نقد و بررسی مقاله " نگاهی به جنبش چپ در ای
البته با خواندن توضیحات من ، جناب آقای ایرانپور توضیحات دیگری را به
صورت مختصر بیان کردهبودند که در انتهای این بحث آنرا نیز ضمیمه کردهام.نامه اول
ایشان را با عنوان زیر میخوانید:
آقای
ایرانپور:اندیشهی ناظر بر مقاله، همان تفکر رسمی و حاکم در زمان
پیش و پس از انقلاب در ارتباط با این رویداد است که گویا حزب دمکرات کردستان و
کلاً جنبش ملی کرد به ابتکار و یا اشارهی خارجی بوجود آمده است، هر چند این امر
در این تحلیل با احتیاط و با استناد به منابع ثالث صورت گرفته است.
عبدالعزیز مولودی:البته در پاسخ به این مسئله باید عرض کنم که من خودم منتقد
نگاه یکسونگرانه به این قضیه هستم.و تا حال نیز در مورد آن در یکی دو مورد دید
انتقادی خود را مطرح کردهام.بنابراین اگر در این مقاله به ضرورت طرح مسئله وبدلیل
وجود برخی از واقعیتها، با تفکر رسمی حاکم همسانی ظاهری مشاهده میشود،نشاناز
اعتقاد من به”خارجی بودن وجود وخواسته های جنبش کردی”نیست.در این جا
تنها تاثیر تحولات تاریخی ایران وروابط بین المللی موجود در آن دوران بر جنبش کردی
مورد توجه بودهاست.
آقای ایرانپور:اینکه حزب دمکرات کردستان از اردوگاه
سوسیالیسم تأثیر و جاهایی ایده و رهنمود گرفته است، یک امر واقعی به نظر میرسد.
اما مگر غیر از این میتوانست باشد؟ مگر این غیرطبیعی بوده است؟ در عرصهی جهانی
اردوگاه غرب حامی دولت ایران بود و فراتر از این، دولتهای ایران که به زور
کودتا بر سر کار آمده بودند، عامل آنها بودند. لذا گرایش کردستان به جبهه چپ و
سوسیالیسم در داخل و خارج ایران و کردستان امری بدیهی و منطقی بود، به ویژه
اینکه جنبشهای پیشین کردستان تلاش نموده بودند که برای احقاق حقوق خود توجه
دنیای غرب را به خود جلب کنند، اما نتیجهای جز تقسیم دوباره کردستان (ترکیه، سوریه و
عراق) و بمباران کردستان »عراق« توسط انگلیسیها حاصل نشده بود. اصولاً آن هنگام هر جنبش برابری
طلبی ضدغرب بود، چپ بود و حتی سوسیالیستی بود و یا دستکم از آن مایه میگرفت و
خود را به آن منتسب میکرد. در چنین شرایطی صددرصد طبیعی بود که جنبش ملی کرد به
سوسیالیسم و اتحاد شوروی که به هر حال با شعارهای برابری طلبانه به میدان آمده
بود، گرایش پیدا کند.
عبدالعزیز مولودی:این استدلال را حتی در مورد فعالیتهای مذهبی در ایران میتوان
بکاربرد.نمونه آن دیدگاه های دکتر علی شریعتی است که برمبنای نظریه ی تضاد طبقاتی
،مبارزه با استبداد پهلوی را به شکل مذهبی تحلیل کرده است.در پارادیم دو قطبی آن
دوران و مخصوصا با ظهور قدرتمندانه چپ و تجربه خیره کننده اتحادشوروی در ابتدای
کارو ایدئولوژی رسمی آن، طبیعی بود که هر فعالیتی در قالب جنبشهای ملی یا دینی
آزادیخواه و…در بستر مقبول زمانه قرار بگیرند.این مسئله از دید من طبیعی است.
آقای ایرانپور:اتحاد شوروی بر بستر یک واقعیت عینی
توانست تمایل کردستان و قاضی محمد را به خود جلب کند، اما خود این واقعیت (جنبش
ملی) را که ریشه در بی عدالتیهای آن هنگام و امروز داشته است، نمیتوانست بوجود
بیاورد. کردستان ۶۰ سال پیش ـ و بسی قبل از آن ـ تجربهی تحزب و تشکل داشت. هنوز
هم بسیاری از کشورهای دنیا از آن بیبهرهاند. همانطور که نمونهی افغانستان عیان ساخت،
پیشرفت را نمیتوان تحمیل
کرد، اگر زمینهی فکری و فرهنگی آن، شرایط ذهنی و عینی آن وجود نداشته باشد. و
این زمینه و شرایط آن هنگام در کردستان وجود داشت.
آقای ایرانپور:خود کردستان میخواست که دنیای
سوسیالیستی به آن یاری رساند؛ یعنی این رابطه یک سویه نبود. طبیعی است که هر
دو مصالح خود را در آن بجویند.
عبدالعزیزمولودی:به اعتقاد من، حتی اگر رابطه یکسویانه هم بود باز اصل مسئله را
که بدست آوردن حامی در زمانه ایدئولوژی زده آن دوران بود،تغییر نمی داد.
آقای ایرانپور:روشنفکران کُرد در آن هنگام، یعنی بیش
از ۶۰ سال پیش، در بطن یک نظام شاهنشاهی یک جمهوری تأسیس نمودند، آن هم، آن هنگام
که تعداد کشورهای جهان هنوز به ۵۰ مورد هم نمیرسید. اگر آن
هنگام خیلیها این پدیده
را عجیب میدیدند، دهها
سال بعد دیدیم که در اسپانیا جمهوری مشابه در چهارچوب یک نظام پادشاهی تشکیل شد
و زمین هم به آسمان نرسید.
عبدالعزیزمولودی:تجربه جمهوری کردستان در مهاباد تجربهای است که از نظر عملکرد
نسبت به زمان خود بسیار مثبت است.در این مورد من شک ندارم.ضمن اینکه برخی حاشیه ها
یا کارکردهای منفی حزبی در این دوران، موجب برخی رنجشها از جمهوری می شود.البته به
دلیل اینکه بافت اجتماعی حوزه حاکمیت جمهوری کردستان چندان تحت تاثیر اندیشه های
بلشویکی یا به تعبیر درستتر استالینیستی نبود،کارکردهای منفی مورد اشاره بسیار
محدود است.(مثلا در مورد نحوه برخورد با متنفذان مهاباد مانند آقای رحمت شافعی و..
)در حالیکه فرقه دمکرات در تبریز کاملا استالینیستی عمل کرده و باعث انزجار مردم
تبریز از جمهوری آذربایجان شد.
آقای ایرانپور:کردستان آن هنگام شعار دمکراسی و رفع
ستم ملی را عَلَم کرد. خودمانیم؛ چند درصد از کشورهای امروز جهان اساساً میدانند
که دمکراسی چیست؟
عبدالعزیزمولودی:با این مسئله من اینگونه میتوانم همراه شما باشم که در شرایط
اجتماعی آن دوران (وجود عشایر،درس ناخواندگی عمومی و ضعف اندیشه سیاسی به تعبیر
امروز)شاید کسی از اندیشه دمکراسی برداشت تئوریک چندانی نداشت.هرچه بود در یک
قطب”چپ و رهبری آن اتحاد شوروی( با مسامحه زیرا حتی در آن دوران یک برداشت از
سوسیالیزم وجود نداشت)خیر و قابل قبول مینمودو قطب دیگر(یعنی امپریالیزم های بهم
پیوسته موجود)شر و …بودند.”بنابراین در این شرایط انتخاب دیگر تامل لازم
نداشت.گذشت زمان و شکست پارادایم دو قطبی ، بسیاری از این برداشتها را با چالش
روبرو کرد.اندیشه دمکراسی در ابتدای ظهور خود در بستری لیبرال زاده شد.در عصر
دوقطبی شدن جهان رویکرد آن با سوسیالیسم دمکراتیک قدری تعدیل شد و سعی کردند آزادی
را توام با عدالت در چهارچوب آن بازخوانی کنند.به جرات می توان گفت که هیچیک از
برداشتهای حال یا گذشته در اندیشه دمکراسی، در فضای اجتماعی دوره جمهوری کردستان و
در میان مردم وجود نداشته یا حداکثر عده کمی با آن آشنا بودهاند.
آقای ایرانپور:رابطه با خارج هم همیشه چون پتکی بر
سر جنبش کردستان کوبیده شده است. در حالیکه نفس رابطه بهخودیخود نمیتواند یک امر
منفی باشد. یادم میآید روزی در مجلس ایالتی »نوردراینوستفالن« آلمان بحثی بود که چرا با فلان کشور که تضییقکنندهی حقوق بشر
است رابطه داریم. یکی از وزرای کابینهی وقت این ایالت پاسخ داد که »مگر چند درصد
از کشورهای جهان دمکراتیک هستند و موازین حقوق بشر را زیرپا نمیگذارند. خو ب، اگر
قرار باشد که با همهی آنها قطع رابطه کنیم، نه میتوانیم سوختی وارد کنیم و نه
کالایی صادر.« آری، این
ایالت رابطه را با کشور تضیقکنندهی حقوق انسانها ادامه داد، بدون اینکه کسی،
کشوری آنرا بدین خاطر محکوم کند. مگر نه این است که خود دولت کنونی ایران، آماده
است با »شیطان کبیر« مذاکره و ارتباط برقرار کند. چرا ما باید این امر را برای خودمان
گناه کبیره محسوب کنیم؟ یک نمونهی دیگر: دولت فاشیست عراق چند صد هزار نفر از
نیروهای ایرانی را در جنگ کشت؟ مگر بعدها، در تهران از طارق عزیز با دبدبه و
کبکبه استقبال نکردند؟ آیا فقط کُرد است که باید دور خود حصار بکشد؟ خوب، قاضی
محمد آن هنگام خواست پشتیبانی یک دولتِ، تازه از نظر افکار عمومی آن هنگام، »انقلابی و
طرفدار زحمتکشانِ« اتحاد شوروی را بدست بیاورد. حتی
اگر شورویها آن هنگام اعطای این کمکها را مشروط به تبدیل (ژ.ک)به(ح.د.ک) کرده
باشند و قاضی محمد و یاران در پی آن این شرط را عملی کرده باشند، درستترین کاری
که ممکن بود آنها انجام بدهند، انجام دادهاند. باز تأکید میشود که اتحاد شوروی
آن هنگام و دههها بعد »یاور خلقهای
تحت ستم و استعمار« محسوب میشد. فراموش نباید کرد که
بزرگترین افتخار ما، بزرگترین رویداد تاریخی ما »جمهوری
کردستان« و پرچمش است. این افتخارات بدون
درایت آن هنگام قاضی محمد، آری بدون کمکهای نیمبند رفیق نیمهراه (اتحاد شوروی
که بخاطر مصالح خود به کردستان و آذربایجان پشت کرد) و بدون کمکهای فکری و معنوی
و تشکیلاتی حزب توده ایران (با وجود تمام اشکالات و ضرباتی که از سوی این حزب
متوجه جنبش ملی کرد بوده است) نصیب ملت ما نمیشد. پشتیبانی جنبش چپ ایران پس از
انقلاب (و حتی اکنون) از جنبش کردستان را هم نباید فراموش نمود و ستایش نکرد.
عبدالعزیزمولودی:در این مورد هم البته با شما همرای هستم .رابطه با خارج تابویی
نیست که نتوان آنرا شکست.در این زمانه که دیگر مفروض است.من منکر نقش جنبش چپ در
جنبش کرد در آن دوران مخصوصا نیستم اما نباید این واقعیت را نیز نادیده بگیریم که
امروز جنبش چپ و جنبش کرد با مسایل متفاوت و چالش برانگیز روبرویند.ضمن اینکه نه
لیبرالیسم و نه کمونیسم در شکل ارتدکس آن امروز دیگر به تنهایی هژمونی پذیرفته قبل
را ندارند و در عین حال تعارضاتی نیز بر آنها عارض شده است.شاید بررسی اینکه امروز
کدامیک از این دو جریان فکری میتواند با قرارگرفتن در کنار جنبش کردی به آن یاری
رساند ،دغدغه ای اساسی است.چرا که احزاب جدی در جنبش کردی مانند حزب دمکرات
کردستان ایران یا کومه له در حال حاضر در حال طی یک دوره بحران داخلی هستند که
منشا آن در ایده های جدیدی است و به اعتقاد من می تواند تحول آفرین باشد.باید دید
که پوست اندازی ها نهایتا به کدام سو میل می کند.
آقای ایرانپور:در ارتباط با نفت هم در ایران حقیقت
بطور کامل گفته نمیشود. چرا که اعطای امتیاز استخراج نفت به معنای اعطائ خود
نفت نیست. ایران آن هنگام که چه عرض کنم، الان هم صنعت و تکنولوژی استخراج نفت
ندارد. خوب در چنین شرایطی استخراج نفت را باید یک کشوری برعهده میگرفت. آن هنگام
انگلیس میخواست شرایط خود را برای این کار به ایران تحمیل کند. بسیار طبیعی بود
که شوروی هم در همسایگی ایران در این ارتباط پیشنهادهایی را بکند و از این
طبیعیتر این بود که حزب توده ایران و کوملهی ژ. ک. با توجه به جهانبینیشان از
پیشنهاد شوروی پشتیبانی کنند. نفس این قضیه به خودی خود نه تنها منفی نبود و
نیست، بلکه اصولی هم بود.
عبدالعزیزمولودی:این مسئله را من تنها در چهارچوب جنگ سرد و رقابتهای دوطیف
مقابل با یکدیگر میبینم.چون دو طرف دعوا که در واقع حاکمان وقت جهان نیز محسوب می
شدند در این قضیه حضور داشتند، بدیهی است که در زمینه دستیابی به نفت نیز با هم
رقابت نمایند.اما به نظر می رسد که سیاست در آن دوره در دو سطح جریان داشته است.یک
سطح معمولی که رابطه اتحاد شوروی با احزاب اقمارخود (مانند حزب توده در
ایران)بود.وسطح عالی تر سیاست که روابط قدرتهای بزرگ با یکدیگر بود.بسیاری از
رقابتهاو تصمیمگیریها در سطح عالی را دولت شوروی اصولا در سطح معمولی یعنی توجیه
احزاب کمونیست دیگر کشورها منعکس نمی کرد.از این نظر است که در قضیه نفت شمال حزب
توده دچار تناقض در تصمیم گیری و موضعگیری خود می شود و دیگران را نیز در این
تعارض شریک می کند(مثلا ژ_ک و…).اگر واقعا احزاب اقماری را نیز اتحاد شوروی
کاملا در جریان سطح عالی تر روابط سیاسی قرار می داد شاید هیچوقت این سوژه ها شکل
نمی گرفتند.نوع رابطه اتحاد شوروی با احزاب اقماری خود در دیگر کشورها از موضعی
آقابالاسرانه و اربابی بود .و همین رابطه است که سوسیال دمکراسی را در انتقاد از
روش اتحاد شوروی بوجود آورد.
آقای ایرانپور:در ایران شاید پرکاربردترین واژه »ملی« باشد، جالب است که مقصود از آن »دولتی« است. »ملی کردن«
یعنی »دولتی کردن«. در ارتباط با »صنعت« نفت هم باید گفت که تنها زمانی میتوانیم »ملی کردن«، یعنی »دولتی کردن«
»صنعت« نفت را مثبت ارزیابی کنیم که دولت را مردمی بدانیم. خوب دولتی که
انگلیس و سپس آمریکا با کودتا سرکارآورده باشند، قبل از اینکه حافظ منافع مردم
باشد، حافظ منافع این دو کشور استعماری و امپریالیستی بوده است. خوب، چگونه در
چنین شرایطی آن چنین به »ملی کردن«
»صنعت« نفت بالیده میشود که شیفتگی آن حتی دهها سال پس از آن،
دلمشغولی کُرد فارسزدهای چون احسان هوشمند میشود و وی از آن بلیهانه چون حربهی
علیه جنبش ملی کرد استفاده میکند؟ باز تکرار میشود: کدام صنعت ملی نفت؟ کدام
فراورده و دستگاه صنعت نفت را ما اکنون داریم؟ آیا پالایشگاهها بدون کمک تکنیکی
چین، روسیه و آمریکا و اروپا هنوز هم ۵۰ سال پس از این جریان میتوانند یک هفته
کار کنند؟ مگر نه این است که هنوز پس از صد سال از استخراج نفت بخش عمدهای از
فرآوردههای نفتی و حتی بنزین از خارج وارد میشود؟
عبدالعزیزمولودی: ایران در گذشته و حال (به مرتب بیشتر از گذشته)با بحران هویت
ملی روبرو بوده است.
آقای ایرانپور:در همین ارتباط جایگاه مصدق هم بطور
غیرواقعی و مصنوعی خیلی برجسته میگردد. مصدق که دکترای خود را در باب »وصیت در
اسلام« گرفته بود، در ارتباط با بسیاری
مسائل مواضع متناقض و بعضاً مخرب داشت. این آقا در سویس تحصیل کرده بود، با این
وصف به نظر میرسید که چیزی در مورد ساختار سیاسی آن کشور را یا نشنیده باشد و
یا درک نکرده باشد و یا کتمام میکرده است. وی هر چند یکبار از فدرالیسم و انجمنهای
ولایتی و ایالتی دفاع میکند و سویس را بعنوان الگو و نمونه میآورد، اما کمی بعد
پنداری فراموش کرده که قباً چه گفته، در ضدیت با حقوق به قول خودشان »اقوام« ایرانی با همه مخالفت میکند و آن را توطئه انگلیس مینامد و مثالی
کاملاً بیجا از فرانسه میآورد. فراموش نکنیم که اتفاقاً وی به مانند روحانیون
وقت با تغییر نظام پادشاهی به جمهوری قویاً مخالف بود. آن وقت از وی چهرهی مردمی
و »ملی« (!!) ساخته و پرداخته میشود و حافظ منافع مردم »ایران«
آقای ایرانپور:گفته شد که در ایران برخی از
جریانات فکری معین خیلی شیفتهی صفت »ملی« هستند. این امر ارتباط با مقولهی »ملتسازی« دارد. نمیشود، از جنبشهایی چون جنبش کردستان سخن راند، اما از قلم
انداخت که به ویژه از زمان رضاشاه تلاش شد، مردم غیرفارس ایران فارسیزه و
آسیمیله شوند. جنبش ملی کردستان از جمله عکسالعمل منطقی به این پروسه تحلیل و
آسیمیلاسیون است. واژهی »ملی« را اتفاقاً در ایران نمایندگان همین فکر و گرایش بکار میبرند.
مطلقاً اتفاقی نیست که مردم غیرفارس، یا فارسنشدهی ایران نقشی در ساختار سیاسی
و قدرت ندارند؛ اتفاقی نیست که این گرایش شووینیستی همه جنبشهای بقول خودشان »قومی« را زائده توطئه بیگانه و همسایه و در معتدلترین حالت ساخته و
پاخته »نخبگان قومی« میدانند (حمید احمدی، خوبرویپاک، …). همهی این تلاشها در خدمت
یک هدف شوم قرار دارد: زوال تدریجی فرهنگی و ملی هر آن که از مادر فارس نزائیده
باشد.
آقای ایرانپور:شگفتا که در
ایران پس از انقلاب هر کاری که در زمان قبل از انقلاب از سوی رژیم وقت انجام شده
است، منفی و مطرود قلمداد میگردد ـ با یک استثناء: سرکوب جنبش ملی کرد و قتل
رهبران آن. از یک سو تبلیغ میشود که رژیم شاه حافظ منافع استکبار جهانی بوده،
وابسته به آن بوده، اما آنجا که به مسأله کُرد پرداخته میشود، طوری تلقین
میشود که نه خیر، دولتی سر کار بوده که حافظ منافع »ملی« بوده و از »استقلال و
تمامیت ارضی ایران« دفاع نموده است. باز تأکید
میشود: این اتفاقی نیست، ریشه در یک اندیشه و پراکتیک شووینیستی مشترک دارد که
دو رژیم پس و قبل از انقلاب را به هم پیوند میدهد. سلطنتطلبان خارج با تمام
ضدیتی که با حکومت اسلامی در ایران دارند بارها گفتهاند که اگر قرار باشد
استقلال و تمامیت ارضی ایران به خطر بیافتاد، حاضرند به ایران برگردند و در صف
حکومت اسلامی بر ضد معارضان بجنگند. یقین داشته باشیم که مقصود آنها دولت عراق
نیست که بخشی از ایران را مدتها تصرف نموده بود و صدایی از این حضرات درنیامد.
مقصود آنها آمریکا هم نیست که آبشخور خودش هستند، بلکه خلقهای ایران هستند که
ابتداییترین حقوق خود را میطلبند. آری، همینها بودند که زمان قاضی کبیر در رأس
کار بودند، همینها بودند که برای ما تاریخ را نوشتند. این طرف قضیه را نباید
هیچگاه فراموش نمود.
آقای ایرانپور:و بالاخره، اینکه کشورهای قدرتمندی
چون شوروی سابق و بریتانیای زمان مصدق و دولت کنونی ایالات متحدهی آمریکا خواهان »تجزیه«ی ایران بودهاند
یا باشند را افسانهای بیش نمیدانم. معلوم نیست چه ضرورتی دارد که دولتهای
نامبرده سیاست »تجزیه«ی ایران را
دنبال کنند، هر چند که دولتهای متمرکز و مقتدر ایران همواره حافظ منافع آنها
بودهاند و هستند. مطمئن هستم که اگر اتحاد شوروی وقت میخواست و در راستای مصالح
خود میدید که آذربایجان و کردستان تجزیه شود، رویدادها روال دیگری مییافت. شوروی
سابق در سالهای بعد حتی حاضر نبود، بطور رسمی نمایندگان کردستان ایران را به حضور
بپذیرد، چه برسد به اینکه به آنها یاری رساند. برعکس، هم شوروی و هم ایالات
متحده همیشه از دولتهای وابسته و یا متمایل به خود در مقابل جنبشهای ملی این
کشور پشتیبانی نمودهاند. نمونههای حکومت شاه و حکومت صدام گویاتر از آنند که
احتیاج به تشریح داشته باشند. بزرگترین حامی مادی و معنوی شیعیان عراق جمهوری
اسلامی ایران میباشد. با این وصف دولت ایران بارها اعلام کرده که از یک حکومت
مرکزی قدرتمند و متمرکز پشتیبانی میکند. حمایت بسیار محدود آن هنگام شوروی از
جمهوری مهاباد هم به منزله این نبوده که شوروی بطور عام و رسمی خواسته که
بخشی از ایران جدا شود. اتفاقاً برعکس: گرایشات ک. ژ. بسیار ملیگرایانهتر بوده،
از شعار دمکراسی برای ایران برخوردار نبوده؛ پیوندی بین آن و حزب کمونیست ایران و
بعد حزب تودهی ایران نبوده؛، رهبران آن به مانند قاضی محمد بارها بر ضرورت حل
مسأله کرد در چهارچوب ایران تأکید نداشتهاند. خوب اگر قرار باشد، حزب دمکرات
کردستان به دستور شوروی و برای حفظ منافع آن و به ویژه تجزیه ایران بوجود آمده
باشد، آن طور که جعلاً اینجا و آنجا ادعا میشود، باید شورویها از ک. ژ. پشتیبانی
میکردند، به ویژه آنکه این جریان گرایشات مستقل کردی و مارکسیستی شدیدتری داشت.
آقای ایرانپور:تصور نمیکنم کسی وجود داشته باشد که
بتواند بطور جدی و صادقانه ادعا کند که جمهوری کردستان از حمایت تودههای مردم
برخوردار نبوده است. شکست این حکومت نه به سبب نامردمی بودنش بوده است و نه
به سبب عدم پشتیبانی تودهها، بلکه این امر دلایل عدیدهی دیگری داشته است که
مهمترین آنها خیانت سران عشایر کُرد به آرمانهای ملت خودشان (این امر بارها اتفاق
افتاده، از جمله پس از انقلاب)، عدم حمایت بینالمللی و به ویژه عدم وجود
توازن قوا بودهاند. نه پا بر جا ماندن حکومتی نشانهی این است که از پشتیبانی
مردمی برخوردار است و نه به زیرکشیده شدن دال بر عدم پشتیبانی تودهای میباشد.
مگر تودهایتر از جنبش ملا مصطفی بارزانی و جنبش ملی کردستان ایران پس از انقلاب
سراغ داریم؟ مگر با این وصف هر دوی آنها با شکست یا عقبنشینی روبرو نشدند؟ آیا کسی
است که بگوید که سقوط دولت »ملی« دکتر مصدق نشانهی این بوده که این دولت از حمایت مردم برخوردار
نبوده است؟
عبدالعزیزمولودی:آنچه در این بخش مورد توجه من بوده نه بیان عدم مشروعیت جمهوری
کردستان ،نه شخص قاضی محمد یا حزب دمکرات است.منظور من تحلیل واقع بینانه از جنبشی
است که در یک مرحله از حیات خود به علل مختلف دچار وقفه یا شکست می شود.نمونه هایی
که ذکر کرده ام نمونه ارائه تحلیلی غیر واقع بینانه و البته ایدئولوژیک ازیک
رویداد تاریخی است نه بیشتر.وگر نه مقبولیت جمهوری کردستان از نظر من ودر مقایسه
با جمهوری آذربایجان قابل تردید نیست.ضمن اینکه باید در این تحلیل شرایط اجتماعی
آن دوره را نیز لحاظ کرد.
نامه دوم آقای ایرانپور
کاک عزیز،
نمیدانم با کدامیک از توضیحات شما میتوانم مخالف باشم. تذکرات شما بسیار بجا و بحق بودند. البته با واژهی »احزاب اقماری« زیاد موافق نیستم. دلبستگی و وابستگی حزب تودهی ایران به اتحاد شوروی و حزب کمونیست شوروی بیشتر سیاسی و ایدئولوژیک بود و نه الزاماً سازمانی و تشکیلاتی، بدین معنی که این حزب گماشتهی اتحاد شوروی نبود و خود از دهها و صدها هزار انسان شریف و انقلابی، از بخش بسیار بزرگی از دانشمندان و ادیبان و نویسندگان و شاعران ایران تشکیل شده بود. اگر حکومتهای رضا شاه و محمد رضا شاه را دولتهای اقماری محسوب کنیم و همچنین این حزب را که در مقاطع مهمی از تاریخِ ایران از پایگاه بسیار وسیع تودهای و مردمی برخوردار بوده است، واقعیتها مخدوش میشوند.
به هر حال، توضیحات شما را تقریباً دربست میپذیرم. به نکات بسیار درست و جالبی اشاره نمودهاید. یکی اینکه درک معاصر از دمکراسی که غالباً ترکیبی از درک سوسیالیستی و لیبرالی از آن است، با درک آن زمان که دو قطبی بود بسیار متفاوت است. مثلاً »دمکراسی ملی« برچسبی بود برای کشورهای با راه رشد غیرسرمایهداری و قاطباً دیکتاتور.
همچنین اینکه میفرمائید درک ایدئولوژیکی لیبرالی و سوسیالیستی ارتدکسی از مقولهی آزادی و عدالت با زمانهی ما همخوانی ندارد و پذیرفتنی نیست و باید با آن وداع کرد، صددرصد موافقم. حاصل چنین بازبینی به اعتقاد من نه »سوسیالیسم دمکراتیک«، بلکه سوسیال دمکراسی خواهد بود. بحران احزاب کردی را نیز من در این راستا قابل تأمل میدانم. این بحران را که به قول شما »پوستاندازی ایدئولوژیک« و از نظر من استحاله ایدئولوژیک است، پوینده و مثبت میبینم.
منبع : وبلاگ استاد مولودی