شعر و داستان

  • به او اعتماد کن

    به او اعتماد کن مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود، هیچـگاه شاد نبود. او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت: ” ارباب، آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از بدنیا آمدن شما ، جهان را اداره می کرد؟ ” او پاسخ داد: “بله” خدمتکار پرسید: …. “آیا درست است که…

    ادامه »»»
  • نامه‌ای از داخل زندان – دل‌نوشته‌ای از عالِم دربند دکتر صلاح سلطان در شرح احوال زندان

    نامه‌ای از داخل زندان – دل‌نوشته‌ای از عالِم دربند دکتر صلاح سلطان در شرح احوال زندان نویسنده : دکتر صلاح سلطان ترجمه: واحد ترجمەی پایگاە اطلاع‌رسانی اصلاح نامه‌ای از داخل زندان – دل‌نوشته‌ای از عالِم دربند دکتر صلاح سلطان در شرح احوال زندان بسم الله الرحمن الرحیم «وَ مَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آَذَیْتُمُونَا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» [إبراهیم: ۱۲]. و چرا بر خدا توکل نکنیم و حال آنکه ما…

    ادامه »»»
  • حقِّ الیقین، شعر ماموستا ربیعی

    شعر ماموستا ربيعي

    ادامه »»»
  • روز خوب چه روزی است ؟

    روز خوب چه روزی است ؟ نویسنده : امین الرحمن کیانی همه دوست دارند که همیشه روزهای خوبی داشته باشند، اما خیلی ها نمی دانند که این روزهای خوب که در آرزوی آن هستند، هم اکنون در اختیار آنان است و فقط باید از آن استفاده کرد. روز خوب از نظر هر فرد معنی متفاوت دارد. یک راننده تاکسی روزی که مسافر بیشتری سوار کند را روز خوب می داند. اما یک راننده اتوبوس شهری ممکن است بر عکس، روزی…

    ادامه »»»
  • فرق عشق و ازدواج چیست؟

    فرق عشق و ازدواج چیست؟ یک روز پدربزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود و با ارزش. وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه، مال خود خودته و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده. من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم. چند روز بعدش به من گفت: «کتابت رو خوندی؟» گفتم: «نه،»…

    ادامه »»»
  • سرنوشت …

    سرنوشت … ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ!» ﻣﺮﺩ: «ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ.» ﻣﺮﮒ: «ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.» ﻣﺮﺩ: «ﺧﻮﺏ، ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ‌ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ.» ﻣﺮﮒ: «ﺣﺘﻤﺎً.» ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ. مرﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ. ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ…

    ادامه »»»
  • آخرین بار کی او را نوازش کرده اید؟

    آخرین بار کی او را نوازش کرده اید؟   روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش‌آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که خیلی دوست دارند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه‌های فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی یکی از دانش‌آموزان نقاشی ساده کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد. او تصویر یک دست را کشیده بود، ولی این دست چه کسی بود؟…

    ادامه »»»
  • یک جوان یک سرزمین

    یک جوان یک سرزمین ترجمه:اقبال جهانگیری باوجود اینکه این جوان مسلمان،برنده عنوان «مدال زنبق طلایی» -که بزرگترین مدال در کشور بوسنی است- شد،ولی لیاقتش بسیار فراتر از اینها بود.زیرا اگر مسلمان نمی بود،و کاری که صورت داد،در ورایش نیتی خداخواهانه واسلام دوستانه نداشت،سینمای هالیوود فرصت را غنیمت می شمرد و از آن رخداد،افلامی به یادماندنی می ساخت که بی تردید بسیاری از عناوین جهانی را از آن خود می کرد.و اکنون اصل ماجرا: «نجات برانکوویچ» پیشینه خانوادگی بسیار درخشانی داشت.پدربزرگش…

    ادامه »»»
  • حسن البناء

    داستان شهادت امام حسن البناء رهبر اخوان المسلمین

    داستان شهادت امام حسن البناء رهبر اخوان المسلمین نویسنده: انور الجندی /مترجم: مصطفی اربابی   شهادت در این نوشته داستان شهادت امام حسن البناء را بیان می کنیم. در شامگاه ۱۴ ربیع الاخر ۱۳۶۸ مطابق با ۱۲ فوریه ۱۹۴۹، استاد حسن البنا به مرکز جمعیت شبان المسلمین در شارع ملکه (نازلی ) ساختمان شماره ۱۲ رفتند. استاد عبدالکریم محمد منصور وکیل دادگستری با او بود. او در آنجا چند ساعت را به سر بردند و در ساعت ۸:۲۵دقیقه ایشان تاکسی…

    ادامه »»»
  • داستان، باور کنید من دارم می میرم…

    داستان، باور کنید من دارم می میرم… نویسنده : سید عبدالله رفاعی /مترجم: سمیه اسکندری فر- حسین جهان پور در خانواده ای از هم پاشیده بزرگ شد خانواده ای که هیچ ارتباط دوستی و مهر و محبت آنان را به هم پیوند نمی داد.پدر سنگدل بود، زود از کوره در می رفت خشمگین می شد و نسبت به همسر و فرزندانش بخل می ورزید. پس از مدتی پدر خانواده اش را ترک کرد و آن ها را بدون هیچ سرپرستی…

    ادامه »»»
  • داستان ایمانی، غیرت دینی یک زن مسلمان

    داستان ایمانی، غیرت دینی یک زن مسلمان نویسنده: عبداللطیف ناروئی جنگ قدسیه که در زمان خلافت حضرت فاروق اعظم عمر بن خطاب (رضی الله عنه) اتفاق افتاد و منجر به فتح ایران گردید، از جنگ های سرنوشت ساز تاریخ اسلام به شمار می رود. این جنگ در محرم سال ۱۴ هجری در مقام قادسیه بین مسلمانان و ایرانیان به وقوع پیوست، لشکر ایرانیان بیش از صد هزار نفر و مسلمانان قدری بیش از سی هزار نفر بودند. در این جنگ…

    ادامه »»»
  • آتش شهوت ، داستان جوان هوس ران

    آتش شهوت ، داستان جوان هوس ران نویسنده: سید عبدالله رفاعی / مترجمان:سمیه اسکندری فر  و حسین جهان پور جوانی درستکار با زنی پاک و نیکو ازدواج نمود، او با همسر و دختر بچه اش زندگی خوشبختی داشتند. در یکی از وزارتخانه ها کار می کرد و شغلش کنترل طلاجات در فرودگاه بود. از همین جا بدبختی ها و مشکلات آغاز شد. ماجرایش را با هم دنبال می کنیم. او داستانش را چنین حکایت می کند: از جایی که وظیفه…

    ادامه »»»
  • غیرت دینی یک زن مسلمان

    غیرت دینی یک زن مسلمان نویسنده: عبداللطیف ناروئی در روایات آمده است که رومی ها زنانی از مسلمانان را به اسارت گرفتند و این خبر به رقه رسید، هارون الرشید و منصور بن عمار آنجا بودند، لذا منصور مردم را برای جهاد علیه رومی ها فرا خواند و تشویق کرد، ناگاه مشاهده کردند که پارچه ای بسته شده به نزد منصور آورده شد و نامه ای هم با آن همراه است. منصور آن را باز کرده خواند، چنین نوشته بود:…

    ادامه »»»
  • داستان مرد زن نما که در حمام زنانه کار می کرد!!!

    داستان توبه نصوح نصوح مردى بود شبیه زنها، صورتش مو نداشت و پستانهایى برجسته چون پستان زنها داشت و در حمام زنانه کار مى کرد.  او سالیان متمادی بر این کار بود و از این راه هم امرار معاش می کرد و هم ارضای شهوت. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار اخگر شهوت، او را به کام خود اندر می ساخت و کسى از وضع او خبر نداشت و آوازه تمیزکارى و زرنگى او…

    ادامه »»»
  • عاقبت خودآرایی و بدحجابی

    عاقبت خودآرایی و بدحجابی نویسنده: سید عبدالله رفاعی / مترجم: سمیه اسکندری فر- حسین جهان پور  حارث بن اسد محاسبی و اصبغ و خلف بن قاسم و گروهی از سعید بن سلمه روایت کنند که گفت: زنی در محضر ام المومنین عایشه- رضی الله عنها – گفت: با رسول خدا بیعت کردم که برای خداوند شریکی نیاورم، دزدی نکنم، زنا نکنم، فرزندم را نکشم، تهمت و بهتانی را از پیش خود نیاورم و از انجام معروف نافرمانی نکنم. پس به…

    ادامه »»»
دکمه بازگشت به بالا