شعر و داستان

  • بچه های پایین و بالا در کارخانه تو و خدا

    شعر از : قیصر امین پور من همسن و سال پسر تو هستم ، تو همسن و سال پدر من هستی. پسر تو درس می خواند و کار نمی کند، من کار می کنم و درس نمی خوانم.

    ادامه »»»
  • بیایید آن خورشیدی باشیم که …

    نوشته : امیر ارسلان خضری بیایید آن خورشیدی باشیم که ... از مشرقگاه روی کوه تاریکی ها طلوع می کند چون نوری برفراز راه اسلام آرام بخش چشمان منتظر و اطمینان بخش آنانی که می ترسند چشمانشان را روی هم قرارداده و دیگر خورشید را نبینند فریاد بر آوریم که ما طلوع کرده ایم که باشیم زیرا اگر نباشیم ، نیستیم

    ادامه »»»
  • تو می دانی … و من می دانم

    نوشته : شهاب بار الها تو می دانی که من کردارهای نیکی نداشته ام که به وسیله آنها به تو تقرب جویم. و من هم می دانم که همه گناهان را جز شرکت را می بخشایی. تو می دانی که از بدی هایی که از آنها نهی کرده ای، دوری نجسته ام. و من می دانم که ما را جز به قدر توانایی به تقوی مکلف نکرده ای.

    ادامه »»»
  • شعر اقبال لاهوری / شمشیر وقت

    الوقت سیف   /  اقبال لاهوری یاد ایامی که سیف روزگار    /    با توانا دستی ما بود یار تخم دین در کشت دلها کاشتیم  /    پرده از رخسار حق برداشتیم ناخن ما عقده ی دنیا گشاد   /   بخت این خاک از سجود ما گشاد از خم حق باده ی گلگون زدیم  /   بر کهن میخانه ها شبخون زدیم

    ادامه »»»
  • عبید بن عمیر و زنی که شیفتۀ زیبایی خود شده بود

    نويسنده: عبدالرحمان سنجری/ ترجمه: حسن قادری زنی زیبا در مکه بود . شوهری داشت که روزی در حضور او به آینه نگاه کرد و به او گفت:  آیا کسی را سراغ داری که این چهره را ببیند ولی فریب آن را نخورد؟      گفت:آری  گفت: آن کیست؟    گفت: عبید بن عمیر    گفت: به من اجازه بده تا او را مفتون خود گردانم...

    ادامه »»»
  • خیاط و زن عشوه گر

    نويسنده: عبدالرحمان سنجری/ ترجمه: حسن قادری امام حسن البناء رحم الله علیه) نقل می کنند که در یک اردوگاه نظامی انگلیسی جوانی هندی خیاطی میکرد.روزی همسر یکی از فرماندهان عالی رتبه برای بعضی امور خارج  وظیفه خیاط ، او را به منزل دعوت کرد تا با او خلوت کند . هنگامی که او وارد منزل شد آن زن شروع به خود نمایی کرد و با انواع دسیسه ها سعی کرد تا جوان را فریب دهد

    ادامه »»»
  • فرعون شنید، بخشی از خاطرات زندان و شکنجه زینب غزالی

    نويسنده: زينب غزالي / مترجم: ضياءو مرتضوي به هوش آمدم. اى خدا، من هنوز در مقابلشان جثه اى بى حركت روى زمين مانده ام. آنها به كمك و معالجه ام شتافتند. با دشوارى تمام تلاش كردم به حاضران نگاه كنم كه ديدم جمال عبدالناصر در حالى كه به كتف (ارتشبد) عبدالحكيم عامر تكيه داده و عينك سياهى در دست دارد حاضر است.موقعى كه عبدالناصر و عبدالحكيم عامر را ديدم دردم را فراموش كردم

    ادامه »»»
  • قطره خونی شگفت انگیز

    نويسنده: صلاح الدين محمد بهاءالدين / مترجم:يحيي پرتوي خون يك انسان واقعي برای آن است که در راه حقیقت بریزد. و قطرات "خون" آرزومندند که مؤمنانه در رگهای مسلمانی جریان یافته و جز در راه حق و برای پیروز گرداندن حرف حق نباشد قطره ای از آن را به هدر ندهد و... آرزومند است که در این راه تا آخرین قطره اش بر روی زمین ریخته شود و با رنگ سرخ خود همه زمین را رنگین نموده و...

    ادامه »»»
  • گفت و گوی جالب شیطان و فرعون

    نويسنده : علي مدد نوروزي روايت شده كه شيطان به درگاه فرعون آمد، و در را كوبيد، فرعون گفت: كوبنده ي در كيست؟  شيطان گفت: اگر خدا بودي مي فهميدي چه كسي در را مي كوبد  فرعون گفت: اي ملعون داخل شو

    ادامه »»»
  • چگونه رستگار شدم (لیتا سلبی) ؟!

    نویسنده:مظفر حلیم با همکاری بتی باومن/مترجم:عبدالعزیز ویسیس زمانی که در صف انتظار بود که با او صحبت کنم، با حالت تعجب با خود اندیشیدم که چگونه این نو مسلمانان مشمول رحمت خداوند قرار گرفته اند که به خاطر رضای او و عمل به دین اسلام دست به چنین کارهایی می زنند. نمی دانستم چگونه او را بستایم، فقط دستش را گرفتم و بوسیدم نشانی منزلم را به او دادم و شماره تلفنش را گرفتم گفت ان شا الله با شما…

    ادامه »»»
  • غزلی زیبا از عبدالقادر گیلانی

    یا رب آن ساعت که خلق از ما نیارد هیچ یاد          رحمتِ خود کن قرین ما  يَوْمَ التَّنَادِ نامۀ نیکان شده بر طاعت آیا چون کنم                   نامه های ما بَدان،چیزی ندارد جز سواد این چنین کالای پُرعیبی که گردد روزگار ماست        گر نبودش روز بازارش بنامت جز کساد

    ادامه »»»
  • آن روزها که سرگردان بودم!

    نویسنده:مظفر حلیم با همکاری بتی باومن/مترجم:عبدالعزیز ویسی با خانم سوزان دی پاس در مسجد « تیمیه » در یک مراسم عقد آشنا شدم. او به عنوان یک پرستار در « یو سی ال ای» کار میکرد . او زندگی گذشته اش را ترک کرده بود تا دردین اسلام زندگی آرام ولذت بخشی داشته باشد. اما متأسفانه از سوی یک سری افراد به اصطلاح مسلمان که به طور درست دنباله روی ارزش های اسلامی نبودند،مورد بی مهری قرار گرفته بودن .

    ادامه »»»
  • پشت نامه ی گناهکار روز محشر!

    نويسنده: د. بهروز پروتیان از رسول اکرم (ص) نقل کرده اند که می فرموئد در روز مجشر، از سوی حق به شخصی خطاب می آید که بیا و نامه ی اعمال خود را بخوان.بنده پیش می آید و نامه عمل های خود را می خواند و جز گناه و نامه ای سرتاسر سیاه چیزی نمی بیند و ...

    ادامه »»»
  • محبوب من !

    برگرفته از اسلام انلاين / ترجمه  :‌ برفانه در دوران جوانیم، زمانی که اسلام فقط یک عرف و عادت بود !  به من گفتند:لااله الا الله بگو و نماز به پا دار.تو به بهشت خواهی رفت.  بی شک راه آسان و بی دغدغه ای بود!  سپس با ایمان به جایگاهم در بهشت جاوید،دوباره دراین دنیا به وجد آمده و شگفت زده شدم!

    ادامه »»»
  • قطره خونی ! تاریخ ساز و تامل برانگیز

    نويسنده: صلاح الدين محمد بهاءالدين / مترجم:يحيي پرتوي خون "مرد" برای آن است که در راه حقیقت بریزد. و قطرات "خون" آرزومندند که مؤمنانه در رگهای مسلمانی جریان یافته و جز در راه حق و برای پیروز گرداندن حرف حق نباشد قطره ای از آن را به هدر ندهد و... آرزومند است که در این راه تا آخرین قطره اش بر روی زمین ریخته شود و ...

    ادامه »»»
دکمه بازگشت به بالا