تصورات امت های دیگر در مورد مفهوم رب قوم نوح، صالح، ابراهیم، لوط، شعیب
تصورات امت های دیگر در مورد مفهوم رب قوم نوح، صالح، ابراهیم، لوط، شعیب
نویسنده: ابوالاعلی مودودی / مترجم: سامان یوسفی نژاد
تصورات امت های گمراه در باب ربوبیت
با توجه به آیاتی که در قسمت گذشته به عنوان مثال ذکر شد، معانی کلمه رب به سان خورشیدی که در آسمانی صاف و بدون ابر میدرخشد، کاملاً روشن میشود. اکنون زیباست که بنگریم امت های گمراه پیشین در باب ربوبیت چه تصوراتی داشتند که قرآن کریم در رد و ابطال آنان نازل شدو همچنین جالب است بدانیم که قرآن مشرکان را به سوی چه چیزی دعوت میکرد. شاید بهتر است که در این راستا، جداگانه، تمام امت هایی را که قرآن کریم از آنان یاد کرده است، بررسی کنیم و در مورد عقاید و افکارشان به گفتگو بپردازیم، تا بدین وسیله حقیقت امر کاملاً روشن شود و از پرده ابهام بیرون آید.
قوم نوح (ع)
کهنترین امت تاریخ که قرآن کریم داستانشان را ذکر می کند، امت حضرت نوح (ع) است. با توجه به تمام اطلاعاتی که در مورد این قوم به ما رسیده است، معلوم می گردد که امت نوح (ع) هرگز منکر وجود خدای متعال نبودند؛ زیرا قرآن کریم این سخن آنان را که در ردّ دعوت نوح (ع) است از زبان خودشان اینچنین نقل می کند که :
مَا هَـذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُرِیدُ أَن یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّـهُ لَأَنزَلَ مَلَائِکَهً (مؤمنون :۲۴)
این مرد جز انسانی همچون شما نیست ( و در ادعای نبوت دروغگو است) ولی او (با این ادعاء) میخواهد بر شما برتری گیرد و (خویشتن را سرور و آقای شما گرداند). اگر خدای می خواست (پیغمبری به میان ما روانه کند) حتماً فرشتگانی را (برای این منظور ) می فرستاد
قوم نوح همچنین منکر این موضوع نبودند که خدای متعال خالق این جهان است؛ ربوبیت الهی را نیز با دو معنای اول و دوم قبول داشتند، زیرا هنگامی که نوح (ع) به آنان گفت:
هُوَ رَبُّکُمْ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (هود: ۳۴)
خدا پروردگار شما است و به سوی او برگردانده می شوید ( و به مجازات خود میرسید)
اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارًا أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّـهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا * وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا وَاللَّـهُ أَنبَتَکُم مِّنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا (نوح:۱۰،۱۵،۱۶،۱۷)
از پروردگار خویش طلب آمرزش کنید که او بسیار آمرزنده است ( و شمارا می بخشاید)…
مگر نمی بینید که خداوند چگونه هفت آسمان را یکی بالای دیگری آفریده است؟ و ماه رادر میان آنها تابان و خورشید را چراغ (درخشان) کرده است؟ خداست که شما را از زمین به گونه شگفتی آفریده است.
… حتی یک نفر هم برنخاست که این گفته وی را رد کند و بگوید که : خدا رب ما نیست، خدا خالق ما یا خالق آسمانها و زمین نیست و یا اینکه تدبیر آسمانها و زمین در دست خداوند نیست.
به همین شکل نیز منکر این موضوع نبودند که خداوند اِله و معبود آنان است و براساس چنین اعتقادی بود که نوح (ع) به آنان میگفت: (مَالَکُم مِن إِلهٍ غَیرُهُ) یعنی شما هیچ اله و معبودی غیر از خداوند ندارید، زیرا اگر منکر الوهیت خای متعال بودند، در این صورتدعوت حضرت نوح (ع) به شکل دیگری میبود و به قوم خود میگفت: «یاقوم! اتخِذوا الله إلهاً» ای قوم من! خدا را معبود خویش بگیرید.
سوالی که ممکن است در اینجا ذهن خواننده را به خود مشغول سازد این است که : چرا (به رغم اینکه قوم نوح ربوبیت و الوهیت خداوند را قبول داشتند) اما بازهم در بین آنان و نوح (ع) نزاع عقیدتی وجود داشت؟
هرگاه برای یافتن پاسخ این سوال در قرآن کریم به جستجو بپردازیم و به آیات ان نگاهی بیفکنیم، به روشنی در مییابیم که این امر دو علت مهم داشت:
۱- نوح (ع) به قوم خود میگفت: خدایی که شما اعتقاد دارید پروردگار جهانیان است و ایمان کاملی دارید به اینکه فقط او، شما و تمام این کائنات را آ،ریده است و جز او کسی حاجات شما را برآورده نمیسازد، پس در حقیقت او نیز یگانه اله و معبود شماست. معبود به حقی جز(ذات مبارک) او وجود ندارد و جز او نیز کسی قدرت آن را ندارد که حاجات شما را برآورده کند، بَدیها را از شما دورنماید؛ دعاهایتان را بشنودو کمکتان کند؛ از این رو بر شما واجب است که فقط او را عبادت کنید و جز او برای هیچ کس خضوع و فروتنی نکنید:
یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّـهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ (اعراف: ۵۹)
ای قوم من! برای شما جز خدا معبودی نیست.
وَلَـکِنِّی رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ * أُبَلِّغُکُمْ رِسَالَاتِ رَبِّی (اعراف:۶۲-۶۱)
ولی من فرستادهای از سوی پروردگارجهانیانم. من مأموریتهای (محوله از سوی) پروردگارم را به شما ابلاغ میکنم.
اما قوم نوح این گفته پیامبرشان را نمیپذیرفتند و به شدت بر موضع خویش پافشاری کرده و میگفتند: بی گمان ما نیز معتقدیم که خداوند، پروردگار جهانیان است؛ اما معبودهای دیگری غیر از خداوند نیز وجود دارند که در تدبیر این جهان دخیلند و قادرند که نیازهای ما را برآورده کنند؛ در نتیجه باید هم ایمان داشته باشیم علاوه بر خداوند، آنان نیز معبودهای ما هستند.
وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا (نوح: ۲۳)
به آنان گفتهاند: معبودهای خود را وامگذارید و وَدّ و سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر را رها نسازید.
۲- قوم نوح ربوبیت خداوند را فقط از این جهت قبول داشتند که او خالق مردم، مالک آسمانها و زمین و اداره کننده امورات این جهان است؛ اما دیگر قائل نبودند که این فقط خداوند است که حق دارد در امور اخلاقی، اجتماعی، دینی، سیاسی و همچنین سایر امور دنیوی، تعیین کننده و صاحب امر و سلطه باشد. همچنین معتقد نبودند که فقط خداوند باید راهنما، قانونگذار و مالک امر و نهی باشد و از دستورات او باید اطاعت کرد؛ اما در عوض از رؤسا و رهبران دینی خود در هر زمینهای اطاعت میکردند و آنان را به عنوان اربابان خود پذیرفته بودند.
(اینگونه بودکه) حضرت نوح (ع) قومش را برخلاف اعتقادشان دعوت میکرد و بارها به آنان میگفت: ای قوم من! ربوبیت الهی را در بین اربابان خود تقسیم نکنید و هیچ کس را در آن سهیم ندانید؛ فقط خداوند را به تمام معنا یگانه پروردگار و رب خود بدانید و از او پیروی کنید، هردستوری را که خدای متعال به شما میدهد، گردن نهید و شریعتش را کاملاً اجرا کنید.
نوح به قوم خود میگفت:
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ * فَاتَّقُوا اللَّـهَ وَأَطِیعُونِ (شعراء: ۱۰۸-۱۰۷)
قطعاً من برای شما پیغمبر امینی هستم. از خدا بترسید و از من اطاعت کنید.
عاد، قوم هود(ع)
قرآن کریم پس از داستان قوم نوح، ماجراهای عاد، قوم حضرت هود(ع) را تعریف میکند. چنانکه از آیات قرآن معلوم است، این امت نیز منکر وجود خدای متعال نبودند و الوهیتش را قبول داشتندو خداوند را یکی از معبودهای خویش میدانستند، ربوبیت الهی را نیز با همان معنایی میپذیرفتند که قوم نوح(ع) پذیرفته بودند (یعنی معنای اول و دوم رب).
آیات قرآن این مطلب را به خوبی نشان میدهند:
وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّـهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ (اعراف:۶۵)
(هامنگونه که نوح را برای دعوت به توحید به سوی قوم خود فرستادیم) هود را نیز به سوی قوم عادکه خودش از آنان بود روانه کردیم. هود به قوم عاد گفت: ای قوم من! خدای را بپرستید و (بدانید) جز او معبودی ندارید.
قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّـهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا (اعراف: ۷۰)
گفتند: آیا نزد ما آمدهای (و دست اندرکار تبلیغ شدهای) تا ما را بر آن داری آنچه را که پدرانمان پرستیدهاند رها سازیم و تنها خدا را بپرستیم و بس؟!
قَالُوا لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لَأَنزَلَ مَلَائِکَهً (فصلت: ۱۴)
پاسخ دادند که : اگر خدا میخواست پیغمبرانی روانه سازد، فرشتگانی را (به عنوان پیغمبر) فرو میفرستاد.
وَتِلْکَ عَادٌ جَحَدُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ (هود: ۵۹)
این هم قوم عاد بودند که آیههای (آفاق و انفس) و دلائل پروردگارشان را انکار کردند و از پذیرش فرمان (پیغمبر خدا خود و در اصل از فرمان همه) پیغمبران خدا سرباز زدند و از دستور هرسرکش عناد پیشهای پیروی کردند.
ثمود، قوم صالح(ع)
اکنون داستان قوم ثمود مطرح میشود که نافرمان ترین و عصیانگرترین امتها پس از قوم عاد بودند.گمراهی و انحراف این قوم از لحاظ جوهره و حقیقت آن، دقیقاً همانند ضلالت دوقوم نوح و عاد بود؛ چون نه منکر وجود خدای متعال بودند و نه اینکه نسبت به الوهیت و بوبیتش کفر میورزیدند و اینگونه نبود که از عبادت و خضوع در برابر خداوند سرباز زدند،بلکه فقط این موضوع را قبول نداشتند که خدای متعال یگانه معبود و اِله است و عبادت مختص اوست و غیر او به هیچ وجه شایستگی عبادت را ندارد و ربوبیت با تمام معنا به او اختصاص دارد!!
قوم صالح همچنین به شدت بر ایمان خود نسبت به معبودهای دیگری غیراز خداوند پافشاری میکردند و بر همین اساس معتقد بودند که معبودهایشان دعاهای آنان را میشنوند؛ بلاها و گرفتاریها را برطرف ساخته و نیازهایشان را رفع می کنند و (بدتر از آن) از رؤسا و رهبران دینی خود در زندگی مدنی و اخلاقی تبعیت محض میکردند و به جای اخذ شریعت و قانون زندگی خود از خدای متعال، از اربابان خود میگرفتند، تا اینکه سرانجام به چنان امت مفسدی تبدیل شدند که خداوند به عذابی دردناگ گرفتارشان ساخت.
قرآن کریم تمام مطالب فوق را در آیات زیر بیان میکند:
فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُکُمْ صَاعِقَهً مِّثْلَ صَاعِقَهِ عَادٍ وَثَمُودَ *إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّـهَ قَالُوا لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لَأَنزَلَ مَلَائِکَهً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ (فصلت:۱۴-۱۳)
اگر (مشرکان مکه از پذیرش ایمان) رویگردان شدند، بگو: شما را از صاعقهای همچون صاعقه عاد و ثمود میترسانم.
زمانی (صاعقه گریبانگیر قوم عاد وثمود شد) که پیغمبران از روبرو پشت سر (واز هر سو و جهات دیگر) به نزدشان آمدند (وبه عناوین مختلف و به شیوههای گوناگون پندشان دادند و ارشادشان کردند و گفتند:) جز خدا را پرستش نکنید. پاسخ دادند: اگر خدا میخواست پیغمبرانی روانه سازد، فرشتگانی را (به عنوان پیغمبر) فرو می فرستاد (نه انسانهایی مانند خود ما).
قطعاً به آن چیزهایی که با خود آوردهاید، باورنداریم.
وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّـهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ (هود:۶۱)
به سوی قوم ثمود یکی از خودشان را (به عنوان پیغمبر) فرستادیم که صالح نام داشت. (به آنان) گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که معبودی جز او برای شما وجود ندارد ( و کسی غیر او مستحق پرستیدن نیست).
قَالُوا یَا صَالِحُ قَدْ کُنتَ فِینَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَـذَا أَتَنْهَانَا أَن نَّعْبُدَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا (هود: ۶۲)
گفتند: ای صالح! پیش از این مایهامید ما بودی. آیا ما را از پرستش چیزهایی که پدرانمان میپرستیدند نهی میکنی؟ (و از عبادت بتانی باز میداری که نیاکان و همچنین خودمان به عبادت آنها عادت کرده و الفت گرفتهایم؟!)
إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ * إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ * فَاتَّقُوا اللَّـهَ وَأَطِیعُونِ (شعراء: ۱۴۴-۱۴۲)
آن زمان که برادرشان صالح بِدیشان گفت: آیا تقوا پیشه نمیسازید؟ (و از خدا نمیترسید) بی گمان برایتان پیغمبر مینی هستم، پس از خدا بترسید واز من اطاعت کنید.
تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ * الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَلَا یُصْلِحُونَ (شعراء: ۱۵۲-۱۵۱)
و از فرمان اسراف کنندگان فرمانبرداری مکنید؛ آن کسانی که در زمین تباهی مینمایند واصلاح نمیکنند.
قوم ابراهیم (ع) و نمرود
قرآن کریم داستان قوم ابراهیم را پس از داستان قوم ثمود قرار میدهد. عاملی که تحقیق در مورد این امت را مهم جلوه میدهد، تفکر اشتباهی است که درباره پادشاه این امت، نمرود، در بین مردم شایع است.
مردم گمان میکنند که نمرود به خداوند کفر میورزید و مدعی الوهیت بود، برعکس، او کاملاً به وجود خداوند ایمان داشت و معتقد بود که خدای متعال آفریننده این جهان و اداره کننده امورات آن است وربوبیت را فقط با معانی سوم، چهارم و پنجم آن ادعا میکرد نه با دو معنای نخست.
همچنین از جمله پندارهای غلطی رایج در بین مردم، این است که گمان میبرند قوم حضرت ابراهیم(ع) اصلاً خداوند را نمیشناختند و ربوبیت و الوهیتش را قبول نداشتند؛ درحالی که اصلاً اینگونه نبود و گمراهی این قوم نیز هیچ تفاوتی با انحراف و ضلالت اقوامی همچون قوم نوح، عاد و ثمود نداشت.
واقعیت آن است که قوم ابراهیم(ع) به وجود خداوند باورمطلق داشتند و میدانستند که خدای بزرگ، پروردگار و آفریننده آسمانها و زمین و اداره کننده این کائنات عظیم است و از عبادت او نیز هیچ ابائی نداشتند، اما گمراهی و انحراف آنان در این بود که اعتقاد داشتند اجرام آسمانی در الوهیت و ربوبیت(با دومعنای نخست) شریک خداونداند و سه معنای دیگر ربوبیت را فقط مختص حاکمان و سلاطین خود میدانستند.
آیات قرآن در این زمینه از چنان وضوحی برخوردار است که انسان در شگفت میماند که چرا مردم این حقیقت را درنیافته و در فهم آن کم کاری به خرج میدهند (به گونهای که با خود گمان میکنند قوم ابراهیم به خداوند ایمان نداشت)؟!
برای یافتن پاسخ این سوال بهتر است قبل از هرچیز داستان ماجرائی را بازگوییم که در سن نوجوانی برای ابراهیم(ع) اتفاق افتاد، ماجرائی که قران کریم در آن چگونگی تلاش ابراهیم (ع) را برای رسیدن به حق و حقیقت بیان میکند:
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَـذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَـذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَهً قَالَ هَـذَا رَبِّی هَـذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِکُونَ * إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (انعام: ۷۹-۷۶)
(از جمله) هنگامی که شب اورا در برگرفت ( و تاریکی شب همه جا را پوشاند)ستارهای (درخشان به نام مشتری یا زهره) را دید و گفت: این پروردگار من است! اما هنگامی که غروب کرد (برای ابطال عقیده ستاره پرستان موجود در آن محیط) گفت: من غروب کنندگان را دوست نمیدارم (و به عبادت چیزهایی زوال ناپذیر نمیگرایم).
و هنگامی که ماه را در حال طلوع (در کرانه افق) دید، گفت: این پروردگار من است! ولی هنگامی که (آن هم) غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند؛ بدون شک از زمره قوم گمراه (و جمعیت سرگشته در وادی کفر وضلال) خواهم بود و هنگامی که خورشید رادر حال طلوع (در کرانه افق) دید، گفت: این پروردگار من است (چراکه ) این بزرگتر (از ستاره و ماه) است! اما هنگامی که غروب کرد، گفت: ای قوم من! بی گمان من از آنچه انباز خدا میکنید بیزارم ( وتنها روبه خدا میدارم) بی گمان من رو به سوی کسی میکنم که آسمانها و زمین را آ،ریده است و من (از هر راهی جز راه او) به کنارم و از زمره مشرکان نیستم.
با توجه به قسمتهایی که زیر آن خط کشیده شده است، کاملاً معلوم میگردد ابراهیم (ع) در جامعهای پرورش یافتهبود که علاوه بر تصوری که از ربوبیت اجرام آسمانی داشتند، این تصور را نیز داشتند که خداوند خالق و رب آسمانها و زمین است، این امر جای تعجب ندارد؛ زیرا قوم ابراهیم(ع) از نوادگان مردمان مسلمانی بودند که به حضرت نوح(ع) ایمان آورده و همراه او سوار کشتی شدند وعقاید اسلامی[۱] هرچند کم رنگ اما همچنان در میانشان زنده بود و همواره توسط پیامبران امتهایی مانند عاد و ثمود که فاصله زمانی زیادی با قوم ابراهیم نداشتند و به نوعی با هم خویشاوند بودند، احیا میشد؛ چنانکه خدای متعال میفرماید:
جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّـهَ (فصلت: ۱۴)
زمانی که پیغمبران از پیش رو و پشت سر به نزدشان آمدند ( و به آنان میگفتند) جز خدا را پرستش نکنید.
برهمین اساس، ابراهیم(ع) این تصور را که خداوند پروردگار و خالق آسمانها وزمین است از محیطی گرفته بود که در آن بزرگ شده بود. اما سوالی که ذهن ابراهیم(ع) را دائماً به خود مشغول ساخته بود این بود که : همواره از خود میپرسید تا چه اندازه این تصور قوم من حقیقت دارد که خورشید و ماه و سایر ستارگان در ربوبیت و الوهیت با خداوند شریکند و چرا مردم این چیزها را عبادت میکنند؟[۲]
ابراهیم(ع) قبل از برگزیده شدن به مقام نبودت برای یافتن پاسخ این سوال سعی و تلاش بسیاری به خرج داد تا اینکه سرانجام طلوع و غروب کُرات آسمانی(ماه و خورشید و ستارگان)، او را به سوی حق و حقیقت رهنمون ساخت و دریافت که هیچ ربّی جز آفریدگار آسمانها و زمین وجود ندارد. به همین دلیل مشاهده میکنید که ابراهیم(ع) هنگام غروب ماه با خود گفت: اگر پروردگارم مرا هایت نکند خوف آن دارم که هرگز نتوانم حقیقت را پیدا کنم و همانند میلیونها نفر از مردمانی که در کنار من زندگی می کنند فریفته ظواهر امور شوم. ابراهیم (ع) پس از برگزیده شدنن به مقام نبوت، بازهم با همین عقیده راسخ قوم خود را به سوی خدای متعال دعوت کرد.
با تأمل در آیات زیر شیوه دعوت ابراهیم(ع) کاملاً روشن میشود:
وَکَیْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَکْتُمْ وَلَا تَخَافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُم بِاللَّـهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا (انعام: ۸۱)
چگونه من از چیزی که (بیجان است و بت نام دارد و از روی نادانی) آن را انباز (خدا) میسازید میترسم؟ و حال آنکه شما از این نمیترسید که برای خداوند(جهان که همه کائنات گواه بر یگانگی او است) چیزی را انباز میسازید که خداوند دلیلی بر (حقانیت پرستش) آن برای شما نفرستاده است؟
وَأَعْتَزِلُکُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ (مریم:۴۸)
و از شما (ای پدر! و ای قوم بت پرست!) و از آنچه بجز خدا میپرستید، کنارهگیری و دوری می کنم.
قَالَ بَل رَّبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ (انبیاء:۵۶)
(ابراهیم بِدیشان) گفت: ( من اهل شوخی و مزاح نیستم وآنچه میگویم جدی است. اینها خدایان شما نیستند و) بلکه پروردگار شما، پروردگار آسمانها و زمین است. همان پروردگاری که آنها را آفریده است.
قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ مَا لَا یَنفَعُکُمْ شَیْئًا وَلَا یَضُرُّکُمْ (انبیاء:۶۶)
(ابراهیم) گفت: آیا به جای خداوند(جهان و خالق انسان) چیزهایی را میپرستید که کمترین سود و زیانی به شما نمیرسانند؟
إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ * أَئِفْکًا آلِهَهً دُونَ اللَّـهِ تُرِیدُونَ * فَمَا ظَنُّکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (صافات:۸۷-۸۵)
زمانی به پدر و قوم خود گفت: اینها چه چیزند که میپرستید؟ آیا غیر از خدا خواستار معبودهایی سراپا دروغ هستید؟ آخر شما درباره پروردگار جهانیان چگونه میاندیشید؟
إِنَّا بُرَآءُ مِنکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَهُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّـهِ وَحْدَهُ (ممتحنه: ۴)
ما از شما و از چیزهاییکه به غیر از خدا میپرستید بیزار وگریزانیم و شما را قبول نداریم و در حق شما بیاعتناییم و دشمنانگی و کینهتوزی همیشگی میان ما و شما پدیدار آمده است، تا زمانی که به خدای یگانه ایمان میآورید و او را به یگانگی میپرستید.
با دقت در این سخنان ابراهیم(ع) آشکار میشودکه مخاطبان او افرادی نبودند که خدای متعال رانشناسند و الوهیت و ربوبیتش را انکار کنند و یا اینکه در این زمینه به طورکلی خالی الذهن باشند، بلکه در واقع مخاطبان او قومی بودند که معبودها و اِلههای گوناگونی را درالوهیت و ربوبیت(با دو معنای اول) شریک خداوند میساختند. از این روست که در قرآن کریم حتی یک نمونه وجود ندارد که حضرت ابراهیم(ع) خواسته باشد امتش را نسبت به وجود خداوند و یا اثبات الوهیت و ربوبیت او قانع کند و برعکس، قومش را به سوی خداوند دعوت میکرد و به آنان میگفت که فقط خداوند سبحان، اله و رب شماست.
اکنون نوبت به آن میرسد که در مورد نمرود صحبت کنیم. قرآن کریم خود جریان گفتگوهایی را که بین او و ابراهیم (ع) صورت گرفت، تعریف میکند:
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّـهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّـهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ (بقره:۲۵۸)
آیا خبرداری از کسی که با ابراهیم درباره (الوهیت و یگانگی) پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش گرفت، بدان علت که خداوند بِدو حکومت و شاهی داده بود؟ (و بر اثر کمی ظرفیت از باده غرور سرمست شده بود؟) هنگامی که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که (با دمیدن روح در بدن و بازپس گرفتن آن)زنده میگرداند و میمیراند. او گفت: من ( با عفو و کشتن) زنده میگردانم و میمیرانم. ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرق بر میآورد، تو انرا از مغرب برآور؛ پس آن مرد کافر واماند و مبهوت شد.
این گفتگو به خوبی نشان میدهد که نمرود و ابراهیم (ع) بر سر اثبات وجود یا عدم وجود خداوند هیچ نزاعی با هم نداشتن و دعوای آنان بر سر این بود که نمرود میخواست بداند این چه ربّی است که ابراهیم به او معتقد است؟!
نمرود بزرگ شده جامعهای بود که به وجود خدای متعال، ایمان کامل داشت و برخلاف گمان بعضیها، هرگز دیوانه نبود یا اختلال مغزی نداشت که چنین گفته ساده لوحانهای را بر زبان بیاورد که : « من آفریدگار آسمانها و زمین و اداره کننده حرکت ماه و خورشید هستم».
منظور نمرود از چنین سخنانی این نبود که من خدا هستم و ربوبیت آسمانها و زمین برعهده من است، بلکه در حقیقت مدعی بود که او رهبر مطلق و بلامنازع سرزمینی است که ابراهیم(ع) یکی از افراد آن ملت است. نمرود همچنین در ربوبیت با دو معنای نخست هیچ ادعایی نداشت و آن را مختص ماه و خورشید و سایر سیارات میدانست و ربوبیت را فقط با سه معنای آخر ادعا میکرد، به عبارتی دیگر مدعی مالکیت مطلق سرزمین تحت حکومت خویش بود و تمام مردمان آن ملت را بنده خود میدانست و قدرتش را پایه و اساس جامعه اعلام میکرد و امر و نهی خویش را قانون زندگی مردم قرار داده بود. در آیه فوق (أَن آتاهُ اللهُ المُلکَ) دلیل واضحی بر این مطلب است که ادعای ربوبیت نمرود فقط برای مباهات و فخرفروشی به سلطنت و پادشاهی خود بود؛ زیرا به محض اینکه شنید در میان مردم مردی با نام ابراهیم پیدا شده است که قائل به ربوبیت ماه و خورشید و سایر کرات آسمانی درگستره جهان ماوراء نیست وربوبیت پادشاه را در زمینههای سیاسی و اجتماعی قبول ندارد، برایش بسیار تعجب برانگیزبود و به همین خاطر دستور داد که ابراهیم(ع) را احضار کنند تا واقعیت امر را از او جویا شود..
نمرود گفت: تو چه کسی را به عنوان رب قبول داری؟ ابراهیم قبل از هر سخنی گفت: پروردگار من کسی است که زنده میکند و میمیراند و بر زنده کردن و میراندن مردم نیز تواناست. نمرود این پاسخ ابراهیم را خوب نفهمید و کُنه مطلب را درک نکرد، بنابراین تلاش کرد که او نیز برای ربوبیت خود دلیل و برهان بیاورد پس گفت: من نیز مالک مرگ و زندگی هستم. هرکس را که بخواهم میکشم و خون هرکس را که بخواهم میریزم!…. ابراهیم در این لحظه فرصت را مناسب دید و موضع خود را کاملاً شفاف ساخت و اعلام کرد که از دیدگاه او فقط خدای متعال، به تمام معنا رب این کائنات است و به نمرود گفت: چگونه ممکن است که غیرخداوند در امیر مهمی همچون ربوبیت با خدای سبحان شریک باشد در حالی که هیچ گونه سلطهای بر خورشید و طلوع و غروب آن ندارد. نمرود مرد تیزهوشی بود وبه محض شنیدن این برهان قاطع از جانب ابراهیم(ع)،ۀ حقیقت موضوع برایش روشن شد و دریافت که ادعای ربوبیت او در سرزمینی که قسمتی از ملکوت خداوند در آسمانها و زمین است، پنداری باطل و ادعایی بیخود است؛ لذا کاملاً مبهوت سخنان ابراهیم شد و دم فروبست. (اما این سکوت نمرود موقتی بود زیرا) خودپرستی، پیروی از هوای نفس و شوق بازی کردن با مصالح مردم در وجود او به حدی رسیده بود که به رغم روشن شدن کامل حق و حقیقت، هرگز به خود اجازه نمیداد سلطنت مستبدانه خود را ترک کند و به اطاعت از خدا و رسولش بازگردد؛ به همین دلیل است که خدای متعال در پایان گفتگوی ابراهیم (ع) و نمرود میفرماید: (الله لایهدی القوم الظالمین) و منظور از خداوند از ظالمین نمرود است؛ زیرا او به هیچ وجه راضی نشد که پس از روشن شدن راه حقیقت، آن را در پیش گیرد و در عوض با پافشاری فراوان بر پادشاهی ظالمانه و مستکبرانه خویش، ظلم برخود و مردم را بر همه چیز ترجیح داد و خداوند هم او را از نور هدایت محروم ساخت، زیرا سنت الهی همواره اینگونه بوده است که هرکسی را که خود طلب هدایت نباشد، به راه راست هدایت نکند.
قوم لوط (ع)
قرآن کریم پس از قوم ابراهیم به بررسی انحراف و گمراهی قوم لوط میپردازد؛ قومی که خدای بزرگ برای هدایت آنان به راه راست و از بین بردن فسادی که در زمین ایجاد کرده بودند، لوط، برادرزاده ابراهیم (ع) را در میانشان به پیامبری مبعوث فرمود.
قرآن کریم در این راستا خاطرنشان میسازد که قوم لوط (ع) همچون سایر اقوام گذشته به هیچ وجه منکر وجود خداوند نبودند، بلکه حتی ربوبیت الهی را با دو معنای اول و دوم قبول داشتند. تنها چیزی که قوم لوط قبول نمیکردند و از پذیرش آن امتناع میورزیدند، اعتقاد به ربوبیت خداوند (با سه معنای آخر) و اطاعت از حضرت لوط به عنوان نماینده خداوند بود. این نافرمانی قوم لوط(ع) بدان خاطر بود که میخواستند از هر لحاظ کاملاً آزاد و رها بوده و پیرو شهوات و هواهای نفسانی خویش باشند؛ سرانجام خداوند نیز این قوم را به سبب اعمال زشتشان به عذابی دردناک گرفتار نمود. آیات قرآن کریم به روشنی مؤید مطالب فوق است:
إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ* إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ * فَاتَّقُوا اللَّـهَ وَأَطِیعُونِ * وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ * أَتَأْتُونَ الذُّکْرَانَ مِنَ الْعَالَمِینَ *وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُم مِّنْ أَزْوَاجِکُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ عَادُونَ (شعراء: ۱۶۶-۱۶۱ )
آن زمان که برادرشان لوط بِدیشان گفت: هان! پرهیزگاری کنید. بی گمان من پیغمبر امینی برای شما هستم، از خدا بترسید و از من اطاعت کنید و در برابر این (دعوت آسمانی) مزدی از شما نمیخواهم. اجر و پاداش من جز بر پروردگار جهانیان نیست. آیا در میان جهانیان به سراغ جنس ذکور میروید (با ایشان به جای زنان آمیزش مینمائید؟) و همسرانی را که پروردگارتان برایتان آفریده است رها میسازید؟ بلکه اصلاً شما قومی هستید که (با ارتکاب همه معاصی، در ظلم به خود و جامعه) از حد میگذرید ( و مرزی میان خوب و بد به رسمیت نمیشناسید).
بدیهی است که چنین سخنانی برای مورد خطاب قراردادن قومی است که وجود خداوند را انکار نمیکنند و معتقدند که او، خالق و پروردگار این جهان است، زیرا در این گفتگو کاملاً مشهود است که قوم لوط(ع) در پاسخ دعوت پیامبر خود هرگز نگفتند که خدا دیگر چیست؟ چگونه ممکن است که او آفریننده این جهان باشد؟ از کجا معلوم که آن خا، خالق ما و خالق تمام موجودات باشد؟ بلکه برعکس، همگی به لوط(ع) میگفتند که :
قَالُوا لَئِن لَّمْ تَنتَهِ یَا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ (شعراء: ۱۶۷)
گفتند: ای لوط! اگر ( از این سخنان) دست نکشی از زمره تبعیدشدگان (از شهر و دیار ما) خواهی بود.
قرآن کریم جریان این قوم را در جایی دیگر اینگونه بیان میکند:
وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَهَ مَا سَبَقَکُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَالَمِینَ* أَئِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِیلَ وَتَأْتُونَ فِی نَادِیکُمُ الْمُنکَرَ فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّـهِ إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ
(عنکبوت: ۲۹-۲۸)
لوط را (هم به سوی قوم خود فرستادیم و او) زمانی به قوم خود گفت: شما کار بسیار زشتی را انجام میدهید، کار زشتی که کسی از جهانیان پیش از شما مرتکب آن نشده است! آیا شما با مردان آمیزش میکنید و راه (تولید و تکثیر نسل) را میبندید و در باشگاهها و مجالس خود(آشکاران و میان جمع بدون ترس و خوف از یزدان و حیا و شرم از مردمان) کارهای زشت انجام میدهید؟ ( و دامن عصمت به گناه میآلائید؟!) پاسخ قوم او جز این نبود که بگویند: اگر راست میگویی، عذاب خدا را بر سرما بیاور! ( و ما مردمان آلوده را امان مده).
(شما خود قضاوت کنید) آیا امکان دارد که این پاسخ قومی باشد که منکر وجود خداوندند؟ به خدا سوگند خیر! از مضمون این آیه کاملاً معلوم است که گناه قوم لوط(ع) انکار الوهیت و ربوبیت خداوند نبود؛ زیرا به وجود خداوندی که در ماوراء عالم، پروردگار و معبود جهانیان است ، باور مطلق داشتند، بلکه جُرم آنان در واقع سرپیچی از اطاعت خداوند و عدم پیروی از دستورات و قوانین الهی در امور اخلاقی، اجتماعی و مدنی زندگیشان بود و علاوه بر آن از اینکه لوط(ع) آنان را به راه راست هدایت کند، امتناع میورزیدند.
قوم شعیب(ع)
اکنون نوبت به آن میردس که پس از قوم لوط(ع) در مورد مردمان سرزمین ایکه (اهل مَدیَن) صحبت کنیم؛ مردمانی که خدای بزرگ، شعیب(ع) را مأمور هدایتشان کرد.
از آنجا که قوم شعیب(ع) از نوادگان حضرت ابراهیم (ع) بودند، دیگر لازم نیست تحقیق کنیم که آیا به وجود خدای متعال ایمان داشتند و ربوبیت و الوهیتش را قبول داشتند یا خیر؟
قوم شعیب در حقیقت، امتی بود که در آغاز برپایه اسلام شکل گرفته بود؛ اما بعدها به سبب ضعف عقیدتی و انحطاط اخلاقی؛ فساد در میانشان فراگیر شد و چنانکه از ظاهر آیات قرآن برمیآید به رغم فسادی که در عقیده و اخلاق داشتند، مدعی ایمان نیز بودند؛ زیرا حضرت شعیب(ع) بارها در سخنانش خطاب به قوم خود میگفت: ای قوم من! اگر به خدا ایمان دارید، اینچنین و آنچنان کنید.
گفتگوهای بین شعیب(ع) و قومش خود دلیل کاملاً روشنی بر این موضوع است که آنان به خداوند باور مطلق داشتند و به الوهیت و ربوبیتش نیز معتقد بودند و در عین حال دچار دونوع گمراهی و انحراف بودند:
۱-اعتقاد داشتند که معبودهای دیگی در الوهیت و ربوبیت با خداوند شریکاند و به این ترتیب عبادتشان برای خداوند، خالص نبود.
۲-معتقد بودند که ربوبیت الهی، هیچ حایی در امور دنیوی انسانها از قبیل امور اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و … ندارد و به این شکل خود را در زندگی مدنی مطلقاً آزاد و رها میپنداشتند و گمان می کردند هرجور که بخواهند میتوانند در امورات خود رفتار کنند. آیات قرآن، مؤید این مطلب است:
وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّـهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُم بَیِّنَهٌ مِّن رَّبِّکُمْ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ (اعراف:۸۵)
شعیب را هم به سوی اهل مدین که خود از آنان بود فرستادیم و بِدیشان گفت: ای قوم من! خدا را اطاعت و بندگی کنید( و بدانید) که جز او معبودی ندارید. معجزهای از سوی پروردگارتان (بر صحبت پیغمبری من) برایتان آمده است. (پیام آسمانی این است که در زندگی بویژه در تجارت و معامله با دیگران راست و درست باشید و) تراز و پیمانه را به تمام و کمال بکشید و بپردازید و از حقوق مردم چیزی نکاهید و در زمین بعد از اصلاح آن (توسط خدا یا بر دست انبیاء) فساد و تباهی مکنید. این کار به سود شما است اگر( به خدا و به حقیقت) ایمان دارید.
وَإِن کَانَ طَائِفَهٌ مِّنکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ وَطَائِفَهٌ لَّمْ یُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللَّـهُ بَیْنَنَا وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ (اعراف:۸۷)
و اگر دستهای از شما بدانچه مأمور بدان هستم ایمان بیاورد(و پیغمبری مرا بپذیرد) و دستهای ایمان نیاورد ( و تنها به زندگی این جهان بچسبد) منتظر باشید تا خداوند در میان ما داوری کند و او بهترین داوران است.
وَیَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ * بَقِیَّتُ اللَّـهِ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ وَمَا أَنَا عَلَیْکُم بِحَفِیظٍ * قَالُوا یَا شُعَیْبُ أَصَلَاتُکَ تَأْمُرُکَ أَن نَّتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّکَ لَأَنتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ (هود:۸۷-۸۵)
ای قوم من! پیمانه و تراز از روی عدل و داد، به تمام وکمال بسنجید و بپردازید و از چیزهای مردم نکاهید و در زمین تباهکارانه تباهی نکنید (ای قوم من!) چیزی را که خداوند (از مال حلال) برایتان باقی میگذارد (از چیزی که از مال حرام گرد میآورید و روی هم میاندوزید) بهتر است اگر مؤمن باشید ( وحرف مرا و وعده خدا را باور میدارید) من ( تنها مبلّغ اوامر خدایم) و محافظ (اقوال و افعال) مشا نمیباشم (و توانایی جز او سزای رفتار و کردار و گفتارمان را ندارم.)
گفتند: ای شعیب! آیا این دین تو است که به تو دستور می دهد تا ما عبادت بتهایی را که پدرانمان میپرستیدند رها کنیم و کم فروشی در پیمانه و ترازو را ترک گوییم؟ تو انسان صبور و عاقلی هستی (چگونه است که چنین چیزهایی را بر زبان میرانی؟!)
عباراتی که زیر آنها خط کشیده شده است، دلیل واضحی بر گمراهی قوم شعیب در باب الوهیت و ربوبیت خداوند است.
—————————-
منبع : کتاب اصطلاحات چهارگانه در قرآن / نویسنده: ابوالاعلی مودودی / مترجم: سامان یوسفی نژاد
[۱] – منظور از عقاید اسلامی آن چیزی نیست که به صورت رایج بر دین پیامبر (ص) اطلاق میشود، بلکه اسلام دین تمام پیامبران بوده و روح آن همانا تسلیم شدن محض در برابر خدای سبحان است؛ هرچند که صورو اشکال عبادت در شریعتهای مختلف با هم تفاوت داشته است.(مترجم)
[۲] – شایان ذکر است که آثار به دست آمده از کاوشهای باستانشناسی بر روی خرابههای شهراُور، زادگاه ابراهیم(ع) نشان میدهد که مردمان این شهر ماه پرست بودهاند و در زبان خود ماه را (فنار) مینامیدند و در سرزمینهای مجاوز شهراور نیز کشوری وجود داشته است به مرکزیت شهری به نام (لرسه) که مردمان آن، خورشید را میپرستیدند و آن را (شماس) میگفتند. حاکم این کشور پادشاهی بود به اسم (آرنمو) که در سرزمینهای عربی به (نمرود) شهرت یافته بود و به این ترتیب (نمرود) لقب پادشاهان این کشور قرار گرفت.