نقد محمد عماره بر علی عبدالرزاق و کتاب اسلام و مبانی حکومت
نقد محمد عماره بر علی عبدالرزاق و کتاب اسلام و مبانی حکومت
نویسنده: محمد مالکی، دکتر ستار عودی
نقد سکولاریسم
محمد عماره اندیشههای علی عبدالرزاق و کتاب مهم وی اسلام و مبانی حکومت را به نقد کشیده است. عماره اعتقاد دارد تناقضی که مؤلف این کتاب دچار آن شده است، به دلیل نحوۀ نگرش تاریخی نسبت به دورۀ قدرت است که تجربۀ نظم اسلامی را در احکام خلاصه میکند.
این روش، مؤلف را در نوشتن این کتاب و شیوۀ نقد خلافت، در انتخاب برخی گزینهها دچار تناقض میکند. مثلاً هنگامی که میخواهد طبیعت نظامی را بررسی کند که اسلام در عهد رسول الله (ص) در شبه جزیرۀ عربستان برپا کرد، نمیتواند بین تجربۀ سیاسی دولت دینی، که مخلص است و جنبۀ روحانی دارد، با سلطنت شاهنشاهی تفکیک کند. اما نویسنده روش دیگری را در تحلیل این تجربه به کار میگیرد که با روش قبل که بر آن تأکید کرده است، تناقض دارد. او در بسیاری از قسمتها عباراتی به کار میبرد که قائل بودن وی را به بسیاری از حقایق نشان میدهد: اینکه قدرت رسول الله (ص) از قدرت پادشاهان بیشتر بود و تمام جوانب حیات روحی انسان را در برمیگرفت و این قدرت به رسالت اختصاص داشت. در عین حال، این قدرت شامل زندگی مادی انسان نیز بود، مانند آنچه در حکومتهاست و این همان سیاست و دولت مدنی است که پیامبر به پا کرد و مقتضی طبیعت نظام سیاسی نیز هست.
محمد عماره اعتقاد دارد علی عبدالرزاق تجربۀ رسول الله (ص) را که دارای تیزبینی سیاسی است، انکار میکند و در ردیف بیشتر سیاستها قرار میدهد و در بیشتر متن کتاب با نقد نظام سیاسی و حکومت و دولت به معنای عام، صفات ملکداری برای پیامبر اکرم (ص) را نفی میکند و بدون اینکه جایگاه روشهای حکومتی را از هم تفکیک نماید، به این مقوله نظر میکند. عماره اظهار میکند با آنکه ما هم مانند علی عبدالرزاق معتقدیم تجربۀ حکومت دینی را در صدر اسلام پیامبر (ص) به وجود آورده است، آنچه میان نظر ما و او جدایی میاندازد، این است که در این کتاب گفته میشود: در زمان پیامبر (ص) میان قدرت سیاسی و قدرت دینی نوعی اتحاد برقرار بود. با این نگاه، او برای وحدت سیاست و دین منشأ آسمانی دارد و اتحاد دین و سیاست را در آن مقطع نمیتوان جدا از این موضوع ارزیابی کرد.
عماره معتقد است شاید علی عبدالرزاق نیز به این تناقضها واقف بوده است، اما از اینکه اقرار میکند «حکومت برای دین است نه دین برای حکومت کردن»، یا به عبارتی دین ابزار حکومت کردن نیست، نشانهای به چشم نمیخورد. هر چند مؤلف کتاب توانایی آن را داشت که این شائبه را از اسلام بزداید. ما معتقدیم بعد از وفات رسول الله (ص) این تلقی که حکومت دینی جنبه و منشأ آسمانی دارد، پذیرفته نشد. به ویژه در سایۀ دینی مانند اسلام که وجود قدرتهای دینی از سنخ کشیشها را که میان آسمان و زمین میانجیگری میکنند، نمیپذیرد. حکومت مدنی در اسلام بعد از پیامبر(ص) به رفیق بزرگ او ابوبکر انتقال یافت. البته این مدینه و مدنیت غیر از آن مدینه در معنای نام منطقهای خاص است، بلکه اینجا مقصود «مبانی دینی» مانند مقولۀ «کلیات و عمومیات» مربوط به پیوند «دین» و «سیاست» و همچنین تمایز بین آن دو است. این تمایز از سنخ انفصال و بریده شدن تاریخی یا پیوند اتحادی (از نوع کلیساها) نیست.
از دیدگاه محمد عماره، مؤلف تبیین خاصی از پیوند میان دین و سیاست یا قرآن و حکومت ارائه نمیکند، جز در مواردی که دین را تماماً در ارتباط با سیاست و حکومت و دولت بررسی میکند و این همان تناقضی است که علی عبدالرزاق در ارزیابی تجربۀ عرب مسلمان بعد از وفات رسول الله (ص) دچار آن میشود. وی در تحلیل دوران زعامت ابوبکر، مقدمۀ حکومت و دین را از هم منفک میکند و اعتقاد دارد که رهبری او دینی نبوده است. آنچه باعث قرار گرفتن او در این تناقض میشود این است که او نمیتواند رابطۀ دوستی را میان دولت و دین تبیین کند. همان دینی که مردم را به پشتیبانی از دولت در استقرار جامعۀ مدنی و شرکت در مصالح عمومی دعوت میکند. البته به شرط آنکه به سمت انسجام در کلیات و برپایی قوانین عامهای که رسول الله (ص) ارائه کرد و قرآن آن را بشارت داد سوق دهد و از این اندیشۀ انحرافی، یعنی جدایی میان ساختار فکری و ساختار معنوی در اسلام، پرهیز کند.
به اعتقاد محمد عماره، تصوری که در ذهن خوانندۀ این کتاب از خلیفه و امام در اندیشۀ اسلامی نقش میبندد، مفهومی منفی است نه مثبت. به نظر ما این بدان دلیل است که مؤلف میان «تفکر اسلامی» و «تاریخ اسلامی» و بین «نظریه» و «تطبیق» خلط مبحث کرده است. عماره معتقد است در اندیشۀ اسلامی به روشنی برای حاکم، شروط و ویژگیهای مشخصی در نظر گرفته میشود و همچنین برای امام صفاتی بیان میشود و متفکران اسلامی نیز همگی به این سرچشمه وفاداری نشان میدهند. آن هم با وجود سلطهای که مستبدان در طول تاریخ ما داشتهاند. حتی کسانی که از امامت و احکام حکومتی در زمانهای ستیزهجویی و فشار نوشتند، در زمانی که روش شورا و اختیار حاکم نبود، خواهان تمسک جستن به «مبدأ شورا» و «اختیار» و «بیعت» و «عقد با امام» بودند و کسانی که به نفع سلطۀ احکام سخنی گفتهاند از موارد استثنایی و عارضیاند. تصویری که مؤلف در اغلب صفحات کتاب از خلیفه و امام ارائه کرده است، با قیاس به سلطۀ مطلقه و اختیارات خداوند مطرح شده است؛ همان سلطه و اختیاری که حد و اندازهای بر آن متصور نیست. این تصویر مفهوم غریبی از روح اسلام به دست میدهد.
این تفکر در امتداد نظریۀ ایرانیان زمیندار و حکومت اموی در زمان معاویه بن ابوسفیان است که به دنبال تخت و تاج سلطنت به تقلید از حکومت شام قبل از اسلام تکوین پیدا کرد. اما تفکراتی که به راستی از روح اسلام و تعالیم کلی آن و قوانین عام آن در این مجال الهام گرفتند، جریانهایی بودند که گرایش معتزلی داشتند.
———————————-
منبع: اندیشه سیاسی متفکران مسلمان/ تالیف: دکتر علی اکبر علیخانی و همکاران / جلد هفدهم
جزاک الله خیرا
لطفا بیشتر در زمینه های فکری مطلب بزارید، خاصتا تفاوت دیدگاه دو جریان میانهروی و روشنفکری… .