آیا نماز دنیا را تغییر میدهد؟
آیا نماز دنیا را تغییر میدهد؟
نویسنده : ایوب پوزش
نماز دنیا را تغییر نمیدهد، بلکه ما را تغییر میدهد تا ما هم دنیا را تغییر دهیم. جوان بودم و جریانهای فکری همه جا به دنبال ما بودند. دوران سختی بود. در این دوران به همه چیز شک میکردم و میان جریانهای فکری متعدد سرگردان بودم. نوشتههای گوته، کانت، نیچه و… را مطالعه میکردم و تأثیر زیادی روی من میگذاشتند. هر روز مشغول مطالعهی نظریات و نوشتههای یکی از آنان بودم، روزی مطالب شوپنهاور، روز دیگر نوشتههای نیچه و برتراند راسل و… مطالعهی این آثار فکری به کلی مرا از روح معنویت که با آسمان در ارتباط بود، دور کرده بودند. دیگر مثل گذشته کتابهای دینی را مطالعه نمیکردم.
در همین اثنا نماز را ترک کردم. معلم زبان و ادبیات ما مردی دیندار و اهل فکر بود، خیلی روی من تأثیر داشت. رابطهی خوبی با هم داشتیم، همین رابطه موجب شد این افکار غلط را از وجود من پاک کند. اغلب به من میگفت: به اصل، اساس و فطرت خود مراجعه کن، آن وقت جواب بسیاری از سؤالات خود را مییابی.
من در مسیر مادیگرایی گام برمیداشتم و در سن هفده سالگی برای مجلات مطلب مینوشتم. مردم مثل بزرگان با من رفتار میکردند. مطالبی برایم میفرستادند تا نقد کنم. اغلب روزنامهها نام من را تحت عنوان متفکر آزاد اندیش میآوردند.
روزی استادم از من پرسید: چرا نماز نمیخوانی؟ با جدیت تمام در جوابش گفتم: آیا نماز دنیا را تغییر میدهد؟
جوابی به من داد که متحیر شدم و مرا که این همه به خود میبالیدم به لرزه درآورد. گفت: آری، نماز دنیا را تغییر نمیدهد، ولی ما را تغییر میدهد تا ما هم دنیا را تغییر دهیم. این جمله تأثیر زیادی روی من گذاشت.
سالها سپری شد، به خانه برگشتم. مادرم، همیشه ما را برای نماز صبح بیدار میکرد، نماز میخواندم، اما هنوز جواب بعضی مسائل دینی را نمیدانستم. روزی بیمار شدم و پیش پزشک رفتم. دکتر به من گفت: کاری از دستش برنمیآید و بعد از نه ماه دیگر حتماً میمیرم.
به تنهایی بالای تپهی سرسبزی رفتم. اطراف را نگاه میکردم غیر از من، آسمان، آب، مرگ و زندگی چیز دیگری آنجا نبود. در آن تنهایی از خودم پرسیدم: آیا میتوانم چیزی را تغییر دهم؟ با خود میاندیشیدم و اشک از چشمانم جاری بود. ناگهان این عبارت به ذهنم خطور کرد: « نماز ما را تغییر میدهد و ما هم دنیا را تغییر میدهیم.» بعد از به یاد آوردن این عبارت، آن را برای استادم فرستادم. ایشان در جوابم نوشت: خداوند تو را برمیگرداند. مطمئن زندگی کن.
بزرگترین و لذتبخشترین نماز خود را در آنجا خواندم. آنجا بود که فهمیدم خداوند حق است، معنای حق را درک کردم و متوجه شدم معنای نهایی آن در آسمان است نه زمین.
نکاتی که از این داستان میآموزیم:
۱ـ نباید مطالعهی افکار و اندیشهی دیگران ما را از باورهایمان دور کند.
۲ـ وقتی حقیقت چیزی برایمان روشن شد، در برابر آن نایستیم.
۳ـ اگر نماز را با آگاهی و دقت بخوانیم، ما را تغییر میدهد.
————————–
منبع: داستانهای تربیتی نماز (تشویق کودکان و نوجوانان به خواندن داوطلبانه نماز)/ تألیف و تدوین: ایوب پوزش/ ویرایش: محمد فرومند