تربیت فرزندانتربیت، اخلاق و تزکیهدعوت و داعیمطالب جدید

آموزش دینی ، و تربیت دینی ، بررسی وضعیت و مشکلات

آموزش دینی ، و تربیت دینی ، بررسی وضعیت و مشکلات

تالیف: دکتر زغلول راغب ویسی / ترجمه: زاهد ویسی

 

علل و عوامل دینی بحران (یا فقدان تربیت دینی و عاری شدن جوامع معاصر از دین، به مثابه ی یکی از عوامل بحران)

برخی از دست اندرکاران تربیت بر این باورند که یکی از علل و عوامل اصلی بحران آموزش معاصر، فقدان تربیت دینی در آن، و شانه خالی کردن جوامع معاصر – به صورت عام – از دین، است. البته ثابت نشده است که دوری نظام های آموزشی از راه و روش دینی در تربیت، عامل کناره گیری و دوری جوامع جدید از دین است، یا برعکس، با این حال، نشانه و علامت غالب بر آموزش معاصر، آموزشی غیر دینی (سکولاریست) است که جز به ادراکات محسوس باور ندارد، و همه ی آنچه را که غیبی است، یا انکار می کند یا آنها را مورد اهمال قرار میدهد. به همین خاطر، روند تربیتی، و راه حل های خود برای سایر کارهای بشر، و حتی معارف انسانی که به انتقال آنها از نسلی به نسل دیگر می پردازد) را صرفا در محدوده ی چارچوب های مادی اشیاء به چرخش در آورده است. این امر نیز – با وجود اهمیت آن – صرفا بخشی اندک از حقیقت کلی را تشکیل می دهد. از همین رهگذر، معارف متداول در مراکز علم، نارسا و ناقص اند و روند آموزش از ایفای نقش تربیتی خود، ناتوان است؛ چراکه گردش آن در انتها و دنباله ی مادی تنگ و محدود، اهتمامات روند آموزشی را به صورت محدود به این حیات فانی در آورده و وجود حیات جاودانه ی دیگری در ورای آن را یا فراموش کرده یا خود را نسبت به آن به فراموشی زده است و آن ا را به حرکت به دنبال دستاوردهای مادی واداشته است و نسبت به این حقیقت موجود تجاهل می ورزد که: ماده در حیات مردم، یک ابزار است، نه هدف و این ابزار، نمی تواند به تنهایی هیچ بخشی از سعادت را برای انسان محقق گرداند!!

این امر، روند آموزشی را واداشته است که چارچوب هایی را برای کنترل رفتار انسانی، وضع کند. با این حال، از این نکته تغافل ورزیده است که انسان آفریده ای خردمند و دارای اراده است و اگر اراده ی وی تحت حاکمیت یک ضمیر زنده نباشد، همه ی قوانین موضوعه نیز راهی برای نظام بخشی به سلوک آن ندارد. این ضمیر نیز اگر باور نداشته باشد که همه ی انفاس، حرکات، وسکنات وی مورد شمارش قرار می گیرند، و او در برابر هر عملی که انجام میدهد، هر سخنی که بر زبان می آورد، هر دانشی که می آموزد، هر مالی که به دست می آورد و هزینه می کند، مورد محاسبه قرار می گیرد، نمی تواند ضمیری زنده باشد که انسان را به ناظر و مراقب خود تبدیل کند. به علاوه، این ضمیر، همراه با انسان رشد می کند. لذا اگر از خردسالی، به وسیله ی ابزارهایی به زنده ساختن آن نپردازد، می میرد و اگر بمیرد، صاحب آن نیز می میرد؛ حتی اگر ده ها سال پس از مرگ ضمیر هم زنده باشد. ابزارهای احیای ضمیر و احیای انسان، به طور کلی، در این امور خلاصه می شود:

-تربیت صالح مبتنی بر ایمان به خداوند و پرستش نیکوی او،

– شناخت حق و سفارش به آن،

– انجام دادن عمل صالح و همکاری کردن بر آن،

– عادت کردن به خلق و خوی ارجمند و پایبندی به ارزش های آن.

همچنین باید باور داشته باشد که تربیت صالح، به امور ذیل نیازمند است:

[۱] علم نافع و سودمندی که ایمان به خداوند، فرشتگان، کتابها، و رسولان خدا، و روز قیامت، آن را حمایت و پشتیبانی کنند،

[۲] این ایمان فراگیر که عمل آن را تصدیق کند،

و [۳] عمل صالح پیوسته ی منظمی که اخلاق استوار بر آن احاطه داشته باشد. به علاوه، کاشتن این امر در نفس نوباوگان، نیازمند الگوی نیکوی پایبند است که بدون آن، امکان ندارد تربیت، تحقق یابد.

از سوی دیگر، به دلیل اینکه نظام های آموزشی معاصر غالبأ – به همه ی این امور نیاز دارند، دیگر تربیتی به معنای مشخص کلمه باقی نمانده است، بلکه به ابزاری برای انتقال اطلاعات، و تمرین کردن برخی از مهارت ها تبدیل شده است و این، همان رازی است که خودپسندی و مبالغه در خودخواهی، و تردد و ترس از ارتباط با هیچ یک از ارزش های اخلاقی یا دینی، به صورت یکی از جلوه های مراکز آموزشی معاصر در آمده است و همین امر اگر عامل مستقیم همه ی بحران هایی نباشد که انسان امروزی در آنها به سر می برد، راز بحران آموزشی است که با آن مواجهیم؛ چراکه بدیهی است که آموزش، باید زندگی انسان را روشن سازد: از طریق شناساندن انسان به خود او، شناسایی حقیقت جایگاه او در این جهان و هدف مربوط به وجود او در این جهان، ارتباط انسان با جهان و همه ی آنچه که در آن قرار دارد، جزئیات رسالت او و اینکه چگونه می تواند در مدت حیات خود به آنها بپردازد، و سپس از طریق شناسایی آینده و سرنوشت وی پس از حیات (این جهانی). همچنین باید آموزش، به حیات انسان نظم ببخشد. از طریق عادت دادن او به پذیرش ارزش های اخلاقی فردینه تنها در چارچوب خانواده و جامعه ای که در آن به سر می برد. و گروهی بلکه در گستره ی همه ی بشریت، و مردم با رنگ ها، آشکال، افکار، باورها، ونه به  این صورت، فرد را توانا سازد که با دشواری های سرزمین های مختلف حیات، مشکلات خود وجود انسان، و عملکرد بر پایهی خیر و صلاح در آن، مواجه شود. این امور نیز چنان اند که عقل بشری به تنهایی نمی تواند بر همه ی آنها احاطه یابد، یا برای همه ی آنها قانون وضع کند. بلکه، در همه ی این امور، به علمی بزرگتر از علم خود، ادراکی فراگیرتر از ادراک خود او، و قدرتی فراتر از توانمندیهای عقل و حس خویش نیازمند است. در اینجا است که نیازانسان به رسالت آسمان برجسته می گردد و میزان ضرری نمایان می شودکه جوامع انسانی به صورت عام، و مراکز تربیت به صورت خاص، درنتیجه  عاری شدن از دین، و بی توجهی نسبت به پایبندی به راه ها، ارزشها، و اخلاقیات آن، به آن دچار شده اند.راز ظهور و بروز دعوت به بازگشت دوباره به تربیت دینی نیز در همین جا نهفته است. با آنکه کارگزاران آموزش در این باره به دو دسته ی طرفدار و مخالف تقسیم شده اند. به طوری که موج بی بند و باری دینی و اخلاقی ای که به جهان امروزی یورش آورده است، خطرات وحشتناکی که جهان را از این طریق تهدید می کند، حالات بینوایی، ناامیدی، بدبختی، و تباهی حاکم بر جوامع مختلف جهان، خواب را از چشم برخی از آنان ربوده است. لذا (بر اساس تجربه)، به ناتوانی آموزش غیر دینی از ایفای نقش لازم برای ساخت انسانی، ایمان آورده اند. تعداد این افراد فراوان اند که در اینجا از میان آنان شتراوس انتخاب شده که نوشته است: «… به نظر می رسد، رنج هایی که امروزه میکشیم، هم به فروکش کردن آموزش دینی در نزد مردم، و هم به فساد آموزش معنوی افراد مسئول در برابر مردم، بر می گردد.» او در ادامه گفته است: « آیا اهتمام ما به آموزش آزاد به افراد بالغ، و امید بستن به چنین پژوهش های انسانی، ناشی از کشاکش برآمده از فروکش کردن آموزش دینی باشد؟ و آیا هدف از این گونه پژوهش های نظری، ایفای نقشی بوده است که مطالب دینی در گذشته انجام میدادند؟ و آیا این گونه مطالب می توانند چنین نقشی را ایفا کنند؟» (فلشتر: ۱۹۶۲ میلادی)

دستهای دیگر از کارگزاران تربیتی نیز بر این باورند که آموزش در اروپا در آغاز در دست کلیسا و تحت سیطره ی آن بود. اما این «آموزش کلیسایی» نه توانست سعادت مد نظر بشریت را محقق کند و آزادی و حرکت علم را تأمین نماید. بلکه به عنوان مانع لیز و لغزنده ای بر سر راه هر گونه پیشرفت قرار گرفت، عقل بشری را زندانی کرد و مانع خلاقیت انسان شد، در برابر پژوهش علمی تجربی مقاومت کرد و دانشمندان این نوع دانش را تحت فشار قرار داد، از حکومت طاغوتها، زورگویان و مفسدان در زمین حمایت کرد، مردم را استثمار نمود و عقل آنان را تحقیر کرد، آمرزش نامه صادر نمود، باطل را در برابر حق یاری کرد، ظالم را در برابر مظلوم کمک نمود، جان افراد را مهدور اعلام کرد، خونها ریخت، و جنگها برافروخت و به اختصار فراوان، این « آموزش کلیسایی» در فارغ التحصیل کردن انسان با فرهنگ و دانش آموختهای که حقیقت نقش خویش را در زندگی درک کند، شکست خورد. لذا مسئولیت آموزش از کلیسا به پادشاه منتقل شد و این امر، سرآغاز سکولاریسمی بود که در آن کشیش ها و کاهنان به نیروهای سیاسی، نظامی، صنعتی، اقتصادی، تبدیل شدند که در آموزش معاصر، نماینده ی قوای حاکم اند.

در اینجا دو پرسش مهم، برجسته می شوند که عبارتند از:

١. اگر آموزش کلیسایی در ادامه دادن به روند آموزشی در داخل چارچوب صحیح آن، شکست خورده اند، آیا این امر، به معنای شکست خوردن آموزش دینی است؟

۲. منظور از آموزش دینی چیست؟

آیا آموزش دینی در رسالت خویش شکست خورد؟

معمولا دین این گونه تعریف می شود که: مجموعه ای از عقاید و عباداتی است که برخی از مردم به آنها ایمان می آورند و عمل می کنند، دارای فلسفه ی خاصی در باره ی زندگی هستند که غالبا بستر و خاستگاه آن، نگرش عقاید آنها نسبت به انسان، جهان، و حیات است.

با این حال، باید گفت که دین به معنای قرآنی آن، نظام آسمانی ای است که همه ی حیات بشر (اعم از عقیده، اخلاق، عبادات، و معاملات)، در سطلی افراد، جوامع، امتها، ملتها، و انگیزه ها را در دوران های مختلف، و در طول قرون و اعصار، در بر می گیرد. چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: «إن آلیین عند الله الإشکله وما اختلف الذین أوتوا الکتب إلا من غیر ما جاء هم الحلم بیا بینهم ومن یفتر ایت الله قإ آله سریع الجاب:ال عمران ۱۹ دین خداپسند همانا اسلام است و اهل کتاب پس از آنکه علم یافتند، از رشک و رقابتی که با هم داشتند، اختلاف پیشه کردند و هر کس که آیات الهی را انکار کند {بداند که} خداوند زودشمار است.) این شمول و فراگیری چنان است که همه ی بشر، از احاطه بر آن ناتوان اند؛ زیرا ناظم فراگیر حیات، شایسته برای هر زمان و مکان، امکان ندارد که صنع آفریدگار بس عظیم نباشد که حد و مرزهای زمان و مکان او را محدود نمی سازند، هیچ چیز در زمین و آسمان از وی نهان و نهفته نمی ماند، و علم وی همه چیز را در بر گرفته است!! بنا بر این، نمی توان هیچ یک از نظام های مربوط به عقاید و عبادات، یا ایده ئولوژی ها و ایده آل های آرمانی را دین نامید؛ مگر اینکه صنع آفریدگار پاک و پیراسته باشد، و از هر ذره ی اندکی از بیهوده کاری های انسانی نیز عاری و خالی باشد.

از سوی دیگر، برای مردم نیز جایز نیست که نسبت به نظامی از صنع بشر، حتی اگر به یکی از رسالت های آسمانی درهم آمیخته باشد، فرمانپذیری و تبعیت کنند؛ چراکه کار بشری، بنا به طبیعت خود، هر قدر هم که والا باشد و برای آن تلاش های همکارانه و همیارانه ی متعدد صورت بگیرد متصف به نارسایی، نقص، تناقض، و دوری از کمال است بر این اساس، هر گاه که با رسالتی آسمانی در هم آمیزد، آن رسالت را از چارچوب قدسی خود خارج می سازد و آن را به سطح اعمال بشرى هبوط می دهد. به طوری که آن رسالت دیگر شایسته نیست که دین باشد. لذا جایز نیست که نام دین بر آن اطلاق گردد. (چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است): «وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخَاسِرِینَ :ال عمران ۸۵: و هر کس که دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از او پذیرفته نمی شود و او در آخرت از زیانکاران است. » برای این دین آسمانی که قرآن کریم آن را با نام «اسلام» برای ما معرفی می کند، رسولان فراوانی فرستاده شده اند. از آدم (ع) گرفته که پروردگارش به وی علم آموخت (و در قرآن فرموده است): وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَهِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴿۳۱﴾ قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیم(۳۲) بقره

تا محمد صلى الله علیه وسلم که پروردگارش او را به نیکی ادب نمود و او را آخرین پیامبر و رسول قرار داد.به طوری که از همان لحظه ای که آدم (ع)آفریده شد، خداوند پاک و والا به وی آموخت که اسلام، همان نظام ربانی فراگیری است که (کل) حیات را در بر می گیرد. آدم نیز آن را به هر یک از فرزندان و نوادگان خود که حضور داشتند، این دین استوار را آموخت. آنان هم مدت ها با آن به سر بردند تا اینکه بعدها نوادگان آنان از این آیین انحراف پیدا کردند و از آن خارج شدند و اوضاع و احوالشان چندان بد شد که به رسالت آسمانی نیاز مبرم پیدا شد. لذا بر اساس رحمت خداوند متعال، نور و هدایتی از همان منبع ربانی، و بر اساس همان راه و روش اسلامی آمد. این تصویر دوباره تکرار شد. پیامبران و فرستادگان الهی نیز به صورت پیوسته، در مکان ها و زمان های مختلف، همین رسالت را برای بشریت آوردند. (چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است): «:ما تورات را نازل کرده ایم در آن رهنمود و نوری هست که پیامبران اهل تسلیم و بر وفق آن محکم کرده اند»

با این حال، ضعف بشری، در برابر آن رسالت آسمانی مقاومت کرد. [۱] گاهی از طریق ایستادن در مقابل آن و رد کردن آن، [۲] گاهی از طریق پذیرش آن، و سپس روگردانی از آن پس از رحلت حامل آن به سوی خداوند متعال، [۳] گاهی نیز از طریق تباه ساختن آن رسالت به وسیله ی عمل بشری ای که در آن رسالت وارد می کردند تا جایی که آن را از چارچوب ربانی خویش خارج می ساختند و به این ترتیب رسالت آسمانی به یک اجتهاد بشری محض تبدیل می شد. لذا نور ربانی، کمال، فراگیر بودن، و قدسیت خویش را از دست میداد و در نتیجه، در محکم کردن بر مردم و تربیت ( پرورش) کردن آنان، و نیز در تنظیم شئون، و داوری در امور آنان شکست می خورد و همین امر، انگیزه وعاملی برای خروج مردم علیه آن رسالت، و کفر ورزی آنان نسبت به همه ی داده های آن می گشت و به تبع آن، به خروج مردم از بندگی خداوند یکتای چیره به بندگی افرادی از خود انسانها می انجامید و اوضاع و احوال آنان چندان ناگوار و نابهنجار می شد که به یک رسالت دیگر، نیاز مبرم پیدا می شد. خداوند پاک و والا نیز این نعمت بزرگ را با فرستادن رسولی دیگر به بشریت ارزانی می کرد که حامل همان رسالت بود و بار دیگر مردم را به اسلام دعوت می نمود.

وضعیت به همین صورت ادامه داشت. به طوری که اسلام و جاهلیت بشریت را دست به دست می کردند تا آنکه خداوند متعال، آخرین فرستاده و پیامبر را برای بشریت فرستاد که اسلام در رسالت وی کامل شد و خداوند پاک و والا، حفظ آن رسالت را تضمین نمود؛ و حفظ هم شد. (چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم فروده است): « انا نحن نزلنا الذکر وانا له الحفظون :همانا ما قرآن را نازل کرده ایم و ما خود نگهبان آنیم.»

بر این اساس، آنچه که امروزه «ادیان آسمانی» نامیده می شود، غیر از رسالت پیامبر اسلام (ص) جز ایدئولوژی هایی قراردادی نیست که در آنها اسلام صاف و زلال را (آن گونه که رسالت های پیش از اسلام آورده اند) با بسیاری از اندیشه های بشری و فلسفه های پوزیتیویستی و قراردادی درهم آمیخته و لذا از راه و روش ربانی منحرف شده، هدایت آنها از دست رفته، از راه راست منحرف گشته، و از آن باز مانده اند!!! البته این امر، جای تعجب نیست؛ زیرا اصل کتاب های آسمانی آنها از میان رفته و جز تصویرهایی مسخ شده، مخدوش، و انحراف یافته از آنها در دسترس مردم باقی نمانده است؛ آن هم با زبانهایی که به طور کامل با زبان اصلی ای که نازل شده بودند، متفاوت است. لذا مردم از آنها روگردان شدند و با انصراف خود از آنها از اندیشه ی دین به صورت عام، دست کشیدند. با این حال، از آنجایی که انسان آفریدهای است که بنا به فطرت خود، متدین است، تعدادی از اندیشمندان به تأسیس چندین ایدئولوژی قراردادی پرداختند که همه ی آنها بر اساس و بنیاد اندیشه ی بشری خالی از دین، یا متجاهل نسبت به دین بنا شده بودند. نظیر: کمونیسم، سرمایه داری، سوسیالیسم، نازیسم، فاشیسم و مکاتب دیگری که مردم را بدبخت و بیچاره ساختند و آنان را به حیرت، تباهی، و سرگردانی ای رساندند که در آن به سر می برند!!!

از بخت بد بشریت در این عصر، جهان اسلامی به صورت عام، در دو قرن اخیر در معرض نوعی از هم گسیختگی قرار گرفت و این از هم گسیختگی به شکست نظامی، و وقوع بخش اعظم جهان اسلامی در قبضه ی دولت های استعماری لائیک منجر شد که تلاش کردند جلوه ها و نمادهای اسلام را خاموش سازند، و مسلمانان را از دین صحیح خود دور کنند و این کار را گاهی از طریق حمله ی مستقیم، و گاهی از طریق هجوم غیر مستقیم انجام می دادند. گاهی نیز از طریق تلاش هایی برای منحصرساختن فکر آنان در یک زاویهی محدود از زوایای دین (نظیر عبادات محض)، یا از طریق تقلب و خیانت کردن پنهانی به آنان در زیر شعارهای مشرکانه ی باطل، که برای خود به پیوند با اسلام قائل بودند (نظیر: قادیانیه، بهائیه، و …) یا تشکیک از طریق فلسفه های مادی قراردادی منحرف (نظیر: تلاش برای گسترش مارکسیسم یا اگزیستانسیالیسم در میان مردم)، یا از طریق تأسیس نظام های آموزشی، اقتصاد، سیاست، قانون گذاری، و جامعه شناسی بر اساس مفاهیم لائیک، یا ایجاد دشمنی های ساختگی در میان سیستم های حکومتی منصوب شده ی قوای استعماری و طرفداران پیاده سازی و اجرای اسلامی به عنوان یک نظام فراگیر برای زندگی و حاکم کردن در همه ی امور مردم، انجام می دادند که این امر به محدود کردن اسلام در کشورهای اسلامی از همه چیز، جز در قلب برخی از مردم، کمک کرد.

در باره ی معتقداتی هم که در آنها رسالت آسمان با فلسفه های قراردادی، یا با بسیاری از افزوده های بشری درهم آمیخته است که آنها را از چارچوب صحیح خود خارج کرده است، باید گفت که برخی از آنها مکاتب و معتقداتی است پیروان موسی (ع)و عیسی(ع) آنها را به ترتیب تحت عنوان یهودیت و مسیحیت پدید آورده اند. اولی در عقیده های پیچیده و مبتنی بر نژادپرستی ناخوشایند، کراهیت نسبت به همه ی مردم و کینه ورزی نسبت به همه ی آنها مباح دانستن خون، اموال، و آبروی آنها، و قلمداد کردن این کار بهعنوان تعبد و تقرب به خداوند مبتنی است و همه ی این امور را به پیش برده است تا غصب سرزمین فلسطین از طریق زور، و از هم پاشیدن اهالی آن به وسیله ی همه ی ابزارهای وحشیانه و غیر انسانی، را به موضوعی دینی تبدیل کند. و دشواره ای را ایجاد نماید که به خاطر آن دریاهایی از خون ریخته شد ، جان صد هزارنفر گرفته شد، و از گذشته تا کنون سراسر جهان را مورد تهدید جنگ و نابودی قرار میدهد. دومی (مسیحیت) نیز نقش خود را به رهبانیت و کهانت، ترانه و موسیقی، و سرود و موعظه محدود کرد و مسائل ضروری و مبرم مردم را از یاد برد. لذا اکثر پیروانش آن را ترک کردند و ایده نولوژی هایی قراردادی (از قبیل مارکسیسم، سوسیالیسم، سرمایه داری، و …) را به کار بستند که کاملا از فلسفه ی مسیحیت و آرمان گرایی آن دورند و همین امر به نادیده گرفتن آن، و استمرار دوری مردم از آن، یاری رساند. شکست آن در دو جهان غربی و شرقی، و محدودشدن شرم آور آن در نقاط مختلف، به حرکت آن به کشورهای توسعه نیافته منجر شد و از نیاز مردم، و فقر و بیماری آنان سوء استفاده نمود. به طوری که به عنوان بهای دارویی که بیمارشان درخواست می کند، یا لقمه ای که گرسنه شان در دهان بگذارد، با لباسی که برهنه شان بر تن کند، مسیحیت بر آنها تحمیل می گردد.

آنچه که کلیسا (با ملل و نحل امروزی خود )در اندونزی، فیلیپین، هند، پاکستان، چاد، اریتره، کنیا، نیجریه، اوگاندا، کشورهای جنوب شرقی آسیا، ورا انجام می دهد، غایب از اذهان نیست!! اقلیت های مسلمان موجود در روسیه، چین، اروپا و آمریکای شمالی و جنوبی نیز از این امر، نجات نیافتند.

در باره ی معتقدات متعدد جنوب شرقی آسیا، (نظیر: هندوئیسم، کنفوسیوسیسم، بودیسم، شینتوئیسم، تائوئیسم، زرتشتی گری، و …) باید گفت که در چارچوب های جاهلی دور از واقعیت حیات منزوی شدند. اطلاعی در دست نیست که آیا همه یا برخی از ادیان جنوب شرقی آسیا، در اصل ادیانی آسمانی بوده اند که از خط ربانی خود منحرف شده اند یا اجتهادات فرضی محض مبتنی بر حکمت و اخلاق فراهم شده در نزد وضع کنندگان آنها بوده اند. با این حال، شکست آنها در ادارهی امور پیروان خود، اثبات شده است. لذا از حیات آنان، که آن را بر بنیادهایی از فلسفه ها و نظام های قراردادی بنا نهاده اند، کناره گرفته اند و از همین جا، مردم روگردانی از آنها و کنده شدن از گوشه و کنار آنها را آغاز کردند.

علاوه بر این، هنوز هم در بسیاری از نقاط دور موجود در گوشه و کنار جهان، برخی از عقاید مشرکانه ی بدوی جاهلی وجود دارد که البته با پیشرفت جوامع خود و ارتباط آنها با جهان متمدن رو به کاهش می نهند.

تحلیل حاضر موضع جهان را در قبال دین در نکات ذیل خلاصه می سازد.

۱٫در طول قرن کنونی بر بیشتر کشورهای جهان اسلامی، رهبرانی سکولاریست و لائیک تحمیل شده اند که بر اساس قانونی غیر از اسلام حکومت می کنند، با منادیان معتقد به اینکه اسلام نظامی است که کل حیات را در بر می گیرد، دشمنی می کنند، و همه ی افراد خواستار اجرا و پیاده سازی اسلام را تحت فشار قرار می دهند.

۲. اهل کتاب، اعم از یهود و نصاری، از رسالت های آسمانی خود (که در حقیقت، همان اسلام اند،) دست کشیده اند و از آمیزه ای از فکربشری قراردادی، و برخی از بقایای حق نازل شده بر آنان، پیروی کردند و همین امر به روگردانی مردم از دین، و به کار بستن نظام های قراردادی مغایر با بنیادها، و ضد فلسفه، عقاید، و اخلاق آن، و در نتیجه، به روگردانی مردم از دین، به صورت عام، منجر شده است.

٣. پیروان معتقدات جنوب شرقی آسیا در چارچوب های جاهلی دور از واقعیت زندگی، منزوی شدند و در نتیجه، از جوامع خویش دور ماندند و افکارشان رو به انقراض نهاد.

۴. گسترش بی دینی در جوامع مختلف معاصر، از روی جهل، فساد، یا پیروی از شهوات.

از اینجا نمایان می گردد که شکست آموزش کلیسایی در استمرار به روند آموزشی برای محقق ساختن اهداف ارجمند خود، نمی تواند بر آموزش دینی انطباق داشته باشد؛ چراکه دین مقبول در نزد خداوند متعال، اسلام است و بنا به «تجربه» تربیت اسلامی ثابت کرده است که به طور قاطع، کامل ترین نظام تربیتی است؛ چراکه پیرو برنامهی خداوندی است که انسان، جهان، و حیات را آفریده است و خداوند پاک و پیراسته نسبت به آفریدگان خود، طبایع، و امکان ها و توانمندی های آنان، و به تبع آن، به بهترین ابزارها برای تربیت آنان، داناتر است

مسلمانان هم تا همین اواخر نیز توانستند که نظام های آموزشی اسلامی موفقی را تأسیس کنند قادر بودند نسل هایی از افراد را پرورش دهند که دارای عقیدهی سالم، ایمان راستین، اخلاق ستوده، رفتار والا، و علم و معرفت حقیقی باشند. این افراد هم توانستند بر همه ی معارف سابق بر خود احاطه پیداکنند، آنها را بر اساس نظرگاه اسلامی ساختاردهی کنند، افزوده های انبوه اصیلی را در حوزه ی مختلف علوم، فنون، ادبیات، قانون، جامعه شناسی، و فلسفه، بر آنها بیفزایند که بستر و خاستگاه حقیقی رنسانس علمی و تکنولوژیکی معاصر، و بنیادی به شمار می رود که غرب، تمدن مادی کنونی خود را بر آن بنا نهاده است.

به علاوه، دستاورد و نتیجه ی تربیت اسلامی، اعم از مردان و زنان، توانستند جوامعی انسانی را در (سطوح مختلف، اعم از خانواده تا دوست) را بر اساس ایمان به خداوند متعال، فرشتگان، کتاب ها، و رسولان او، و روز قیامت، و نیز بر پایه ی عمل صالح، سفارش به حق، و سفارش به شکیبایی تأسیس کنند.

تربیت اسلامی توانست مردانی را فارغ التحصیل کند که توانستند جهان را در عرصه های مختلف راهبری کنند و در زمینه ی اینکه: «الگوی نیکو باید چگونه باشد؟» و «انسان ربانی چگونه می تواند شایسته خلافت خداوند متعال در زمین باشد؟» برای مردم، مثال هایی زنده باشند.

ما نیز اگر خواستار بازگرداندن عقل و هوش به جامعه ی انسانی سرگشته ی کنونی هستیم، باید که همه ی بشر، و به ویژه مسلمانان را دعوت کنیم که به دین خداوند متعال، یعنی « به اسلام»، آن گونه که در قرآن کریم و در رسالت آخرین پیامبر به کمال رسید، باز گردند؛ چراکه قرآن، تنها کتاب آسمانی موجود در میان مردم کنونی است که با همان متن و زبانی که وحی شده است بدون هیچ گونه تحریف، تبدیل، یا تغییری وجود دارد و اگر مردم طالب هدایت باشند، ا امکان ندارد که بتوانند آن را در غیر قرآن بیابند؛ زیرا انسان، هر قدر هم که تلاش و کوشش کند، نمی تواند که برای خویش، نظامی را برای حیات وضع کند که همانند نظام وضع شده ی خداوند پاک و والا، متصف به شمول، عدالت، و کمال باشد.

منظور از آموزش دینی چیست؟

آیا منظور آن است که به روش غیر دینی مورد استفاده در اغلب مراکز آموزشی معاصر، مقداری از دروس دین، تاریخ دین، فلسفه ی دین، با مقداری افزایش و کاهش، اضافه گردد که از مرکزی به مرکز دیگر یا از کشوری به کشور دیگر متفاوت باشد؟ مطمئنا، این گونه نیست؛ زیرا این کار، در کنار این توده ی انباشته شده ی سرسام آور از معارف بر آمده از نگرش مادی محض، که منکر هر گونه امر فراتر از ماده است، یا نسبت به این گونه امور تجاهل به خرج می دهد، آن هم در عصری که مردم به شدت شیفته ی معرفت انسانی، به ویژه در عرصه علوم محض و کاربردی شده اند، چه ارزشی دارد؟ چراکه این تناقض موجود در میان معارف انسانی ساختارده ی شده بر اساس ماده گرایی انکارگری که به امور غیر محسوس و غیر قابل ادراک، و دین باور ندارد، یکی از علل و عوامل اصلی فروپاشی آموزش در جهان، و به ویژه در جهان اسلامی است.

اگر قصد داشته باشیم که آموزش از این محنتی که در آن به سر می برد، برخیزد، وظیفه ی ما آن است که باید همه ی معارف را بر اساس نگرش صحیح اسلامی مجددا ساختارده ی نماییم و به این صورت، بعدی را به آموزش می دهیم که امروزه به آن نیازمند است و این تناقض موجود در میان دروس دین، و معارفی که بر اساس نظرگاه غیر ایمانی آموزش داده می شوند، از میان بر می داریم. این کار به نظر ما، همان است که می توان آموزش دینی نامید. اما اینکه مقداری از این مطالب به بچه آموخته شود و در عین حال، سایر کتاب های دیگر او مملو از مفاهیم انکار کننده ی آن آموزش باشد، یا نسبت به آن تجاهل بورزد، چنان حالتی را ایجاد می کند که دانش آموز در حالتی از فروپاشی و از هم گسیختگی فکری به سر خواهد برد که سرانجام او را به کفر ورزی نسبت به همه چیز خواهد کشاند.

———————-

منبع : بحران آموزش در جهان معاصر و راه حل های آن / تالیف: دکتر زغلول راغب ویسی / ترجمه: زاهد ویسی

مقالات مرتبط:

راهبرد اساسی در تربیت اخلاقی و دینی نوجوانان و جوانان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا