آینده اسلام و اسلام آینده _ ۲
آینده اسلام در بین ملت و حکومت
بسیاری
از گروههای اسلامی و بسیاری از دانشمندان و فراخوانان، وجود، تطبیق، مصیر و آینده
اسلام را با حدی زیادی، منوط به موضعگیری دولت و به پیمانه التزام آن به اسلام و
برافراختن پرچمش میدانند و عده زیادی چنین میپنداردند که تطبیق حقیقی و آینده
حقیقی اسلام فقط در «برپاداشتن دولت اسلامی» یا شاید «خلافت اسلامی» امکانپذیر
است.
شکی
نیست که دولت اسلامی یا حکومت اسلامی یکی از دستاویزهای مهم اسلام و پناهگاهی
محکم برای زندهگییی اسلامی و جامعهیی اسلامی است و از اینرو است که پرداختن به
ساختن چنین زندهگی و چنین جامعهیی و هرگونه سعی و قربانیدادن در راستای تحقق
آن، کاری است مشروع و معتبر، ولی هنگامی که برپانمودن دولت اسلامی، مشغلهیی دستوپاگیر،
هدف و به طور عجولانه، یا اولویت بزرگتر و مقصود برتر قرار میگیرد، به درستی که
سبب توقف و موجب ایستایی میگردد؛ تا حدی که کارها به نصاب خود نرسیده و نمیتوانیم
اندازه و جایگاهشان را رعایت نماییم.
ما
دیدیم که در حرکتهای اسلامیمان کسانیاند که برپاداشتن حکومت اسلامی را شعار،
بزرگترین هدف، نخستین مطلوب و شروع تحرکشان میدانند؛ به این اعتبار که با
برگشتاندن خلافت از دسترفته، نگاه در چهره و لذتبردن از جایگاه آن، هیچ چیز امت
اسلامی را ضرر رسانده نمیتواند.
و
بعضیشان با سردادن و اعتماد بر این شعار که «نخست باید دولت اسلامی را ساخت»؛
برای برپانمودن هرچه زودتر دولت اسلامی، بزرگترین جنگها به راه انداخته، تمام قوت
خویش را در آن متمرکز ساخته و از تمام تواناییها و امکانات مادی و معنوی خویش کار
گرفتند.
و
بعضی دیگر، خلافت و دولت را همهچیز یا نخستین چیز ندانسته، ولی وجود آن را از
بزرگترین اصول و تنها راه تحلیلها، موضعگیریها
و شادیهای خویش میدانند و از این جهت، طبق تعبیری که مهدی بن تومرت، یکی از کتابهای
خویش را نامیده است، خلافت و دولت از نظرشان، «عزیزترین چیزی است که باید آن را
جُست»
دوست
دارم دور از افراط و تفریط، طوری که خود میپندارم، به توضیح اموری بپردازم که در
تعیینِ مقام و جایگاه دولت در اسلام، کمک خواهد کرد.
در
شریعت خدایI نص صریحی را نمییابیم که به برپانمودن دولت دستور داده، لازمش
گرداند؛ طوری که در باره آن، نصوص تشویقی و تهدیدی دیگری به مانند سایر وجیبههای
دیگر نیز نمییابیم؛ بلکه وجوب برپانمودن دولت اسلامی و وجوب تعیین خلیفه از باب
اجتهاد و از باب بینش مصلحتاندیشی و برگرفته از واقعیتی است که پیامبر(ص) بعد از
خود بهجا گذاشته بود.
[باز
هم] در سایر این حالتها، وجوب داشتن دولت و خلافت، از باب وسایل است نه مقاصد؛ پس
دولت از جمله «آن چه واجب جز با وجودش تمام نشود، آن چیز هم واجب است» میباشد؛ به
این معنی که از نوع «واجب به ذات خویش» نیست، بلکه از نوع «واجب به غیر خویش» است
و پرواضح است که «واجب به غیر خویش» رتبهیی پایینتر و اهمیتی کمتر از «واجب به
ذات خویش» دارد و این به دو معنی است:
اول:
درست نیست که کوشش در راستای برپاکردن «واجب به غیر خویش» به پیمانه «واجب به ذات
خویش» باشد و جایز نیست که ضرری به آن رسانده و سبب ترکش گردد.
دوم:
هنگامی که انجام یک امر وابسته به برپانمودن دولت بود در حالی که بدون از دولت هم
تحقق مییافت، وجوب استفاده از این وسیله، به عنوان جزء، سقوط مینماید.
چنان
که گاهی میتوان در بسیاری از حالتها، قسمتی از آموزههای دینی را در زیر سایه یا
از میان دولت وقت برپا نمود، اگر چه دولتی منحرف، مخالف و دشمن باشد، جدا از این
که کنارهگیر یا هواخواه باشد.
همچنین
در این حالتها، اهمیت و ضرورت دولت اسلامی، به اندازه فرصتها و امکاناتی که دولت
وقت برای برپاداشتن آموزهها و احکام دینی در زندهگی فردی و اجتماعی میدهد، کاهش
مییابد.
سپس
دولتی که ما آن را وسیله برمیشماریم، در حقیقت و بر بهترین وجه، مجموعهیی از
وسایل است و این وسایل قابلیت تفکیک و جدایی را دارند و به تعبیر اصولیها:
«قابلیت تبعیض را دارند» به این معنی که قسمتی از آنها بدون از قسمت دیگر تحقق مییابند
و بعضی قابل تحقیقاند و بعضی دیگر این چنین نیست؛ بعضیها درست و مشروع اند و
بعضی دیگر منحرف و مردود و این به آن معنی است که هر آن چه در شریعت تحقق یافته و
درست و مقبول افتاد؛ یا این که امکان تحقیق و اصلاح را داشت، جزئی از «دولت
اسلامی» است که تمسک به آن واجب است.
اما
اشتباه بزرگ و تنگنای خطرناکی که بعضی از حرکتهای اسلامی در آن قرار گرفته و میگیرند،
اشتغال به وظیفه تا هدف و قربانیکردن هدف برای رسیدن به وسیله است؛ بسیارند کسانی
که تمام عمر، زندهگی و تلاشهای خویش را در جهت ساختن دولت، بدون این که بر این
دولت اثری مرتب شده و نه خبری از آن شود، از دست دادند و شاید هم این دولت، با
تمام تلاشهایی که کردند، جز دوری و سختی، ارمغانی نداشته است و به همین منوال نه
دولتی به زورشان برپا شد و نه هم امت از آن بهرهیی برد.
سختتر
و تلختر این است که خواستن دولت و تلاش در راستای برپانمودن آن، ناممکن شده و به
ایستایی رسد؛ یا به عبارتی دیگر، طلب دولت به بستهشدن راهها و بازشدن مَهلکهها
رسد و با وجود این، باز هم پافشاری و اصرار [بر ساختن دولت] ادامه دارد.
حقیقت
این است که برپانمودن دولت، تابع شروط، اسباب و قانونهای تاریخی، اجتماعی و سیاسییی
است که نمیتوان به مجرد رغبت و میل یا تصمیم و نه هم به مجرد تلاش و قربانیدادن،
آنها را لغو نمود یا از کنارشان گذشت؛ اگر چه از روی صداقت، اخلاص و پُرهزینه هم
باشد.
در
گذشته، ابن عطاءالله اسکندری گفته است: «کسی که خواسته باشد چیزی پدید آورد [ولی]
برخلاف آن چه خداوند پدید آورده است، گوشهیی از جهل وانگذاشته است»
پس
اگر کسی اراده کند چیزی را در هستی پدید آورد و بر تحقق آن اصرار ورزد، ولی بدون
این که به اسباب و شروطی که خدا برای آن فراهم ساخته، توجهی داشته باشد، به درستی
که تعبیر از نهایت جهل خویش در باره سنتها و قانونهای اجتماعی مینماید.
آری،
قبول است که عمل، تلاش، پیشرفت و پیروزی انسان جزئی از اسباب و شروط است و سنتها
و قانونها را به اذن خداوند به حرکت درمیآورد، ولی با آن هم محکوم و حد اقل
محدود به انجام عوامل زیادی است که اغفال و به نظر نیاوردنشان جایز نیست و اگر
فرض کنیم که برپانمودن «دولت اسلامی» شعار و فریضهیی تعبدی و ذاتاً مطلوب باشد،
پس بر متقاضیان آن لازم است که در برآورد و تقدیر خود بیاندیشند، با تدبیر قدم به
پیش نهند و در خواسته خویش نرمی نمایند «زیرا هرکس در راهپیمودن خویش عجله نماید،
هیچ مسافتی را طی کرده نتوانسته و نه هم مرکبی زنده نگه دارد۱» در حالی که کار
(برپانمودن دولت اسلامی) به این حد نرسیده و نه هم چنین صفتی دارد.
علاوه
بر این، مجال در مقابل حرکت اسلامی، فراخوانان و کارمندان آن وسیع است تا بسیاری
از اهداف، احکام دین و اصلاح جامعه خویش را بدون از برپانمودن دولت و بدون از
داشتن قدرت، ثابت سازند که این امر، از خلال کار در میان امت، از خلال ساختار امت
و از خلال ساختن امت، عوض از ساختن دولت، تحقق خواهد یافت.
نخست ساختار امت:
از
ابو امامهt روایت است که پیامبر(ص) فرمود: «دستاویزهای اسلام را یکی پس از
دیگری نقض خواهید کرد، پس هرگاه دستاویزی نقض شود، مردم به دیگری درآویزند، اولینشان
(دستاویزها) حکومت و آخرینشان نماز است»
این
حدیث، بسیار محل استشهاد قرار میگیرد که بر اهمیت، اولویت و ضرورت برگشتاندن دولتهای
اسلامی که شامل حرکتی اصلاحگر بوده و ساختار را اعاده نماید، تأکید دارد؛ زیرا که
این حدیث، حکومت را یکی از دستاویزهای اسلام میداند.
مگر
این حدیث به دو حقیقت ضمنی دیگر نیز اشاره دارد که کسانی که به آن استشهاد میکنند،
متوجه آن نمیشوند:
حکومت
از ضعیفترین دستاویزهای اسلام است؛ زیرا که نقض و شکستهگی از ضعیفترین جزء یا
سستترین جای هرچیز شروع میشود در حالی که قویترین جزء، همچنان در مقابل عوامل
فروپاشی و شکستهگی مقاومت نموده تا این که آخرین جزء باقیمانده و آخرین جزء
فروریخته باشد؛ پس معنی حدیث این است که ضعیفترین چیزی که اسلام در وجود و بقای
خود بر آن اعتماد میکند، حکومت است و قویترین و محکمترین چیزی که بر آن استوار
میماند، نماز است.
اسلام
میتواند که دوام، استقرار، رشد و ادامه یابد، حتا با وجود ازبینرفتن حکومت که با
انحراف یا عدم حضور از هم میپاشد؛ پس معلوم شد که خداوند دین خود را نازل نموده
]تا آیین (کامل و شامل) را بر همه آیینها پیروز گرداند[ توبه: [۳۳] و همانا این
دین از آن جهت به وجود آمده که تا قیام قیامت باقی بماند و اگر دستاویز حکومت را
در زودترین فرصت تاریخ خویش از دست میدهد، به این معناست که زمان درازی را زندهگی
کرده و پابرجا بدون از اعتماد بر آن دستاویز شکسته و فروریخته دوام خواهد یافت!!!
و
مصداق این هشدار نبوی و توضیح و بیان آن در تاریخ اسلام و مسلمانان، از نخستین قرنها
تا حال، یافت میشود؛ [زیرا] اسلام، علیرغم ازبینرفتن دستاویز حکومت، در گذار
زمان و مکان، جنبشی بیشتر، برگشتی استوارتر و نفوذی وسیعتر داشته است و مسلمانان
علیرغم انحراف، فساد و ضعف دولت، حکام و حکومتهایشان، ارجمندی، نیرومندی و
درخشندهگی خود را حفظ نموده، تمدن خویش را برپا ساخته و دانشهای خود را گسترش
دادند؛ بلکه سرزمین خویش را وسعت داده و دین خویش را در میان جهانیان پخش نمودند.
این به چه معناست؟
این
به آن معناست که در اسلام دستاویزهایی دیگر نیز وجود دارند که مهمتر و کارآمدتر از
دستاویز حکومت بوده و پابرجا و کارساز باقی مانده است؛ یعنی امت حتا با این که
اختلالها، انحرافها و آفتهایی در دستگاه حکومت آن وجود دارد، میتواند قوی،
محکم، رشدکننده و فعال باشد و همچنین به این معنا که دولت همهچیز و مهترین چیز
نیست و هنگامی که همهچیز یا مهمترین چیز در زندهگی و ذهنهای مردم میشود، در
اینجاست که خطرناکترین چیز بر مردم، تواناییها، تلاشها و فعالیتهایشان میباشد.
اما
هنگامی که مردم به دولت، بر اساس این که جایگاه و وظیفههایی محدود دارد و امکان
ندارد که قائممقام امت بوده و وظیفههایش را لغو نماید، بنگرند، از فرمانروایی و
معبودساختن دولت نجات مییابند و به ادای وجیبهها، اصلاح امور، ساختن جامعه و
برداشتن رسالت خویش میپردازند؛ فرقی ندارد که موضعگیریهای دولت، کمک، عدم یاری
و انحرافش به چه حدی برسد.پرواضح است که توده مردم و دانشمندان مسلمان، زمانی طویل
و قرنهای متعددی را بر این اساس زندهگی کرده و پشت سر گذاشتند و از اینرو است
که اسلام بیش از پیش قوت گرفته و روزبهروز گسترش و انتشار مییابد و ملتهای اسلامی
در تمسک، پیشرفت و عرضه آن، علیرغم سستیها و کاستیهای دستگاههای حاکم و حکام
که پیامدهای زشت آن را انکار نکرده و از حجم آنها نمیکاهم، دوام دادهاند.
و
این چیزی است که توجه به امت، بهکارانداختن تواناییها و بالابردن میزان عمل آن
را بر ما، قبل از توجه به دولت و مؤسسههای آن، حتمی میگرداند؛ لذا شعار ما در
این زمینه باید «نخست ساختن امت و بهکارانداختن آن» باشد.
باید
به یاد داشته باشیم که امت از مرز هزار ملیون میگذرد و دهها ملیونشان در قلب
دولتهای غربی و تمدن غربیاند و در میانشان ملیونها دانشمند، باستانشناس،
اندیشمند، مخترع، فراخوان و اصلاحگر و ملیونها شخص آماده برای بخشش، قربانیدادن
و جهاد به خاطر دین، امت و تمام بشریت هستند؛ و تمامی اینتواناییهایی که جز از
خدا کسی مقدارش را نمیداند، نیاز به تحریک و توجیه دارند؛ نیاز دارند تا کسی آنها
را به راههای سعادت در دعوت، تعلیم، اطلاعرسانی، دفاع سیاسی ـ فرهنگی مسالمتآمیز
و کارهای خیر و رشدکننده، راهنمایی کند.
به
درستی امتحان بزرگی که دانشمندان و طلایهداران عمل اسلامی باید با آن درآویخته و
پیروز بهدرآیند، به کارانداختن تواناییهای امت در همه رویکردها و رسیدن به مشغلهیی
ابزاری است برای جامعه اهلی یا آن چه امروز به «جامعه مدنی» نامیده میشود.
و اخیراً: پیروزی ما در گرو شکست غیر ما نیست!
بسیاری
از نویسندهگان، اندیشمندان و فراخوانان مسلمان، هنگامی که سخن از آینده اسلام میرانند،
مباشرهً واردِ صحبتِ رویارویی با برنامهها و چالشهای خارجی و دسیسههای
ستیزجویانه میشوند و اگر خواستند از رسالت و تمدن اسلام و نیاز بشریت به آن صحبت
کنند، به زودی این قضیه را با بحران تمدن غربی و عیبهای آن ربط داده و از شکست،
زودی از همیگسیختهگی و حتمیبودن فروپاشی آن صحبت میکنند؛ گویی که اسلام هیچ
آیندهیی نداشته و نه هم جز از برشمردن عیبهای تمدن غربی، هیچ جایگاهی برای رسالت
و تمدن خویش دارد و همچنین مسلمانان نیز به جز از شکست غرب و متلاشیشدن قوت آن
مقام و منزلتی خواهند داشت و گویی که بر ما لازم است منتظر چنین روزی بوده و در
راستای آن باید کار نماییم تا بتوانیم در این پروژه سهم گرفته، رسالت خویش را ادا
کنیم و آینده خویش را بسازیم.
و
این کار لازمی نیست؛ طوری که ـ حتا گوشهیی از آن ـ صواب هم نیست، پس مصلحت بشر ـ
که مسلمانان را هم شامل میشود ـ تا حد امکان، در نجاتدادن، درستساختن و
بالابردن تمدن غربی است و این امر هرگز ـ از یک سو ـ جز با گفتوگو، به همآویختن
و برگرفتن نقاط مثبت آن و تمسک به آنها، ممکن نیست.
و
از سوی دیگر نیز، جز با پیروزی و پیشرفت بیشتر به خاطر اسلام؛ با عقیده، اخلاق،
ارزشها، شریعت، الگوها و نیروهای ناظر بر خانوادهاش [اسلام] و مشوق به غیر
خانوادهاش، امکان ندارد.
بر
مسلمانان ـ از آن جهت که مسلمانند ـ واجب است که به آینده اسلام و جایگاه آن، به
نقش و رسالت آن، به امکان پیروزی و امید به آن، بدون این که منوط به پیروزی یا
شکست دیگران و نه هم به قدرت یا ضعف شان باشد، ایمان بیاورند و به تعبیری دیگر:
اسلام با وجود قدرت غرب و کبریای آن و با وجود تمدن و هیبت آن، جایگاه، قدرت و
آینده خود را دارد.
جاپانیها
در راستای آن چه خواستند پیروز به درآیند، حرکت کرده و پیروز شدند؛ با این که از
لحاظ نظامی و سیاسی شکست خورده، تحت اشغال و تسلط آمریکاییها بودند و همچنین
آلمانیها، کوریاییهای جنوب و تایوانیها.
درست
است که تفاوتهای حقیقییی وجود دارد، ولی در مقابل امکانات حقیقییی نیز وجود
دارد که سبب پیشرفت و پیروزی اسلام، از آن جهت که اسلام است، می شود، چنان که
امکانات حقیقی دیگری نیز برای کار بیشتر در راستای حرکت مسلمانان و پیشرفت مدنیشدنشان
وجود دارد؛ وانگهی، ظاهرکردن و پیروز ساختن حق، وابسته به از بینرفتن باطل نیست؛
بلکه ظهور و ثبات آن، مقدمهیی است برای زوال و دوری باطل [اما کفها (بیسود و
بیهوده بوده و هرچه زودتر) دورانداخته میشود، ولی آن چه برای مردم نافع است، در
زمین ماندهگارمیگردد] رعد: ۱۷
[بگو
حق فرا رسیده است و باطل از میان رفته و نابود گشته است؛ اصولاً باطل رفتنی و
نابودشدنی است%ما آیاتی از قرآن را فرو میفرستیم که مایه بهبودی و رحمت مؤمنان
است، ولی بر ستمگران جز زیان نمیافزاید] اسراء ۸۱-۸۲
اشاره
به حدیثی است که بیهقی در باب «شاخههای ایمان» روایت کرده است. ۳/۴۰۲
صحیح
ابن حبان ۱۵/۱۱۱ و المعجم الکبیر طبرانی ۹/۱۹۸
منبع : معرفت