اعراب و بناء در دعوت و دینداری
اعراب و بناء در دعوت و دینداری
نویسنده: احمد عباسی
به نام نامی حضرت دوست که هر چه هست از اوست و هر چه از او رسد نکوست.
درود و سلام و برکات بی منتهای ربوبی بر روان پاک و صیقل یافته نخستین مخاطب آخرین پیام هدایت الهی، پیامبر نور و رحمت (ص) و همچنین بر روان یاران و پیروان راستین و از خود گذشته ایشان.
چنانچه برای ارباب فن معلوم و مشخص است، یکی از مباحث صرف و نحوی بحثی است تحت عنوان ” الإعراب و البناء ” که در آن اقسام کلمه از لحاظ معرب و مبنی بودن بررسی می گردد، یعنی روشن می شود که کدام یک از اقسام سه گانه کلمه ( اسم و فعل و حرف ) با تغییر عوامل تغییر یافته و اعراب گوناگون می گیرند و کدام یک نیز بر یک حالت ثابت ماندگار و تحت هیچ شرایطی حرکت حرف اخیرشان تغییر نمی یابد.
اگر این موضوع را به امور روزه مره زندگی تسری دهیم قضیه از این قرار می شود که:
خداوند علیم حکیم برای اینکه انسان از عهده انجام مسؤلیت بندگی و خلافت الهی بر روی کره خای برآید، وی را طوری آفریده که دارای مجموعه ای خصلتها و استعدادهای نیک و بد بالقوه است که امکان به فعلیت درآمدنشان برایش میسر است.
برای تحقق این امر ( به فعلیت رسیدن استعدادات بالقوه انسان ) یک سری امکانات و شرایط لازم است که خداوند خالق مقتدر آنها را در دسترس آدمیان قرار داده است تا با استفاده درست و بجا از آنها در مسیر تزکیه و رشد و نمو مطلوب و نسبی گام برداشته و عملا خدای واحد را حمد و تسبیح گویند و ضمن تزکیه نفس و تعمیر ارض و یا آباد ساختن درون و بیرون قبای افتخار آفرین و زیبای جانشینی خداوند متعال را بر تن کنند.
اما اگر در جهت مخالف حرکت کنند خود را از مقام رفیع خلافت الهی پایین آورده اند که بدون تردید سقوط از پرتگاه عبودیت باعث تنزل یافتن به درجه حیوانیت محض و از دست دادن صفات انسانی می گردد که پرتوی از صفات کمال خداوند متعال به شمار می روند.
یکی از این صفات و ویژگیهای بسیار مهم ” شکر ” است یعنی استفاده درست و مورد پسند خداوند منعِم از امکانات درونی و بیرونی و بکار گیریشان جهت عروج و بالندگی و دست یافتن به کمال نسبی؛ شکرگذاری حقیقی یعنی: از اعماق و ژرفای درون احساس عظمت و بخشندگی و اعتراف به منعِم بودن خداوند، سپس بر زبان جاری ساختن این باور و امتنان قلبی و از همه مهمتر، بهره وری درست و مشروع از استعدادات و امکانات.
عابدانه زیستن و عبور از گردنه صعب العبور شهوات و شبهات موجب تلاش و تغییر مستمر و بدون وقفه است، یعنی امکان توقف و بازایستادن در مرحله ای از مراحل حیات و یا دست یابی به کمال مطلق وجود ندارد، چون به قول سعدی شیرازی – قرین رحمت الهی باد -:
زایل شود هر آنچه به کلی کمال یافت
عمرم زوال یافت و کمالی نیافته.
دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۴۹۲
تنها خداوند سبحان کمال مطلق است که هیچگاه دچار تغییر و دگرگونی نشده و نخواهد شد، دست یابی بدان نیز تنها برای این ذات اقدس، حسن و کمال است ولی برای ما سوی الله ثبات و عدم تغییر و به قول نحاه مبنی بودن، عین نقص و عیب قلمداد می شود؛ و اگر هم کسی چنین تصور نماید در منجلاب اضمحلال شخصیت انسانی، بی هویتی و حذف شدن از بطن و متن حیات و جامعه و تبدیل شدن به موجودی بی خاصیت و زائد بودن، دست و پا خواهد زد حال آنکه هیچ چیز و هیچ کس در این پهنه گیتی زائد نیست و هر یک نقش ویژه خود را دارد و باید تا موعد مقرر به حرکت خویش ادامه دهد، به تعبیر نحویین باید نقش اعرابی خود را ایفا نماید زیرا بدون تردید خداوند علیم حیکم و دارای همه کمالات و بری از همه نواقص برای هر چیز و هر کسی نقش و جایگاهی در نظر گرفته است و گر نه معاذالله خداوند کاری عبث و بیهوده انجام داده که این همه انسان را آفریده و به خلق و آفرینش تعداد معدودی اکتفا نفرموده است.
تعامل و سر و کار داشتن با انسانهایی که نقش و منزلت خود را به خوبی دریافته و مدام در پی تحقق بخشیدن بدان هستند، بسیار آسان و روح افزا و موجبات رشد و بالندگی بیش از پیش را برای آدمی فراهم می سازد ولی اختلاط و نزدیکی با کسانی که مبنی و نقش ناپذیراند و شرایط و عوامل گوناگون نمی توانند حرکتی را در ایشان به وجود آورند، بسیار سخت و طاقت فرسا و چه بسا باعث رکود و عقب افتادن از کاروان هستی نیز می گردد که ملحق شدن مجدد به این قافله عظیم نیز شاید ناممکن و یا حداقل، زمان بر و هزینه های زیادی به دنبال خواهد داشت.
حرکت و پیشرفت مدام باعث سرزندگی و پویایی می شود، سکون و رکود نیز سبب از بین رفتن و مرگ حتمی و تغییر ماهیت ازحالت برتر موج و آب جوشان و حیات بخش به حالت فروتر گل و لای ساحل، می گردد. علامه اقبال لاهوری – مشمول الطاف الهیه باد – چقدر زیبا سروده است:
ساحل افتاده گفت گر چه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم
موج ز خود رفته ای تیز خرامید و گفت
هستم اگر می روم گر نروم نیستم.
پیام مشرق، زندگی و عمل
حرکت نمودن در مسیر زندگی دنیوی بسان مسافری است که برای مدتی دچار غفلت و خوابیدن گشته و ازقافله و مسیر حرکت عقب افتاده است، ولی پس از مدتی بیدار شده و نگاهی به پیرامون خود می کند و می بیند همقطارانش وی را تنها گذاشته و دیگر هم باز نمی گردند، لذا از یک طرف غم و اندوهی جانکاه و از دیگر سو ترس و وحشتی مرگبار سراسر وجودش را فرا می گیرد، این امر باعث می شود لباس خواب و غفلت را از تن بیرون آورده و آبی پاک و زلال به سر و صورت خواب آلودش بزند و برای جبران ما فات و استفاده بهینه از فرصت باقیمانده تصمیم و برنامه ریزی دقیقی اتخاذ نموده و با حرکتی آرام و دائم و تدریجی به مسیرش ادامه دهد.
این است که امام ابن القیم الجوزیه – تغمده الله بغفرانه – به روشی بسیار دقیق و قرآنی مراحل و مدارج بندگی را زنجیروار بررسی کرده و بیان می فرماید که هر کس بخواهد قله عبودیت را – البته در حد توان و محدوده ممکن – فتح نماید باید یکایک این درجات را طی نموده و به قافله عظیم و افتخار آفرین تسبیح گویان هستی بپیوندد و گر نه به تعبیر شاعر و قرآن شناس روشن دل جلال الدین بلخی – رحمه الله – در زمره نامحرمان قرار گرفته و به حاشیه می رود:
ماه با احمد اشارتبین شود
نار ابراهیم را نسرین شود
خاک قارون را چو ماری در کشد
استن حنانه آید در رشد
سنگ بر احمد سلامی میکند
کوه یحیی را پیامی میکند
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
چون شما سوی جمادی میروید
محرم جان جمادان چون شوید
از جمادی عالم جانها روید
غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسهٔ تاویلها نربایدت.
مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۳۷
این است تسبیح واقعی و عملی که همه موجودات را در بر می گیرد نه چنانچه تصور می شود تنها شامل مکلفین می گردد و آن هم تنها تسبیح زبانی و خشک و بی تاثیر که نه تنها هیچ تغییر و تحول بنیادینی در زندگی به وجود نمی آورد بلکه ارزشها و تعالیم قرآنی از جمله ” خدا شناسی از طریق اسماء الحسنی ” را نیز زیر سوال می برد، حال آنکه این امر بسیار مهم و سرنوشت ساز بوده و به مثابه روح برای کالبد بی جان قلمداد می گردد.
تسبیح یعنی حرکت و خیزش عملی از نقص و درجه منحط حیوانی صرف و صعود به قله کمالات و خلیفه اللهی، یعنی فرار شبانه روزی از عبودیت برای غیر خدا و رهایی زیر یوغ ستم ستمکاران و ادیان و مکاتب بشری و رسیدن به مقام منیع و حیات بخش بندگی برای خدای رحمان و رحیم و رسیدن به ساحل امن دین الهی، یعنی هر روز بهتر از دیروز زیستن و راضی نشدن به زهد و حد اقلیها در بعد معنویات، چنانچه یاران و شاگردان گرامی حضرت رحمه للعالمین (ص) در مدت کمی مسافتهای زیادی را طی نموده و مسبحانه زیستند و مدام در دریای مواج و طوفانی حیات دنیایی شنا کردند و سوار کشتی سلامت بخش زندگی این جا ( حیات دنیا ) و آن جا ( سرای آخرت ) شدند.
سعد بن معاذ (رض) وقتی به قافله عظیم و ستودنی پیروان رسول خدا پیوست سی سال سن داشت و در عمر سی و هفت سالگی دار فانی را وداع گفت، یعنی تنها هفت سال در رکاب پیامبر محبوب و ارجمند قرار گرفت، ولی وقتی مرگ به سراغش آمد و برادران ایمانی جنازه اش را حمل کردند به پیامبر خدا عرض کردند: تا کنون چنین جنازه سبکی را بر دوش ننهاده اییم، ایشان فرمودند: علتش این است که تنها شما وی را حمل نمی کردید بلکه شمار زیادی فرشته نیز از آسمان فرود آمده و در تشییع جنازه و حمل پیکرش شریک و همراه شما بودند، در ادامه فرمود: امشب جبرئیل امین (ع) پیش من آمد و گفت: ای محمد! چه کسی از زمینیان فوت کرده که اهل آسمان خوشحال و چشم به راه اند؟!!! و بالاخره در بیان جایگاه و منزلت کم نظیرش با جملاتی کوتاه و عظمت برانگیز و جاودانه فرمود: ” اهتزّ عرش الرحمن لموت سعد بن معاذ” یعنی: تخت فرمانروایی خداوند قادر متعال برای مرگ و از دنیا رفتن سعد از فرط خوشحالی به لرزه درآمد !!!!!! / به روایت بخاری و مسلم و دیگران.
این است تسبیح عملی و محلی از اعراب داشتن و برون رفت از حالت بناء و پست رفت و در جا زدن !! خیل کثیری از مسلمانان سالهاست و بلکه ابا عن جد در زمره مؤمنان قرار گرفته اییم ولی متاسفانه نه تنها پیشرفتی حاصل نشده که در همان مراحل اولیه باقی مانده اییم، به قول شاعر:
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم! [۱]
عطار نیشابوری یکی از عارفان نامور و پر آوازه ایرانی است که هیچگاه برای کسب مقام و حطام زائل دنیویی هیچ فرمانروایی را نستود و برایش شعر نسرود،عارفانه زیست و عارفانه از دنیا رفت – قرین رحمات و برکات الهی باد -.
سایر اصحاب و پیروان راستین پیامبر عظیم الشأن نیز این چنین بوده اند، برای مثال: امیرالمؤمنین عمر بن خطاب (رض) می فرمود: نمی دانم چه وقتی استراحت نمایم، شبها مشغول مناجات و استمداد از خدای متعال جهت پرورش و تغذیه نفس و روزها نیز سرگرم امور مملکت و مردم هستم !!!، و لذا در مدت زمان بسیار کمی چنان پیشرفت و اقتداری بر دستانشان ظاهر گشت که امثال ما در طول چندین قرن نیز نمی توانیم بدان دست یابیم، زیرا این بزرگمردان تاریخ زرین اسلام عزیز شب و روز را نمی شناختند و عمر و ایام گرانبهایشان را صرف کارهای بیهوده نمی کردند.
اسامه بن زید وقتی از سوی پیامبر بزرگوار به عنوان فرمانده لشکری علیه رومیان انتخاب شد، نوجوانی بیش نبود و تنها شانزده سال سن داشت، حال آنکه با کمال تاسف در میان ما نوجوانان فاقد اهلیت و شایستگی قلمداد شده و هرگز چنین مسؤلیتهایی به ایشان واگذار نمی شود.
زید بن ثابت در سن ده سالگی به صفوف مؤمنین پیوست، دو سال بعد قرآن را فراگرفت، دو سال بعد زبان عبری را یاد گرفت، در سن شانزده سالگی به عنوان مترجم زبان عبری در خدمت پیامبر خدا انتخاب گشت، در هفده سالگی افتخار نویسندگی وحی حیات بخش را پیدا کرد، در عمر نوزده سالگی مسؤل تقسیم میراث شد و بالاخره در بیست و یک سالگی مسؤلیت خطیر و طاقت فرسای جمع آوری قرآن کریم را بر عهده گرفت که به تعبیر خود ایشان حمل و جابجایی کوه احد از نظر وی آسان تر از بردوش نهادن این بار سنگین بود.
چنانچه دیدیم این ابر مرد وقت شناس، مسؤلیتها و موفقیتهای بزرگ و ارزشمندی را در مدت زمان بسیار کمی پشت سر گذاشت و الی الابد نام پر افتخار خویش را در زمره نوادر زمان به ثبت رساند و باقیات صالحاتی از خود به یادگار گذاشت که تا مسلمانی در این کره خاکی بماند از حاصل و ثمره مخلصانه و مجاهدانه ایشان بهره مند خواهد شد.
پیروان صادق نسل اول نیز چنین زیستند و عمل کردند و همان راهی را پیمودند که آنان قافله سالارش بودند، برای مثال عمر مختار در سن شصت سالی به مدت ده سال علیه استعمار ایتالیا قیام کرد و جان فشانی های سرسام آوری از خود نشان داد، بالاخره در این مسیر نیز جان به جان آفرین تسلیم کرد و راضی نشد همچون غالب پیرمردان هم سن و سالش در بسترکهولت و بیماری چشم از جهان فانی فروبندد.
لازم است در پایان متذکر این نکته نیز شد که تنها افتخار به گذشتگان و با آب و تاب از ایشان یاد کردن نه تنها کفایت نمی کند که مسؤلیتمان را نیز سنگین تر خواهد نمود، بلکه باید در حد توان پا به پای آنان حرکت نموده و همچون ایشان برگهای زرینی در تاریخ و عمر خویش به ثبت برسانیم.
البته افتخار به گذشته و اصل و نسب از لحاظ روانی بسیار تاثیر گذار و گاهی لازم هم می باشد، چنانچه فرزدق خطاب به جریر، شاعر معاصر خود می گوید:
أولئک آبائی فجئنی بمثلهم إذا جمعتنا یا جریر المجامع[۲]
ولی مهم این است به این مقدار بسنده نکنیم و همنوا با این شاعر ندا در دهیم که:
إنّ الفتی من یقول ها أنا ذا لیس الفتی من یقول کان أبی[۳]
از خداوند منان ذوالجلال عاجزانه درخواست می کنیم همه ما را در پیمودن صراط مستقیم و دنباله روی ازبینش و منش بزرگان این امت پیروز و موفق فرموده و بتوانیم همچون ایشان در زندگی موقت و زود گذر دنیایی محلی از اعراب داشته و به حد اقلی ها اکتفا نکنیم – آمین یا رب العالیمن و یا أکرم الأکرمین.
أللهم آت انفسنا تقواها و زکّها أنت خیر من زکّها، أنت ولّیها و مولاها.
والسلام علینا و علی عبادالله الصالحین
بانه / ۱۶/۱۲/۹۵
آنان پدران و نیاکان من هستند تو نیز در محافل و گردهمایی ها همچون ایشان بیاور.[۲]
فتوت و جوانمردی عرض اندام و ابراز وجود است نه افتخار و بالیدن به اسلاف و گذشتگان، ( یعنی نباید چنانچه مشهور است گفته شود: ” من آنم که رستم شیر مرد است ” و یا شاعر و عارف کرد زبان محوی – علیه الرحمه – می فرماید: ” که تو کوسه یت به توچی مامه ریشی باب و باپیرت ” یعنی: کوسه نباید به ریش اجداد و نیاکانش ببالد ). [۳]