عقیده

نگرشی قرآنی در فهم قدر و قضا، یا قضا و قدر

نگرشی قرآنی در فهم قدر و قضا، یا قضا و قدر

نویسندگان: اسماعیل کسنزانی  ، بهزاد مولایی

قدر
ما باید از قدر و قضا که یکی از ارکان مهم دین مبین اسلام است فهمی صحیح و دقیق و عمیق داشته باشیم تا دچار افراط و تفریط نگردیم ولی باید این امر را هم بدانیم که چنین فهمی باید از قرآن و مبین آن که احادیث گهربار حضرت رسول(ص) است سرچشمه گیرد.
تمام الفاظ قدر و قضایی که در قرآن کریم ذکر شده یک مفهوم را نمی رسانند بلکه هر کدام معنای خاصی دارند که باید ریشه یابی شوند.
همان طور که عده ای از مردم هم با توجه به فهم نادرستی که از قدر و قضا دارند سخنانی ایراد کرده و بی اختیار علم ازلی خداوند منان را زیر سؤال می برند، پس بر هر فرد مسلمانی لازم است که معنای واقعی آنها را بداند.
بر همین اساس ما می خواهیم معنای قدر و قضا را از دیدگاههای مختلف بیان کنیم.
« سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى. الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى.‏ وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى ‏» (الاعلی۱-۳)
پروردگار والا مقام خود را تسبیح کن. همان خداوندی که می آفریندو سپس می آراید. خداوندی که اندازه گیری می کند و رهنمود می نماید.
«‏ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ‏..»
(او خداوندی است که طراح هستی و آفریدگار آن از نیستی و صورتگر جهان است . دارای نامهای نیک و زیبا است . چیزهائی که در آسمانها و زمین هستند ، تسبیح و تقدیس او می‌گویند ، و او چیره کار بجا است.)
در آیه های فوق خداوند متعال برای خود ابتدا کلمه ی خالق را که به کار برده است به معنای اندازه گیری اشیا در کمیت و کیفبت لازم و همچنین خداوند به عنوان طراح هستی شناخته می شود. یعنی ابتدا خداوند تمام مخلوقات عالم را با توجه به چگونگی کیفیت و کمیت خلق فرموده است:
«إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ.» (قمر۴۹)
خالق از ماده ی(خلق) که به معنای اندازه گیری است. هنگامیکه یک پارچه ی چرم را برای بریدن اندازه می گیرند، عرب« واژه ی «خلق» را به کار می برد.
بعد از صفت خلق خداوند متعال«الباری» را به خود نسبت داده است که از ماده ی «بری» گرفته شده و به معنای آفریدن و ایجاد کردن از نیستی است.
صفت دیگری که در این آیه آمده است «المصور» است که از ماده ی «صور» آمده است و به معنی صورت دادن و شکل دادن است. یعنی خداوند متعال بعد از اینکه جهان و موجودات آن را اندازه گیری و سپس از عدم به وجود آورد و آن را از نیستی بیرون کرد، و به صورتی که وجود دارد، به آنها شکل داد.
راغب اصفهانی در مفردات الفاظ قرآن می فرماید: «واژه های قدر،قدره، قادر، قدیر، مقتدر یا از یک ریشه گرفته شده اند و هم معنی هستند یا از نظر معنی به هم نزدیک هستند.»
«القدره (توانایی و نیرو): هر گاه انسانی با این واؤه وصف شود. در آن صورت-قدره اسمی است برای شکلی و هیئتی از او، که می تواند قسمتی از کاری را انجام دهد. و هر گاه خدای تعالی با واژه ی (قدره)وصف شود، هر چند که لفظا” بر او اطلاق گردد.
هو قادر حق این است گفته شود: «قادر علی کذا»که به معنای مقید نمودن قدرت او است و از این رو هیچ احدی غیر از خداوند، با واژه ی {قدره}از این جهت تو صیف نمی شود،مگر اینکه از جهت دیگر با عجز وصف شود و خدای تعالی کسی است که از هر جهت عجز و ناتوانی از او بری است.»
قدیر: فاعلی است برای انجام آنچه که می خواهد به اندازه اقتضای حکمت کاری را انجام دهد که انجام آن فعل، یا اعمال آن قدرت، نه بر قدرت او می افزاید و نه از قدرت او می کاهد. لذا صحیح نیست که با واژه قدیر، غیر از خدا، کس دیگری را توصیف کنیم. همانطور که در آیه ۴۵ سوره نور آمده است:
«یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.» (نور۴۵)
(خداوند هر چه را بخواهد می آفریند. قطعا” او بر هر چیزی توانا است.)
«فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ .» (قمر ۴۵)
(در مجلس راستینی در پیشگاه پادشاه بزرگ و توانایی.)
در کل، با این واژه بشر هم توصیف شده است و هر گاه «مقتدر» درباره خدای تعالی به کار رود، معنی آن بدست آورنده و متکلف قدرت است؛ می گویند: «قدرت علی کذا قدره» با توانایی بر آن کار قادر شدم. در آیه:
« لاَّ یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِّمَّا کَسَبُواْ.» (بقره۲۶۴)
(از کاری که انجام داده اند سود و بهره ای نمی بر نمی گیرند.)
قدر و تقدیر بیان کننده کمیت چیزی است. مثل: قدرته و قدرته: وزن آن را معین کردم {که در هر دو صورت صحیح است}
قدره: با تشدید حرف(د) به معنای قدرت بخشیدن است؛ می گویند؛
قدرنی الله علی کذا- قوانی علیه: خداوند بر آن کار توانم داد و نیرویم بخشید. پس «تقدیر الله الاشیاء» یعنی بخشیدن از سوی خداوندبه مخلوقاتش که آن نیز دو صورت دارد:
اول: با بخشیدن قدرت و توانایی دادن به اشیاء.
دوم: به اینکه آن شیء را به وجهی مخصوص در اندازه ای معین آن طور که حکمت اقتضا کرده است قرار دهد، این معنی از این قرار است که فعل خدای تعالی دو گونه است:
۱-با فعل چیزی را ایجاد می کند؛ یعنی آن را کاملا” ناگهانی ابداع نموده و بیاراید. بطوریکه فزونی و کاستی او را فرا نگیرد تا اینکه بتواند فانی اش کند یا تغییرش دهد، مثل آسمان و آنچه که در آنهاست.
۲-یا فعل خدای تعالی به این معنا است که: اصول چیزی را با آن فعل بوجود می آورد و اجزایش را همراه با نیرو و قدرت، به شیوه ای که غیر از آنچه برایش تقدیر نموده حاصل ننماید، قرار می دهد،مانند تقدیر خداوند متعال که رویش نخل را در بذر و دانه و هسته یخرما قرار داده است. برای اینکه نخلی از آن هسته می روید نه سیب یا زیتون و تقدیر نطفه آدمی این است که از آن انسانی به وجود بیاید نه سایر حیوانات؛ پس تقدیر خداوند بر دو وجه است:
اول: با حکم به اینکه آن طور باشد و آن طور نباشد خواه بر روش ایجاب و خواه بر روش امکان و ممکن بودن، بر این اساس خداوندحکیم فرمود:
« قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً.» (طلاق۳)
(خداوند برای هر چیز زمان و اندازه ای را قرار داده است.)
دوم: تقدیر به معنی بخشیدن قدرت به او، در آیه:
«‏ فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ ‏.» (مرسلات۲۳)
« ما توانایی داشته ایم و بهترین توانا بوده و هستیم»
که تنبیه و هشداری است بر اینکه هر چه خداوند به آن حکم می کند. در حکمش پسندیده است، یا اینکه از معنی آیه:
«« قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً.» (طلاق۳)
«(خداوند برای هر چیز زمان و اندازه ای را قرار داده است.)
پیدا است که قبلا” هم گفته شده « فَقَدَرْنَا» با تشدید حرف(ق) خوانده شده که به معنای ایجاد قدرت حیات در او. و در آیه:
«‏ نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ ‏.»(واقعه۶۰)
(ما در میان شما مرگ را مقدر و معین ساخته‌ایم ، و هرگز بر ما پیشی گرفته نمی‌شود ( و کسی بر ما چیره نمی‌گردد و از دست ما بدر نمی‌رود.)
 خداوند سبحان- تقدیر موت در میان آدمیان، آگاه است از روی حکت از جهت اینکه او مقدر و تقدیر کننده است و این موضوع هشداری است بر اینکه، تقدیر مرگ از سوی خداوند است نه آنگونه که مجوس پنداشته است که خداوند خلق می کند و ابلیس می میراند.
و آیه ی :
«‏ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ ‏.» (قدر۱)
(ما قرآن را در شب قدر فرو فرستاده ایم.)
یعنی شبی را که برای امر مخصوص اماده ساخت و مقدر کرد،
در آیات:
«‏ إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ ‏»(قمر۴۹)
(همه چیز را به اندازه اش آفریدیم.)
«وَاللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ.» (مزمل۲۰)
(خداست که اوقات شب و روز را می داندو دقیقا” تعیین می کند)
آیه اخیر، اشاره ای است به پوشاندن شب بر روز و روز بر شب و اینکه هیچ نیست که برای او شناسایی اوقات و وفا نمودن به حق عبادت خداوند در روز و شب و در اوقات معین ممکن باشد. و در آیه:
«‏ مِن نُّطْفَهٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ‏» (عبس۱۹‏
(و را از نطفه ناچیزی می‌آفریند و قوّت و قدرت ( و جمال و کمال ) بدو می‌بخشد . )
اشاره به نیرویی است که در نطفه ایجاد کرده است و در حالات پیاپی به صورت حیاتی وجودش ظاهر می شود. و همچنین در آیه:.»     اً  
«وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَّقْدُور(احزاب۳۸)
و فرمان خدا همواره روی حساب و برنامه دقیقی است و باید به مرحله اجرا درآید . )
قدر، در این آیه،اشاره به حکمی است که در لوح محفوظ نوشته شده است و پیامبر(ص)به آن اشاره دارد که فرمودند: «فرغ ربکم من الخلق و الاجل و الرزق»
یعنی«پروردگارتان از آفریدن مدت زندگی و رزق بخشیدن فارغ است(چون آنها را مشخص نموده است) و سنت های الهی، در این امور مشخص و معین است.» و کلمه ی مقدور- در آیه ی:
««وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَّقْدُور(احزاب۳۸)
و فرمان خدا همواره روی حساب و برنامه دقیقی است و باید به مرحله اجرا درآید . )
اشاره ای است به آنچه را که از او در حالات پیاپی تقدیر، حادث می شود و همان است در آیه ی
«‏ یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ .» (رحمن۲۹)
(‏همه چیزها و همه کسانی که در آسمانها و زمینند ( به زبان حال یا قال ، روزی و نیاز خود را ) از خدا درخواست می‌کنند . او پیوسته دست‌اندرکار کاری است.)
در آیه مذکور به آن اشاره شده است و بر آن اساس، آیه:ٍ.
«وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُوم» (حجر۲۱ )
و جز به اندازه معیّن و مشخّصی ( که حکمت ما اقتضاء کند ) آن را فرو نمی‌فرستیم .)
و آیه:
« و جز به اندازه معیّن و مشخّصی ( که حکمت ما اقتضاء کند ) آن را فرو نمی‌فرستیم.» (بقره۲۳۶ )
(و آن کس که توانائی ( مالی ) ندارد ، به اندازه خودش ، هدیّه‌ای شایسته ( و مناسب حال دهنده و گیرنده ) می‌پردازد.)
بر فرد سخاوتمند و بر فرد تنگ نظر آنچه را که شایسته ی حال او است برایش تعیین نموده، قرار داده است.
ابوالحسن گفته است: بقدر و قدر- هر دو یکی است و همچون:
«فلان یخاصم بقدر قدر» : او به نهایت و به طور کامل خصومت می کند.
و آیه :
«‏ وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى ‏» (اعلی ۳)
(و کسی که اندازه داد و هدایت نمود.)
یعنی به هر چیزی آآنچه را را که مصلحتش در آن است بخشیده است و به آنچه که رهایش در آن است، هدایتش کرده یا از روی سرشت و طبیعت قهری و یا با تعلیم و آموزش به او، چنانکه موسی گفت:
«‏ قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى ‏.» (طه۵۰ )
 ( موسی ) گفت : پروردگار ما آن کسی است که هر چیزی را وجود بخشیده است و سپس ( در راستای آن چیزی که برای آن آفریده شده است ) رهنمودش کرده است.) .
ولی تقدیر انسان دو وجه دارد:
اول: تفکر و اندیشیدن در کار بر حسب نظر عقلی و بنای کار بر آن نظر و اندیشه که اینگونه تقدیر پسندیده است.
دوم: آنکه تفکر و اندیشه بر حسب آرزو و شهوت و میل باشد که مذموم و ناپسند است، مانند آیه:
«‏ إِنَّهُ فَکَّرَ وَقَدَّرَ ‏.‏ فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ‏.» (مدثر ۱۸—۱۹)
(و اندیشه و حساب کرد، مرگ بر او باد که چگونه بد اندیشید.)
واژه ی قدر و مقدور) برای حالت انسانی و گشایش در مال به صورت استعاره بکار می رود. و نیز قدر- زمان و مکان چیزی است که برای آن چیز در نظر گرفته شده است، در آیات:
«‏ إِلَى قَدَرٍ مَّعْلُومٍ .» (مرسلات۲۲ )
(تا مدتی معین )
‏أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِهَا.» (رعد۱۷ )
(خداوند از ( ابرهای ) آسمان ، آب فرو می‌باراند و دره‌ها و رودخانه‌ها هر یک به اندازه گنجایش خویش ( برای رویش گیاهان و بهره‌وری درختان ، از آب آن ) در خود می‌گنجانند.)
یعنی آب و بارانی با اندازه ی آن مکان که مقدر شده است برای اینکه آن آب تقویتش کند که بِقَدَرِهَا نیز خوانده شده یعنی به اندازه و کمیتی که در نهایت برای آن لازم است. و آیه:
«‏ وَغَدَوْا عَلَى حَرْدٍ قَادِرِینَ ‏.» (قلم ۲۵ )
(بامدادان بدین قصد که می‌توانند ( از ورود بینوایان به باغ ) جلوگیری کنند و ( ایشان را ) باز دارند ( به سوی باغ ) روان شدند.) .
فَالْتَقَى الْمَاء عَلَى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ.» (قمر۱۲)
و آبها در هم آمیختند ، برای اجرای فرمانی که ( از جانب خدا صادر و ) مقدر شده بود
قدرت علیه شیئا”: او را در آن چیز در تنگنا و مضیقه قرار دادم، گویی اندازه ای برای او بوده بر خلاف مفهومی که از عبارت «به غیر حساب» وصف شده است.
در آیه:
« وَمَن قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ» (طلاق۷)
(روزیش بر او سخت شده)
و آیه ی :
«اللّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَقَدِرُ.» (رعد ۲۶)
(هر که را بخواهد فراخ روزیمی دهد.)
« فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ.» (انبیا۸۷)
و پنداشت که هر گز بر او سخت نخواهیم گرفت.»
لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ.» نیز خوانده شده و از این معنی واژه- أقدر- یعنی کوتاه کردن مشتق شده است.
فرس أقدر: اسبی که در راه رفتن و یا دویدن پاهایش را در جای دستانش قرار می دهد.
و گفت: «وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ.» (انعام۹۱)
(ذات خداوند را چنان که باید نشناخته اند.)
این آیه آگاهی و هشداری است برای این که چگونه برای آنها ممکن است ذات او را درک کنند.
و وصفش این است که می گوید:
«وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ.» (زمر۶۷)
هنگام قیامت زمین به تمامی در قدرت اوست.
و در آیه ی:
‏ أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ‏» (سباء۱۱)
قدر در اینجا یعنی استوار و محکمش کن.
«‏ أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَیْهِم مُّقْتَدِرُونَ ‏.» (زخرف۴۲)
مقدار هر چیز همان است که برای آن چیز و با آن از نظر وقت یا زمان یا هر دو مقدر شده است.
«لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَلَّا یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِّن فَضْلِ اللَّهِ.» (حدید ۲۹)
(آن کسان از اهل کتاب بدانند که آنها هیچ دستی به فظل و رحمت الهی ندارند.)
بنابر آنچه گفته شد توضیحات فوق الذکر معانی مختلف کلمه قدر است که در فهم صحیح و عمیق قرآنی معانی متفاوتی دارد. و حال به معانی مختلف قرآنی قضی می پردازیم.
قضی
القضاء: امر نمودن به کاری و فیصله دادن آن؛ چه با سخن و چه با عمل. هر کدام از آنها بر دو وجه است:
الف) الهی                             ب) بشری
اول: قول و سخن الهی مثل آیه ی :
«وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ.» (اسرا۲۳)
(به کار پرستش توحیدی خالص و احسان به پدر و مادر امر کرد.)
« وَقَضَیْنَا إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی الْکِتَابِ.» (اسرا۴)
(در کتاب به بنی اسرائیل اعلام کردیم.)
که در این آیه امر نمودن با اعلام و فصل در حمک است. یعنی به ایشان اعلام نمودیم و با قاطعیت به سوی ایشان وحی کردیم{که دو بار است در این سرزمین یعنی فلسطین فساد می کنید و گستاخی می ورزید. آن هم گستاخی بزرگ} و بر این معنی است آیه:
«‏ وَقَضَیْنَا إِلَیْهِ ذَلِکَ الأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاء مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِینَ ‏.» (حجر۶۶)
(و ما به لوط این موضوع را وحی کردیم که بامدادان همه آنان نابود و ریشه‌کن خواهند شد.)
د وم: «قضی» در مورد فعل الهی در آیات:
«‏ وَاللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ وَالَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ.» (غافر۲۰)
(خداوند به حق و عدل داوری می‌کند ، و کسانی را که به جای او به فریاد می‌خوانند ( به سبب عجز و ناتوانی ) کمترین داوری از دست ایشان ساخته نیست ( و اصلاً کاره‌ای نیستند تا داوری به پیش ایشان برده شود ) . تنها خدا شنوا و بینا است.)
« فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ.» (فصلت۱۲)
(‏ آن گاه آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز به انجام رساند.)
آیه ی اخیر اشاره ای است به به ایجاد ابداعی آسمانها و فراغ از آنها. مثل آیه ی:
«بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ.» (بقره۱۱۷)
(و هستی بخش آسمانها و زمین است.)
و آیه ی :
« وَلَوْلَا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّکَ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِیَ بَیْنَهُمْ.» (شوری۱۴)
(اگر مدت زمان  زندگی بر آنها مقرر نبود، در میانشان از نظر جزای کردار زشتشان عمل می شد و از نیک و بدشان جدا می شدند.)
ولی «قضی» از نظر سخن بشری:
اول: مثل عبارت:
۱)قضی الحاکم بکذا : حاکم آن طور حکم کرد، که داوری و حکم حاکم با گفتن انجام می شود.
۲) معنی قضا از نظر عمل و فعل بشری، در آیات:
« فَإِذَا قَضَیْتُم مَّنَاسِکَکُمْ.» (بقره۲۰۰)
(همین که اعمالتان را به جای آورید»
«ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ.» (حج۲۹)
(‏ بعد از آن باید آلودگیها ( و چرک و کثافت ، و زوائد بدن همچون مو و ناخن ) را از خود برطرف سازند ، و به نذرهای خویش ( اگر نذر کرده‌اند ) وفا کنند.)
« قَالَ ذَلِکَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَیَّ .» (قصص۲۸)
(گفت : این قراردادی میان من و تو است . البتّه هر کدام از این دو مدّت را برآوردم ( به عهد خود وفا کرده‌ام ، و از من خواسته نمی‌شود که بیش از آن کار کنم ) و بر من ستم نمی‌گردد . )
«فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَراً .» (احزاب۳۷)
( هنگامی که زید نیاز خود را به او به پایان برد.)
«ثُمَّ اقْضُواْ إِلَیَّ وَلاَ تُنظِرُونِ .» (یونس۷۱)
(وقتی که از کارتان فارغ شدید)
و آیات: « فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ .» (طه۷۲)
(پس هر فرمانی را که می خواهی صادر کنی صادر کن)
«إِنَّمَا تَقْضِی هَذِهِ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا ‏.» (طه۷۲)
تو تنها می توانی در زندگی جهان فرمان بدهی.
شاعر می گوید:   قضیت امور ثم غادرت بعدها»
(اموری را عمل کردم و بعدش را ترک نمودم و جا گذاشتم)
احتمال هم می رود که «قضا» در قول و فعل هم باشد. موت و هلاک هم به-قضا- تعبیر می شود. که می گویند:
قضی نحبه: گویی کاری که ویژه دنیای او بود، از او جدا و دور شده.
در آیه ی : ‏«فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ.» (احزاب۲۳)
(برخی پیمان خود را بسر برده‌اند ( و شربت شهادت سرکشیده‌اند ) و برخی نیز در انتظارند.)
نیز گفته شده زیرا او نفس و جان خویش را ملزم کرده بود که از دشمنان نمی هراسد و کشته می شود و نیز گفته شده معنایش این است که از ایشان کسانی هستند که مرده اند و کسانی دیگر در انتظار شهادتند.
و آیه ی :   « ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسمًّى عِندَهُ.» (لنعام۲)
پس زمانی را تعیین کرد و آن زمان را تنها او می داند.»
که گفته اند مقصود از(اجل) اول مدت زندگانی و (اجل) دوم بعث و برانگیخته شدن بعد از مردن و مرگ است.
و در آیات : «‏ یَا لَیْتَهَا کَانَتِ الْقَاضِیَهَ .» (حاقه۲۷۹
(ای کاش پایان بخش عمرم، همان مرگ بود و بس.)
« وَنَادَوْا یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ.» (زخرف۷۷)
آنان فریاد می‌زنند : ای مالک ! پروردگارت ما را بمیراند و نابودمان گرداند .
و در آیه ی اخیر کنایه از مرگ است.
و آیه ی:   «‏ فَلَمَّا قَضَیْنَا عَلَیْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّهُ الْأَرْضِ .» (سبا۱۴)
(زمانی که بر سلیمان ( که سمبل قدرت و عظمت بود ) مرگ مقرّر داشتیم ، جنّیان را از مرگ او نیاگاهانید مگر موریانه‌هائی که ( مدّتها بود به عصای سلیمان رخنه کرده بودند و ) عصای وی را می‌خوردند .)
اقتضاء: درخواست و مطالبه ی پرداخت وام است و از این معنی است که می گویند: هذا یقضی کذا: این امر آن کار را می طلبد.
و آیه ی :  « لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ .» (یونس۱۱)
(عمر آنان باقی نمی ماند.)
یعنی از مرگشان و مدت تعیین شده حیاتشان فارغ شده است.
قضاء: از سوی خدای تعالی أخص از(قدر) است. زیرا قضای خدا فصل و حکم میان تقدیر است. پس(قدر) همان تقدیر و قضاء- قطع و فصل آن است. (قطعیت می بخشد و فیصله می دهد)
بعضی دانشمندان یادآور شده اند که (قدر) به منزله چیزی است که برای وزن کردن یا کیل اماده شده است و قضاء به منزله ی خود کیل است و این نظر مانند آن سخنی است که: ابو عبیده جراح به عمر گفته است، در وقتی که می خواست از طاعونی که در شام شیوع یافته بود بگریزد و به شام داخل نشود، ابو عبیده که حاکم شام بود به او گفت: «أتفر من القضاء» آیا از قضای خدا می گریزی؟ گفت: «أفر من قضاء الله الی قدر الله» از قضای خدا به قدر خدا می گریزم. این مطلب هشدار و گوهی بر این امر است که تا زمانی که قضای خدا در امری مقدر نباشد امید می رود که خداوند آن را دفع کند و زمانی که قدر در حکم و قضای خدا باشد چاره و دفعی برای ان نیست آیات زیر بر این امر گواهی می دهد که:
« وَکَانَ أَمْراً مَّقْضِیّاً.» (مریم۲۱)            (دیگر کار انجام یافته است.)
«کَانَ عَلَى رَبِّکَ حَتْماً مَّقْضِیّاً.» (مریم۷۱)           (این امر حتمی و فرمانی قطعی از پروردگارتان است.)
«وَقُضِیَ الأَمْرُ .» (بقره۲۱۰)          و در آیه ی اخیر یعنی فیصله داده شده و موضوع قطع شده، گواه بر این است که آن امر طوری انجام شده که دریافت و جبرانش ممکن نیست و آیه ی :
«وَإِذَا قَضَى أَمْراً .» (بقره ۱۱۷) همین معنا را می رساند.
این معانی لغوی و ادبی لفظ قدر و قضا بود. تمام معانی که در قرآن از این الفاظ استخراج می شود را بیان کردیم تا جای تآمل خوانندگان گرامی گردد. حال به تعریف اصطلاحی قدر و قضا می پردازیم و معانی مختلفی که علمای عقیده(علم کلام) از قدر و قضا دارند. ولی لازم است برای پی بردن به معانی قدر و قضا ابتدا از چند واژه تعریف های کلیدی را داشته باشیم.
قدر: اندازه کردن چیزی(برابر ارزش اندازه ی آن) برنامه ریزی، نقشه کشیدن، فرمان الهی، سرنوشت الهی و انچه خدا برای بندگان خود روا می دارد.
قضا: حکم کردن، ادا کردن، گذاردن، یکسره کردن، روا کردن و یا حکم الهی که در حق مخلوق واقع می شود..
و در اصطلاح یعنی اینکه خداوند با علم و حکمت خویش همه ی موجودات را اندازه گرفت و استعدادها و ظرفیت آنها را بررسی و بر اساس آن برنامه ریزی نمود و انها را بصورت بالقوه در آن جای داد و پس از آن بوسیله قدرت و اراده، آن اندازه گیری ها و نقشه ها را در ایجاد و یکسره نموده و آن را بصورت بلفعل در آورده است.
بندگان دارای قدرت و اراده بر اعمال خود هستند و خداوند خالق آنها و خالق قدرت و اراده ی آنهاست. یعنی بندگان افعال و اعمال خود را انجام می دهند ولی این خداوند است که زمینه را برای انجام این اعمال آماده کرده کرده است. برای انجام هر کاری وجود دو زمینه لازم و ضروری است: یکی اراده خداوند که حاکم بر همه ی اجزای جهان است و دیگری اراده بنده است که فاعل اعمال است.
به این معنا که خداوند متعال با آفرینش و ایجاد استعدادها رکن اساسی هر کاری را بوجود می آورد و بنده نیز با استفاده از زمینه انجام کار، آن را انجام می دهد و در نتیجه هر کاری با وجود این دو رکن به نتیجه می رسد.
مثلا” خداوند اثر سوزاندن را در آتش بصورت بالقوه قرار داده است اما بصورت خودبخود هیچ جایی آتش نمی گیرد وقتی که یک فرد جایی را آتش می زند قدرت سوزاندن آتش بصورت بالفعل در می آید و در این صورت است که جایی اتش می گیرد، اما وقتی که فردی جایی را آتش بزند و اراده ی خداوند بر آن نباشد. در این صورت هم آتش توان سوزندگی را ندارد، مانند آتش حضرت ابراهیم(ع)
«فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلاً .» (فاطر۴۳)
(هرگز دگرگونی و تبدیلی در شیوه رفتار خدا ( در معامله با ملّتها ) نخواهی یافت ، و هرگز نخواهی دید که روش خدا تغییر مسیر و جهت دهد .)
اند آ اسرار ابراهیم بین                                            کو در آتش یافت سر ویاسمین
گفت اتش من همانم ای دشمن                               اند آ تا تو بینی تاب من
باد و خاک و آب و آتش                                            با من و تو مرده با حق زنده اند
«مولوی»‏
این قوانینی است که خداوند بر سراسر جهان حاکم نموده و وخصوص این دنیا قرار داده است مانند: قانون علیت، مثلا” اثر سوزاندن آتش معلول آتش است یا قانون اختیار که به انسان و جن داده شده است. و در آخرت دیگر از این قوانین خبری نیست و قانون های جدیدی بر ان حاکم است.
«‏ یَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَیْرَ الأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُواْ للّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ ‏.» (ابراهیم۴۸)
 ( خداوند از کافران و عاصیان انتقام می‌گیرد ) در آن روزی که این زمین به زمین دیگری و آسمانها به آسمانهای دیگری تبدیل می‌شوند و آنان ( از گورها سر به درآورده و ) در پیشگاه خداوندِ یگانه مسلّط ( بر همه‌چیز و همه کس ) حضور به هم می‌رسانند ( و نیکیها و بدیهای خود را می‌نمایانند.)
در آن دنیا دیگر انسان دارای اختیار نیست، قانون علی و معلوای وجود ندارد مثلا” در این دنیا نتیجه ی لقاح بین زن و مرد به دنیا آمدن فرزند است اما می بینیم در بهشت این عمل وجود دارد ولی معلول که بوجود آمدن فرزند است وجود ندارد.
جناب دکتر عبد الفتاح عفیف طباره می فرماید:
«قدر خیر و شر به این معنی است که تمام کارهای جهان اعم از نیک و بد دارای نظم و قانون خاصی است که از جانب خدا برای انها وضع شده است و هر چیزی دارای شرایط و خصوصیات و اندازه ی مشخصی است، و از روی همان قوانینهم از بین می رود.»
(ربنا ما خلقت هذا باطلا)   در کتاب( تبسیط العقاید الاسلامیه) قضا و قدر را این طور تعریف کرده اند:
قدر: علم خداوند به آنچه که مخلوقات در آینده خواهند شد.
قضا: عبارت است از ایجاد افعال بوسیله خداوند بر حسب علم و ارده اش.
وقتی از امام احمد (رح) درباره ی قدر سؤال کردند، فرمودند: قدر قدرت خداوند رحمان است
«إن الله علی کل شیء قدیر»
امام طحاوی می فرماید: «هر چیزی به اراده و تقدیر خداوند جریان می یابد و طبق مشیت و خواست او انجام می شود. خواست بندگان زمانی عملی می شود که خدا بخواهد، پس آنچه را که برای انها خواست، شد و آنچه را نخواست، نشد و هیچ مانعی برای قضای او وجود ندارد و هیچ کس نمی تواند حکم او را برگرداند و بر افراد حاکم شود.»
استاد سید سابق می فرماید: «قدر یا سرنوشت عبارت است از نظم و نظام حاکمی محکم و استوار و قوانین عمومی و دقیقی که خداوند برای جهان هستی برنامه ریزی فرموده و یا روش و برنامه ای است که بر پایه ی اسباب و مسببات استوار است.»
امام نووی قدر را ین گونه تعریف می کند: «خداوند پاک و منزه در قدیم سرنوشت اشیاء را تعیین نموده و می داند که ان حوادث در زمان و مکان مشخص و با صفات و ویژگی های مخصوصی رخ خواهد داد. پس مطابق با سرنوشتی که تعیین فرمود، حوادث روی می دهد.»
پس خداوند متعال دارای قدرت ناتمام و نامحدود است و بر تمام اجزای جهان احاطه دارد و مسلط است و هیچ قدرتی نمی تواند بر او غلبه کند.
«ید الله فوق ایدیهم»
اما خداوند بدون اسباب و مسببات هیچ کاری را انجام نمی دهد و عمل و حکمت و عدل خداوند تمام کارها را در بر می گیرد.
« ‏ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَخَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً .»
آن کسی که حکومت و مالکیّت آسمانها و زمین از آن او است ، و فرزندی ( برای خود ) برنگزیده است ، و در حکومت و مالکیّت انبازی نداشته‌است ، و همه چیز را آفریده است و آن را دقیقاً اندازه‌گیری و کاملاً برآورد کرده است .
خطابی می گوید: «بسیاری از مردم گمان می کنند که قضا و قدر یا سرنوشت به این معنی است که خداوند پاک و منزه به انچه که برای بنده اش تعییسن و تقدیر نموده، او را ملزم و مجبور می سازد. در حالی که واقعیت بر خلاف پندار آنهاست؛ بلکه قدر یا سرنوشت یعنی دانستن هر چه را که انسان در اینده کسب کند. خداوند از پیش بر ان آگاه بوده و بر اساس برآورد او، از بنده اش صادر می شود و هر عمل نیک و بد یا خیر و شری را برایش خلق می کند، قدر اسمی است برای آنچه که بطور محاسبه ای از موجود توانا و قادری صادر می شود.»
شیخ محمود غریب که یکی از داعیان و متفکرین عالم اسلامی است در معنا و مفهوم قضا و قدر می گوید: «واژه ی قدر در لغت به معنای اندازه گیری کردن است یعنی اندازه گیری چیزی بطور مشخص. و قضا هم به معنی پیاده کردن و اجرای برنامه ای خاص طبق اندازه ی مشخص و معین.»
استاد شهید ناصر سبحانی می فرماید: «قدر مشابه کار مهندسی است که برای یک ساختمان نقشه ای را تنظیم می کند و قضا عبارت است از پیاده کردن نقشه بوسیله بنا.» و می فرمایند: «مناسبتر است که قدر را جلوتر از قضا به کار ببریم همانطور که در حالت عملی هم این تقدیم و تأخر ملاحظه می شود.»
اما در اصطلاح دانشمندان تفاسیر و علم کلام، معنای دیگری از قدر و قضا بیان شده است:
۱-امام ابولحسن اشعری و جمهور اهل سنت عقیده دارند که:
«الف: قضا یعنی اراده ازلی خداوند در رابطه با آفرینش انسان در روی زمین، این معنی با معنای لغوی قضا که عبارت است از «اتمام شیء» یکی است چرا که اراده ی شیء یعنی اتمام تخصیص آن به یکی ز ممکناتش.
ب: قدر: در عقیده ی امام ابولحسن اشعری قدر یعنی ایجاد و آفرینش اشیا از سوی خداوند طبق مقادیر تعیین شده بوسیله قضا «ذات و صفات»، «افعال و احوال»، «زمان و مکان» و اسباب آنها.
مانند آفرینش بالفعل انسان بر روی زمین طبق قضای قبلی و ازلی این معنای قدر بطور خلاصه با معنای لغوی آن که تبیین مقدار شیءدو کمیت آن است یکی است، چون ایجاد و آفرینش همان اظهار و آشکار کردن چیزی است که قضای ازلی خداوند به آن تعلق گرفته است که بطور محدود و معین در عالم خارج وجود بالفعل پیدا می کند.»
امام ابو منصور ماتریدی و پیروتن او می گویند:
الف)قضا: یعنی آفرینش و تکوین. و آفرینش به صفت تکوین بر می گردد مانند آفرینش انسان بر شکلی که بر آن است طبق اراده ی ازلی خداوند.
این معنای قضا با معنای لغوی آن یکی است چون آفرینش همان اتمام است.
ب)قدر(تقدیر): یعنی قرار دادن شیء بصورت اختیاری بر مقدار معین قبل از آفرینش آن. پس وجود خارجی بالفعل آن در میدان عمل طبق تقدیر اراده شده است. مانند تعلق گرفتن اراده ی ازلی خداوند به افرینش انسان بر وجه مخصوص و صورت معلوم و مقدار محدود.
این معنای قدر با معنای لغوی آن- تبیین کمیت شیء- یکی است چون تخصیص اراده جز تبیین تمامی مقادیر، کمیت و کیفیت چیزی نیست.»
اگر در این دو قول دقت لازم را تبیین نمائیم در می یابیم که تعریف هر دوی آنها یکی است که آن هم عبارت است از اراده ی ازلی خداوند بر ایجاد و آفرینش اشیا بر وجه مخصوص و ایجاد بالفعل آنها بر وفق مراد.
هم قدر و قضا و هم قضا و قدر در کل به معنای:
برنامه ریزی و اندازه گیری اشیا و سپس ایجاد و آفرینش آنها بر اساس نقشه و برنامه ریزی قبلی.
یعنی خداوند متعال قبل از آفرینش هر ذره از این جهان استعدادها و ظرفیت های آن را بررسی نمود و بر طبق این توانایی ها، برای آن برنامه ریزی فرمودو سپس آفرینش آن را بر طبق همان برنامه ریزی ها و افرینش ها در کتاب لوح محفوظ ثبت شده است.
جایگاه قدر و قضا در اسلام
قضا و قدر یکی از ارکان ایمان و در واقع رکن ششم از ارکان ایمان است و هر کسی که منکر تقدیر باشد، از دین مبین اسلام خارج شده و کافر است. در حدیثی که حضرت عمر روایت می کند حضرت جبرئیل سؤال کرد که ای رسول خدا(ص) ایمان چیست؟ پیامبر(ص) در جواب فرمود:
«الایمان أن تومن بالله و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الأخر و تؤمن بقدر خیره و شره»
«ایمان عبارت است از این که به خداوند و ملائکه و کتابهای آسمانی و پیامبران و روز آخرت ایمان بیاوری و به قدر خیر و شر ایمان داشته باشی.»
به این معنی که خداوند قوانین، برنامه، نظام، شیوه و روشی را برای اداره جهان هستی خلق نمود و تمام اشیا و موجودات هستی برابر با این قوانین حاکم بر جهان، به انجام وظیفه ی خود می پردازند.
«‏ وَآیَهٌ لَّهُمْ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ ‏.‏ وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ.‏ وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ.‏ لَا الشَّمْسُ یَنبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ ‏.» (یس۳۷-۴۰ )
(و نشانه‌ای ( دالّ بر قدرت ما ) شب است . ما روز را از آن برمی‌گیریم ، ناگهان تاریکی آنان را فرا می‌گیرد. و ( نشانه دیگری بر قدرت خدا ، این است که ) خورشید به سوی قرارگاه خود در حرکت است . این ، محاسبه و اندازه‌گیری و تعیین خدای بس چیره و توانا و آگاه و دانا است.برای ماه نیز منزلگاههائی تعیین کرده‌ایم که ( پس از طی کردن آنها ) به صورت ته مانده کهنه ( خوشه خرما بر درخت ) در می‌آید ( قوسی شکل و زرد رنگ. نه خورشید را سزد ( در مدار خود سریعتر شود و ) به ( مدار ) ماه رسد ، و نه شب را سزد که بر روز پیشی گیرد ( و مانع پیدایش آن شود ) . هر یک در مداری شناورند ( و مسیر خود را بدون کمترین تغییر ادامه می‌دهند.
انسان هرگز نمی تواند به اسرار علم خدا آگاه گردد، مگر زمانی که دانشش در حد دانش الهی باشد- و این هم محال است- برای مثال تنها کسانی می توانند از حکمت کارهای پزشکان،پزوهشگران و مهندسان سر در آورند که در علم و دانش در حد آنان باشند.
به طور مثال اگر جاهلی پزشکی را ببیند که شکم مریضی را پاره کرده و روده ها را می برد، به شدت به کارش اعتراض خواهد کرد، لیکن وقتی بداند که پزشک در تصرفاتش حکیم و به کار خود آگاه است، از اعتراض صرف نظر کرده و به جهل خود در برابر علم پزشک اعتراف می کند.
فرد مؤمن نیز وقتی بداندکه خداوند کمال مطلق را داراست، مطمئن می گردد که هر رویداد و حادثه ای که رخ می دهد، بدون حمت نیست، و پی نبردن وی به حکمت بعضی از امور، دلیلی است بر جهل و نادانی او در برابر علم خداوند، و هر گز اجازه ی اعتراض بر خداوند حکیم، آگاه و دانا را نمی دهد، خداوندی که می فرماید:
«‏ لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ» (انبیاء۲۳)
(در انچه خدا انجام می دهد چون و چرا وجود ندارد، ولی انان مسئول خواهد شد)
بر تمام مسلمانان واجب است که به قدر خیر و شر یا قدر شیرین و تلخ ایمان آورند. مقصود از ایمان به قدر، ایمان به علم قدیم و ازلی خداوند، و ایمان به مشیت نافذو قدرت شامل خداوند است.شیخ الاسلام ابن تیمیه در بیان آن می فرماید: «ایمان به قدر دو وجه دارد و هر وجه در بر گیرنده ی دو چیز است.»
درجه ی نخست: ایمان به اینکه، آنچه را که مخلوقات انجام می دهند و عامل ان هستند، خداوند با علم قدیم خود دانسته است، چون او موصوف به ازلی بودن است و همچنین تمام احوال مخلوقات، از طاعات و معاصی و ارزاق و اجل را دانسته است. پس در لوح، مقادیر خلق را نوشت، و اولین چیزی را که خدا خلق نمود قلم بود. بدو گفت بنویس. قلم جواب داد چه بنوبسم؟فرمود:آنچه را که تا روز قیامت خواهد شد، بنویس. پس انچه را که به انسان می رسد، خطا نیست و آنچه را که خطا و نادرست باشد هرگز به او نمی رسد، قلم ها برداشته شده و دفاتر بسته شده اند همانطور که خداوند می فرماید:
«‏ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاء وَالْأَرْضِ إِنَّ ذَلِکَ فِی کِتَابٍ إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ ‏.»(حج۷۰)
(( ای عاقل ! ) مگر نمی‌دانی خداوند قطعاً مطلع است از همه چیزهائی که در آسمان و زمین است ( و چیزی از اعمال و اقوال مردم بر او مخفی نمی‌ماند ) و همه چیزها در کتابی ( به نام لوح محفوظ ) ثبت و ضبط است ، و مسلّماً این کار برای خدا ساده و آسان است.)
«مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا» (حدید۲۲)
(هیچ رخدادی در زمین به وقوع نمی‌پیوندد ، یا به شما دست نمی‌دهد ، مگر این که پیش از آفرینش زمین و خود شما ، در کتاب بزرگ و مهمی ( به نام لوح محفوظ ، ثبت و ضبط ) بوده است ، و این کار برای خدا ساده و آسان است .)
درجه ی دوم: ایمان به اینکه اراده ی خداوند نافذ و قدرت او شامل و در بر گیرنده ی همه چیز است. و ایمان به اینکه هر چه که خداوند خواسته است. انجام پذیرفته و هر چه که نمی خواهد، نمی شود. و در اسمانها و زمین هیچ حرکت و سکونی نیست مگر به اراده و مشیت خداوند. در ملک او، آنچه را که نمی خواهد، نمی شود. او سبحانه و تعالی بر تمام چیزها از موجودات و معدودات تواناست و هیچ موجودی در آسمان و در زمین وجود ندارد مگر خداوند سبحان خالق اوست و به غیر از او هیچ خالق و ربی وجود ندارد. با این حال بندگان را به اطاعت و فرمانبرداری از خود و پیامبران امر نموده و آنها را از معصیت و نافرمانی نهی کرده است. و او سبحانه تعالی پرهیزکاران و نیکوکاران و عادلان را دوست دارد و از کسانی که ایمان آورده و کار نیکو کرده اند، راضی می شودو کافران را دوست نداردو از قوم فاسق بیزار است. و به فحشا دستور نمی دهد و برای بندگان خود به کفر راضی نمی شود و فساد را دوست ندارد. بندگان فاعل اعمال خود هستند و خداوند خالق افعال آنهاست. و مؤمن و کافر و نیکوکار و فاجر . نمازگذار و روزه دار همگی بنده ی او هستند و بندگان دارای اراده هستند و خداوند خالق انها و خالق قدرت و اراده ی آنهاست.»
از کلام ابن تیمیه(رح) این گونه حاصل می شود که ایمان به قدر شامل چهار مرتبه است و آن مراتب عبارتند از:
اول: ایمان به اینکه علم خداوند قدیم است و او اعمال بندگان را قبل از اینکه صادر شوند می داند.
دوم: نوشتن نها در لوح محفوظ
سوم: مشیت خداوند کارگر و نافذ بوده و قدرت او شامل و در بر گیرنده ی همه چیز است.
چهارم: تمام مخلوقات توسط خداوند خلق شده اند و او خالق است، و همه چیزها غیر از او مخلوق هستند.
در ارتباط با مردم و مخلوقات، قدر خداوند به خیر و شر تقسیم می شود. و ایمان داشتن به قدر خیر و قدر شر واجب است. اما به نسبت خداوند عز و جل همه قدرها خیر است و شر به خداوند نسبت داده نمی شود. پس علم و مشیت و کتابت خداوند و افرینش اشیاء و حوادث، همگی بر اساس حکمت و عدل و رحمت و خیر است و در صفات و افعال خداوند تعالی شر وارد نمی شود و در ذاتاو تبارک وتعالی نقص و شر وجود ندارد. کمال مطلق و جلال تام و تمام برای اوست.»
بنابراین نسبت دادن شر، تنها به خداوند جایز نیست و در عموم می توان شر را داخل این قول کرده که خداوند می فرماید:
جایز است که شر را در سبب وارد کرد. همانطور که خداوند می فرماید:
«‏ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ .‏ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ .» (فلق۱-۲)
(بگو پناه می برم به خداوند سپیده دم. از شر هر آنچه آفریده است.)
جایز این است که هنگام سخن گفتن و نسبت دادن شر فاعل آن را حذف کرده. قول او تعالی که درباره ی جن، و از زبان انها سخن می گوید:
«‏ وَأَنَّا لَا نَدْرِی أَشَرٌّ أُرِیدَ بِمَن فِی الْأَرْضِ أَمْ أَرَادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً ‏.» (جن۱۰)
(ما نمی‌دانیم که آیا برای ساکنان زمین شر و بلا در نظر گرفته شده است ، و یا این که پروردگارشان خیر و هدایت ایشان را خواسته است‌ ؟ )
حق این است که خدای تعالی چیزی را از همه نظر شر نیافریده است. چون حکمت خداوند سبحانه و تعالی این موضوع را نمی پذیرد. از جانب خدای تعالی ممکن نیست که بخواهد چیزی از هر جهت شر و فساد باشد. و در خلقت او هیچ مصلحتی نباشد. پس، در دست خدای متعال همه چیز، خیر است و به او شر نسبت داده نمی شود؛ بلکه هر چیزی که به او نسبت داده شود،خیر است. و زمانی چیزی شر است که به او نسبت داده نشود، اگر به او نسبت داده شود، خیر استو از نظر خیر و مشیت او تعالی شر وجود ندارد.» و ما می توانیم بگوییم که بعضی از قدرها در کام ما شیرین و بعضی ها تلخ است.
«مثلا” مرض به نسبت انسان عاجل شر و مصیبتی است؛ اما در ارتباط با سرانجام آخرت خیر است. و نسبت به خداوند عز و جل که می داند مرض باعث مغفرت گناهان و تطهیر نفوس می شود، خیر است.
همچنین زندانی شدن مؤمنان در چنگال دشمنان، به ظاهر شر می باشد که در آن دردها و محنت ها وجود دارد و لکن باعث جداسازی نفوس و تطهیر صفوف مسلمانان و تربیت ارواح مومنین خواهد شد و علاوه بر آن ثواب بی پایان و خیر فراوان به دنبال دارد. در ظاهر، در افرینش ابلیس حکمت های بسیاری نهفته است، مثل توبه ی بشر بعد از لغزش، خروج بندگان مؤمن خدا به جهاد با ابلیس و گروهش، صبر بر فریب و اغواء او، پناه جستن به حمایت خداوندی و پناه بردن به رکن رکین الله تعالی.»
«همینگونه، هر چیزی که شر است، نسبت به امر مجازی شر است و در ارتباط با افعال خداوند خیر است. و نسبت با کسی که در حق او شر بوده، شرمی باشد. بنابراین مسأله دارای دو وجه است.یکی از آن دو خیر است و آن وجهی است که با خالق سبحانه و تعالی در ارتباط می باشد و از نظر خلق، تکوین و مشیت است. و برای حکمت بالغه ای که خداوند خود می داند و بر هر کس از افریدگانش که بخواهد، او را مطلع می گرداند» اما متأسفانه یکی از ایرادها و طعن ها ئی که دشمنان بی خبر و ناآگاه از اسلام می گیرند، این است که می گویند ایمان به قدر، یکی از عوامل مهم در ضعف و ناتوانی مسلمانان است که باعث شده است از لحاظ تمدن و علم و صنعت از غربی ها عقب بمانند، «چرا که (قدر)در عرف و اصطلاح غربی ها به معنی از کار انداختن تمام استعدادها و قدرت و شعور انسانی است و هر کس که معتقد به (قدر) باشد، کسل و ناتوان در گوشه ای به انتظار آنچه در عالم غیب برایش مقدر است می نشیند و دست از هر فعالیت درستی بر می دارد.» اما قدر در اسلام به این معنی نیست بلکه معنی خاصی دارد که این ه از فهم دقیق ان بی خبرند بلکه مسلمان واقعی وقتی از قدر فهم صحیحی برداشت کردقطعا” فعال تر و توانا تر می باشد چون احساس می کند که اراده ی خداوند با اراده ی اوست.
پیامبر(ص) ایمان به قدر را یکی از ارکان ایمان دانسته که ایمان هم محرک روح و جسم هر خفته ای است و هیچ کاری بدون ایمان صورت نمی گیرد پس بدانید که ایمان به قدر و قضا هیچ که باعث فتور و سستی نمی شود بلکه باعث تحرک و جنب و جوش هم می شود.
«و ایمان به قدر خیر و شر به این معنی است که تمام کارهای جهان اعم از نیک و بد دارای نظم و قانون خاصی است که از جانب خدا برای آنها وضع شده است و هر چیز دارای شرایط و خصوصیات و اندازه ای است که بر اساس ان تحقق می یابد که با فقدان این خصوصیات و شرایط و اندازه ی مشخص از بین می رود. همه ی این شرایط، و قرار دادن این قوانین نظم و سنت به خواست خداست، و هیچ چیزی بدون اراده و خواست خدا به وجود نیامده و نخواهد آمد و آنچه در کون موجود است موافق علم ازلی او است. وقتی که به قرآن مراجعه می کنیم، می بینیم که ایمان به قدر در آخرین مرحله ارکان ایمان قرار ندارد و مانند ایمان به خدا و فرشتگان و کتاب های آسمانی و روز آخرت از ارکان اساسی محسوب نمی شود، بلکه وقتی از ان سخن می گوید، با این منظور است تا اعلام دارد که قدر هم مانند سایر نظام ها و قانون های آسمانی، قانون و نظم خداست. در قرآن ایمان به قدر ذکر نشده است و وجوب ایمان به قدر به وسیله ی حدیث می باشد.»
در میان مکاتب و ادیان موجود- اعم از وحیانی و انسانی- تنها مکتبی که به قضیه ی ایمان به قدر و قض اهمیت فراوان داده و بدان توجه اساسی مبذول داشته مکتب اسلام است. ایمان به قدر و قضا در مکتب اسلام تا حدی برجسته شده که از امتیازات اسلام به شمار می رود چون در سایر مکاتب یا اصلا” از قدر و قضا بحثی به میان نیامده یا بدان توجه ضعیفی مبذول شده است.
ایمان به قدر و قضا در میان سلف صالح و مسلمانان صدر اسلام عامل تحرک و نشاط، ثبات و پایداری در جبهه ی جهاد و تلاش و وسیله ی خود سازی و پایذاری به شمار می رفت و مسلمانان در سایه ی آن از روحیه ی چنان بالایی برخوردار بودند که همت بزرگشان کوه ها را از جا تکان می داد، ایمان به قدر و قضا،و رضا به قضا در هنگام ابتلا به مصائب و مواجه با مشکلات، عامل تقویت درون و آفرینش اطمینان آنان بود چون در پرتو آن همه چیز را از خدا می دانستندو به قدر او ارجاع می دادند،با این نگرش به میدان جنگ می رفتند و پیروزی و شکست، سلامتی و شهادت را از سوی خدا می دانستند و به هر دو از عمق دل راضی و خرسند بودند با این اعتقاد به میدان کار و تلاش می رفتند و ثمره ی آن را از خدا می طلبیدند. ایمان به قدر و قضا هرگز انها را وادار به تنبلی و تن آسایی نمی کرد بلکه انها را به فعالیت و تلاش وا می داشت.
اما متأسفانه امروز گروهی ناآگاهانه به بهانه ی ایمان به قدر و قضا به تنبلی و تن آسایی روی اورده و برای ان توجیه های ناروا می نمایند که عقیده به قدر و قضا از ان مبرا است در واقع این گروه مصداق فرموده ی حضرت عمر هستند که خطاب به عزلت گزیدگان در گوشه ی مسجد النبی فرمود: «شما اهل توکل نیستید، بلکه سربار و انگل جامعه (اهل توکل) هستید لذا هر چه سریعتر اینجا را ترک کنید .
———————————————
منبع: نگرشی قرآنی در فهم قضا و قدر /مؤلفان: اسماعیل کسنزانی۰ بهزاد مولایی/ ناشر: آراس سال ۱۳۸۸/نوبت چاپ: اول

‫۲ دیدگاه ها

  1. با سلام
    آقای مولایی ارجمند از این نوشته ها که استفاده تجاری و… نمی شود و هدف بقول ششما ترویج فکر اسلامی است و کسب اجازه از این همه نویسنده و متزجم عملا ممکن نیست .

    و اگر شخصا از استفاده از نوشته خود ناراضی هستید با مدیریت تماس بگیرید
    با تشکر .
    ضمنا کتاب شما مفید است
    موفق باشید

  2. با عرض سلام و خسته نباشید از زحمات شما بزرگواران برای ترویج فرهنگ اسلامی .
    آیا به نظرتان اگر از کتاب نویسنده ای استفاده می کنید بهتر نیست که از خود مولف هم اجازه کسب نمایید و او بر مطلبی را که پخش می کنید مطلع باشد و صحت آن را تأیید نماید ؟
    بهزاد مولایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا