامبر-ص- رحلت کرد و ما مشغول مراسم خاکسپاری ایشان بودیم، بزی وارد خانه شد و آن را خورد.)
و بسی عجیب تر این که برای معقول و طبیعی نشان دادن «رجم» آن را به عالم «زبان بستگان» نیز سرایت داده ، به نقل داستان های مضحکی روی آورده اند که جز به منظور هتک و هدم دین مبین اسلام ساخته نشده اند! از جمله «حَدَّثَنَا نُعَیْمُ بْنُ حَمَّادٍ حَدَّثَنَا هُشَیْمٌ عَنْ حُصَیْنٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ قَالَ رَأَیْتُ فِی الْجَاهِلِیَّهِ قِرْدَهً اجْتَمَعَ عَلَیْهَا قِرَدَهٌ قَدْ زَنَتْ فَرَجَمُوهَا فَرَجَمْتُهَا مَعَهُمْ»[صحیح بخاری،ح۳۸۴۹](…عمروبن میمون گفت: در زمان جاهلیت میمونی ماده را دیدم که زنا کرده بود و گروهی از میمون ها گرد او جمع شده بودند و رجمش می کردند، من نیز همراه آنها میمون زانی را رجم کردم!!)
افکار علیل جاعلان این روایت به استناد کدام حکم شرعی یا عقلی ، حیوانات را مشمول احکام مخصوص و مربوط به انسان دانسته است ؟! اگر چنین است باید قریب به اتفاق حیوانات را سنگسار کرد ، زیرا آنها در زمان جفت گیری لزوماً با «همسرشرعی!» خود جمع نمی شوند! و جای تأمل است که این میمون خاطی نه «نر» که «ماده» بوده است!! گویا جنس ماده در عالم انسان و حیوان باید همواره مورد ستم باشند!! و بالاخره راوی چگونه زبان میمون ها را فراگرفته که فهمیده علت سنگسار کردن میمون نگون بخت زنا بوده نه چیزی دیگر؟!
ادامه دارد ….
قسمت دوم : سنگسار و رجم بدعتی شوم – ۲
منبع :http://hamidmahdavikurd.com
من خودم هم که قرآن رو میخوندم متوجه همین موضوع شدم – بعد الان مقاله شما رو دیدم بیشتر دلگرم شدم ، متاسفانه پس از رحلت رسول اکرم (ص) خرافات زیادی وارد دین شده و دلیل اصلی همین ارجحیت قرار دادن حدیث بالاتر از قران هست .
سلام. کل مقاله در چند بخش است؟ فقط دو قسمتش باز شد برای من.
میشه لطفا کل مقاله را در یک فایل تکست، txt ، به ایمیل بفرستید یا در سایت برای دانلود قرار دهید.
فایل پی دی اف برای من بازنمیکند. اگر برایتان ممکن است بصورت تکست کل مقاله را برای دانلود قرار دهید.
تشکر.
این مقاله مثلا در مباحثی مانند بحث لغات در مورد شیخ شیخه تنها عضد عقلی باطل است چرا که میتواند کسی ادعا کند که وقتی می گوید شیخ و شیخه یعنی پایین تر از ان هم شامل میشود وقتی بالاتر از آن شامل شود…. این چنین قرائتی از نصوص علت اصلی وجود چنین متون مضلی است….
سلام علیکم
مدیریت محترم
نوشته فوق دور از اسلوب علمی اهل سنت وعلمای سلف و خلف آن است….
رجم را ما از این جوان وامثال ناکارشناسشان نمیگیریم….
کسی که بدون هیچ پروایی صحیح ترین احادیث اهل سنت را رد میکند شایسته پاسخگویی هم نیست هرچند بنده
مطالبی رو بیان کردم ای کاش پاسخ میدادید….
این مطلب مضل شبهاتی پیرامون رجم است اون هم بخاطر دوری از ضوابط اصول فقه و جمع نصوص که هیچ جوابی به لینک بالایی نیست…
…..
{ ادامه نوشته شما به دلیل حاوی توهین و… بودن حذف گردید . با تشکر مدیریت نوگرا }
سلام علیکم
دوست ارجمند قبلا هم عرض کردیم
با بی سواد خواندن و توهین و … نمیشه جواب نوشته دیگران را داد
هم شما و هم سایر عزیزان اگر بتوانند این نوشته را نقد علمی بکنند
ما در سایت قرار خواهیم داد …
ضمنا این نوشته دلایل مقاله ای که شما معرفی کرده اید را پاسخ داده و بررسی کرده چندبار با دقت بخوانید
موفق باشید
هر بی سوادی حرفی بزنه باید بگید درسته…
یه سری به این لینک بزنید تا دلیل شرعی رجم رو بدونید
http://islampp.com/index.php?id=144&ftwid=13063
هرکسی سنگسار رو قبول نداشته باشه اصلا مسلمان نیس چون قانون رسول الله صلی الله علیه وسلم رو قبول نداره
کاری به تشیع ندارم ولی چندین حدیث صحیح در این مورد هستش
بسم الله الحمدلله
مدیریت محترم سایت نقد قبلی دوستمون بی مورد نیست!اولین گذاشتن این تیتر برای این موضوع به نظر بنده بی احترامی به نیکان اولیه این امت است مشکلی نیست عملی را بدعت بدانیم ولی عملی را که مذاهب اربعه بران متفقن و اگر فرق و مذاهب یا ملل و نحل را مطالعه بفرمایید انکار رجم منتسب به خوارج است…
اما بیان چند نکته مهم است:
1.این دوست نویسنده مقاله یا در این شماره بود یا شماره ۲ این مقاله بود که بحثی بر روایات مختلف از ایه رجم داشت !وان را دلیلی بر دروغ بودن روایات میداند درحالی که قرائات مختف در میان علما مشهور است حتی برای قران کنونی ما پس این نشان از عدم تخصص این شخص نویسنده بزرگوار دارد که خارج از ضوابط اصول فقه و فقه گاه استنباط کردند مثلا در مورد برخوردهای مختلف پیامبر با متهمانبه زنا (عدم توجه به قاعده درء حدود) و با پشتوانه انکار نسخ که خود این انکار مقدمه ای فاسد عقلی دارد که جای بحثی طولانی دارد چرا که چیزی که شخصی ممکن است وجود ان را انتساب نقص به الله تعالی بداند شخصی دیگر بر مبنای همین عقل ان را کمال الله تعالی بداند همچنانکه علمایی مثل سیوطی و ابن حزم با شرح خود نسخ حکمت های بسیاری را در نسخ بر شمارده اند!!!فلذا نصوص نزد اهل سنت مرجح بر عقول اند و تعارضی هم حتی ندارند…
۲. وجود مخالفت هایی با برخی احکام فقهی اسلامی نباید موجب این باشد که ما نصوص را بپیچانیم به سوی دلخواه باشد چرا که این از غربت اسلامست در آمریکا خیلی از ایالت هایشان صندلی برقی دارند که الکترود به سرو پا میبندند و ولتاژ را کم و زیاد می کنند ولی کسی نقد نمیکند!!!
۳. بنده درخواست میکنم(بی ادبی نباشه فی الله عرض میکنم) حداقل تیتر مطلب را تغییر دهید تا ادب در نوشتار مشهود باشد هرچند نسبت به نصوص احادیث اهل سنت در صحیحین با کمال تساهل ودور از شان این احادیث و با جرات فراوان سخن رانده شده
۴.درخواست دارم که مقالات متخصصین را بگذارید چرا که این گونه نوشتارها موجب جذب طالبان علم نیست ….
سلام علیکم
دوست ارجمند بجای نقد شخصیت نویسنده اگر توانای علمی دارید نوشته ایشان را نقد کنید و ردی بر آن بنویسید
ما هم در سایت قرار می دهیم تا دیگران استفاده کنند …
من بیوگرافی این نویسنده را پیدا کردم و متوجه شدم که از اهل سنت هستند
حمید مهدوی
استان: کردستان از شهر : سنندج
ایشان تا پایان سال تحصیلی (۹۳-۹۴) ۲۸ دانش آموز بورسیه معرفی کرده اند.
حمید مهدوی متولد سال ۱۳۴۲ در شهر سنندج به دنیا آمده است. ایشان تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در سنندج گذرانده و در دانشگاه کردستان تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته زبان و ادبیات مشغول به تحصیل شد.
ایشان در زمینه رشته تحصیلی تحقیقات و فعالیت های پژوهشی به خصوص در زمینه مسائل ادبی و دینی انجام داده اند .
آثار ایشان: ۱- فرهنگ مبین در شرح و بررسی لغات قرآن کریم ( نشر احسان) ۲- راهنمایی آزمون زبان و ادبیات فارسی ( نشر علوی) ۳- راهنمایی زبان و ادبیات عربی ( نشر علوی) ۴- ترجمه مکتوبات شیخ عبدالقادر گیلانی ۵- مقایسه پساوند و پیشاوند در دو زبان فارسی و کردی می باشد .
ایشان از طریق موسسه خیریه استاد برهان محمدی دانش آموزان را به کانون معرفی می کنند که در سال ۹۴-۹۳ ، ۲۲ نفر دانش آموز واجد شرایط بورسیه را به عنوان معتمد به کانون معرفی کردند و در حال حاضر نیز با کانون در رابطه با معرفی دانش آموزان بورسیه همکاری می کنند.
اما ایشان از تحصیلات دینی و حوزوی برخوردار نیستند بخصوص در علم حدیث و علم رجال هیچ تخصصی ندارند و فقط با عقل قاصر خود محتوای احادیثی که از جهت سند صحت آنها ثابت است مورد نقد قرار داده است
سلام علیکم
دوست ارجمند نویسنده مقاله اهل سنت می باشند و بهتر است شما هم بجای توهین و حمله به شخصیت نویسنده با نوشتن مقاله ای به قول خودتان علمی و با همان دلایل که اجماع بر آن صورت گرفته به زعم خودتان ، به نوشته ی نویسنده پاسخ بدهید .
موفق باشید
آوردن چنین مقالاتی در یک سایت اهل سنت جای تعجب دارد ظاهرا نویسنده این مقاله شیعی است و وقیحانه به راویان و منابع حدیثی اهل سنت توهین می کند.
اگر مدیر این سایت از اهل علم است باید پاسخگو باشد و اگر هم نیست باید توجه کند که سنگسار توسط اجماع در میان اهل سنت ثابت است و احادیث صحیح بر حجیت ان دلالت می دهد و در تمام مذاهب فقهی اهل سنت معتبر دانسته شده است.
البته مجال بحث باز است