آتش شهوت ، داستان جوان هوس ران
آتش شهوت ، داستان جوان هوس ران
نویسنده: سید عبدالله رفاعی / مترجمان:سمیه اسکندری فر و حسین جهان پور
جوانی درستکار با زنی پاک و نیکو ازدواج نمود، او با همسر و دختر بچه اش زندگی خوشبختی داشتند. در یکی از وزارتخانه ها کار می کرد و شغلش کنترل طلاجات در فرودگاه بود. از همین جا بدبختی ها و مشکلات آغاز شد. ماجرایش را با هم دنبال می کنیم.
او داستانش را چنین حکایت می کند:
از جایی که وظیفه ام کنترل طلاجات بود فتنه ها و گرفتاری ها با پای خود به سراغم می آمدند،زنانی از هر صنف و گروه، متاسفانه بعضی ها خود را بر من عرضه می کردند،در مقابل این که اجازه دهم بدون بازرسی طلاهای همراه خود را ببرند. اما من بسیار قوی و ملتزم بودم، ولی به مرور زمان کم کم خودم را سست و بی اراده یافتم.
دیگر من آن مرد نبودم که پیشنهادهای فریبنده را هر چه باشد رد نمایم،اما از دوستان و رفقایم خجالت می کشیدم؛ چون من مرد با اصول و دارای ارزش های اخلاقی بودم، چگونه ممکن است که به این درجه از پستی و رذالت فرود آیم. تاکنون خودم را کنترل نمودم ولی برخی از رفیق هایم که بدی و گمراهی را پسندیده بودند و بر گام های شیطان قدم می گذاشتند هر لحظه کوشش داشتند مرا فریب دهند و در این کار موفق شدند.
همسرم این دگرگونی عارضی مرا ملاحظه نمود، دیگر برای نماز صبح و نمازهای جماعت حریص نبودم، همسرم سعی می کرد مرا نصیحت و ارشاد نماید، اما من با سرسختی تمام او را سرزنش می کردم.
نسبت به همسرم بی تفاوت بودم،به اندازه ای که حتی احساس می کردم هیچ نیازی به او ندارم، ولیکن او باعلاقه می خواست در کنارم باشد و در هیچ شرایطی مرا رها نکند. بدین سبب که او زنی صالح و نیکوکار بود و خداوند را مراقب اعمال خود دانسته و از او می ترسید.
روزها گذشت و من در ارتباط با زنان و دختران و دوستی با آن ها زندگی سراسر لهو و فساد را می گذراندم. در دنیای شراب خواری و میگساری وارد شدم، با میل و رغبت پیمودن راه های فساد و اخلاقیات بد عادتم شد و به رفتن به کانون های فساد و ضد اخلاقی عادت کردم.
پیمودن راه گمراهی انسان را به گمراهی می کشاند. در لجنزار انواع مواد مخدر واقع شدم و در این باتلاق غرق شدم.
تنها همسر شکیبا و پارسایم بود که سعی می کرد مرا از این لجنزار بدبو و گندیده بیرون آورد،اما من جوابش رانمی دادم. هر روز که می گذشت احتیاجم به مواد مخدر بیشتر می شد، طلاهای همسرم را فروختم، هر چیزی که چشمم به آن می افتاد برای تهیه مواد آن را می فروختم.
یک بار با یکی از دوستان ناباب خود نشسته بودم که به من گفت: این جا قیمت مواد مخدر خیلی گران است،چرا به کشورهای همسایه نمی رویم تا از آن جا که فراوان و ارزان است با خود بیاوریم؟!
به آنجا مسافرت کردیم و به اندازه دلخواه خرید نمودیم، در مسیر بازگشت شیطان اعمال مارا برایمان خوب و آراسته جلوه می داد و ما را وعده می داد که به زودی ثروتمند می شویم.
ما به خود اعتماد داشتیم که خیلی سریع از مقابل بازرسی گمرک عبور می کنیم؛ زیرا آن ها ما را می شناسند، همکلاسی هایم هستند، محال است که به من شک کنند و حتی اگر مشکوک شوند غیر ممکن است که ساک و لوازم مرا تفتیش نمایند، به خاطر رودربایستی که با من دارند، چون با هم رفیق هستیم.
وقتی ما به بازرسی گمرک رسیدیم سرباز مامور اثاثیه ی مرا تفتیش نمود که ناگهان پی برد در میان لوازم شخصی ام مواد مخدر جاسازی شده است، نیروهای ویژه مرا بازداشت کردند.
حکم نهایی دادگاه علیه من هفت سال زندان بود.
این سال ها را باید پشت میله های زندان بگذرانم تا سزای آتش شهوتم که مرا به این راه تاریک کشاند بچشم.
وقتی پدرم از صدور حکم دادگاه اطلاع پیدا کرد، فلج شد و از غذا خوردن خودداری کرد، تا این که از دنیا رفت و مادرم بیوه شد.
تمام این مصیبت ها به خاطر این بود که من به دنبال شهوت ها و خواهشات نفسانی حرام خود بودم.
خداوند بخشنده می فرماید:
(آیا کسی که کردار زشتش برای او آراسته جلوه داده شده، لذا آن را نیک می بیند{چون کسی است که چنین نیست؟} بی شک خداوند هر کس را که بخواهد بیراه می گذارد و هر کس را که بخواهد هدایت می کند.پس نباید وجودت از حسرت خوردن بر آنان از بین برود. بی گمان خداوند به آنچه می کنند داناست.) {فاطر:۸}
این است نهایت هر انسانی که حق پروردگارش را نمی شناسد و وظیفه اش را در مقابل میهن، خانواده، همسر و فرزندانش درک نکرده است.
هان! آگاه باشید همین گمراه نافرمان که از انجام فحشا و منکرات خسته نشده است،اکنون پشت میله های زندان از غم، غصه، درد، رنج و حسرت می گرید و به خاطر کوتاهی هایش در مقابل خدا و وضعیتی که مادر،همسر و فرزندانش گرفتار شده اند انگشت پشیمانی به دهان گرفته است.
بدونه تردید او نفس اماره اش را که او را به این راه خطرناک کشیده است تحقیر می کند. آیا کسی هست که پند و عبرت بگیرد؟!
هر گاه شخصی تمام خواهش های نفسانی خود را برآورده سازد و نفس خود را باز ندارد، به سوی هر باطلی علاقه مند می شود و به خاطر لذت جویی و شیرینی زودگذر او را به گناه و ننگ و عار می کشاند.
———————————
منبع: هر چه کنی به خود کنی / نویسنده: سید عبدالله رفاعی / مترجمان:سمیه اسکندری فر و حسین جهان پور
خدا خیرتون بده