درسی در باب نقد خویشتن ، یازده نقد دکتر طه جابر علوانی بر کتاب خودش ادب الاختلاف
درسی در باب نقد خویشتن ، یازده نقد دکتر طه جابر علوانی بر کتاب خودش ادب الاختلاف
به قلم: شیخ دکتر طه جابر علوانی[۱] / مترجم: سید عدنان فلاحی
منسوبین به مدارس فقهی و کلامی و حاملان درجهی استاد و لقب دکتر، با رهگشا بودن نقد حاد خودشان و مکتوباتشان، الفت نگرفتهاند. از هر نقدی که از دیگران بشنوند، رویگردانی میکنند یا اینکه آن را به شدت یا ملایمت، رد مینمایند. کتاب من «ادب الإختلاف» از مهمترین مکتوباتی است که در آغاز پرداختنم به کار نوشتن، تألیف کردم.
البته کتابهایم دربارهی اجتهاد و تقلیل، تعلیل از نگاه حنابله و بعضی پژوهشهای دیگر دربارهی حقوق متهم قبل از تحقیق و تاریخ اصول فقه، بر کتاب ادب الإختلاف تقدم زمانی دارد. وقتی که کتاب ادب الإختلاف به عنوان نهمین قسمت انتشارات کتاب الأمه و با مقدمهی استاد عمر عبید حسنه، منتشر شد، بسیاری از آن استقبال نمودند و مورد توجه فراوانی قرار گرفت و در یک سال، به چاپ دوم رسید.
کتاب، منتشر و شهرتش فراگیر شد و شاید در آن دوران، پرخوانندهترین کتابم، و پربهرهترین آنها از نظر اقبال عمومی بود. این کتاب به هجده زبان ترجمه و بارها تجدید چاپ شد، که تقریباً حسابش از دسترسم خارج میباشد.
اما بعد از اینکه خداوند به واسطهی قاعدهی «مراجعه التراث علی نور القرآن» (تجدید نظر در تراث بر اساس نور قرآن)، مرا شرح صدر کرد، لازم دیدم که این کتابم را مورد بازنگری قرار دهم. تعدادی از ناشرین از من خواستند که به منظور تجدید چاپ و ترجمهی کتاب، مطالبی را به آن اضافه و آن را اصلاح نمایم. در خلال بازنگری کتاب، دریافتم که (در متن کتاب) دچار لغزشهایی شدهام که امیدوارم خداوند از من ببخشاید و شایستهی کسی چون من نبود که دچار این اشتباهات شود و یکی از خواهران پژوهشگر، مرا متوجه بعضی از این لغزشها نمود. به تحقیق میدانستم که مرحوم سیدقطب، از نظرهای خود در کتاب العداله الإجتماعیه برگشته و تقاضا نموده بود که کتابش تجدید چاپ نگردد لکن من به یاد ندارم که نقدی از خود سید قطب بر کتابش را خوانده باشم یا اینکه چرا او این موقف را برگزید.
اما خدا را شکر میکنم که در حال حاضر، قادرم چیزهایی را دربارهی کتابم بگویم که دیگران یا دربارهی این کتاب به من نگفتهاند یا به حالت توأم با حیاء و تردید و حفظ احترامم به واسطهی مؤلف بودن کتاب، بیان کردهاند. پس من به توفیق الهی میگویم:
وقتی این کتاب را امروز، بر قانون «تجدید نظر در تراث بر اساس نور قرآن» عرضه میکنم میبینم که کتابم زمانی تألیف شد که من شخصیتی محافظهکار و تقلیدی بودم و در دورهی فارغالتحصیلیم از الازهر با هیچ یک از همکسوتانم که از الازهر فارغالتحصیل میشوند تفاوتی نداشتم (و مثل بیشتر آنها) میپنداشتم که سلف امت دچار خطا و اشتباه نشدهاند و خلف امت تماماً خطاکارند مگر اینکه خداوند به آنها رحم کند(!)خواننده نمیتوانست که در آن کتاب، نشانی از دعوت من به تجدیدنظر و بازاندیشی در تراث – بر اساس نور هدایت قرآن – بیابد و این (دعوت به بازنگری در تراث) چیزی است که خواننده میتواند آن را در سایر کتب و تألیفات و مقالات و پژوهشهایم که در دههی نود میلادی و بعد آن، منتشر شده، ملاحظه کند. نتیجتاً، این کتاب من (ادب الاختلاف) و تمام آنچه پیشتر از آن تألیف شده، به تجدیدنظر فکری و روشیای، نیازمند است که با قاعدهی حاکمیت قرآن بر هر آنچه ما (از تراث) نتیجه گرفته و نتیجه میگیریم، متناسب باشد. به منظور آشکار کردن تعدادی از نکاتی که در آنها دچار لغزش شدهام، میتوانم موارد ذیل را ذکر کنم:
یکم: پنداشته بودم که مجال اجتهاد در مسائل اعتقادی وجود ندارد و نظر جمهور را در این باره تبیین کرده بودم. در حالی که جاحظ و عنبری و دیگران، معتقد بودند، اجتهاد به مانند مسائل فقهی – عملی، شامل موارد اعتقادی نیز میشود و بنابراین شایسته است که در این دیدگاهی که به عنبری و جاحظ منسوب شده – هر چند مورد حملهی جمهور واقع شده است – تأمل شود و با کمال توجه، مورد پژوهش قرار گیرد. خصوصاً که ما با شرایط و تحولاتی روبرو هستیم که هر چیزی را در جایگاه پرسش و نقد مینشاند و هیچ چیز از این امر مستثنی نیست.
دوم: اسباب اختلاف را، با جانبداری شدید مطرح کردم و گفته بودم اختلافاتی هست که خود حق، آنها را تقریر میکند در حالی که تبیین نکردم که چگونه حق، این اختلافات را تقریر کرده و چرا این گونه اختلافات را چنان برشمردم که گویی حق، آنها را تقریر نموده است. و به چه دلیل این اختلافات را مصداق حق و سایر اختلافات را مصداق باطل دانستهام. همچنین از اختلافاتی سخن گفتم که باطل آنها را تقریر کرده است و مشخص کرده بودم که منظورم اختلافات اهل بدعت است و از همین رو، شیعه و خوارج را از اهل بدعت برشمردم و در بیش از یک موضع کتابم، به این قضیه تصریح کرده بودم. سپس تأکید کردم که اهل سنت – منظورم اشاعره بود – در مقابل اهل اهواء و بِدَع ایستادهاند.[۲] من هنگامی که این چیزها را مینوشتم که همگام با فرضیات علمای فِرَق و (مقلد) گرایشات آنان بودم و این، مطالبی است که الان از گفتنشان شرمسارم و دوست ندارم که این گونهی ادبیات، منسوب به من با این کتاب شود.
سوم: زبانی که در آن کتاب به کار برده بودم، زبانی کلامی و فقهی و عقیدهای بود که به سمت تکفیر متمایل میشد و راندن (مخالفان) به اتهام کفر را آسان میکرد. از جمله این سخنم: «همانا ادعای محال بودن تکرار نسل اول مسلمانان، به مثابهی نسبت عجز دادن به کتاب الله و سنت رسولش – صلی الله علیه و سلم – است… و این سخنی است که گویندهاش را به کفر آشکار منتهی میکند.»[۳]
چهارم: وقتی که به موضوع جنگ با امتناع کنندگان از پرداخت زکات (در زمان خلیفهی اول) پرداختم، گفتم: « به موجب حرص خلیفهی اول بر استمرار مسیر اسلام، ابوبکر صدیق – رضی الله عنه – تصمیم به جنگ با مانعین زکات گرفت تا آنان را به توبه و اداء زکات و بازگشت به چهارچوب اسلام وادار نماید» و: «تا وقتی که امت اتفاق دارند که امتناع از نماز و پیروی از مدعی نبوت، دلیل ارتداد میباشد، پس سزاوار است که امتناع از پرداخت زکات نیز دلیل ارتداد به حساب بیاید و یا مرتکب آن جنگ شود»[۴] لکن در حال حاضر – و به خصوص بعد از تألیف کتابم لا اکراه فی الدین[۵] – همه میدانند که من مجازاتی برای مرتد قائل نیستم[۶] و به این قول خداوند ایمان کامل دارم : «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»(بقره/۲۵۶) نتیجتاً هیچ کسی با هیچ توجیهی به هیچ عقیدهای مجبور نمیشود لکن دروس قبلیم – همان چیزهایی که من در وضعیت روحی و عقلیای نبودم که اجازه نقدشان را به من بدهد چنان که کسی نیز نقد، و چگونگی عرضهی این موروثیات بر قرآن کریم را به من نیاموخت – مرا به این مهلکهها و لغزشها انداخت و من خدا را حمد و شکر میکنم که عمرم را طولانی کرد، و نقد و قدرت مراجعه به کتاب الله و در پرتو نور و هدایت قرآن بودن و هر آنچه که به سنت قرآنی رسول الله – صلی الله علیه و سلم – مربوط میشود را، به من الهام نمود.
امیدوارم که خداوند با این کار، قصد نجات من را داشته باشد. فحمداً لَکَ یا ربی وَ شکراً عَلی حاسّه البَصَرِ وَالبَصیرَه.
پنجم: به جای استفاده از واژگان تمدنی – چیزی که الان برگزیدهام – در کتابم بر واژگان عقیدی(درون مذهبی) تکیه کرده بودم و در چاپهای نخست کتاب، برچسب کفر زدن در آن زیاد بود: یک مرتبه، وصف کفر بر اهل بدع زده شد و در مرتبهی دیگر بر کافر استعمارگر و به همین ترتیب در مرتبهی سوم و چهارم و هکذا (به گروههای دیگر)
ششم: بر اخبار آحادی تکیه کردم که هم اکنون – بعد از پژوهش حدیثی نقادانه – برایم ثابت شده که این اخبار آحاد با قرآن کریم متضاد هستند و محدثین – همچنین سایر علمای مسلمان – به تحقیق، بر رد اخبار آحادی که مخالف قرآن کریم باشند، اتفاق نظر دارند و از جمله حدیث: «اُمرتُ أن اُقاتِلَ الناسَ حَتّی یقولوا لا اله الا الله …» این خبر واحد هر چند که از طریق مختلفی روایت شده است[۷]، لکن هیچ طریقی از آن، به نحوی از انحاء، خالی از (راوی) مُدَلّس یا مرسِل (یعنی راوی ارسال کننده در سند حدیث) یا مطعون نیست. این چیزی است که هم من و هم سایرین؛ آن را تأیید کردهاند[۸] و به این نتیجه رسیدهام که اگر این خبر واحد پذیرفته شود، به نقض صد آیه از آیات کتاب کریم و محکم، میانجامد. همانا این خبر واحد، بعد از تحول گفتمان مسلمانان از دعوت به فتح شایع شد تا بدین وسیله، کسی را که خواستار گرایشات جنگ و فتح بوده و آن را بر گرایشات دعوت مسالمت آمیزی که قرآن آورده ترجیح میدهد، برتری دهد: «کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَآتُوا الزَّکَاهَ»(النساء/۷۷)
هفتم: در مواضع متعدد، به مرجعیت سلف – بدون ربط آن به مرجعیت قرآن – اشاره کردم. و این روش، متضاد با رویکرد تجدیدی من است که بر ضرورت عرضهی تمام تراث اسلامی – اعم از اصول و فقه و کلام و حدیث و تفسیر – به کتاب الله، استوار میباشد: «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ» (الانعام/۵۷) و قول خداوند : «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبًا مِنَ الْکِتَابِ یُدْعَوْنَ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ»(آل عمران/۲۳) بنابراین، مرجعیت از آن قرآن کریم و هر آنچه از سنت رسول الله – صلی الله علیه و سلم – که به قرآن متصل است، میباشد و سنت حقیقی، اتباع از قرآن و تطبیق آیات آن است.[۹]
این تکیهی مقلدانه بر سلف، برای من اقتضا میکرد بگویم: «بایستی تمام قضایای خِلافی را به مذاهب بزرگان علما از ائمهی سلف ارجاع داد»[۱۰] و تضاد این سخن با منهج قرآنی امروزِ من، آشکار است. منهجی که مرجعیت آن در قرآن مجید – به اعتبار مصدر مولد برای احکام – و سنت نبوی متصل به آن – به اعتبار سنت تطبیقیای که به عنوان روش اتباع از قرآن و تطبیق و کیفیت آن به روش معصوم -صلی الله علیه و سلم – میباشد – محصور است.
هشتم: به مانند هر شیخ ازهری دیگری، به «نسخ» (به معنای الغاء و ازاله) در قرآن معترف بودم و در چندین موضع کتاب به آن استناد کردم، چنان که به «اجماع» با تمام تفاصیلی که شافعیان و متکلمان گفتهاند، اعتقاد داشتم و این، قضیهای است که هم اکنون از آن عبور کردهام و مرجعیت را از آن کتاب الله میدانم. و همانا برای امت امکان دارد که بعضی مذاهب را بر اساس استناد به کتاب الله در استدلال، بنا کند و شایستهی امت نیست در مورد چیزی که در کتاب خداوند وارد نشده، ادعای اجماع نماید.
نهم: بسیاری از روایات مثل: گفتگوی ابن عباس با خوارج، گفتگوهای بعضی از ائمه با تعدادی دیگر و … را بدون توثیق و اطمینان نسبت به وقوع یا عدم وقوع چنین اخباری، در کتاب آوردم. و همانا این روایات در سایر وضعیتها، در چهارچوب ادب گفتگو داخل میشوند. همچنین نظریهی عدالت تمام صحابه و مفهوم صحبت (همنشینی) و تأکید بر حق بودن همهی آنان – چنان که نزد اشاعره و شافعیه مشهور است – را قبول کرده بودم. اما اینک، نظرهای دیگری دارم که از قرآن آموختهام. این نظرها، ضرورت پیرایش مفهوم صحابه و قبول آن به مانند مفهومی قرآنی را ایجاب میکند. (در این مفهوم قرآنی) هر کسی که قرآن او را با وصف صاحب(هم نشین)، نخوانده باشد، صاحب نیست[۱۱] و از همین رو قرآن کریم، رسول الله – صلی الله علیه و سلم – را به چیزی که نمیدانست آگاه میکرد: «وَمِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَهِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِیمٍ» (التوبه/۱۰۱)[۱۲] بنابراین قبول کردن عدالت صحابه – رضوان الله علیهم – ارزیابی مجدد مفهوم «الصحبه» و تجدید بنای قرآنی این مفهوم را اقتضا میکند و بعد از این تجدید نظر در مفهوم صحابه، بایستی کسانی که به عنوان اصحاب نبی – صلی الله علیه و سلم – شناخته شده و با وصف عدالت توصیف شدهاند – مانند اصحاب بیعت رضوان – و کسانی که قرآن آنان را مدح نموده و در تورات و انجیل آنان را مثال زده، از غیر این افراد مشخص شوند. پس به وقت صحبت در مورد صحبه و عدالت صحابه، باید کسانی را که حقیقتاً با پیامبر علیه السلام همراه بودهاند به دیدهی احترام نگریست: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاهِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَهً وَأَجْرًا عَظِیمًا» (الفتح/۲۹)
دهم: رخدادهای سقیفه یا وقایع فتنه را چنان که مورخین بدون تحقیق آوردهاند، ذکر کرده بودم. قطعاً به رخدادهای سقیفه، چیزهایی اضافه شده و مواردی نیز از آن حذف شده است و بنابراین شایستگی مورد استشهاد قرار گرفتن را ندارند مگر وقتی که – به منظور شناخت حقایق جاری در این رخدادها – پالایش و پژوهش این روایات مطابق با روشهای محدثین انجام گیرد.
یازدهم: در صفحات ۱۶۳،۱۶۲ از چیزی که آن را ضوابط اخوت اسلامی و وحدت میدانستم، سخن گفته بودم، سخن آن زمان من – چنان که امروز به آن مینگرم – سخن یک خطیب جمعه یا واعظی از واعظین بود و نمیتوانست وحدت را از مخرج تمدنی آن – به مانند قرآن کریم – ارائه نماید به طوری که، این وحدت بر اساس حاکمیت کتاب و جهان شمولی خِطاب آن و ختم نبوت و برابری بین نوع بشر، ممکن شود: «کلکم لآدم و آدم من تراب: همهی شما از (نسل ) آدم هستید و آدم هم از خاک بود»[۱۳] ایضاً برابری بین تمامی نواحی زمین: «جعلت لی الارض مسجداً و طهوراً: تمام زیمن برای من، مسجد و پاک قرار داده شده است»[۱۴] و برابری بین نوع بشر – در استفاده از خیرات زمین: وَقَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَهِ أَیَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ »(الفصلت/۱۰)
تمام موارد فوق، توجه به این نکته را در من آغاز کرد که طه علوانیای که کتاب ادب الاختلاف را قبل از چهل سالگی نوشت، قطعاً تغییر کرده است و به واسطهی قرآن کریم به جاهایی رسیده که تراث نمیتوانست او را به آنها برساند و من امروز، صاحب منهجی هستم که حول قرآن میگردد و به تمام آنچه که بر قلب محمد – صلی الله علیه و سلم – نازل شده و سپس به شکل روش و پیروی و انشاء بر جوارح ایشان جاری شده، ملتزم هستم و از این رو به خاطر خطاهای گذشته و آیندهام از خداوند استغفار میکنم و این را آشکارا میگویم شاید که خداوند بلندمرتبه، آنچه را از من سرزده ببخشاید و به نیت من – که همواره خالصانه است – بنگرد و نه به آنچه از من سر زده است و به تحقیق شایسته دیدم که این مورد را به دانشجویان و برادرانم توصیه نمایم تا بدانند که بازنگری، به شکل بالفعل، ضروری میباشد. امام رازی – قبل از وفات – نوشتجاتش را بازنگری کرد و وصیت خود را بر این اساس نوشت و گفت: «من روشهای کلامی و راههای فلسفی را آزمودم و در آنها فایدهای ندیدم که با آنچه در قرآن کریم یافتم، برابری کند چرا که قرآن در جهت تسلیم عظمت و جلال کامل برای خداوند تعالی میباشد و از فرو رفتن در ایراد معارضات و مناقضات جلوگیری میکند و این منع، به خاطر علم به این نکته است که عقول بشری در مسیر این دشواریهای عمیق و روشهای اسرارآمیز، دچار تلاشی و اضمحلال میشود و از این رو میگویم: هر آنچه از وجوبِ وجود و وحدت و بَری از شریک بودن خداوند در قِدَم و ازلیت و تدبیر و فاعلیت او، که با دلایل آشکار ثابت شده را قبول میکنم و با همین عقیده خداوند را ملاقات مینمایم …الخ»[۱۵]
برادران و شاگردانم را دعوت میکنم تا هیچ کدامشان به هنگام ظاهر شدن خطا در چیزی، از توجه به آن خطا و دعوت به تصحیح آن، ننگ نداشته باشند. من – تا آن جایی که بتوانم – از فتوا دادن اجتناب مینمایم و آن را رد میکنم به این خاطر که میترسم خطایی در فتوایم آشکار شود و من هم بعداً نتوانم کسی را که برایش فتوا دادهام به این خطا آگاه کنم یا او را از عمل به آن فتوا یا دست کم، ادامهی عمل به آن بازدارم. به همین خاطر، کسانی را که از من استفتاء میکنند دائماً به اهل فتوا و اهل نظر ارجاع میدهم.
من، این سخن خود را گفتم و برای خودم و شما از درگاه خداوند استغفار میجویم و امیدوارم که خداوند، درستی را نصیبمان کند و به صالح بودن قصد و نیتم توجه نماید و نه به زشتی نظر و عملم. و هرگاه در پرتو این منهج – منهج عرضهی تراث بر قرآن کریم – خطاهایی در هر کدام از کتابهایم، برایم آشکار شود همانا من آمادگی رجوع از این اشتباه در دوران حیات، را دارم و از شاگردان و برادرانم خواهش میکنم که بابت تمام آنچه که نتوانستم در عمر کوتاهم، مورد بازنگری قرار دهم و رجوع از آن را اعلام نمایم، ببخشایند. وفق الله الجمیع لما یحبه و یرضاه.
————————————-
منبع: دانشنامه اجماع در اصول فقه / مؤلف: علی عبدالرزاق / مترجم: سید عدنان فلاحی/ نشر احسان ۱۳۹۴
[۱] اصل این مقاله با عنوان «درس فی نقد الذات» در سایت استاد علوانی alwani.net(مکتبه المقالات / قسم الاجتهاد و التجدید) موجود مییاشد. این مقاله در سال ۲۰۱۳م نگاشته شده است. – مترجم
[۲] به صفحات ۷۶ و۷۷ کتاب ادب الاختلاف و صفحات قبلتر مراجعه کنید.
[۳] ادب الاختلاف ص۵۰
[۴] ادب الاختلاف صص۵۸، ۵۹ (توضیح مترجم: چنان که فقهای سلف بیان کردهاند موضوع ارتداد مانعین زکات، موضوعی اختلافی بین صحابه بوده و کسانی چون عمربنخطاب با اجتهادات ابوبکر مخالف بودند چنان که جمهور علما نیز بر رأی عمر هستند (ر.ک: بدایه المجتهد و نهایه المقتصد ۲/۱۰۲) همچنین فقهای شافعی و حنفی با اجتهاد ابوبکر مخالف بوده و مانعین زکات را مرتد نمینامند (ر.ک: المحلی ۱۱/۱۹۳) اما در مورد چرایی جنگ با مانعین زکات، بر اساس قدیمیترین اقوال و مرویات، دلیل این جنگ، صرف امتناع از پرداخت زکات نبوده بلکه این، مانعین زکات و سایر مرتدین بودند که بنای یورش و شبیخن و تجاوز به مدینه را گذاشتند(ر.ک: تاریخ الطبری۲/۲۵۵) چنان که بدرالدین عینی هم در شرح خود بر کتاب بخاری به همین نکته اشاره کرده است(ر.ک: عمده القاری۲۴/۸۱) در دورهی خلفای بعدی نیز، هیچگاه با مانعین زکات جنگ نشد چنان که خلیفهی سوم عثمان بن عفان، در خطبهی خود، پرداخت زکات را امری داوطلبانه میداند و نه قهری(ر.ک: الاموال ص۵۳۴). به استناد این دلایل و آیات ۵۳ و ۵۴ التوبه که پیامبر -صلی الله علیه و سلم – را از قبول زکات منافقین و کسانی که قلباً و ایماناً به آن راضی نیستند منع مینماید، تعدادی از علماء و پژوهشگران برجستهی معاصر نیز معتقدند جنگهای با مانعین زکات، جنگهایی ساسی بود و نه عقیدتی. مثلاً مورخ بزرگ معاصر د. جورجی زیدان – که حتی مسلمان هم نیست – مینویسد: «مرتدان نیرومند شدند به قسمی که بعضی از آنها به مدینه پایتخت اسلام هجوم آوردند و اگر ابوبکر از مدینه دفاع نمیکرد، مدینه به دست آنان میافتاد» (ترجمهی فارسی تاریخ تمدن اسلامی ۱/۴۲) ایضاً ر.ک: تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان ص۱۱۱، الاسلام و اصول الحکم صص۱۷۸- ۱۸۰، حد الرده الفصل الثانی: حروب الرده، کلا ثم کلا ص۷۸ و …)
[۵] ترجمهی فارسی این کتاب، با عنوان دین اجباری یا دین اختیاری، توسط نشر احسان منتشر شده است. مترجم
[۶] علاوه بر استاد علوانی، بسیاری از فقهای سلف و خلف نیز چنین نظری دارند و دو خبر واحد پیرامون مجازات مرتد را – که در عصر عباسی شایع شد – به خاطر تناقض با قرآن نپذیرفتهاند (ر.ک: المحلی: حکم المرتدین۱۱/۱۸۸، ۱۸۹) ابن حزم رأی به عدم مجازات مرتد را از صحابی عمر بن خطاب ثابت میدارند (ر.ک: المحلی۱۱/۱۹۳) به جز عمر بن خطاب، فقها و محدثین بزرگ عصر تابعین و اتباع، ابراهیم النخعی و سفیان الثوری نیز قائل به مجازات مرتد نبودند (ر.ک: مراتب الاجماع ص۱۴۶) – مترجم
[۷] ابن حجر عسقلانی در شرح یکی از اشکال این خبر واحد با لفظ اضافهی : «و یقیموا الصلاه و یؤتوا الزکاه…» (البخاری/کتاب الایمان)، به غربت اسناد آن اشاره کرده و در ادامه مینویسد: «فاتفق الشیخان علی الحکم بصحته مع غرابته، و لیس هو فی مسندِ أحمد علی سعته. و قد استبعد قوم صحته: شیخین (بخاری و مسلم) با وجود غرابت این حدیث، به صحت آن حکم دادهاند و این حدیث با وجود گستردگی مسند احمد حنبل، در آن وجود ندارد. عدهای نیز صحت آن را بعید دانستهاند» (فتح الباری شرح صحیح البخاری۱/۷۶۹ هیچ کدام از اشکال این خبر واحد در موطأ امام مالک – به عنوان قدیمیترین کتب حدیث – نیز وجود ندارد. نقد دیگر وارد بر این خبر واحد – علاوه بر تناقض با آیات الممتحنه ۸، یونس۹۹ و تضاد آن با احکام جزیهی اهل کتاب است. چنان که ابن حجر هم چنین آورده و نهایتاً برای رفع این اشکال، به چند وجه از جمله: نسخ حدیث، تخصیص آن و … فتوا میدهد: «مقتضی الحدیث قتال کل من امتنع من التوحید، فکیف ترک قتال مؤدی الجزیه و المعاهد؟ فالجواب من أوجه، أحدها: دعوی النسخ بأن یکون الإذن بأخذ الجزیه و المعاهده متأخراً عن هذه الأحادیث …: مقتضی این حدیث این است که با هر شخص مخالف توحید باید جنگید! پس چه طور با مشرکین معاهد ئ اداکنندگان جزیه جنگ نمیشود؟ از دو جنبه جواب دارد. اول: دعوی نسخ این حدیث شده زیرا اذن اخذ جزیه و معاهده، متأخرتر از این احادیث بود … الخ » (فتح الباری ۱/۷۷ به بعد ) – مترجم
[۸] علاوه بر دکتر علوانی، تعداد دیگری از علمای بزرگ معاصر نظیر دکتر صبحی منصور و تراث شناس برجسته استاد جمال البنا و … نیز، حکم به عدم صحت این خبر واحد دادهاند. همچنین الشیخ متولی ابراهیم از علمای حدیث و از شاگردان آلبانی، با استفاده از یک تحقیق وسیع رایانهای در تمام سندهای این خبر، و بر اساس خود معیارهای تقلیدی جرح و تعدیل محدثان، ضعف سندهای این خبر واحد را آشکار کرده است (برای مشاهدهی خلاصهای از این پژوهش ر.ک: مقدمهی سوم تجرید البخاری و مسلم: صص۷۱-۷۳) – مترجم
[۹] شیخ محمد غزالی در آخرین مکتوبات خود – و بعد از تجدید نظر فکری – میگوید: «والخلاصه أن السنه لا تکون إلا بیاناً للقرآن، بیاناً یتسق مع دلالاته القریبه و البعیده، و یستحیل أن تتضمن معنی او حکماً یخالف القرآن الکریم: خلاصه اینکه سنت، چیزی نیست جز بیانی برای قرآن، بیانی که با دلالتهای دور و نزدیک قرآن تطابق دارد و غیرممکن است که شامل معنا یا حکمی مخالف قرآن کریم باشد» (تراثنا الفکری ص۱۸۲) – مترجم
[۱۰] ادب الاختلاف ص۱۶۳
[۱۱] دو مفهوم «صاحب» و «صدیق» در قرآن کریم به زیبایی از هم تفکیک شدهاند. صاحب در قرآن کریم، فقط به معنای مصاحب، همنشین و معاصر آمده و نتیجتاً هر صاحبی، لزوماً صدیق (به معنای دوست و یاور قلبی) نیست چنان که قرآن کریم بارها به صراحت، مشرکین معاصر خاتم النبیین – علیه السلام – را نیز صاحب ایشان خطاب میکند: «أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّهٍ»(الاغراف/۱۸۴) و … حتی در اخبار و احادیث نیز آمده که پیامبر، زعیم و بزرگ منافقین یعنی عبدالله بن اُبی را به عنوان، صحابه و اصحاب خود خطاب میکرد. بخاری، مسلم، احمد و … نقل میکنند که وقتی یکی از صحابه خواست عبدالله بن ابی را به خاطر توهینش به نبی علیه السلام به قتل برساند، پیامبر او را از این کار نهی کرده و فرمود: «دعه، لا یتحدث الناس أن محمداً یقتل أصحابه: او را رها کن تا مردم نگویند که محمد، اصحابش را به قتل میرساند» (سلسله الاحادیث الصحیحه۷/۴۴۲) – مترجم
[۱۲] ترجمهی آیه – با حذف اضافات تفسیری – به نقل از تفسیر دکتر مصطفی خرمدل (تفسیر نور) چنین است: « در میان عربهای بادیهنشین اطراف شما، و در میان خود اهل مدینه، منافقانی هستند که تمرین نفاق کردهاند و در آن مهارت پیدا نمودهاند . تو ایشان را نمیشناسی و بلکه ما آنان را میشناسیم . ایشان را دو بار شکنجه میدهیم . سپس روانهی عذاب بزرگی میگردند» بر اساس نص این آیه، خاتم النبیین علیه السلام به مکنونات قلبی تمام صحابه خود آگاه نبوده و با وجود شناخت و آگاهی نسبت به تعدادی از منافقین (التوبه/۸۴)، تعدادی از حیلهگرترین منافقین معاصرش – که در ظاهر ادعای اسلام میکردند – را نمیشناخت. چنان که ابن حزم هم دربارهی این آیه مینویسد: «فهذه فی المنافقین بلا شک، و قد نص الله تعالی علی أن المسلمین لا یعلمونهم و رسول الله صلی الله علیه و سلم مخاطب بهذا الخطاب مع المسلمین بلا شک فهو لا یعلمهم. والله تعالی یعلمهم: بدون شک این آیه دربارهی منافقین است و به تأکید خداوند معین فرموده که قطعاً مسلمانان (همه) آنان را نمیشناسند و بدون شک رسول الله – صلی الله علیه و سلم – نیز به همراه مسلمانان، مخاطب این آیه میباشد و ایشان نیز (همه) آنها را نمیشناسد و خداوند همکیشان را میشناسد» (المحلی۱۱/۲۰۵) و علامه زمخشری حنفی در تفسیر این آیه میگوید: «أی لا یعلمهم إلا الله و لا یطلع علی سرهم غیره، لأنهم یبطنون الکفر فی سویداوات قلوبهم إبطاناً، و یبرزون لک ظاهراً کظاهر المخلصین من المؤمنین: یعنی کسی جز خداوند آنان را نمیشناسد و کسی جز او بر اسرارشان آگاه نمیشود زیرا آنان به خوبی کفر را در قلبشان پنهان میکنند و برای تو (پیامبر علیه السلام)، ظاهری به مانند ظاهر مخلصین مؤمن را نمایش میدهند» (الکشاف۲/۳۰۶) – مترجم
[۱۳] ابن سعد، ابو داود و ترمذی آن را با الفاظ مشابه نقل کردهاند (ر.ک: سلسله الاحادیث الصحیحه ۳/۸) – مترجم
[۱۴] بخاری و مسلم و .. آن را نقل کردهاند – مترجم
[۱۵] به کتاب: المحصول۱/۴۰ تألیف امام فخر الدین الرازی، تحقیق: الشیخ الدکتور طه جابر العلوانی (دار السلام القاهره، ۲۰۱۱م) ، مراجعه نمایید.
سلام
اصلاح گردید.
با تشکر
کتاب ادب الاختلاف به فارسی ترحمه نشده است.
نشر احسان کتاب “لا اکراه فی الدین” را با عنوان دین اجبلری دین اختباری ترحمه کرده است.
لطفا اصلاح کنید