سياسي اجتماعي

لیبرالیسم پدیده شرایط غرب ؛ و دلایل شکست آن

لیبرالیسم پدیده شرایط غرب ؛ و دلایل شکست آن

دکتر یوسف قرضاوی

 لیبرالیسم  دمکراتیک در کشورهای ما شکست می خورد (و باید چنین باشد )چرا که بذری است که در سرزمینی نامساعد و فضائی ناملایم افشانده شود .

لیبرالیسم زادۀ غرب مسیحی و کلیسا و فرزند ظروف و تاریخ و مشکلات ویژۀ او و مردمش بود ، واکنش طغیان کلیسای غربی در قرون وسطی اروپائی و سلطه او بر انسانها و جمود او در برابر علم و دانش و ترور فکری و سرکوبی دانشمندان و متفکران که به نام دین و به نام  خدا و به نام مسیح و انجیل و کتاب مقدس ، صورت گرفت .

در این جامعه طبقاتی و فئودالی ظالم ، یک فرد در برابر کاهن ، در برابر پادشاه .و در برابر فئودال ، کمترین ارزش و آزادی نداشت .

کلیسای روم دعوی جهانی داشت تا سلطه مسیحیت را بر همه مسیحیان اروپا بگسترد و بدون توجه به اختلاف کشورها و نژادها . همین که ستاره اقبال کلیسا افول کرد و عصر روشنفکری درخشید و فکر اروپائی ، گرایش دیگر دریافت ، دیگر آقائی از آن کتاب مقدس نبود بلکه برای عقل آزاد بود و حرف آخر را کاهن و قسیس بلکه دانشمند و متفکر می زد . از اینجا (( عقل گرائی )) آغاز شد .

جامعه غربی از دین گریخت ، آنگونه که زندانی به محیط آزاد می گریزد .فرار او از (( زندان دین )) به ((فضای دانش )) بود لذا از نظر او علم در برابر دین قرار داشت .

و  بی دینی واژه ای بود که در غرب بدون محاسبه علمی بر علم اطلاق شد . حقیقت این بود که انسان از خدا نگریخت بلکه از کاهن گریخت و از دین فرار نکرد بلکه از کلیسا فرار نمود .

نخستین واکنش پیروزی بر کلیسا ، طرد دین بود و گزینش ایمان به جای علم و پذیرش سیادت عقل بشری نه وحی الهی .

دومین واکنش ، ستایش فرد و تقدیس آزادی او بود ، به دین گونه که حق انتخاب ، کاندیداتوری و رقابت را بدو دادند ، همان گونه که فلسفه دمکراتیک سیاسی می طلبند، و حق فعالیت و تبادل نظر و معاهدات و مالکیت توسعه ثروت و خرج کردن آن بدون حد و حدود و قیدو شرط ، در زمینه اقتصادی ، آنگونه که فلسفه اقتصاد آزاد بود و حق سلوک شخصی به آنچه دلخواه اوست و غرائز و شهوات جلوه می دهد ، مادام که نسبت به حق د یگری تعدی نکند ، آنگونه که فلسفه آزادی فردی ایجاد می کرد .

 براین اساس ، فرد یا شخص اصل است و جامعه فرع و خدمت گزار و نگهبان ، و فردیت می بایست در همه زمینه های : سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ، تربیت و سلوک ، نمود و ظهور کند .

واکنش سومی بود در شعار ملیت و نژاد . زیرا آئین کلیسا عامل ارتباط نبود بلکه عامل ارتباط زمین و خاک یعنی وطن ، بود از نظر عده ای و نژاد و فامیل _ ملی گرائی _ از نظر عده دیگر . مهم این بود که عامل ارتباط  دین نباشد که به کلیسا منسوب و کلیسا بدان منتسب است .

لذا بار دیگر می گوئیم : که لیبرالیسم هر گز با مشکلات ما ساز گار نیست و نمیتواند شفای دردهای ما و موجب ارتقای امت ما باشد زیرا در جامعه ای غیر جامعه ما نشو و نما کرده تا شرائطی ما را سامان بخشد .

 

شکست لیبرالیسم از نظر ما    :

نخستین عامل شکست لیبرالیسم که از دیدگاه علهالعلل همه عوامل است، این است که ما مسلمانیم  و به لیبرالیسم اعتقاد نداریم و آن را مشروع نمی دانیم و از روی رضا و رغبت بدان ارج نمی نهیم بلکه ایمان عمیق داریم که لیبرالیسم دمکراتیک ، سیستمی است نارسا مانند همه سیستم ها ، که بشر برای خود  وضع می کند و از هدایت و نورانیت الهی به دور است و به ناچار آکنده از نقص ها و نقطه ضعف ها ست که یکی پس از دیگری کشف می شود ، و این نیست مگر از آن جهت که بشر ذاتا" قاصر و از نظر وجود ، فرهنگ و تأثیر عصر و جغرافیا و محیط و محدود است ، بعلاوه از تأثیر امیال و انگیزه ها و خواسته های نفسانی مصون محفوظ نیست .لذا لیبرالیسم دموکراتیک از معایب ذاتی مصون نمانده و همواره دانشمندان و مصلحان به صدد اصلاح و رفع نواقص آن بر آمده اند . از اینرو نگرش عمیق و متعادل به دین و عمل و فرد و جامعه و حیات و هستی ، آن را ناقص و نارسا می داند ، زیرا دیدگاه آن نسبت به امور یاد شده توأم با غلو و افراط یا تقصیر و تفریط بوده است .

شگفت نیست اگر بینیم خود اینها به عجز و نارسائی آن پی برده و از آن روی گردان شده یا به صدد تعدیل آنند یا بر آن شورش می کنند و به ایدئولوژیِ متناقص با آن روی آورده اند .

این عامل مشترک شکست لیبرالیسم و ناتوانی و عجز آن از تأمین سعادت جامعه هائی است که سالهای طولانی در آن به سر برده اند .

اما برای اعراب و مسلمین عامل ویژه دیگری است که گفتیم لیبرالیسم ( با خوبی ها و بدی هایش ) مکتبی است از سرزمینی نه از سرزمین ما ، و از سوی مردمی که عقائد ما و ارزشهائی غیر ارزشهای ما و تقلیدهائی غیر تقلیدهای ما دارند .

مثلا" (( علمانیت )) که یکی از عناصر حیات لیبرالیستی است در یک جامعه مسیحی پذیرفته است در حالی که دریک جامعه اسلامی هرگز قابل قبول نیست .

مسیحیت مشتمل بر آئین زندگی و نظام حیاتی نیست تا برای معتقدان به آن التزام خاصی را به این نظام و آئین موجب شود .

بلکه انجیل خود پذیرفته که زندگی دارای دو بخش باشد ، بخشی برای خدا یا دین ، بخش دیگر برای قیصر یا دولت ، انجیل در این باره می گوید : کار قیصر را به قیصر و کار خدا را به خدا واگذارید .

بدین جهت ، مسیحی می تواند در سایه نظام بی مذهبی با خاطر آسوده به سر برد و عقیده خود را حفظ کند . همچنانکه غربی های مسیحی ، بخصوص ، در گریز از حکومت دینی به نظام لا دینی عذرشان موجه است ! زیرا حکومت دینی ، آنگونه که آنها شناخته و تجربه کرده اند به معنی حاکمیت کاهنان و سلطه کلیسا و تبعات آن ، از قبیل تقدیر ، محرومیت و چک های آمرزش ! است .

هرگاه به یک جامعه مسلمان بنگریم ، خواهیم دید که پذیرش لا مذهبی از دیدگاه آن چیز دیگری است : زیرا اسلام عقیده است ، شریعت و نظام کاملی است برای زندگی و با پذیرش لا مذهبی آئین خدا را طرد کرده و احکام الهی را به دور افکنده و شریعت اسلام را به بی کفایتی در این زمان متهم نموده است و اجازه داده بشر با عقل خویش قوانینی وضع کند ، گوئی که عقلهای آنها از علم خدا بالاتر و تجارب ناقص شان از هدایت الهی افزون تر است .

قل ءانتم أعلم أم الله ؟     بگو آیا شما داناترید یا خدا ؟

لذا دعوت به علمانیت در میان مسلمین به معنی الحاد و کفر و بیرون شدن از اسلام است و پذیرش آن به عنوان اساس حکومت به جای شریعت اسلام ، ارتداد صریح از آئینی است که خدا برای امت انتخاب کرده و امت آن را برگزیده و به موجب آن حکم بما انزل الله واجب گردیده است .

و سکوت ملت در برابر این منکر بزرگ ، مخالفت صریح و معصیتی آشکار است که بارزترین نتائج آن ، آگاهی به گناه و انکار قلبی نسبت به وضع موجود و عدم احساس رضایت و اطمینان و احترام نسبت به آن است . زیرا چنین وضعی از نظر یک مسلمان ، فاقد مشروعیت می باشد .

بی مذهبی با اندیشه غربی که معتقد است خدا جهان را آفریده و به حال خود رها ساخته ، سازگار است .در این دیدگاه رابطه خدا با جهان مانند ارتباط سازنده ساعات با ساعات است که آن را ساخته و رها نموده تا بدون اینکه نیازی به سازنده داشته باشد ، کار کند . این تفکر از آثار فلسفه یونان به ویژه فلسفه ارسطو است که به وی خدا در کار تدبیر جهان نیست ، بلکه از آن نیز بی خبر است .

و به قول (( ویل دورانت )) او خدائی بی چاره ! عجب نیست اگر چنین خدائی مردم را به حال خود و اگذارد .زیرا چگونه قانون گذاری است که از حال آنان بی خبر است ؟ این با نظریه ما مسلمانان مخالف است . ما خدا را خالق جهان و مالک ملک هستی و مدیر امور می دانیم که نسبت به همه چیز احاطه و علم دارد و شمار هر چیزی را می داند و رحمت او همه را فراگیر است و هر زنده ای را روزی می دهد . لذا شرایع و حکم بما انزل الله نموده که در غیر این صورت کافر و ظالم و فاسق خواهند بود .

مثال دیگر برای اینکه لیبرالیسم غربی با طبیعت و عقائد و ارزشها و سنت های ما مخالف دارد برداشتی است که ما از آزادی خودی داریم . در این مکتب انسان آزاد است هر چه می خواهد بدون هیچ مانع بکند نه این که هر چه شایسته است انجام دهد . این آزادی غریزه حیوانی است نه آزادی اراده انسانی .

اما آزادی به نظر ما به نظر ما آزادی در حیطه اخلاقی و ارزشهائی است که کاخ اجتماع بر آن بنیان می شود . اگر در میان مردم کسی با شد که شهوت و هوای نفس او بر انگیزه اخلاقی و دینی غالب است ، در پیشگاه خدا مسئول است اما دست عدالت بدو نمی رسد هرگاه در چهار دیواری خانه اش مرتکب منکرات شود ، هیچ کس نمی تواند به تجسس رفتار او بپردازد یا حرمت خانه اش را بشکند یا از اعمال درون منزل او پرسش نماید .

در این خصوص آمده : که عمر در یکی از شبها که به گردش و کاوش می پرداخت ، متوجه شد گروهی برای عمل منکر تجمعع کرده اند ، به خانه انها وارد شد و بطور ناسیونالیسم گهانی به مجلس لهو ولعب آنها در آمد . آنها به شدت ناسیونالیسم راحت شدند اما چون مقداری که در موضع دفاعی اش قرار دادند نه در موضع مهاجم .

گفتند : ای زمامدار مسلمین ! اگر ما مرتکب یک خطا شدیم تو مرتکب سه اشتباه شدی .

گفت : این اشتباه چیست ؟

گفتند خدا ی متعال فرمود:

ولا تجسسوا .

تجسس نکنید و تو به تجسس پرداختی !

و نیز فرمود :

و ائتوا البیوت من ابوابها .

به خانه از درب آن درآئید .و تو از دیوار داخل شدی !

ونیز فرمود :

لا تدخلوا بیوتا" غیر بیوتکم حتی تسأنسوا و تسلموا عی أهلها .

در خانه  دیگران وارد نشوید تا اذن گیرد و بر اهل خانه سلام کنید .

و تو چنین کاری نکردی ! حقا که این است آزادی فردی ، که احدی از کار تو تجسس نکند گرچه زمامدار مسلمین باشد ، و خانه تو حریم امن باشد گرچه در آن گناه کنی و حساب تو با خدا باشد . اما اینکه معصیت علنی شود و منکر در سطح جامعه ظهور کند و هر کس خواست مرتکب گردد ، این دری است گشوده برای مفاسد بسیار و از هم پاشیدگی زیاد که دین آن را جایز نمی داند ، زیرا از مقررات آن بستن راه های همه شرور است . این یکی از تفاوتهای لیبرالیسم و اسلام است در مسئله آزادی رفتار فرد .

یکی از نواقص لیبرالیسم عدم توازن میان آزادی فرد و ارزشهای اجتماعی است ، لیبرالیسم فرد را بیش از حد آزادی می دهد و عنان گسیخته وی را در شهوات فردی ،به رسم آزادی فردی ، رها می سازد . از دیدگاه اخلاق و معیار های ارزشمند انسانی ، این آزادی مفهومی جز بی ارزش ساختن اخلاق در غیر زمینه اجتماعی نیست .

اما آنچه آنها نام  آزادی بدان می دهند که انسان فرمانروای خویش است و هر چه می خواهد باید بکند ، با هرکه خواست بر قصد و دست و دردست هر کس بنهد، قمار بازی کند ، زنا و بدمستی کند و از نظر قانون و عرف ملامت و مانعی نباشد ، چرا که او خواه مرد یا زن ، از حق شخصی خود استفاده می کند مهم این است که به کسی زیان نرساند ، و به حقوق دیگران تجاوز نکند ، به عبارت خلاصه : بگذار هرچه می خواهم بکنم تا بگذارم هرچه می خواهی بکنی .

این نظریه در باره  آزادی از ریشه و اصل اشتباه است ، انسان آزاد است اما در حدود ارزش ها و فضائل که او را از حضیض حیوانیت اعتلا دهد . و بر نظام اجتماع است که برای فرد راه تعالی انسانی را مهیا سازد نه این که او را به نام آزادی فردی به ورطه حیوانیت بکشاند . بنا براین بعد فردی و بعد اجتماعی در زندگی بشر آمیخته و تفکیک ناپذیرند و هر یک در دیگری تأثیر دارد و انسان در رفتار اجتماعی ، همان انسان در خانه خویش یا خیابان یا مراکز لهو است و ممکن نیست از یک بعد فاسد باشد و در ابعاد دیگر صالح بماند !

آن چیزی را که در آغاز ، غرب به نام جهان آزادی نامید امروز عواقب آن را دیده و از آن به ستوه آمدۀ همانگونه که از بحث های اندیشمندان و نقادان رجال غرب ، مانند الکسیس کارل در کتاب (( انسان موجود ناشناخته )) مشهود است .

عنوان این کتاب (( انسان موجود ناسیونالیسم شناخته ))به وضوح از مشکل لیبرالیسم یا تمدن غربی پرده بر میدارد . آنها برای موجودی که حقیقت آن را هنوز نشناخته و خصائص وی برایشان مجهول است ،چه رسد راز هستی و هدف زندگی اش ،قانون وضع  می کنند و طرح می ریزند .چون او را نشناخته اند در همه چیز او اشتباه کرده اند .

در تعلیم و تربیت ، و فرهنگ و قانون مربوط به او ، مسئله مهمتر از آن است که ، دانش محدود آنها بدان برسد یک مصنوع را جز صانع آن نمی شناسد و بر انسان جز خالق او احاطه ندارد (( الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر )) .

همانگونه که لیبرالیسم در شناخت انسان به خطا رفته ، در شناخت دو جنس _ مرد و زن _ نیز راه خطا پیموده است . لیبرالیسم یا تمدن غربی بطور عام بر آن است که تفاوتهای مرد و زن را از میان بردارد و امتیازات هر یک را در فطرت و مسئولیت ، نادیده بگیرد . زن را به خیابان ها و کارخانه ها و دفاتر برده تا همانند مرد کار کند . وبا مشکلات در گیر شود و به او همان را آموخته که به مرد آموخته است .

این اندیشه را تقلید لیبرالیستی به کشورهای ما کشانده و از آنچه دین آورده و حیات ما بر آن متکی است روی برتافته است .

امروز تمدن غربی به این اشتباه پی برده ، چرا که توسعه فساد و گسترش اضطراب و بدبختی ، آن را در شئون اجتماعی به دلیل پشت پا زدن به فطرت خدائی ، دیده است .

آلکسیس کارل می گوید :

(( میان مرد و زن تفاوت هائی است که از اختلاف اعضای جنسی ، وجود رحم و حمل یا اختلاف شیوه تر بیتی نیست . بلکه از عاملی اساسی و فاصله های غدد تناسلی است نشناختن این عوامل اساسی طلایه داران جنبشهای زنان را وادار ساخته که این عقیده را برگزینند که هردو جنس از زن و مرد می توانند دارای یک فرهنگ باشند و اعمال مشابهی را انجام دهند .حقیقت این است که زن با مرد اختلاف عمیق دارد و هریک از زوایای وجود زن قالب جنس ویژه او را حمل می کند ،  و همچنین است سایر سیستم های عضلانی ، به ویژه سیستم او قوانین عضوی ( فیزیولوژیکی) مانند قوانین فلکی است که نمی تواند از آن تخلف کرد . محال است که ما بتوانیم خواسته های انسانی را تغیر دهیم و به ناچار باید آن را آن چنانکه هست بپذیریم .

بنا براین زنان باید  استعدادهای خود را در گرایش طبیعت ویژه شان رشد دهند ، بدون اینکه به تقلید از مردان بپردازند .

نقش زنان در پیشبرد تمدن بالاتر از نقش مردان است و روا نیست که این نقش را پایمال کنند.))

و نیز می گوید:

(( مردم معمولاً از جایگاه وظیفه زایمان نسبت به زن غفلت دارند با اینکه این وظیفه برای کمال او ضروری است و لذا حماقت و نادانی است که زن را اسلام وظیفه مادری باز دارند، شایسته نیست که دختران و پسران یک فرهنگ را فرا گیرند و در زندگی یک اسلوب را و یک الگوی برتر را اتخاذ کنند . مربیان باید تفاوت های جسمی و عقلی زن و مرد و نقش طبیعی این دو را در نظر داشته باشند، میان این دو جنس تفاوت هائی است که ممکن نیست از میان رود… و باید اینها در بنای تمدن جهان مورد آزمایش قرار گیرند.))

پیدایش اندیشه ملیت و نژاد معمول شرائط و اوضاع و احوال در غرب بود که بدان اشاره کردیم . اما ما مسلمانان ، یک جامعه باز جهانی داریم ، جامعه اعتقادی ((ایدئولوژیکی )) نه اقلیمی و ملی و نژادی ، بلکه مؤمنان برادر و مسلمین (( امت واحد هستند)) هر کجا که باشند ، وحدت یک فریضه و تفرقه یک گناه برای آنها ، بلکه کفر با معادل کفر است.

حتی نقطه نسبتاً درخشان را در لیبرالیسم  غربی که زندگی با سیستیم پارلمانی و یا در پرتو قانون اساسی است ، ما نتوانستیم متناسب با احوال و اوضاع خود تطور ببخشیم و جهت تحقق نظام شورائی واقعی ، آنگونه که خدا در زمره صفات مؤمنان برشمرده و آن را عنوان سوره ای از قرآن قرار داده: (( و امرهم شوری بینهم )) و پیامبر خدا (ص) و زمامداران امت را بدان توصیه فرموده ( و شاورهم فی الامر) تضمین رهایی را وضع کنیم .

اینها همه بیانگر این است که لیبرالیسم  ، به مثابه یک ایده ئولوژی و نظام زندگی یک توصیف غربی است برای بیمارهای غرب  و صلاحیت برای درمان دردهای ما را در شرق ندارد.

نتیجه آنکه:لیبرالیسم  دموکراتیک غربی در کشورهای ما ورشکستگی و عجز و ناتوانی و تناقضاتش به اثبات رسیده است .

چرا که از بین امت و عقیده و میراث مدنی و روانی آن نجوشیده بلکه چیزی بوده که از طرف بیگانه آمده و از بالا تحمیل شده، لذا در هویت او نفوذ نکرده و آزمونهایش را تحقق نبخشیده و برای مردمش ، خوشبختی نیاورده است .

گواهی استاد برنارد لویس:

مورخ معروف استاد ((برنارد لویس )) منصفانه به این حقیقت توجه داده و می گوید : در خاورمیانه تلاش نو برای پیاده کردن و بکار بستن دموکراسی لیبرالی ، در جریان است ، قوانین اساسی نوشته اند انتخاباتی صورت گرفته و پارلمان هایی با اختیارات کامل تشکیل شده و قوانینی را به تصویب رسانده اند احزاب پدید آمدند و به روزنامه ها آزادی دادند ، اما همه تجارب ، جز اندکی از آنها و آنچه کلاسیک نبوده ، با شکست روبرو شده است. در برخی کشورها می بینیم که مؤسسات دموکرات در حال فروپاشی و نابودی هستند و بعضاً بطور کلی فراموش شده است و عمل به ان متوقف گردیده و بحث از جایگزین ساختن روشی است که خوشبختی را همراه آورد.

امروز ما می توانیم بسیاری از این اسباب را به وضوح کامل ببینیم هرگاه از حوادث تاریخی گذشته ، مدد جوئیم.

انتخاب یک نظام کامل سیاسی ، تنها از کشورهای مختلف نیست بله از تمدنهای مختلف است و تحمیل آن بواسطه غربی ها یا زمام داران غرب گرای شرقی که در رأس جامعه خاورمیانه قرار دارند و با عوامل خارجی ، کار غلطی است .این کار  ممکن نیست با نیازها و خواسته ها آرمانهای خاورمیانه اسلامی متناسب باشد ، زیرا دموکراسی تحت امر و فرمان حاکم مطلق تحمیل شده و شکل پارلمان در مر کز کشور در حالی که اقلیت ناچیز ، آن را می گردانند و حمایت می کنند .قابل توجه نیست ،چرا که در پارلمان در بازی جدید احزاب و برنامه های دیپلماسی غوطه ور شده است . توده ملت نیز با ناامیدی نظاره گر آنند و نتیجه آن به وجود آمدن یک نظام سیاسی است که هیچگونه پیوندی با گذشته و حال کشور ندارد و با نیازهای آینده نیز ارتباطی ندارد .

راه کورکورانه    :

بالاخره تأکید می کنیم که گرایش به وارد کردن لیبرالیسم در کشورهای اسلامی از اصل غلط بود چنانکه توضیح دادیم .

اولا" : این کالای صادراتی از سوی بیگانه است و با بودن آنچه در کشور ما را بی نیاز از این کالا می کند ، این کار درست نیست .

ثانیا" : وارد کردن چیزی است که با وضعیت ما متناسب نیست بلکه بیش از آنکه موجب اصلاح گردد زیانبار و مضر و فاسد کننده است .

ثالثا" : وارد کردن چیزی است که هرگز بدان نیاز نداریم و رها کردن چیزی که بدان نیاز مبرم داریم . اگر سردمداران نهضت در جهان اسلام و عرب ، این حقایق را در ک می کردند سالهای طولانی سرمایه و کوشش امت ما را در مسیر راهی کورکورانه به هدر نمی دادند و به گرایش غلط رهنمون نمی شدند .

شک نیست که شکست سردمداران متفاوت بود .این شکست به نسبت وارد کردن ایدئولوژی و افراط در جدائی از میراث و فرهنگ اصلی در نوسان و کم و زیاد شدن است .

لذا از میان نهضت ها ، آنکه بیشتر شکست خورد و آشکار در کشورهای اسلامی با عجز روبرو شد ، نهضت ترکیه نوین به رهبری آتاتورک بود ، زیرا در لیبرالیسم از فرق سر تا انگشت پا غرق شد و برای ملت ترک چیزی جز غرب زدگی کامل ره آورد نداشت .

————————————————

منبع : ورشکستگی لیبرالیسم و سوسیالیسم

مولف : دکتر یوسف قرضاوی

مترجم : محمد تقی رهبر

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا