سياسي اجتماعيمطالب جدیدمقالات

توضیح علّامه کاکه احمد مفتی زاده در مورد انقلاب حسینی(س) و واقعه کربلا

توضیح علّامه کاکه احمد مفتی زاده در مورد انقلاب حسینی(س) و واقعه کربلا
نویسنده: کاک احمد مفتی زاده

الحَمدُ لِلّهِ رَبِ العالمین وصلوات الله وسلامه ورحمه الله وبرکاته علی امام المجاهدین سیدنا ومولانا اَبی الْقاسِمِ مُحَمَّد وعلی آله واصحابه المجاهدین المخلصین والذین اتبعوهم بإحسان الی یوم الدین والحقنا الله بهم فی الدُنیا وَالدین.
دیشب بحثی داشتیم درباره دزدان فرهنگی که معانی کلمات را می‌دزدند و به جای معانی اصلی، معانی دیگری را در جای آنها می‌گذارند.
امروز برادران فقط چند دقیقه‌ای بحث داریم درباره همین دزدها که نسبت به شخصیّت‌ها دزدی می‌کنند و نسبت به واقعیت تاریخ. ملأ یا دشمنان تاریخ بشریت یا آنها که زور و زر و تزویر را وسیله استثمار انسانها قرار می‌دهند کارشان در حدّ غارت معانی کلمات متوقف نمی‌شود اینها شخصیتهای تاریخ را عوض می‌کنند اینها واقعه‌های تاریخی را دگرگون نشان می‌دهند برادران حتماً اتفاق افتاده که گاه‌ی در مجالسی که به مناسبت معراج حضرت رسول(ص) و یا ولادت حضرت محمد(ص) پیام آور راستین آزادی تشکیل داده می‌شود چه کلماتی بر زبان می‌آورند، می‌دانید هیچ لالایی به اندازه معراجنامه‌ها و مولود نامه‌ها خواب آور نیست. می‌دانید پرحرکتترین و پرتوانترین جوان اگر در مجلس معراجنامه یا در مجلس مولودنامه شرکت کند هر چقدر بخواهد که جلوگیری کند از اینکه خواب بر او غلبه نکند بعد از چند دقیقه چاره‌ای ندارد و به خواب می‌رود. آیا واقعه‌ی معراج خواب آور است آیا زندگی محمد(ص) زندگی تخدیری است، نه، عوض کردند شخصیت محمد را، عوض کردند واقعه‌های تاریخ حیات محمد(ص) را. یکی دیگر از این شخصیّت‌ها که دشمنان بشریت آنرا در ‌هاله‌ای از دروغ و خرافات پنهان کرده‌اند حسین بن علی یکی از سروران مجاهدین تاریخ اسلام است (سلام االه علیه) و یکی از این واقعه‌ها که نسبت به آن دست تطاول ستمگران دراز شد و ماهیتش را آنطور که بود نگذاشت آشکار شود و در ماورای پرده‌ای خرافات پنهان نمود عبارت است از واقعه‌ی عاشورا و قبل از آن، ایّام اوّل محرّم.

کلمه‌ای که می‌تواند ماهیت قیام حسینی را برای ما روشن کند عبارت است از این اصل: جهاد دو نوع دارد جهاد در برابر دشمن خارجی و جهاد در برابر دشمن داخلی، جهاد در برابر دشمن خارجی اوّلین مرحله‌ی انقلاب اسلامی است و جهاد در برابر دشمن داخلی مرحله‌ی دوّم این انقلاب، مرحله‌ی اوّل انقلاب اسلامی آنطور شروع می‌شود با خاصیّت و خصوصیتی بر خلاف تمام انقلاب انسانها، آنطور شروع می‌شود که یک یک انسانها را در نظر می‌گیرد و در درون انسانها انقلاب می‌آفریند. معمولاً نه تنها کودتاها بلکه انقلاب‌های بشری عبارت است از هجوم یک عدّه علیه یک عدّه، امّا انقلاب دین، انقلاب اسلام عبارت است از هجوم یک انسان علیه خودش، خواهش می‌کنم از برادرم کاکه ‌هادی مرادی شعر «میلاد آدم» را برای ما بخوانند چون من حافظه‌ام یاری نمی‌کند و نمی‌توانم درست آنرا بخوانم.
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد
آرزو بیخبر از خویش به آغوش حیات
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد
زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا ازین گنبد دیرینه دری پیدا شد
(اقبال لاهوری، پیام مشرق)
این فقط در انقلاب دین است که انسان چنان شخصیتی پیدا می‌کند چنان موجودی آزاده و مختار است که خودگر است خودنگر است و خودشکن است. در کودتاها یا انقلاب‌های بشری انسان همان انسان است امّا یک فرد است که می‌خواهد به جای افراد دیگر انسانیت را تسخیر کند یا اینکه یک قشر و یک گروه از جامعه می‌خواهند علیه قشری و گروه‌ی دیگر طغیان کنند و جایش را بگیرند.

امّا در انقلاب دین مرحله‌ی اوّل این است در نهاد هر انسانی خصوصیت‌هایی وجود دارد که مانع از آزادی و آزادگی اوست؛ شهوت در هر صورتش: آرزوی مقام باشد، آرزوی پول باشد، آرزوی خانه و کاخهای مجلّل باشد، آرزوی زن و وسایل زینت باشد، هر کدام از این شهوتها مانع از آزادی و آزادگی انسان است؛ می‌دانید چرا ؟! چون وقتی من دنبال این باشم که یک خانه‌ی مجلّل بسازم یک طاغوت پیدا خواهد شد که بگوید بیا دنبال من بیا، و این خانه‌ی خوب، وقتی من اسیر شهوت جنسی شدم و آرزویم این باشد که یک زن خوب داشته باشم، یک طاغوت پیدا می‌شود که بگوید اگر امکاناتش را نداری که زن خوب را به چنگ آری من برایت فراهم می‌کنم اگر آرزوی من مقام والا باشد و خودم به طور عادی نتوانم بدست آورم طاغوت مقام‌ها در اختیار دارد مقام‌هایی که در نظر انسانهای مادی والاست امّا در نظر یک انسان آزاده اوج ذلّت و حقارت است، اوج ذلّت و حقارت خود طاغوت دارد که رفته است بالای آن تخت نشسته و انسانیت را مسخره می‌کند. در نظر کسی که اهل دین است تمام آنچه در دست طاغوت است و از دست او صادر می‌شود ذلّت بار و ننگین است. امّا انسانی که مقام می‌خواهد طاغوت می‌تواند داستان افسانگی خر دجال ولی پر مفهوم و پر محتوی را که می‌دانم همه‌ی شما آنرا شنیده‌ای را برای او بگوید می‌گوید بیا خر من مقام تحویل می‌دهد به شما هر چقدر بخواهید .و همینطور شهوتهای دیگر، انسانی که اسیر شهوات خودش است نمی‌تواند طلایه‌دار آزادی برای انسانهای دیگر باشد چون انسانی می‌تواند آزادی را به ارمغان آورد که خودش اسیر نباشد خطرناکترین نوع اسارت، اسارت در برابر غرایز است. انسانها در نظامهای طاغوتی همه گرفتار این اسارتند چرا؟! چون مثلاً نخست وزیر می‌گوید کاخ شاه مجلّلتر است از مال من پس من باید تلاش کنم کاخ من همسطح کاخ او بشود و بیچاره چقدر میلیونها و میلیاردها می‌دزدد و می‌چاپد و در بانکها ذخیره می‌کند تا بتواند به مقامی برسد که طاغوت بالاتر از او دارد اما باز نمی‌رسد آن وقت وزراء می‌گویند نخست وزیر موفق شده چهار صد و پانصد میلیون دلار بدزدد منهم باید کاری کنم که اندوخته‌ام، تجمّلاتم به حد او برسد و همینطور یکی پائینتر، پایئنتر، پائینتر تا برسد به یک مستخدم دزد، به یک پاسبان، به یک ژاندارم، اینکه الان می‌بینید پاسبانها و ژاندارمها در دهات و شهرها می‌ریزند و خانه‌ها را غارت می‌کنند. برادر گرامی و ارجمند و عزیزم، مجاهد دانشمند حسینی گفت و من هم خبر دارم می‌دانید چرا می‌روند خانه‌ها را غارت می‌کنند دکانها را؟! علتش این است، این هوس در کله‌شان هست درآن سلسه قرار بگیرند و همچنان بروند بالا در چی، در پول، در مقام، والان که روابط طاغوتی دارد به امید خدا به هم می‌خورد چاره‌ای ندارند باید دزدی کنند. در آن سلسله، در آن مسیر، هر انسانی تلاشش این است که بالاتر از او چقدر دارد این هم به او برسد. پس نظام طاغوتی خود به خود شهوت را در انسان می‌آفریند شهوت هرچی که باشد.

انقلاب اسلامی این است که اول در وجود یک یک انسانها این خصیصه‌ی حکومتهای طاغوتی را میکشد. می‌گوید ای انسان تو که می‌خواهی آزادی به انسانها بدهی اول برای خودت آزادی بگیر، تو که در سلسله‌ی نظام طاغوتی قرار گرفته‌ای و همیشه چشمت به آن بالا بالاها است بلکه به حد آنها برسی و آن امتیازات را بدست آوری که آنها به دست آورده‌اند خودت آزاد نیستی تا به انسانها آزادی بدهی، سیزده سال متوالی حضرت رسول اسلام محمد(ص) در مکه انقلابش مربوط به انقلاب انسانها بود یعنی اینکه انسانها، آن خود فاسد طاغوتیشان را خورد کنند، بشکنند و بعد یک خود انسانی بسازند که بتوانند مشعلدار آزادی باشند من که مشعل آزادی در دستم باشد ولی به محض اینکه کاخی را ببینم دلم بتپد که کاش آن مال من بود، زن زیبایی ببینم دلم بتپد که آنرا تصاحب بکنم، چکار می‌توانم بکنم برای این مردم اسیر؛ خودم اسیرم سیزده سال متوالی بندهای اسارت را حضرت رسول(ص) در نهاد عدّه‌ای از انسانها، در مکّه پاره کرد و انسانهایی آزاده درست کرد، انسانهایی که اول خودشان آزاد شدند و بعد توانستند با طاغوتهای خارج از درون مبارزه کنند. همینطور بود انسانهایی واقعاً آزاد و آزاده ساخت در مکّه و بعد هجرت، آن واقعه‌ی عظیم راهپیمایی تاریخی از مکه به مدینه و در آنجا همین انقلاب ادامه دارد. مرتب انسانها علیه خصال بد خودشان، علیه ذلتهایشان، علیه بردگیهایشان، انقلاب کنند و بعد انقلاب علیه تمام نظامهای طاغوتی در جزیرهالعرب، در ایران، در رم، در مستعمرات اینها انقلاب اسلامی در مرحله‌ی اوّلش از اینجا شروع می‌کند انقلاب در درون انسانها، انقلاب در یک یک شخصیتها و درست کردن شخصیتهای ایده‌آل و بعد این شخصیتهای ایده‌آل را به جنگ طاغوتها فرستادن، و مجموعاً این می‌شود انقلاب خارجی یعنی زمانی که اسلام پایگاه‌ی ندارد دور و برش را همه کفر و شرک گرفته است، حضرت محمّد(ص) قیام می‌کند و فقط آن محدوده معنی عدالت و آزادی در آن هست که وجود مبارک او اشغال می‌کند و از آن به بعد یعنی مثلاً از آن چند سانت دور و برش خارج، فقط شرک است و کفر و نظام‌های طاغوتی خارج از وجود خود او همه ضدّ وجود او، دیانت او و آزادیخواهی اوست، انقلاب را شروع می‌کند علیه خارج و بعد این انقلاب ادامه پیدا می‌کند به دست مبارک خود او و به دست مبارک یاران راستینش از ابوبکر و عمر گرفته تا این اواخر که انسان‌هایی بودند گاهی درست راه محمد(ص) را می‌رفتند.

این انقلاب قسمتی بزرگ از سرزمین اسلام را پاک کرد و الان دیگر جامعه، جامعه‌ی اسلامی است. وقتی در اینجا دوباره هوسهای طاغوتی زبانه می‌کشد و می‌خواهد انسانیت را دو باره در آتش استثمار بسوزاند این نوع فرق می‌کند با آن نوع، اول خارج بود یواش یواش داخل شد و الان دارد از داخل زبانه می‌کشد تبارک الله روزی حضرت فاطمه(سلام الله علیها) گفت: پدر بزرگوارم الان جامعه‌ی اسلام ثروتمند است و می‌دانید که مراجعات علی (رض) چقدر زیاد است و منهم دو فرزند کوچک دارم که آنها را پرورش می‌کنم (حسن و حسین) با اینهمه گرفتاری من نمی‌توانم به دیگر وظایفم برسم که پرورش انسانهای دیگر است. درس فکر و ادب و آزادی و انسانیت دادن به دیگران. پدر از این ثروت فراوان بیت المال یک خدمتکار برای من استخدام کنید که او به کارهای خانه برسد، جواب پیغمبر چه بود؟! شنیده‌اید که می‌گویند زکات به سید نمی‌رسد، البتّه خوب غلط تعبیر کرده‌اند به خاندان قیادت در زمان خودش نمی‌رسد. حضرت ابوبکر(رض) اینطور می‌فرمود و درست هم می‌فرمود: بعد از رحلت حضرت رسول(ص) دیگر مانعی ندارد که زکات را به بستگانش بدهیم، چون تا وقتی که آن قیادت هست در این مفهوم می‌توانیم خاصیّت این قیادت را در همین عبارت حضرت رسول(ص) بفهمیم. گفت: دخترم خدا به ما مأموریت نداده که دیگران بیایند به ما خدمت کنند و ما استراحت کنیم. مأموریت ما درست برعکس است مأموریت ما این است که باید زجر و مشقّت بکشیم و انسانها استراحت کنند. قیادت اسلامی اینطور است. گفت: دخترم یقین دارم کارت سنگین است و رسیدن به اینهمه کار برای تو دشوار است امّا تا وقتی دشوار است که روحیه‌ی تو ضعیف شود وقتی روحیّه‌ات قوی باشد جسم انواع زجرها را و مشقتها را می‌تواند تحمّل کند. دخترم وقتی وفور گرفتاری و سنگینی کار و مشغلتت چنان در تو اثر می‌کند که نزدیک است خصلت قوی و قدرت روانی ات را از دست بدهی رو به پروردگارت کن و بگو (اللهم یا حی و یا قیوم برحمتک استغیث) قیادت اینطور است آن انسان با عظمت که کاخهای ایران و روم از دور وقتی اسمش را می‌شنیدند به لرزه درمی‌آمدند در داخل اینطور زندگی می‌کند، این تمام خدمه و حشمهای که در اختیار دخترش قرار می‌دهد، قدرت روحی به او می‌دهد که دخترم خسته نشو، هر وقت احساس خستگی کردی و دیدی ناتوانی و نمی‌توانی کارهای پر مشقتت را ادامه دهی انرژی بگیر برای روان خودت و به خدای خودت بگو (خدایا ای زنده پایدار و جاوید به رحم و شفقت تو پناه می‌آورم از تو می‌خواهم که من ناتوان را قدرت بخشی و از تو می‌خواهم یک لحظه هم من را به نفسهای شیطانی وا نگذاری چون این یک هوس است که یک انسان بیاید و به من خدمت کند و از تو می‌خواهم خدایا در تمام امورم که از تحمّل یک انسان خارج است چنان نظام بخشی که بتوانم آنرا اداره کنم) این‌چنین است روابط در قیادت اسلامی با خلق، با مردم وقتی نظام اسلامی غالب شد و طاغوتها را شکست؛ باز طاغوتیان آنها که هوس استثمار داشتند در تلاش بودند دوباره سر بلند کنند، دوباره زنده شوند و چکارها کردند. توضیح داده‌ام قبلاً خدمت همشهریانم که دو تا از خطرناکترین طاغوتهای زمان، شاهنشاهی ایران از دور و دستگاه امویان از نزدیک که از داخل دست به دست هم دادند؛ حضرت عمر بن الخطاب(رض) اعلام کرد به شوری که برنامه دیوان دارد پیاده می‌شود و این برنامه وقتی پیاده بشود یک انسان مسلمان در طول سال یک درهم از انسان دیگری نمی‌تواند بیشتر خرج کند.

وای اگر چنین نظامی که اسلام آورده پیاده بشود، چه بدبختی است برای شاهنشاهی ایران و برای دستگاه اموی توضیح داده‌ام زودتر، انقلاب اسلامی انقلابی است برای رستگاری انسانها و لذا تلاش نکرده تمام مطالبش را در یک جامعه کوچک پیاده کند بلکه مرتب تلاشش این بوده که جامعه‌ها را آزاد کند ولو اینکه کمترین نظام اسلامی را در آنجا پیاده کند. مهم این است انسانهایی که با مرگ دست به گریبان هستند فعلاً روی خلاصی را ببینند و بعد نوبت می‌رسد به اینکه مسائل تکمیل شود. نظام اخاء را حضرت رسول(ص) در مدینه پیاده کرد که هر یک نفر، ندار مستمند، شریک زندگی یک ثروتمند (اوّلین نظام اقتصادی اسلام) و این راه در ضمن مبارزات وسیع اسلامی در تمام مرزها و حدودها که البتّه هرگز مرز و حدود جغرافیایی در اسلام وجود ندارد کره‌ی زمین هست و انسانیت و این انسانیت در روی کره‌ی زمین به صورت یک واحد در نظر اسلام ارزش دارد و باید انسانها همه در برابر هم احساس مسئولیت کنند. مرتّب به این حال گسترش پیدا می‌کرد جامعه‌ی اسلامی، انسانها آزاد می‌شدند، امّا آن بنیادی بنیاد مبارکی است.(باز این کلمه بنیاد کثیف شده نمی‌دانم کدام کلمه، بنیاد خیریه اشرف پهلوی و…) براستی کلمه‌ی پاک و تمییزی برای ما نمانده است. آن نظام و آن اساس چه بگویم آن اساسی را که حضرت محمد(ص) ریخته بود و بعد ابوبکر(رض) ادامه داد حضرت عمر(رض) رساند به آخر ولی واقعاً فکر کنید برادران، خواهران اگر نظام نهایی دیوان پیاده می‌شد آنوقت چه خاکی به سر کنند ورثه‌ی شاهنشاهی ایران که تارومار شده بودند؟ چه خاکی به سر کنند امویان که چاره نداشتند، ظاهراً تسلیم شده بودند در برابر نظام آزادی و مساوات اسلامی، به فکر افتادند باید جلوگیری کرد نباید اجازه داد این مرد قوی، این مرد شکست‌ناپذیر عمر(رض) این نظام راپیاده کند باید قبل از اینکه آنرا پیاده کند او را بکشیم و همینطور شد، فیروز از ایران هدیه‌ی شاهنشاهی ایران و پذیرایی در مدینه در خانه‌ی بنی‌امیه و بعد حادثه‌ی خطرناک تاریخ، حادثه‌ای که براستی پشت انسانیت را شکست، شهادت حضرت عمر(رض) براستی چه فرصت مناسبی که عمر رفت می‌دانیم این شخصیت قوی نیست دیگر در تاریخ اسلام با آنهمه آگا‌هی و تسلّط و شکست‌ناپذیری، می‌توانیم سری بلند کنیم، چه کسی؟ طاغوتیان و به تلاش افتادند می‌دانید معاویه چه شخصی بود معاویه شخصی بود که عمر در عین اینکه زمامداری را به او می‌سپرد هر وقت موسم حج می‌رسید و مسلمانان دور بیت جمع می‌شدند در ملأ عام در برابر چشمان تمام مسلمانها او را کتک کاری می‌کرد. سؤال کردند عمر اگر اینقدر ناکس است معاویه که باید او را کتک کاری کنید چرا فرمانداری را به او می‌دهید اگر استحقاق فرمانداری را دارد چرا تحقیرش می‌کنید چرا کتک کاری می‌کنید جلوی چشم مردم عمر چقدر حکیمانه جواب داد گفت: معاویه خیلی کاردان است و به همان اندازه که کاردان است به همان اندازه هم خودخواه و خو دپرست است وقتی من او را به مأموریت می‌فرستم تا کتک عمر بالا سر اوست خبری از غرور و خودخواهی او نیست فقط یک خدمتگذار خوب می‌شود اما می‌ترسم از روزی که کتک عمر بر سر معاویه نماند وای به حال مسلمانان در آن روز چه جمله‌ای با عظمت و همین طور شد.

 

حضرت عثمان(رض) یک دانشمند و محقّقی که کاری کرد در دوران خلافتش که واقعاً در تاریخ بی‌نظیر است. نسخه‌های متعدّد سی جزء قرآن نوشته شده بود نسخه‌های پراکنده کوچک و بزرگ، از قرآن نوشته شده بود قرّاء اربع عشر همه‌ی نسخه‌ها را داشتند و دیگران هم همینطور، حفاظ قرآن قرآن ازحفظ داشتند، اما دو تا مشکل مطرح بود یک رسم الخط؛ هنوز رسم الخطی شناخته شده به زبان عربی وجود نداشت چرا؟ چون ملت امیّ بود حسرت بیسوادی برای مردم جزیره‌ی عربی بخصوص آن مناطق مرکزی که حجاز است در غرب در آنجا خصلتی بود عموم مردم سواد نداشتند مردم باسواد هم باید یک مسئله مربوط به سواد را تکمیل کنند این مردم که سواد نداشتند، نتوانسته بودند در طول قرون گذشته یک فرم و شکل معیّن به خطشان بدهند، خط با اشکال مختلف نوشته می‌شد، و بعد مشکل دیگر برای اینکه قرآن برای همه قابل فهم باشد لهجه‌های مختلف عربی وجود داشت حضرت رسول(ص) طبق آن کلمه‌ای که شنیدید اربعات سبعه ،طبق لهجه های مختلف قرآن را آموزش داده بود. در بین این اختلاف لهجه‌ها، و اختلاف روش نوشتنها یک تردیدی برای مسلمانها پیش آمده بود که راستی اگر حضرت عثمان(رض) آن جهد و تلاش عظیم تاریخی را انجام نمی‌داد یقیناً گرفتاری و سرگردانی مسلمانها خیلی بزرگ می‌شد. چگونه قرآن را بخوانند، این کلمه چطور تلفظ می‌شود، تمام این مشکلات برای مسلمانها مطرح بود. مقایسه کنید دهخدا یک کتاب لغت نوشته است چیز مهمی نیست تأثیر در حیات انسانها ندارد در دوران کامپیوتر دانشمندان ایران، سالها عدّه‌ای زیاد تلاش کردند که این کتاب را، این لغتنامه و فرهنگش را ترتیب و تدوین کنند و پخش کنند، هنوز این کار را تمام نکرده‌اند با آن امکانانت، که کاغذ اصلاً پیدا نمی‌شد با آن نسخه‌های متعدد، از سی جزء تا مثلاً یک سوره، حضرت عثمان(رض) مسئولیت دارد که از اینهمه آشفتگی رسم الخط عربی را تکمیل کند و طبق یک رسم الخط، قرآن را ثبت کند و بعد علائم گذاری را طوری بکند که مردم بفهمند اصل کدام است و فرع و قرائات کدام است، کاری بسیار فوق‌العادّه بود، براستی حضرت عثمان(رض) ازاین بیشتر نمی‌توانست کاری بکند و چه فرصتی خوب، چه موقعیتی مناسب، برای شیاطین، برای دستگاه اموی، که از این موقعیت استفاده کنند، یک دانشمند و محقّق سرش به کار خودش است، مشغول مطالعه‌ی قرآن است چه بسیار بود حضرت عایشه(سلامُ الله علیها)، حضرت علی(سلامُ الله علیه) تذکر می‌دادند که عثمان تو خبر نداری که این امویان چه کار می‌کنند، خبر نداری که تمام مملکت را خراب کردند، خبر نداری که معاویه در سرزمین اسلام کاخ می‌سازد، کاخ سبز در شام درست کرده است، بارها تذکّر می‌دادند شخصیتهای بزرگ اسلامی، که عثمان خطرناک است این مروانیها، این امویها، دارند مملکت اسلامی را عوض می‌کنند، دگرگون می‌کنند مثل آتش شعله‌ی خشم عثمان(رض) بالا می‌آمد حمله می‌کرد و می‌غرید به اینها اما اینها همیشه دور بر او را گرفته بودند و شخصیّت‌های دیگر اسلامی همیشه آنجا نبودند بعد از چند جمله و چند کلمه آرام می‌کردند، چون جداً عثمان شخص پرخاش و حمله نبود احساساتی بود، آتش می‌گرفت، نفرین می‌فرستاد به معاویه به جعفر مروان امّا بعد اینها با چرب زبانی کاری می‌کردند و می‌گفتند باید اینگونه باشد چاره نیست ما با ایران با بقایای ایران با بقایای روم مواجه هستیم با چنین وضعی نباشد ما نمی‌توانیم با آنها بجنگیم، شکست روحی می‌خورد، تسلیم می‌شد و نوبت رسید به حضرت علی(رض) با آنهمه آگاهی سیاسی با آنهمه قدرت و صلابت شخصیت، حضرت علی(رض) فقط یک دانشمند و محقّق نبود، یک سیاستمدار مقتدر بود. امّا راستی حضرت علی(رض) نتوانست آن کاری را که حضرات ابوبکر و عمر انجام داده بودند انجام بدهد چرا؟ معاویه این سؤال را کرد و خود حضرت علی(رض) جواب داد. معاویه پرسید نامه‌ای نوشت به حضرت علی گفت که: تا زمان ابوبکر و عمر و عثمان بود در بین مسلمانها کشت و کشتار شروع نشده بود چرا به محض اینکه زمامداری به دست تو رسید مسلمانها به جان هم افتادند جواب داد: معاویه در زمان ابوبکر، من، عثمان و عمر، همراهش بودیم در زمان عمر، عثمان و من بودیم در زمان عثمان من بودم ولی در زمان من تو هستی علّت این است خوب جوابش را داده است، خوب روشن کرده است. علی چکار کند در سرزمین اسلام کاخ درست شده همین گرفتاری که الان من می‌کشم چکار کنیم وقتی می‌بینیم در سرزمین اسلام، در سرزمین توحید، در سرزمینی که انسانها همه باید مثل هم زندگی کنند کاخ وجود دارد علی با چنین مشکلی مواجه بود. و بعد علی یک لحظه در برابر بیداد در برابر کاخنشینها، سکوت نکرد اما باز دیدیم که نسبت به علی هم آن اقدام خیانت را کردند که نسبت به عمر، باز حضرت علی(رض) شهید شد و باز نوبت تاخت و تاز برای امویان و بقایای شاهنشاهی ایران، کار به جایی رسید، اینها به قدری مسلّط شدند که حتّی احتیاجی به فریب و تزویر هم نبود. جامعه‌ی اسلامی اینطور پراکنده شده بود، اینطور بی قید شده بود نسبت به مسائلش، که لازم نبود حتی مثل جریان دیروز مشهد زمامداران تظاهر کنند. جناب شاهزاده یزید با منتهای صراحت مثل پریروز و پس پریروز می‌آمد و اینگونه باده گساری جلوی چشم مردم می‌کرد. یعنی آنقدر دیگر ترس و واهمه اشان تمام شده بود که حتّی ریا و تزویر هم لازم نبود، در باطن دشمن اسلام بودند بجای خود، اما وقتی خیلی مغرور نیستند تظاهر می‌کنند گربه شد عابد و پارسا «ای امام رضا من مخلصم من چاکرم ای رسول الله بنده ام خانزادم» این قبیل مسائل، ولی وقتی فکر کردند دیگر قدرت مطلق در دستشان است احتیاجی به این نیست با صراحت، بیا با فلان آقا آن ارباب آمریکایی، بشین و میگساری کن و فیلمبرداری کنند و جناب یزید هم با شاهزاده‌های دیگر همینطور می‌نشست و میگساری می‌کرد بدون واهمه؛ ببینید وضع جامعه به کجا رسیده؟

این است فساد داخلی که احتیاج به جهاد داخلی دارد. حسین تکمیل کننده‌ی جهادی بود که از جدش محمد(ص)، محمد(ص) جهاد کرد جهاد خارجی و سرزمین را پاک کرد از شر و نکبت شاهان، اما در این سرزمین دوباره شاهی و حتی شاهنشا‌هی چو ن یقیناً حکومت معاویه و یزید از بزرگترین شاهنشاهیهای تاریخ، مقتدر و قلدرتر بوده و یک کلمه را بگویم یکی دیگر از خیانت به کلمات که من اکنون دارم بحث می‌کنم درباره خیانت به شخصیّت‌ها به وقایع، خیانت به کلمات، مورخین می‌نویسند خلیفه معاویه، می‌نویسند خلافت امویان خلافت عباسیان، چه پررویی!! خلافت یک شکل معیّن از رهبری است رهبری اسلامی که از طرف شوری باید شخصی تعیین شود برای رئیس قوه‌ی مجریه، همانطور که در بحث دیشب گفتم قدرت در دست شوری است هیچ چیزی در برابر شوری در عالم اسلام، قدرت ندارد حتّی وقتی که رهبر خود حضرت محمد(ص) است، در همان زمان چون برای اوّلین بار است که بشر با این نوع حکومت می‌خواهد آشنا بشود حکومت شوری، یا اگر ننکین نباشد بگویم حکومت شوروی، چون کلمه‌ی نسبت به شوری می‌شود شوروی که حکومت شوروی صادقانه حکومت اسلامی، بقیّه دروغ است، حرفی از شوری نیست استبداد است، حالا استبداد گروهی یا فردی. الغرض، شوری باید شخصی را تعیین کند برای یک وظیفه فقط، ریاست قوه‌ی مجریه و رئیس قوه‌ی مجریه باید مطیع کامل شوری باشد. اگر مطیع شوری نباشد مسلمان نیست در زمان خود حضرت رسول(ص)یقیناً احتیاجی ندارد که از شوری استفاده بکند امّا این مأموریت را دارد که شوری را به وجود بیاورد که اینها یاد بگیرند این شکل جدید حکومت را، حضرت رسول(ص) خودش است که انسانها را می‌سازد، خودش است که جاهلهای دیروزی را نمونه‌های فضیلت و انسانیت امروزی ساخته، با این حال دستور ازخدا می‌رسد که «وشاورهم فی الامر» با اینها مشورت کن، مگر واقعاً با وجود وحی و با وجود اینکه خودش اینها را ساخته احتیاجی به مشورت دارد؟! خیر اینها باید فردا بعد از رحلت حضرت رسول(ص) با شوری جامعه شان را اداره کنند پس باید تمرین داشته باشند بعد از حضرت رسول(ص) دیگر هیچی نمی‌ماند بجز «وامرهم شو ری بینهم» مسأله‌ی «وشاورهم فی الامر» تمام می‌شود. حضرت رسول(ص) خودش رهبر است، قائد است، احتیاجی به کسب تکلیف از آنها ندارد وحی برای او می‌آید که مشکلاتش را حلّ بکند اگر ذهن خودش نرسید اما مشورت با آنها برای این است که آنها را عادت بدهد وقتی خود حضرت رسول(ص) رفت مخاطب «وشاورهم فی الامر» هم رفته است «وامرهم شوری بینهم» می‌ماند برای تمام مسلمانها، مسلمانها با شوری باید جامعه شان را اداره کنند. وقتی که طبق نظام شوری انسانی اختیار قوه‌ی مجریه به او سپرده شد، او را خلیفه می‌نامیم واین نو ع به زمامداری رسیدن را خلافت می‌نامیم، معاویه از طریق شوری به قدرت رسید؟! یزید از طریق شوری به قدرت رسید؟! اگر جنبه‌ی تاریخی زیاد مهمّ است و تحقیق مشکل، فقه را نگاه کنید ما در فقه خودمان یک جنبه‌ی اجماعی، از روزی که معاویه بر تخت سلطنت نشسته نداریم تا امروز، پیش از معاویه تمام مسائل با اجماع حلّ می‌شد یعنی شوری، ولی از زمامداری و سلطنت معاویه دیگر خبری نیست ببینید چه خیانتی، به امویان و عباسیان بگویند خلفا، به این پادشاهان، به این سلاطین و بعد رژیم آنها را به عنوان خلافت بنامند. چطور با این کلمات آبروی خلیفه و خلافت را می‌برند. این مترفین بودند که این کار را کردند. وقتی که کاخها دوباره درست شدند، میگساری و عیاشی در کاخها شروع شد، حسین است و یک جامعه‌ی مسلمان ناتوان و آشفته مثل رمه‌ی گرگ زده، چکار کند با این جامعه وسائل ارتباط جمعی تأثیری عظیم دارد در تعیین خط مشی مبارزات سیاسی در چهارده قرن پیش وسائل امروزی وجود نداشت که کسی بخواهد در ماورای فرسنگها مطلبش را، پیامش را به مردم برساند باید خودش حضور داشت در هر جا که می‌خواست پیامش را به مردم برساند، همه را قوای یزیدی محاصره کردند در کجا دوباره این مرده‌ها را زنده کند حسین چکار کند هیچ جایی نیست که بتواند در آنجا آزادانه اسلام را برای مردم شرح بدهد واین مرده‌ها را زنده کند.

 

مگر ماجرای حضرت عبدالله بن زبیر را بخاطر ندارید؟ و در خود کعبه به دارش آویختن این بیشرفها، این امویان، حضرت عبدالله بن زبیر پسر زبیر بن عوام، یکی از شخصیتهای بزرگ اسلام و مادرش اسماء، دختر حضرت ابوبکر، یکی از قهرمانان بزرگ اسلام، خواهر حضرت عایشه، یکی دیگر ازچهرهای درخشان اسلام، عبدالله چنین شخصیتی بود بخاطر همین حق گفتنها، شرم نکردند از شخصیت عبدالله هیچ، شرم نکردند از بیت الحرام، شرم نکردند از آشکار محرمات، پای دیوار کعبه به دارش زدند.چکار کند حسین کجا مجال پیدا کند. اینها حتی آزادی را در اطراف کعبه کشتند براستی هیچ شخصیتی نمی‌تواند آنچنان در آن لحظه‌ی تاریخی تصمیمی و راهی بهتر از تصمیم و راه حسین بگیرد و انتخاب کند. باید یک فریاد را در تاریخ ثبت کرد مردم ناآشنا هستند با جهاد داخلی، مردم می‌فهمیدند با دشمنی که در خارج هست چکار کنند ولی هنوز مواجه نشدند با این حادثه و الان راهی نیست برای مبارزه با این حادثه مردم بفهمند عزیزترین شخصیّت‌ها در نزد محمد(ص) برای مبارزه با این نوع فساد، با این نوع طاغوت که تازه در جامعه‌ی اسلامی بو جود آمده نباید در برابر این سکوت کنند باید برای نابودی آن جان خودشان را فدا کنند و هرگز تسلیم نشوند چرا؟ جد بزرگوار همین حضرت حسین پیام داده به ما، هرکسی از شما ناپسند و نادرستی را دید با تمام قدرت عوضش کند اگر مجال نبود برای جنگ، جنگ آراستن لشکر می‌خواهد، بهم پیوستن انسانها را می‌خواهد، انسانها همه منگی ترسو واهمه شده‌اند، اگر این مقدور نبود، تبلیغ، فهم، امّا اگر یک مجال برای تو نگذاشتن یک گوشه نبود که آنجا بنشینی با دو نفر آدم حرف بزنی، اظهار تنفر این در اصطلاح دنیای امروز مشهور به مقاومت منفی، حضرت حسین راه اول را ندارد راه دوم را ندارد، چون انسانها همه مردند جرأت ندارند گوش بدهند که حسین همان پیام محبوب جدش را به آنها می‌رساند. گوششان خفه شده از ترس در چنین موقعی راه سوم مبارزه باید چنان تنفّر خودش را از این نوع فساد، فساد داخلی اعلام کند که تاریخ انسانیت هست، طنین این فریاد با عظمت هرگز خاموش نشود و اما برادران از خیانتها، حسین را عوض کردند، واقعه‌ی کربلا را عوض کردند، گفتند واقعه‌ی کربلا واقعه غم و حسرت و پژمردگی است، یعنی چی؟ بزرگترین قهرمانیِ تاریخ در کربلا ثبت شده من برای این قهرمانی گریه کنم یا بلند شوم مثل حسین با تنها مشت خودم و چند نفر معدود از بستگانم در برابر یزید زمان قیام کنم من آن مشت را به سینه خودم و سر خودم بکوبم یا به سینه و سر طاغوت؟ آری واقعه‌ی کربلا را عوض کردند و بعد شخصیت حسین را عوض کردند بسیار دیدم از محققین، از مؤرخین، چکار کنم، اینهم از کلماتی است که معنی خود را از دست داده که می‌گویند حسین هم مثل یزید قصدش زمامداری بود راستی!!

مگر یزید در شب عاشورا پیام نفرستاد برای حسین که من چیزی از تو نمی‌خواهم فقط یک بله، بگو من تصدیق می‌کنم یزید لیاقت دارد که بر منصب خلافت و در جای پیغمبر بنشیند این را بگو حکومت هم در اختیار تو باشد فقط عنوانش برای من بیت المال در اختیار تو باشد، تمام مملکت در اختیار تو باشد. گفتن یک بله چیست. راستی رفقاء روزی چند تا ما بله می‌گوییم؟ چند بار قسم می‌خوریم عیب ندارد ببینید آن انسانها چطور بوده‌اند. راجع به حجّاج جلاّد اموی وقتی که آن شخصیت بزرگ اسلام حضرت عبدالله بن زبیر را در کنار کعبه بدار کشیده بود گفت: پائین نمی‌آورم تا مادرش اسماء دختر ابوبکر، بیاید و از من خواهش کند غرور را ببینید لذّت ببرد از اینکه یک مادر بیاید و خواهش کند و بگوید پسرم را که به دار زده‌ای پائین بیاور امّا مادر کوهی بود نه بیدی که از بادها بلرزد، سه روز متوالی جسد مبارک عبدالله بن زبیر بر سر دار بود این مادر یک کلمه التماس نکرد بعد از سه روز از آنجا عبوری نمود با منتهای عظمت گفت: ماشاءالله چه سوارکار با عظمتی! چطور خسته نشده و نمی‌خواهد پائین بیاید، و دقّت باد حجّاج، دیدی دختر ابوبکر با عظمتتر از آن بود که التماس بکند و آنوقت غرور تو ارضاء بشود و دقّت باد یزید! دیدی حسین تو را کشت و یک کلمه‌ی بله بر زبان نیاورد، چطور کشت؟ کشتن روانی، کشتن تاریخی، کشتن فلسفی، کشتن سیاسی، کشتن دینی نه کشتن جسمانی امّا یزید تو چه کردی حسین را کشتی فقط کشتن جسمانی، فلسفه‌اش را نکشتی، پیامش را نکشتی، ایمانش را نکشتی، آزادگی اش را نکشتی، کدام یکی برنده اند و کدام یکی بازنده؟!

آنوقت خائنین به واقعه‌ها و به شخصیتها اینطور تحریف کردند واقعه‌ی کربلا را و اینطور عوض کردند شخصیت حسین را اگر حسین مقام می‌خواست یک کلمه‌ی بله را چرا دریغ می‌کرد از یزید غیر از این است که یزید تنها به خاطر یک کلمه‌ی بله حاضر است تمام امکانات را در اختیارش بگذارد و بعد ماورای این بله چیست؟ مرگ مرگ خودش و عزیزانش. شب عاشورا گفت: عزیزان من امشب آخرین لحظه‌ی حیات و آخرین فرصت حیات است برای ما فردا روز دیدار بزرگ ماست. امشب را باید شب زنده داری کنیم، چگونه در کاخها ؟ نه در همان بیابان کدام شب زنده داری ؟ نماز گزاردن تا صبح که فردا بعد از نماز بروند به میدان جهاد و یکی از تحریفها و مردم فریبیها که گفتم در چنان زمانی حضور لازم است در هر جا یک حاشیه است، وقتی حسین و یاران و افراد خانواده‌اش مشغول نماز بودند بعضی از این لشکریان بیچاره‌ی ابن زیاد می‌گفتند که عجیب است حسین دارد نماز می‌خواند براستی عجیب است، این یعنی چی؟ یعنی اینکه مردم بیچاره را شورانده بودند علیه حسین؛ که این حسین می‌خواهد اسلام را نابود کند، بروید و او را بکشید و اسلام را نجات بدهید. اسلام که بخزد در کاخ یزید اینهم حاشیه‌ای بود، اگر درست بود که حسین مقام و شخصیت می‌خواست چنین حرفی نمی‌زد با بستگانش که فردا روز دیدار است و شب را باید زنده کنیم شب را تا صبح با نماز گزاردند. بعد شمشیر کشیدند و رفتند به میدان، فقط یک جمله نقل می‌کنم از یکی از دانشمندان اسلامی که اسمش را نمی‌آورم، خجالت می‌کشم از اسمش چون اینقدر شهرت دارد قبل از اینکه این واقعه را نقل کنم مبنای واقعه را تعریف می‌کنم یکی از شعرای بزرگ اسلام امام بوصیری همان که قصیده بردیه‌ی مشهور را دارد که در مراسم مولودی‌های خودمان خوانده می‌شود: «مولای صلّ وسلّم دائماً ابداً علی حبیبک خیر الخلق کلهم» همین شخصیت بزرگوار امام بوصیری قصیده‌ای دیگر دارد که بعد از این قصیده سروده است. البتّه اینهم برئیه است به غلط مشهو ر است به بردیه، بردیه یک قصیده‌ی دیگر است که ظهیر اسم طبع در زمان خود حضرت سروده بود. این برئیه، چو ن این شخص امام بوصیری دچار جذام شده بود و حالت جذمه‌ای به او دست داد و شروع کرد به نوشتن قصیده‌ی برئیه هنوز آنرا به آخر نرسانده بود حالت جذام یو اش یواش عوض شد، بر یعنی شفا، قصیده‌ی برئیه یعنی قصیده‌ی شفائیه، و قصیده تمام شد امام بوصیری سالم آمد به میان مردم، و خودش در متن قصیده نزدیک به آخر آن که احساس می‌کند که دارد سبک می‌شود:
«ومنذ الزمت افکاری مدائحه وجدته لخلاصی خیر ملتزم»

از آن زمان که فکرم مشغول توصیف محمّد(ص) است متوجّه شدم بهترین داروست برای نجات مرض من، و مرضش شفا پیدا کرد. بعد از این بود که قصیده‌ی مشهور حمدیه را سرود که قصیده‌ای بسیار با عظمت است. هنوز تحریفهای واقعیت و پوشاندن شخصیّت‌های واقعی انسانها خیلی دور نگرفته بود. این انسان امام بوصیری حضرت حسین را خوب می‌شناسد و امویان را هم خوب می‌شناسد. می‌رسد در خطاب به حضرت رسو ل(ص) سر بحث حسن و حسین اوّل بحثی را شرو ع می‌کند از یار غارش از رفیق قدیمیش از آن کسی که بعد از رحلت حضرت رسو ل(ص) اسلام را از ورطه‌ی سقوط به دست مرتدّان نجات داد اسم حضرت ابوبکر را می‌آورد و همینطور می‌آید پائین تا می‌رسد به حضرت حسن و حسین می‌گوید که:

«ای محمد(ص) بخاطر آن دو تا شاخه‌ی ریحان که آنهمه خوش بویی شان که در تاریخ گم نمی‌شود همان است که زهرا از تو به ودیعه گرفته بود و به اینها سپرد* نه آنها که مرئوس و تحت فرمان بودند حق این دو تا شاخه‌ی ریحان را رعایت کردند و نه فرمانروایان لااقل حق این را رعایت کردند که اینها جگرگوشه‌های تو هستند* این‌ها آداب و روش محبّت و صمیمت نسبت به بستگان را هم عوض کردند لااقل خودشان نسبت فامیلی دوری داشتند آنرا هم عوض کردند. موش کور از سوراخ نفقاءیش بیرون آمده(این یک ضرب المثل عربی است موش کور دو تا سوراخ دارد. کشاورزان این را می‌دانند. یکی اینکه مردم می‌بیننداین تله خاک می‌آید بالا مردم فکر می‌کنند که همین سوراخ است و تلاش می‌کنند از آن‌جا آنرا بیرون بیاورند اما یک سوراخ دیگری دارد که گاهی از آنجا بیرو ن می‌آید می‌رود و کلک می‌زند ثروت مردم را غارت می‌کند امویان را تشبیه می‌کند به موش کور که دو تا سوارخ دارند یک سوراخی که مردم می‌دیدند(ما شاء الله چه مسلمانهایی!) و بعد می‌گوید که زمانش رسید که از سوراخ نافقاء سر بالا آوردند منافقی اشان ظاهر شد.» امام بوصیری اینطور این‌ها را به عنوان منافقان می‌شناساند و یک دانشمند، شرحی نوشته شرم دارم از اینکه اسمش را بیاورم چون از مکتبش خیلی استفاده کرده‌ام، شرحی نوشته بر این قصیده‌ی حمدیه، می‌رسد به این مطالب در مورد حضرت حسن و حسین یک دفاع نامه از حسین ترتیب می‌دهد در شرح این مطالب چه می‌گوید؟ می‌گوید: حسین که مخالفت کرد با یزید نه کافر شد و نه فاسق عجب !! مگر بنا بو د مخالفت با یزید یا کفر یا شرک باشد ببینید چقدر تحریف! چقدر عوض کردن واقعیات و عوض کردن سیمای اشخاص، می‌گوید که این مخالفت کرده با زمامدار زمان و مخالفت با زمامدار زمان یا کفر است و یا فسق! امّا حسین متوجه نبوده که این به زمامداری رسیده در آن موقع بود که مخالفت با یزید را شروع کرده. این است که شکر خدا حسین کافر نیست مسلمان است بفهمید ‌هان حسین کافر نیست، حسین فاسق نیست! آن یک رو اینهم یک رو، واقعاً روی تاریخ سیاه که اینطور حقایق را تحریف می‌کنند و روی تاریخ سیاه که بعضی از مسلمانها با احترام نام امویان را می‌برند و می‌گویند خلفاء، وا ینطور با تردید در مورد حضرت حسین بحث می‌کنند. -سلام الله علی شهداء الاسلام من حمزه عم النّبی و من حسین نسل النّبی الی آخر شهداء الاسلام – شهداء بالاتر هستند از آنکه ما دعای خیری برای بالا رفتن منزلتشان بکنیم امّا دعای ما، در حق آنها آموزشی است به خودمان که تعهّدی ایجاد بکند برای ما که راه آنها را بگیریم و عوض نکنیم. خدایا روان پاک شهدای اسلام را در جوار پیغمبرانت قرار بده، خدایا رحمت و درود بی پایانت را بر محمّد(ص) و آل و پیروان راستینش بفرست، خدایا ما را توفیق ده که در جهاد خارجی پیرو حضرت رسول(ص) و در جهاد داخلی با طاغوتهای ممالک اسلامی پیرو مکتب حسین باشیم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا