بحران افکار و اندیشه ها نه بحران روش ها و ارز
بحران افکار و اندیشه
ها نه بحران روش ها و ارزش ها
استاد محمد غزالی
آیا امروزه مسلمانان
از بحران در روش رنج می برند؟و آیا این بحران منجر به بحران فکری شده است؟یا اینکه
از بحران اندیشه و فهم و ابزارهای فهم روشی که قرآن در این آیات مشروع نموده،رنج
می برند؟ قرآن،در پیشروی مسلمانان امروزی قرار دارد،همچنانکه پیشروی صحابه قرار
داشت.نصوص قرآن نیز محفوظ اند.اما مشکل در تعامل و فهم نهفته است.امام مالک(رض)که
در سده ی دوم می زیسته،می گوید:«کار این امت اصلاح نمی شود،مگر با آنچه اولش اصلاح
شده است.»بنابراین آیا می توان گفت:خیزش و نوزایی هر جامعه ای،منوط به فراهم شدن
شرایط و زمینه های تولد آغازینش است؟و از جمله این زمینه ها و شرایط،به فهم صحیح
قرآن و تعامل درست با آن می توان اشاره کرد؟اگر با وجود قرآن و سنت به بحران روش
اعتراف کنیم،خطر هولناک تر و بزرگ تر می شود.
عرب هایی که همراه
پیامبر(ص)بودند،از این امتیاز برخوردار بودند که،پیام را طبق ذوق و سلیقه ی خود
دریافت می نمودند.و بی هیچ تکلفی به اعماق آن نفوذ می کردند.این عرب ها به مثابه ی
اشعه ی آن پیام بودند.زمانی که به مردی بدوی مثل ربعی بن عامر می نگرم که با
فرمانده ی ایرانیان صحبت می کند و به او می گوید:«آمده ایم تا مردم را از بندگی
بندگان به بندگی خدا برسانیم.»از خود می پرسم این مرد،این سخنان را از کجا فرا
گرفته است؟بدون تردید،چنین سخنانی،از تراوش های قرآن بر قلب او هستند.
قرآن مردمانی پدید
آورد که توانستند از سطح عقلانیت ایرانیان و رومیان فراتر بروند.کشورهای ایران و
روم،دارای تمدن های بزرگ و انکار ناپذیری بودند.منتها این تمدن ها متلاشی
شدند.زمانی که عرب ها با مردم این کشورها برخورد کردند،هرگز عقده ی حقارت به آنان
دست نداد بلکه برفراز ایمان قرار داشتند.چیزی که این تعالی را در آن شکل داده
بود،قرآن بود.
این نکته را نیز باید
گفت که،قرآن حامل چندین وجه است.و این نه تنها کاستی و نقص تلقی نمی شود،بلکه بخشی
از اعجاز آن است.انعطاف پذیر بودن آیات بدان جهت است تا با عصرهای مختلف ،همگام
باشد.این انعطاف پذیری باید همراه با حسن نیت و صحت هدف باشد.چون انعطاف پذیری
بنیاد ظرفیت تمامی عصرها است،نه پایه ی بازی و عبث.با این وجود،اگر از کانال حامل
چند وجه بودن آیات،دستاویزی برای عبث یافت شد،سنت وارد میدان می شود:سنت متواتر و
صحیح.برای تکمیل روش،می توانیم این پروژه را به قرآن ملحق کنیم.
از این پس،برای اندیشه
ی بشر،جولانگاه پهناوری باقی می ماند،تا دست به ابتکار و نوآوری بزند.چون در قرآن
و آموزه های دینی،برای سلوک سیاسی،اجتماعی و بین المللی،قالب های مشخصی وجود
ندارد.بلکه اصول و کلیات عمومی و ارزش های ضابطه مند وجود دارد.این مقوله،به آدمی
قدرت نوآوری،حرکت و فعالیت می دهد و در درون مرزها ضوابط و ارزش های مشخص،بدون بیم
از لغزشگاهها
به وی امکان اندیشیدن
می دهد.بدینجهت در اینکه روش و برنامه در قالب کتاب و سنت فراهم است با شما هم
عقیده ام.تعداد بی شماری از مردم به تبع امام مالک در سخن مشهورش تقریبا” بر
این باورند که راه حل نهایی همان حدیث مشهور است:
(ترکتُ فیکم شیئین لن
تضلّوا بعدهما أبدا:کتاب الله تعالی و سنّتی)
«میان شما دو چیز
گذاشته ام که پس از آنها هرگز گمراه نمی شوید:کتاب خدا و سنت من.»
برنامه از کتاب و سنت
اقتباس می شود.برخی از مردم از ظاهر داستان عاد: (وَإِذَا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ
جَبَّارِینَ )شعراء/۱۳۰ «چون مجازات کنید،جبارانه و ستمگرانه مجازات می کنید.»بر
شاهان زمان خود خرده می گیرند،که جبار و ستم گرند.
از داستان های
قرآن،اندیشه ی عام و کلی را به دست می آوریم.اینکه:فرمانروا نباید ستمگر باشد و قدرت
به این شیوه،مسلط و ویرانگر نباشد.از این آیه:
(أَفَتُؤْمِنُونَ
بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ )بقره/۸۵
«آیا به بخشی از کتاب ایمان می آورید و به بخشی
دیگر کفر می ورزید؟»
این فهم را برداشت می
کنیم که اسلام،ناگزیر دینی متکامل است و به بخشی از آن در فقدان بخشی دیگر،نمی
تواند شکل بگیرد.پس این تکامل و همبستگی ناگزیر باید وجود داشته باشد.
حضرت عمر(رض)برای مرتب
ساختن و شکل دهی سخن مشهورش در مورد حقوق بشر،که نخستین ماده ی منشور سازمان ملل
نیز هست، هیچگاه جلسه ای تشکیل نداد بلکه آن را از فضایی که قرآن برایش فراهم کرده
بود،دریافت نمود:
«چه زمانی که مردم را به بردگی کشیده اید،در
حالی که مادرانشان،آنان را آزاد بدنیا آورده اند؟»
این تلقی وی،از
هماهنگی با قرآن و فهم آن بدست آمده بود.حرکت ابوبکر صدیق(رض)برای ضربه کردن ایران
و رومیان،از این زاویه شکل گرفت،که تعالی ذاتی حق دلالت بر آن داردکه باطل نبایستی
به این شیوه حکومت کند.ابوبکر صدیق(رض)،به
پیام جهانی امت و معنای رحمت للعالمین بودن محمد(ص)پی برد.بدین معنا که هدایت ملت
های پیرامون مسلمانان،آزادیشان از یوغ بندگی و خارج کردن آنان از زندان بزرگی که
در آن می زیسته اند،مترادف با مهرورزیدن به آنان (رحمت)است.
روش،همان روش
است.برنامه،همان برنامه است.قرآن نیز همان قرآن است.منتها کجا هستند اندیشه
ورزان؟گاه من در سکوت،در آیه ای به تأمل می پردازم.گاه نیز در همان حال که سرگرم
تأمل در آیه ای هستم،دچار هراس می شوم،بی آنکه زبانم حرکت کند،تدبر می کنم.در
نهایت احساس می کنم مفاهیم زیادی از آن آیه به قلبم تراویده است.مردم همه ی این
مفاهیم را فراموش می کنند و به نغمه هایی گوش می سپارند که بیشتر شبیه فلوت شیطان
است.در این میان قاری می کوشد با صدایش قرآن را نادرست بخواند.پس از آن همه چیز
خاتمه می یابد.آیا باید با قرآن چنین برخورد شود؟قرآن نباید تبدیل به موسیقی
شود!قرآن نباید تبدیل به ترانه ها و سرودهای دینی شود!برخوردی که از جانب مسلمانان
با قرآن شده نادرست بوده است.
برنامه در قرآن وجود
دارد.قرآن به عمد کوشیده،این برنامه را به صورت مجمل بیان کند تا احتمالات و
تفصیلاتی که در اختیار ما هستند فراوان باشند.زمانی که من می گویم:در مقابل حق مرد
در طلاق دادن،زن نیز حق خلع دارد،بر آیه ای تکیه می کنم.در این برداشت هیچ اهانتی
در حق یکی از دو جنس روا داشته نشده است.علاوه بر این ضمانت هایی وجود دارد تا اگر
یکی از دو جنس به برتری جویی بر دیگری
پرداخت،با بکار انداختن آن ضمانت ها، جباریت موجود در برخی از مردم کاهش یابد.زن
مثل مرد،هرگاه از جو خانه گریزان شد می تواند خلع کند،همچنانکه مرد طلاق می دهد،
خلع،حق زن هم است.آیه ای که در این باب بدان متکی بوده ام این است:
(الطَّلاقُ مَرَّتَانِ
فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ وَلا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ
تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئًا إِلا أَنْ یَخَافَا أَلا یُقِیمَا
حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا یُقِیمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُنَاحَ
عَلَیْهِمَا فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ )بقره/۲۲۹
«طلاق دو بار است:پس
نگهداری بخوبی یا رها کردن به نیکی.برایتان حلال نیست،از آنچه به زنانتان داده اید
چیزی پس بگیرید،مگر اینکه آن دو بترسند که حدود خدا را بر پا ندارند،بر زن و شوهر
گناهی نیست در آنچه زن فدیه بدهد.»
جمله ی «فیما افتدت به»
در آنچه زن فدیه بدهد شاهد مدعا است.«حدود خدا»دلالت بر این دارد که خانواده تحت
حکم حدود و شریعت خداوند است.جمله ی «الطلاق مرتان»«طلاق دو بار است»ما را به این
نکته آگاه می سازد که هر کسی درصدد طلاق همسرش هست،باید درنگ کند و بیاندیشد.این
درنگ از طریق وجود دو حکم یا داور و گذراندن دیگر مراحلی که سابق بر فرآیند طلاق
هستند،انجام می شود.
در این بررسی سرانجام
می توانیم به اینجا برسیم که روش موجود است و مسلمانان از بحران روش رنج نمی
برند،بلکه از بحران اندیشه و تعامل با روش و فهم آن رنج می برند.فرض بر آن بود که
در ساز و کارهای انتقال،تجدید نظر شود.یا به سخن دیگر بیش از آنکه در ابتکار روش
های جدید تفکر شود در روش های اندیشه ورزی که مسلمانان را با قرآن پیوند می دهد
تأمل شود.چون کوشش درابتکار روش های تازه برخی از مسلمانان را به وارد ساختن روش
هایی متعلق به تمدن ها و ایدئولوژی های دیگر،که فرشته ی نجات را در آن می دیده اند
واداشته است.
آنچه امروزه موردنظر
است وجود ضمانت های ملی،عقلانی،مادی و قانونی،برای علما، اندیشمندان و فقیهان
است.این را بدان جهت می گویم که عقلا و خردمندان امت را می بینم که یکی پس از
دیگری مورد ستم واقع می شوند و آواره و سرگردان به سر می برند.در عصری که اکنون من
متعلق به آنم،ما بهترین رهبران فکری مسلمانان را دیده ایم که یا مظلومانه سرکوب
شده و جان داده اند یا اینکه در خفقان و فشار قرار داشته اند و یا اینکه لااقل اگر
به زندگی آرامی دست یافته اند به خاطر عوامل استثنایی و غیر طبیعی بوده است.گویا
اصل بر این است که مادام که انسان از فقیهان و اندیشمندان اسلام بشمار می رود،باید
دورش حصاری کشیده شود تا با کسی تماس نگیرد و کسی نیز با او تماس برقرار نکند.به
گفته ی دیگر رابطه اش باید با مردم قطع باشد.اگر کوشید اینجا و آنجا برود بیدرنگ
بازداشت یا زندان می شود.به عنوان مثال جمال الدین افغانی زندگی بسیار بدی داشت
همچنین محمد عبده،کواکبی،حسن البنا،سید قطب، عبد القادر عوده و … تمام کسانی که
من دیده ام و دارای اندیشه بوده اند و اینجا و آنجا درصدد فعالیت بوده اند با آنان
همچون راهزنان رفتار شده است.امت مسئول این پدیده است.این چه ارزش دارد که گفته
شود:دلهای مردم با حسین است و شمشیرهایشان با یزید؟این برایم چه ارزش دارد که از
یک سو،ملت دوستم داشته باشد و از سوی دیگر اگر رهایم کند،کشته می شوم؟!
آدمی را دیدم که یکی
از دعوتگران توانا و مقتدر را نصیحت می کرد و می گفت:برادرم،بر خود آسان گیر،به
زودی دستگیر می شوی و به چنگ دولت می افتی اینهایی هم که به سخنانت گوش سپرده
اند،به خانه هایشان می روند تا بخورند و یا با زنانشان بیامیزند.انگار نه انگار که
اتفاقی افتاده است!شوقی می گوید:
ان
الذی خلق الحقیقهعلقما” لم یخل من اهل
الحقیقهجیلا”
«کسی که حقیقت را تلخ آفریده،هیچ نسلی را از
صاحبان حقیقت،خالی نگذاشته است.»
اگر نه این بود که
برخی از مردم ناگزیر حقیقت را می گویند،هر چند شهید شوند و جان خود را از دست دهند
کسی نمی ماند که از اسلام و بنام اسلام سخن بگوید!مبتنی می گوید:
حتی رجعت و اقلامی قوائل لی المجد للسیف لیس المجد للقلم
اکتب به ابدا” قبل الکتاب بنا فاننا نحن لأسیاف کالخدم
«تا اینکه بازگشتم و قلم هایم به من
گفتند:مجد از آن شمشیر است.مجد از آن قلم نیست.پیش از نوشتن با ما، با شمشیر
بنویس؛چون ما برای شمشیرها بمثابه ی خدمتکار هستیم.»
اگر وظیفه ی قلم یا
اندیشه آن است که خدمت صاحبان قدرت را بکند،امت اسلام در شیوه ی زندگیش از همه عقب
تر خواهد بود.شگفت اینجا است که من این پدیده را در آن سوی جهان نمی بینم.ما دچار
بحران فهم،بحران فرهیختگی و در کنار اینها دچار بحران اندیشه ایم.آنچه غم انگیز
است اینکه آنان که صاحبان اندیشه اند،خود مملوک صاحبان شمشیراند.مادام آنکه شمشیر
قادر بر نابود کردن اندیشه و محدود ساختن جولانگاه آن است،فاجعه ی جهان اسلام،بزرگ
خواهد بود.
من کتاب هایی را که
آسمانی نامیده می شوند خوانده ام و سرانجام به این نتیجه رسیده ام که همه باید در
زباله دان انداخته شوند.چون در آنها هیچ چیز وجود ندارد.موضوع نسبت به بسیاری از
فلسفه ها از همین قرار است.زمانی که می بینیم اینان به نسبت آنچه در اختیار ما
هست،کارهای زیادی کرده اند احساس می کنم ما به دینمان و به کتابمان ستم کرده
ایم.ابن حزم می گوید:هر مسلمانی حق دارد خوراک،پوشاک،آشامیدنی و خانه ای که او را
از آفتاب و نگاه رهگذران حفظ کند در اختیار داشته باشد.
این چیزها حق او هستند
و برای تحصیل آنها می تواند بجنگد.گمان نمی کنم هیچ سوسیالیستی در اروپا چنین سخنی
گفته باشد.اگر سوسیالیستی،سخنی به این دقت گفته بود، در آنجا سخنش با طلا نوشته می
شد.در اثر جباریت حکومت فردی سخن فوق _ و مسایل بی شمار دیگری _ زیر آوار خاک ها
مدفون شده است.
——————————————
از کتاب نگرشی نو در فهم قرآن
تألیف محمد غزالی
ترجمه :داود ناروئی